شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


پشتکار از استعداد مهم‌تر است


پشتکار از استعداد مهم‌تر است
با مهندس امیر همایون‌خرم یك نشست دوستانه برگزار كردیم تا ضمن گفت‌وگو با آرا و نظریات وی آشنا شویم. ایشان شاگرد برجسته مكتب استاد ابوالحسن صباست و خاطرات آموزنده‌ای از آن سال‌ها دارد.ترانه‌های وی از خاصیتی عجیب برخوردار است و با وجود اینكه سال‌ها از ساخته شدن آنها می‌گذرد، همچنان در حافظه مردم مانده است. بهانه این گفت‌وگو فرا رسیدن ۷۷سالگی استاد بود.
ترجیح دادیم این گفت‌وگو با فاصله‌ای زمانی منتشر شود كه در انبوهی پرداختن‌ها و بهانه هاگم نشود. همایون‌خرم این روزها مشغول ضبط مجموعه‌ای جدید از آثار باكلام خود است كه تشنگی ما را مضاعف می‌كند. او بدون هیچ مشكلی دعوت ما را پذیرفت و با وی به گفت‌وگو نشستیم.
ـ اگر اشتباه نكنم شما مقطع متوسطه را در دبیرستان البرز به پایان بردید و مسیر علمی‌تان علاوه بر هنر ویولن‌نوازی و آهنگ‌سازی را از آنجا آغاز كردید؟
كاملا همین‌طور است. در سال‌هایی كه ما تحصیل می‌كردیم مقاطع تحصیلی‌ مثل امروز سه‌بخش نبود، بلكه به دو مقطع ابتدایی و دبیرستان تقسیم می‌شد و در هر مقطع شش كلاس وجود داشت. من به دلیل علاقه به رشته ریاضی، این رشته را در مدرسه علمیه شروع كردم و تا پنجم متوسطه در آنجا شاگرد رشته ریاضی بودم. اما از آنجایی كه مدرسه علمیه سال ششم ریاضی نداشت من به مدرسه البرز رفتم و در واقع دیپلم ریاضی را از مدرسه البرز گرفتم. این مدرسه از مدارس خوب تهران بود كه در آن سال‌ها جناب آقای دكتر مجتهدی مدیریت آن را برعهده داشتند.
شما از نوابغ موسیقی ایرانی هستید و ادعایش هم به دلیل تكنوازی شما در سن ۱۴ سالگی در رادیو است. با توجه به اینكه همه می‌دانند خانواده‌تان به خصوص مادرتان به موسیقی ایرانی علاقه داشت- به همین دلیل اسم شما را براساس یك دستگاه موسیقی ایرانی همایون گذاشت-ـ نحوه ورودتان به عرصه موسیقی چگونه بود؟
بله، همانطور كه اطلاع دارید خانواده من موسیقی را دنبال می‌كرد به خصوص مادرم كه به دلیل علاقه‌اش به دستگاه همایون، اسم من را امیرهمایون انتخاب كرد. در یكی از سفرها كه پدر و مادرم به خارج از تهران رفته بودند نی‌لبكی برایم به ارمغان آوردند كه من با تمرین‌های زیاد و علاقه وافری كه داشتم یك آهنگ از زنده‌یاد روحبخش را یاد گرفتم و دست و پا شكسته می‌زدم. در این روزگار من هفت، هشت سال بیشتر نداشتم. به تدریج علاقه‌ام به موسیقی بیشتر شد. من با چوب‌هایی كه برای پختن غذا استفاده می‌شد، برای خودم سازی درست كرده بودم و می‌نواختم. این علاقه‌مندی و عشق باعث شد، مادرم یك ویولن كوچك از خیابان شاه‌آباد (جمهوری اسلامی فعلی) تهیه كند.
ـ منزلتان در كدام نقطه تهران قدیم واقع بود؟
ما در خیابان صفی‌علیشاه زندگی می‌كردیم كه به میدان بهارستان نزدیك بود.
ـ بعد چه شد؟
من با همان ساز كه استاندارد هم نبود و بیشتر جنبه بازیچه داشت، تمرین می‌كردم و آهنگ‌هایی را می‌نواختم، خواهر بزرگم دوستی داشت به نام خانم ركنی كه من هم با برادر كوچك‌تر ایشان دوست بودم. به محض مشاهده بازی كردن من با ساز خانم ركنی از مادرم خواست تا من را به كلاس موسیقی بفرستد. اما مادرم نمی‌دانست كجا كلاس موسیقی تشكیل می‌شود. خانم ركنی پیش استاد صبا مشق می‌كرد به مادرم گفت كه من می‌توانم همایون را به استاد صبا معرفی كنم، كار خدا را ببینید. من یك خیابان پایین‌تر از مكتبخانه استاد صبا زندگی می‌كردم و این برای من بزرگ‌ترین موهبت بود. چون سن و سالم پایین بود و آن روزها مثل امروز وسایل عبور و مرور چندانی در خیابان‌ها وجود نداشت. خانم ركنی من را برد پیش استاد صبا. حدود یازده سال داشتم. استاد صبا به محض اینكه من را دید گفت:‌ «باباجون دستت را ببینم» از ابتدا تا روزی كه سولیست رادیو شدم و در نهایت خودم اركستر داشتم، به من می‌گفت باباجون. وقتی دستم را دید گفت: «برو ویولن بخر و بیا».
رفتم بهارستان و یك ویولن چهارچهارم خریدم كه وقتی زیر چانه‌ام می‌گذاشتم با قد من یك مثلث متساوی‌الساقین تشكیل می‌داد. بد نیست بدانید خانم ركنی كه من را به استاد صبا معرفی كرد، بعدها خودش همسر استاد ابوالحسن ورزی، شاعر توانمند معاصر شد. من هم برای همیشه خودم را مدیون این دوست می‌دانم. چون ایشان سبب آشنایی من با استاد صبا شد. بتهوون می‌گوید: استاد، استاد تربیت می‌كند. معنای این جمله این نیست كه هر كسی پیش استاد شاگردی كرد، استاد می‌شود بلكه این جمله می‌گوید كه اگر كسی پیش استادی تلمذ و شاگردی نكند، هرچقدر هم استعداد داشته باشد، راه به جایی نمی‌برد.
استراحتی به تاریخ بدهید، حالا كه بحث استاد و آموختن پیش آمد، دوست داریم بدانیم نظر شما ـ درباره استعداد ذاتی و آموزش و نقش آن در موفقیت هنرمند چیست؟
در جملات بالا خدمتتان عرض كردم كه در آموزش، شاگردی كردن نزدیك استاد كامل و واقعی بسیار مهم است. ذات نایافته از هستی بخش / كی تواند كه شود هستی بخش. در واقع كسی می‌تواند آموزش درست را درست منتقل كند كه به جایی رسیده باشد. این یك اصل است. دوم اینكه آن آموزش را بتواند با پشتكار ادامه دهد.
ـ منظور شما این است كه داشتن پشتكار و همت از استعداد خدادادی مهم‌تر است؟
در ابتدای مسیر، بله. در ابتدای كار یك هنرجو با سختی‌هایی مواجه می‌شود كه اگر پشتكار نداشته باشد او را از مسیر خودش دور می‌كند. استعداد در مرحله بعد بروز می‌كند و به نوعی یك تغییر روحیه است. به این مفهوم كه وقتی یك هنرجو توانست خوب بزند روحیه پیدا می‌كند و همان روحیه ارتقا می‌یابد و به تدریج استعداد بروز پیدا می‌كند. موقعی كه من پیش آقای صبا رفتم، بعد از یادگیری مقدمات ابتدا كتاب اول ایشان را كه بخشی از ردیف بود، نواختم. نوبت به كتاب دوم رسید و درس‌ها دشوار شده بود. از طرفی می‌فهمیدم كه استاد صبا هم سختگیر‌تر شده است. گاهی اوقات به من درس نمی‌داد و می‌گفت كه «همین درس را برای جلسه بعد تمرین و تكرار كن». به خصوص درباره من حس می‌كردم خیلی كم درس می‌دهد. مثلا در یك جلسه فقط سه سطر درس می‌داد. پذیرش این مساله هم برایم دشوار بود. چون حالا خانه را عوض كرده بودیم و با رفتن به سمت مدرسه علمیه نزدیك مدرسه سپهسالار، مسیر دور شده بود. در واقع به محض اینكه از مدرسه می‌رسیدم، كیف را می‌گذاشتم و ساز را برمی‌داشتم. وقتی هم می‌رسیدم مكتبخانه خیلی شلوغ بود. نوبت وقتی به من می‌رسید كه دیگر هوا تاریك شده بود. فكر كنید استاد صبا با تحمل این همه دشواری سه خط به من درس می‌داد و برگشتن در تاریكی برای یك نوجوان ۱۳، ۱۴ ساله در آن روزگار دشوار بود.
كتاب دوم را به اواخرش رسانده بودم و مشغول یادگیری دستگاه «نوا» بودم كه استاد صبا به من گفت: «باباجون برو رادیو» تقریبا پانزده سال داشتم كه چنین پیشنهادی به من شد. ادامه داد:‌ «برو رادیو امتحان بده». وقتی آن روز به خانه برگشتم فهمیدم رادیو اعلام كرده است كه به تعدادی جوان برای تشكیل اركستر رادیو نیاز داریم. در راس ممتحنین ابراهیم خان منصوری بود. امتحان دادیم و ابلاغ شد كه دو هفته بعد بیایید و جواب بگیرید. دو هفته بعد كه رفتم گفتند شما باید ساز تنها (سولو) بزنید.
هیچ وقت یادم نمی‌رود. آقای منصوری به من گفت روز جمعه هفته آینده یك ربع مانده به ده شب در رادیو برنامه داری. ادامه دادند كه چندسال داری، گفتم پانزده سال را رد كرده‌ام. ایشان گفتند كه من در رادیو اعلام می‌كنم چهارده سال. دلیلش هم این بود كه چهارده یك عدد ادبی است و با موسیقی ارتباط حسی دارد.در شب موعود من سازم را كوك كردم و به خاطر مادرم قطعاتی در دستگاه همایون نواختم. مادرم خیلی خوشحال شد. گوینده برنامه تقی روحانی بود كه گفت:‌ «اینجا تهران است، رادیو تهران. اكنون همایون خرم، نوازنده چهارده‌ساله ویولن، قطعاتی را در همایون می‌نوازد». از آن به بعد هر ده یا پانزده روز یك بار برنامه‌ای در رادیو اجرا می‌كردم. من هم پر از ساز صبا بودم. یك روز كه من مشغول ساز زدن در رادیو بودم، گویا استاد حسین تهرانی هم در بوفه رادیو در حال استراحت بود. وقتی صدای ساز من را می‌شنود، از یكی از حاضران در بوفه می‌پرسد كه صبا برنامه دارد؟ طرف هم جواب می‌دهد نه. جوانی است به نام همایون خرم. وقتی برنامه به اتمام رسید دیدم ایشان آمد و من را در آغوش گرفت و از ساز زدن من تعریف كرد. با وجود اینكه من تا آن روز استاد تهرانی را ندیده‌ بودم اما همان ملاقات به یك عمر دوستی تبدیل شد و ما بعدها با هم عوالمی پیدا كردیم.
ـ خلاصه كتاب دوم به پایان رسید یا نه؟
بله، بعد از نوا، راست پنجگاه را هم زدم و نوبت به كتاب سوم رسید كه مشتمل بود بر قطعاتی مانند چهار مضراب‌ها، ضربه‌ها و قطعات محلی كه در عین زیبایی بسیار مشكل بود. یك چهار مضراب اصفهان دارد كه واقعا مشكل است. یكبار وقتی داشت این قطعه را به من درس می‌داد، از اجرای خودش خوشش نیامد و دوباره تكرار كرد و سه‌باره. آن روز به من درس نداد و مدام می‌گفت چیز غریبی است. جلسه بعد كه به محضرشان رسیدم و قرار شد این قطعه را درس بگیرم، با چنان مهارتی آن چهارمضراب را زد كه باور نمی‌كردم. این یك درس بزرگ برای من بود كه اگر حتی استاد صبا هم باشی اما تمرین نكرده باشی، ممكن است ساخته خودت را هم نتوانی اجرا كنی. من این را همیشه به شاگردانم می‌گویم.
ـ با توجه به اینكه شما دستی هم در تدریس موسیقی دارید، نوجوانان و جوانان نسل امروز را باهمین رده‌سنی در نسل خودتان چگونه می‌بینید؟
بچه‌های این نسل از نظر كمیت بیشتر سراغ موسیقی می‌روند اما از نظر كیفیت من رضایت چندانی نسبت به آنها ندارم. نكته‌ای را باید خدمت شما در همین رابطه عرض كنم كه نیاز به مرور گذشته دارد. وقتی سه كتاب استاد صبا را خدمتشان آموختم یك تعداد رنگ بود كه به دلیل آرشه‌های خاصش آخر كار آموزش داده می‌شد. این رنگ‌ها چاپ نشد و استاد به خط خودش نوشته بود. رنگ‌ها را كه آموختم خدمت استاد رسیدم و عرض كردم كه استاد درس من تمام شد حالا چه باید بكنم. ایشان كمی مكث كردند و گفتند حالا نوبت آن رسیده است كه معرفت موسیقی ایرانی را یاد بگیری. شنیده بودم كه بعضی از مردم می‌گفتند فلانی با معرفت است اما نمی‌دانستم معرفت موسیقی چگونه معرفتی است. قرار شد بعد از آن ماهی یكی دو بار خدمتشان برسم. در این دوره بود كه من به تدریج فهمیدم موسیقی ایرانی چیست. توجیه گوشه‌ها، دریچه‌های جدیدی را روی من باز كرد. می‌خواهم بگویم كه منظور استاد از معرفت موسیقی ایرانی، شناخت ظرایف موجود در آن و دریافت گستردگی‌هایش بود. یواش یواش دیدم كه واقعا دارم عاشق موسیقی ایرانی می‌شوم.
یعنی استاد به طور غیرمستقیم به من گفتند كه حالا دیگر باید با عشقت ساز بزنی نه اطلاعاتی كه داری. اینجاست كه آدم یاد آن بیت حافظ می‌افتد: بشوی اوراق اگر همدرس مایی/ كه درس عشق در دفتر نباشد.این بیت، علم و دفتر را انكار نمی‌كند بلكه ما را دعوت می‌كند به عاشق شدن. نكته اساسی عشق است و من در اینها (جوانان) عشق، كم می‌بینم. تعدادشان زیاد است، اما عاشق كم دارند. البته نباید فراموش كرد كه تعلیم و آموزش‌هایی هم كه می‌بینند در این امر، موثر است. چون آموزش آنها به نوعی سپری شده كه فقط بر پایه نوازندگی و آموختن كتاب بوده است، نه معرفت و شناخت موسیقی ایرانی.
ـ در دو، سه دهه اخیر ما بیشتر آثار بی‌كلام و ردیف‌نوازی از شما شنیده‌ایم. در واقع در طول این سال‌ها كمتر كار با كلام انجام داده‌اید، چرا؟
البته آقای اصفهانی هفت‌ترانه از ترانه‌های من را در آلبومی تحت عنوان «تنها ماندم» بازخوانی كرده‌اند.
ـ آیا از انجام این كار راضی بودید؟
تا آنجا كه می‌دانم این آلبوم با وجود اینكه بازخوانی آثار قدیمی من بود، نزدیك به دو سال جزو پرفروش‌ترین‌ها بود و محمد اصفهانی هم الحق خوب اجرا كرد، هر چه كه در استودیو من می‌خواستم ایشان به خوبی شنید و عملی كرد.
ـ نگفتید چرا كار با كلام نساختید؟
ساختم اما هنوز اجرا نشده است. علاوه بر آثاری كه در سال‌های اخیر ساختم، چند ترانه هم از سال‌های قبل از انقلاب دارم كه آنها هم به مرحله اجرا نرسیده است. در واقع موقعیت پیش نیامده كه این آثار به منصه ظهور برسند.
تعبیر شما از موقعیت چیست؟ مگر قبلا كه آثار شما اجرا می‌شد چه موقعیتی وجود داشت؟
در گذشته بهترین خواننده‌های ما برای اجرای ترانه‌ای به آهنگساز مراجعه می‌كردند. این مراجعه باعث می‌شد كه یك ترانه علاوه بر اجرا، در مسیری تكمیل شونده بیفتد. در واقع ترانه در پروسه خواستار شدن خواننده و علاقه آهنگساز و همكاری شاعر پرورده می‌شد.
ـ و شما بعد از انقلاب علاقه‌ای به پیدا كردن خواننده برای آهنگ‌هایتان نداشتید؟
اصلا این كار را بلد نیستم و نمی‌خواهم كه یاد بگیرم. اتفاق باید خودش بیفتد. اگر خواننده خوبی پا پیش بگذارد امكان دارد كه بپذیرم و با او كار كنم.
ـ پس آقای اصفهانی خودشان به شما مراجعه كردند؟
بله، ایشان شخصا به منزل ما آمد و قطعه‌‌ای هم برایم خواند.
با وجود اینكه سال‌هاست مردم از شما ترانه‌ای جدید نشنیده‌اند، همچنان ترانه‌های قدیمی شما بر سر زبان‌هاست. علت ماندگاری آثاری از قبیل ترانه‌های خودتان را در چه می‌دانید؟
عشق و شناخت. بی‌شك این مقوله باعث می‌شود كه یك اثر هنری از زمانمند شدن خارج شود. اگر یك اثری هنری در خودش این دو عنصر را داشته باشد، هر وقت كه شنیده شود، مثل بار اول تاثیرگذار خواهد بود. شاید باور نكنید جوان‌های ۲۰ تا ۳۰ ساله وقتی در خیابان من را می‌بینم می‌شناسند. وقتی با آنها همكلام می‌شوم، می‌بینم كه بسیاری از ترانه‌ها و قطعات من را به خوبی در خاطر دارند. ترانه‌هایی كه به ۴۰ سال قبل باز می‌گردد. مینای شكسته، رسوای زمانه منم،تو ای پری كجایی و ...
پس با این استدلال، نبود همین «عشق و شناخت» است كه آثار امروزی رو به فراموشی می‌روند.
واقعا همین‌طور است.
ـ در پایان دوست داریم تحلیل شما را از شرایط حاكم بر موسیقی كشور بدانیم؟
به طور كلی كارهایی كه پخش می‌شود و ما می‌شنویم از نظر آهنگسازی ضعیف است. به خصوص تصنیف‌هایی كه روی اشعار شاعران بزرگی مثل حافظ، سعدی و مولانا ساخته می‌شود. حافظ اگر زنده بود، اعتراض می‌كرد كه شعر من به تنهایی زیباست، با این آهنگ‌های ناموزون خرابش نكنید. آهنگ‌‌ها انسجام و ساختار متناسبی ندارند.
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید