شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تو بزرگی؛ من کوچک


تو بزرگی؛ من کوچک
تهی شدن از خود و پر شدن از خدا بی‌شك از برترین غایات در سلوك عارفانه است كه عارفان با عنوان «فنای در خدا» از آن یاد می‌كنند. آن‌ها بر این باورند كه سالك می‌تواند به مرتبه‌ای برسد كه جز خدا نبیند.
وصول به مرتبه فنا در گرو فقیر یافتن خویش از همه كمالات است و تا وقتی آدمی خود را مالك كمالی از كمالات گوناگون ببیند از شهود و كمال الاهی محروم می‌ماند؛ به عبارت دیگر تا وقتی آدمی خود را می‌بیند، خدا را نمی‌بیند و تا كمالات خداوندی بر او مشهود نگردد و مبهوت خداوند نشود، فنا بی معنا است؛از این رو است كه فقر، جایگاه ویژه ای در عرفان و اندیشه عارفان پیدا می‌كند؛ تا آن جا كه فقیر از عناوین و اوصاف بسیار ارزشمند سالكان عالی مرتبه شمرده می‌شود و هم از این رو است كه فقط برخی از سالكان، شایسته این وصف می‌شوند.
فقر با عمیق‌ترین معانی و عالی‌ترین مراتبش در گفتار و كردار پیامبر اسلام(ص) به وضوح دیده می‌شود. آن جا كه حضرت محمد(ص) فقر را سربلندی خویش شمرده و به آن افتخار می‌كند: الفقر فخری و به افتخر (۱).
از ذات فقیر خویش در برابر پروردگار بی نیازش یاد می‌كند كه در كلام الهی بر آن تصریح شده است؛ آن جا كه خداوند تعالی می‌فرماید: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید(۲)؛ ای مردم! شما نیازمندان به خداوند هستید و خدا بی نیاز و ستوده است.
فقر از آن رو مایه سربلندی است كه بدون آن، كمالی از درگاه خداوندی طلب نشود و فرد بی طلب، هرگز درگاه حضرتش را نجوید. همچنین بدون معرفت به فقر خویش، آدمی از معرفت به واقعیت خویش تهی است و به پندار بی نیازی مبتلا است.
عارف با چنین معرفتی به واقعیت خویش دست یافته است و این معرفت است كه مقتضی معرفت به پروردگار است؛ چنان كه حضرت محمد(ص) فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه(۳)؛ پس آن كس كه نفس خویش را آن گونه كه هست، شناخت، پروردگارش را می‌شناسد. و از آن جا كه حقیقت آدمی چیزی جز فقر و نیاز نیست، پس هر كس خود را به فقر و نیاز شناخت، پروردگارش را به غنا و بی نیازی می‌شناسد.
در توضیح بیشتر مطلب می‌توان گفت كه انسان به مقتضای سرشت كمال جوی خویش به كمال توجه می‌كند و به اندازه توجهش به خود، از خدا غافل می‌شود از این روست كه سالكان به تبعیت از رسول خدا(ص) فقر و مسكنت می‌طلبیدند و به آن افتخار می‌كردند؛چنان كه حضرت(ص) فرمود: اللهم احینی مسكینا و امتنی مسكینا و احشرنی فی زمره المساكین(۴)؛ بار خدایا! مرا به فقر زنده بدار و در فقر بمیران و در شمار فقیران محشورم كن.
سالك با هر گام كه جلو می‌رود به حقیقت فقر نزدیك‌تر می‌شود و بر شدت احساس نیازش افزوده می‌شود. او باید مراقب خویش باشد تا با دریافت حالات نیك و مواجهه با حقایق والا و جذاب به پندار مالكیت و تصاحب مراتب و مقامات عالی گرفتار نشود؛ بلكه هر كمال و زیبایی را نمایش اسماء نیكوی پروردگارش ببیند و احساس فقر بیشتری به كمالات او كند؛ یعنی با هر گامی از خودش فاصله بیشتری گرفته و به خداوند نزدیك‌تر شود.
حركت سالك حقیقی با حركت عابدان و زاهدان ظاهر بین بسیار متفاوت است. زاهد و عابدی كه از نگاه به حقیقت محروم است، فقط به این توجه دارد كه چه اندازه عبادت كرده است تا با افزودن عباداتش، احساس رضایت بیشتری از خود كند و مراتب بالاتری به دست آورد.
حال آن كه سالك حقیقی با افزودن بر عبادات و اذكارش، به دنبال تحصیل مقامات و مدارج نیست. او مجذوب حقیقت درخشانی است كه از خود بی خودش می‌كند؛ از این رو هر چه پیش می‌رود، احساس حقارت بیشتری كرده و خود را نیازمندتر می‌یابد در حالی كه زاهدان و عابدان ظاهربین هر چه جلو می‌روند، بیشتر به خود می‌بالند و با دیده حقارت به دیگران می‌نگرند و آن‌ها را محروم از توفیقاتی می‌بینند كه می‌پندارند نصیب خودشان شده است.
به هر حال سلوك عارفانه حركتی سلبی است به این معنا كه با هر گام، پندار داشته‌ها از انسان بیشتر سلب می‌شود و سالك، مزه فقر را بیشتر می‌چشد تا به حقیقت و ذات فقر نایل شود. منظور از حقیقت فقر آن است كه سالك، ذات خویش را عین فقر و نیاز می‌یابد كه نیاز در هیچ زمان و مكانی از او جدا نمی‌شود و همیشه همراه او و بلكه عین او است.
سالك در آغاز فقر خویش را مقید می‌بیند؛ برای مثال فقط در هنگام بیماری نیاز به سلامتی را احساس می‌كند و نیازش را به درگاه خداوند عرضه می‌دارد و آن گاه كه خداوند شفایش داد، دیگر احساس نیازی به اسم شافی خدا نداشته و از خداوند طلب عافیت نمی‌كند؛ ولی با پیشروی در مراحل سلوك به آن جا می‌رسد كه خود را در همه لحظات عمرش محتاج اسماء الهی می‌یابد و قید از فقرش فرو می‌ریزد و به فقر مطلق نایل می‌شود و خود را در پیشگاه پروردگار، همیشه نیازمند می‌بیند تا جایی كه از او می‌خواهد كه برای چشم بر هم زدنی به خود واگذار نشود كه این حكایتی گویا از این حقیقت است كه عارف واقعی خود را صاحب چیزی نمی‌بیند تا به آن دل خوش بوده و بر آن تكیه كند.
ام‌سلمه كه از زنان رسول خدا(ص) است، شبی از شب‌ها كه حضرت(ص) در خانه او بود، از خواب برخاست و حضرت(ص) را در بستر ندید، جویای حضرتش(ص) شد و پس از جست‌وجو او را در كنج اتاق یافت كه به پا ایستاده و دست به دست آسمان بالا برده و در حال گریه به درگاه خدا عرض می‌كند:... اللهم و لا تكلنی الی نفسی طرفه عین ابدا؛ بار خدایا، هرگز مرا برای چشم برهم زدنی به خود وامگذار(۵).
ام‌سلمه با شنیدن این كلمات و دیدن حال زار حضرت(ص) روی گرداند و گریست. رسول خدا(ص) متوجه ام‌سلمه شد و رو به سوی او كرد و فرمود: ام‌سلمه! چرا گریه می‌كنی؟ ام‌سلمه گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا(ص) برای چه گریه نكنم در حالی كه تو با این مقامی‌كه نزد خدا داری چنین می‌گویی.
رسول خدا(ص) فرمود: ما یومننی و انما و كل الله یونس بن متی الی نفسه طرفه عین و كان منه ماكان؛ چه چیز مرا ایمن می‌سازد؛ در حالی كه خداوند یونس بن متی را یك چشم برهم زدن به خود واگذاشت و بر او آن گذشت كه گذشت(یعنی گرفتار عذاب خدا در دل دریا شد).
سلب اطمینان رسول خدا(ص) از خود و تكیه گاه دانستن خدا از آن رو است كه حضرتش(ص) خود را صاحب چیزی نمی‌بیند تا امكان اعتماد بر خویش را برای او فراهم سازد.
حضرتش(ع) حتی به ادامه حیات خویش كه سرآغاز كمالات دیگر است، امیدوار نیست و برای همین فرمود: به خدا سوگند به فرو بردن لقمه ای كه به دهان می‌گذارم، امید ندارم و به خدا سوگند به گشودن دوباره پلك‌هایم آن گاه كه آن‌ها را می‌بندم، امید ندارم و به بستن آن‌ها وقتی گشوده هستند، امید ندارم.
در كلامی دیگر حضرتش(ص) فرمود: به خدا سوگند قدم از قدم بر ندارم جز آن كه به قدم بعدی امید ندارم. نفی هر گونه توانایی در انجام رفتارها و نفی هرگونه سببیتی در گردش امور از غیر خدا گواه دیگری بر ثبوت فقر برای آدمی در نگاه و گویش رسول خدا(ص) است؛ آن جا كه می‌فرماید: لا حول ولا قوه الا بالله.
این شواهد مشتی از خروار و اندكی از كلمات بسیار حضرتش(ص) در بیان فقر ذاتی بشر است كه در جمله «لایملك لنفسه نفعا و لاضرا و لاموتا و لاحیاه و لانشورا»(۶) مشهود است.
امیر مومنان علی(ع) كه خود را‌تربیت یافته و تأدیب شده رسول خدا(ص) می‌خواند، خود و خدا را در مناجات محراب مسجد كوفه اش این گونه معرفی می‌كند: انت الغنی و انا الفقیر، انت العظیم و انا الحقیر، انت العزیز و انا الذلیل. انت الحی و انا المیت(۷) و... هر چه كاستی و نداری است به خود، و هر چه كمال و دارایی است به خدا نسبت می‌دهد.
اكنون با تأمل و درنگ می‌توان به خوبی سرچشمه‌های عرفان را در گفتار و كردار نبوی مشاهده كرد، كلماتی كه عارفانی همچون ابوسعید ابوالخیر را چنان رشد می‌دهد كه خود را در برابر پروردگار هیچ ببیند و بگوید: كسی كه او را چیزی نبود و نامی نباشد، او را نامی می‌توان نهاد؟ این خود محال باشد و روا نبود(۸).
شمس‌الدین تبریز هم جان باختن برای خدا را زیره به كرمان بردن می‌داند؛ چرا كه او خود دهنده جهان است و آن گاه می‌گوید تنها چیزی كه می‌توان به درگاه او برد تا خشنودی‌اش را فراهم كرد، نیاز است كه او بی نیاز است و از عرض نیاز خشنود می‌شود(۹).
اگرچه بسیاری از معارف دیگر عرفانی را نیز می‌توان در كلمات زیبای حضرتش(ص) ردیابی نمود.
بهمن شریف‌زاده
پی‌نوشت‌ها:
۱ - علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۱۷، ح ۶.
۲ - فاطر /‎۱۵
۳ – بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۲، ح ۲۲.
۴ – بحار الانوار، ج ۹۵، ص ۳۷۷.
۵ – بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۱۰۹.
۶ - همان.
۷ - محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص ۳۱۲.
۸ و ۹- مقالات شمس.
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید