یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

عرفان و حکمت در سده های میانی تاریخ ایران


عرفان و حکمت در سده های میانی تاریخ ایران
بر اساس آنچه منابع تاریخی و ادبی به دست می دهد سده های میانی تاریخ ایران پس از اسلام، روزگار رشد گرایش های صوفیانه و اندیشه های عارفانه بوده است.
علایق صوفیانه و پندارهای عارفانه ای که اگر روند رو به نمو آن همسان با رشد یک درخت درنظرگرفته شود ریشه اش در روزگار باستان و اندامش در سده های نخستین اسلامی و شاخ و برگش در سده های میانی تاریخ ایران پس از اسلام همزمان با روزگار فرمانروایی ایلخانان مغول و ترکان تیموری شکل گرفت. آنچه از منابع تاریخی، عرفانی و تذکره ها به دست می آید آن است که صوفیه در این روزگار، یعنی سده های هفتم و هشتم هجری، قوت بسیار و توانی والا داشتند.
با این وجود، تصوف سده های میانی تاریخ ایران پس از اسلام تفاوتهایی عمده و چشمگیر با تصوف دورانهای پیشتر داشت، چرا که تصوف در این زمان همانگونه که دکتر ذبیح الله صفا، نگارنده کتاب تاریخ ادبیات در ایران، نیز اذعان داشته است «تنها به روش وجد و حال بسنده نکرد و به طریق علمی و شیوه تعلیل و توجیه هم متمایل گردید.» البته نیازمند یادکرد است، این کار پیش از سده هفتم نیز گه گاه نزد برخی صوفیان بزرگ و نامدار دیده می شد.
از آن میان، می توان به عین القضات همدانی، صوفی بزرگ و عارف نامآور سده های پنجم و ششم هجری، اشاره داشت که در کتابهای خود با تحلیل ها و توجیهات عقلانی عرفان و فلسفه را به هم نزدیک ساخت و در حقیقت بنیان شیوه ای علمی را در میان صوفیان نهاد. اما آنچه روشن است، در اواخر قرن ششم و اوایل سده هفتم بود که این عمل عمومیت بیشتر و مقبولیت افزونتر یافت و تحلیل ها و توجیه های عقلانی و خردورزی اسباب نزدیکی هرچه بیشتر عرفان و فلسفه را تدارک دید، چنانکه یک فقیه خصوصیات یک صوفی تمام عیار را با خود داشت و یک صوفی کامل نمونه ای از یک متکلم جلوه می کرد. به عبارت دیگر در این روزگار خانقاه ها و مدارس به یکدیگر نزدیک شدند و وظایفی مشابه هم یافتند.
در این عهد در خانقاه ها نه تنها در طریق مخالفت با مدارس گامی برداشته نمی شد، بلکه، علوم مختلف و از جمله حکمت و کلام در آنها تدریس می گشت. از میان نامدارترین عرفایی که در این روزگار می زیستند و تصوف و حکمت را با یکدیگر درآمیخته بودند می توان به شیخ نجم الدین کبری (وفات۱۲۲۱م ۶۱۸/ ق) نگارنده کتابهای منهاج السالکین، اصطلاح الصوفیه، آداب السلوک، الاصول العشره و آداب المریدین، شیخ نجم الدین ابوبکر عبدالله بن محمد دایه رازی (وفات۱۲۵۶م / ۶۵۴ق)، نویسنده کتابهای مرصادالعباد، بحرالحقایق و شهاب الدین ابوحفص عمر بن محمد سهروردی (وفات۱۲۳۴م/ ۶۳۲ق) مولف رساله های عوارف المعارف، رشف النصایح، اعلام التقی و اعلام الهدی اشاره کرد. اینان در زمره کسانی بودند که سخنان عرفانی را با توجیهات و تعبیرات حکمی درآمیختند و در حقیقت عرفان و حکمت اشراقی را به هم پیوند زدند.
بدین طریق، تصوف که در آن روزگار به وجد، حال، ذوق، شعر، سماع و عمل آمیخته و به سادگی مقرون بود، شیوه نظری یافت و به شکل علمی قابل تعلیم درآمد. یعنی به عرفان که آن را می توان تصوف توجیهی و فلسفی خواند تغییر صورت داد و از آن پس در ردیف سایر علوم تدریس شد. به عبارت دیگر، تصوف از (حال) تا اندازه ای به (قال) باز آمد. در واقع، پیامد تحولاتی چنین بود که صوفی نامداری چون عزیزالدین نسفی (وفات۱۳۰۰م۷۰۰/ق)، نگارنده کتابهای الانسان الکامل و زبده الحقایق، اعتقاد یافته بود که «هر که به مدرسه نرود و به خانقاه رود شاید که از سیر الی الله با بهره و با نصیب باشد و به خدا رسد اما از سیر فی الله بی بهره و نصیب گردد.» و باز در پی چنین دگردیسی بود که عارف بزرگ و مشهوری چون، اوحدی اصفهانی (وفات۱۳۳۷م / ۷۳۸ق)، سفارش به آموختن حکمت می کرد:
حکمت آموز و نور حاصل کن
دل خود را به نور واصل کن
گر به حکمت رسی سوار شوی
حکما را سپاسدار شوی
یا در اشعار خویش به ستایش فلسفه و حکمت می پرداخت:
حکمت از فکر راست بین باشد
در مراعات سر دین باشد
نظر اندر صفات حق کردن
بدل اثبات ذات حق کردن
سخنی کان بدان بدل فرو ناید
دان که از حکمتی نکو ناید
به هر ترتیب، آنچه روشن است، صوفیان نامی آن روزگار بر آن باور بودند که برای رسیدن به مقصد و مقصود نخست باید در مدرسه تحصیل آغاز کرد و علوم گوناگون به ویژه علوم شرعی را آموخت، آنگاه رو به سوی خانقاه نهاد و مریدی پیشه ساخت.
در حقیقت، به همین سبب بود که فرمانروای دانشمند و شهریار دانش دوستی همچون الغ بیگ تیموری، در پایتخت خویش، سمرقند، هم مدرسه بنا می کرد و هم خانقاه بنیان می نهاد و سیاستمدار دانشمندی چون خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی که نمونه تدبیر، عقلانیت و دانش ایرانی بود و به تعبیر حمدالله مستوفی، نگارنده کتابهای نزهت القلوب و تاریخ گزیده، «وزارت آصف و بوذرجمهر با وزارت و تدبیر او خوار و حقیر بود» نیز تنها به واسطه برهانی چنین در مجتمع آموزشی بزرگ خویش، ربع رشیدی، در کنار مراکزی چون مدرسه و کتابخانه، خانقاه نیز بنا می کرد.
آگاهی از زندگی نامه بزرگان تصوف آن روزگار نیز کاوشگر تاریخ تصوف را به چنین نتیجه ای رهنمون می سازد. به عنوان نمونه، سید محمد نوربخش (وفات ۱۴۶۴م/ ۸۶۹ق)، بنیانگذار طریقت نوربخشیه، که نهضت خویش را جامع تصوف و تشیع می دانست، سالیان متمادی شاگردی بزرگان دانش کرده بود.
مولانا جلال الدین محمد بلخی (وفات ۱۲۷۳م/ ۶۷۲ق) پیش از پای نهادن در طریق صوفیه و عوالم سلوک سالها در مدارس دانش اندوخت و پس از آن نیز سالها به دیگران دانش آموخت. شیخ صفی الدین اردبیلی (وفات۱۳۳۴م/ ۷۳۵ق) دیگر صوفی نامی آن روزگار نیز نخست در مدارس تحصیل کرد و سپس مریدی آغاز کرد.
نیاز به یادآوری است، هرچند آگاهی از علوم مختلف ودانش های متفاوت، مورد اقبال متصوفه این عهد واقع گشته بود اما بهره برداری از آنها و به ویژه حکمت فقط به قدر ضرورت مجاز شمرده می شد.
درهمین راستا، عزیزالدین نسفی در زبده الحقایق خود چنین نوشته است: «در بند آن مباش که لغت بسیار یادگیری و دربند آن مباش که حکمت بسیار دانی، به قدر ضرورت کفایت کن.»
به عبارت دیگر، فراگرفتن علوم ظاهری از سوی صوفیان آن روزگار برای رسیدن به مقصود ناکافی قلمداد می شد، اما در کنار علوم باطنی برای نیل به منظور مهم و ارزشمند به شمار می آمد.
این معنی از گفتار شیخ صفی الدین اردبیلی، صوفی نامدار و والامقام سده هشتم هجری و بنیانگذار طریقت صفوی که بعدها نوادگانش زمام سلطنت ایران را به دست گرفتند، نیز برمی آید:
«اگر به آب علم ظاهری طهارت نفس حاصل نیاید که در مدارس به لقمه حرام و غیرها آلوده شده باشد، به آب علم باطنی ناچار باشد تطهیر کردن، پس به کلنگ لااله الا الله حجاب نفس از میان بباید برداشتن تا هر دو آب علم ظاهری و باطنی به هم رسند و طهارت حاصل آید.» در کنار باورهای این چنینی صوفیان، حمله مغول که اسباب ویرانی و تعطیل شدن بسیاری از مدارس را تدارک دید، موجب گشت تا به اقتضای زمان، تدریس بخشی از علوم به خانقاه ها منتقل شود.
در روزگار تیموریان هم، مدرسه و خانقاه در مجاورت یکدیگر ساخته شدند و دانشمندان شایسته ای که می توانستند در مدرسه فقیه و در خانقاه صوفی باشند در هر دو کانون شروع به تدریس کردند. همچنانکه خواندمیر، نویسنده نامدار کتاب تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، به هنگام معرفی مولانا خلیل سمرقندی، از او به عنوان مدرس خانقاه و مدرسه یاد کرده است:
«مولانا خلیل فرزند مولانا فاضل سمرقندی در مدرسه شریفه گوهرشادآغا و خانقاه اخلاصیه به درس و افاده اشتغال داشت.»
در حقیقت، در این روزگار مدرسه و خانقاه چنان به هم شباهت یافته بودند که در برخی مناطق و در پاره ای نواحی عملا میان خانقاه و مدرسه تفاوتی نبود و واژگان خانقاه و مدرسه مترادف یکدیگر به کارمی رفتند. شهر ایذه از آن جمله است.
شایان ذکر است ابن بطوطه، سیاح معروف مسلمان و نگارنده کتاب سفرنامه، از اینکه مردمان شهر ایذه واژگان خانقاه و مدرسه را به یک معنی به کار می برده اند یاد کرده است.
قاضی ناصرالدین بیضاوی نیز در کتاب خویش، نظام التواریخ، از رباطی (رباط = خانقاه) ساخته شده به توسط اتابک مظفرالدین سنقر بن مودود سلغری در شهر شیراز خبر داده و آورده است که مردمان شیراز آن را مدرسه تاجی می خواندند که خود دلیلی است بر اینکه در برخی مناطق این دو مرکز آموزش معنایی یکسان داشته اند. اما نکته ای که بیش از همه جلب توجه است و اسباب شگفتی را فراهم می سازد آن است که در آن عهد عارفان و صوفیان نامی برای پیشبرد هدفهای مسلک طریقت، به سرایش و نگارش کتابهای نظم و نثر می پرداختند، پهنه ادب را جلوگاه فلسفه عرفان خویش می ساختند و در دیوان و رساله نظریات خود را بیان می کردند، در حالی که پیشتر چنین شیوه ای کمتر مورد اقبال بزرگان صوفی قرار می گرفت.
بدین ترتیب، تربیت صوفیه که تا آن روزگار بیشتر مبتنی بر عمل بود شیوه ای کاملا نظری یافت و وارد نوعی متافیزیک اشراقی شد و به شکلی علمی قابلیت تعلیم پیدا کرد، چنانکه می توان بسان بسیاری از ادیبان و تاریخ پژوهان تصوف آن روزگاران را تصوفی توجیهی فلسفی خواند.
منابع در روزنامه موجود است.
نویسنده : امیر نعمتی لیمایی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید