شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


بدیهیاتی درباره یک نمایشنامه


بدیهیاتی درباره یک نمایشنامه
شاید دشوار ترین (و نه الزاماً درست ترین) مواجهه با آثار اکبر رادی و هر نویسنده دیگری به قواره او، خوانشی باشد که عجالتاً از تعبیرها و تفسیرهای رایج این بافت متراکم ارجاع که بر اثر استمرار و تکرار به صورت دستگاه معناسازی و شکل دهندگی خودکار درآمده بپرهیزد. تصورش حتی دشوار است که در نقد نمایشنامه «لبخند باشکوه آقای گیل» از مضامینی که انگار به خطی نادیدنی در حاشیه متن نوشته شده و البته در موقع لزوم پدیدار می شود چشم پوشی کنیم. پادشاه این بار برهنه نیست اما ابتذال نقد آن است که لباس پادشاه را بیهوده شرح دهد.
بنابراین تنها در وصف این نمایشنامه می توان گفت اثری است درباره زوال یک خانواده فئودال، پوسیدگی اشرافیت یا اضمحلال فئودالیته (شبیه آنچه در بودنبروک های توماس مان روی می دهد). آقای گیل زمانی مالک زمین های پهناور کشاورزی بوده که در دوران تقسیم اراضی به ناچار کارخانه دار شده و پیدا است که فرزندان پرمدعا، حراف و تن آسای او پس از مرگ به سیاق دیگری زندگی خواهند کرد.
نمایشنامه توصیف کننده مرحله گذار و پوست انداختن طبقه یی است که از بازتولید خود عاجز است. به نشانه زوال طبقه کاج هفتاد ساله یی هم در باغ عمارت از کمر می شکند و جمشید فیلسوف ماب بیکاره یی که می نوشد و کتاب می خواند در رجزخوانی با خواهر سخت گیر و پرکارش فروغ الزمان می گوید؛ «یه خورشید تازه از پشت مه طلوع می کنه و عمارت غرق نور می شه با شیشه های رنگی و پرده های کلفتش، با گرگ ها و بره هایی که توش پناه گرفتن.» جمشید یکی از آن بره ها است. در مقام شارح بدیهیات باید گفت او هم روشنفکری است که از برج عاج نشینی به عرفان و حل شدن در مردم می رسد.
همان طور که فروغ الزمان بیزار از جماعت عوام که نام کلفت و نوکرها را هم به یاد نمی آورد به جمشید می گوید؛«عیسای بی خرقه یی که به خاطر کلیه های پوسیده امتش محکوم به تاج خار شده، اشراف زاده رنگ پریده پسیکوتیک.» فروغ الزمان هوادار سفت و سخت انضباط است. خویشاوندانش جز نورالدین که حکم پیشکار را دارد جملگی اهل فعالیت های تن آسایانه بی هدف هستند. مهرانگیز که جوانی را پشت سر گذاشته نقاش افسرده یی است که در گوشه و کنار عمارت پدری و تا حدی در دست و پای دیگران بساط نقاشی اش را برپا می کند و به دختر خدمتکار نهیب می زند؛ «با این دو سالی که اینجایی دخترجون، دیگه باید بدونی که توی این پارک متروک جشن و این خبرها نیس. » جور این سانتی مانتالیست نازپرورده با برادر فیلسوفش حسابی جور است. تنها او است که پی دکلمه شعر دختر نقاش را می گیرد و با او همصدا می شود. دیگران انگار مهرانگیز را نمی بینند. گیلانتاج مادر خانواده مشاعرش را از دست داده. آشفته حال و البته سرخوش در خانه می چرخد و خاطراتی از گذشته روزگار پرجبروت اشرافیت را به یاد می آورد. « مثل اون روزی که مه بود و ما رفته بودیم گیلده تماشای شکوفه های سیب... خدایا چه روزی بود، باغ یاسو قرق کرده بودیم و زیر اون درخت نسترن سفره انداخته بودیم. آن وقت عمه خجی گرامافونو کوک کرد آهسته خوند؛ شد خزان گلشن آشنایی.»
دیگری، داوود شکارچی است خوشگذران، طناز و گستاخ. چنان که تورستین وبلن در کتاب نظریه طبقه تن آسا استدلال می کند؛ «در بین فعالیت های افتخارآوری که به عنوان عالی ترین شکل تن آسایی از دوران فرهنگ یغماگری باقی مانده، ورزش تنها فعالیت خارج از خانه است که تمام نشانه های آداب دانی را با خود دارد.» او در جای دیگر می نویسد؛ «درنده خویی و زیرکی دو صفت ویژه بربریتند که طرز تفکر یا خوی یغماگری را شکل می دهند. اینها نمودهایی از شیوه فکری محدود خودبینی هستند. هر دو این صفات برای فردی بسیار سودمند است که به دنبال یک زندگی با موفقیت رشک انگیز است.» داوود چنین شخصیتی است. اما سرخورده می شود. زمانه تغییر کرده و هیچ کاری لذت سابقش را ندارد. طوطی هم خدمتکار خوش و آب رنگی است که طبیعتاً در حضور چنین جماعتی قربانی می شود.
داستان های بسیاری را به یاد می آوریم که جماعتی از اضداد جمع شده اند بر سر خویشاوند پیر محتضری و هرکدام به شیوه خود می کوشند نظر او را جلب کنند که سهم افزون تری از ارث نصیب شان شود. این حکایت های تکراری همیشه با ضربه های شوک آوری برای شخصیت ها و مضحک برای مخاطبان پایان می پذیرد. پیر محتضر پیش از مرگ با کمک وکیل عادل و زبردستی که صدایش در هنگام خواندن متن وصیتنامه به هیچ وجه نمی لرزد به چنان آگاهی دست می یابد که طماعان چاپلوس را از ارث محروم کند و بینوایی را که در تمام مدت مخلصانه خدمت کرده یا نگران احوالش بوده به مال و منال برساند. نمایشنامه «لبخند باشکوه آقای گیل» به ظاهر مطابق این ساخت آشنای داستانی شکل گرفته اما به پایان عبرت آموز و اخلاقی نمی انجامد به این خاطر که شخصیت ها در بزنگاه داستانی خود به سنت های این ساخت داستانی وفادار نمی مانند و خرق عادت می کنند. واکنش جمشید پس از آنکه سهمی از ارث نمی برد یا عاقبت داوود هیچ کدام شبیه آنچه از شکل متعارف این داستان سراغ داریم نیست. آن میراث که عادلانه میان شخصیت ها تقسیم می شود تباهی و زوال است.
شکی نیست که می توان به عادت، شخصیت های رنگین این نمایشنامه را به عنوان نماینده هایی از طبقات و گرایش های مختلف اجتماع گرفت و البته در مجموع به تحلیلی کلی از متن رسید که در سایه حمایت گفتمان منتقدانه بیراه هم به نظر نرسد. مثلاً می توان اشاره کرد به اینکه اشرافیت از هم می پاشد و یک جریان روشنفکری که کاری به کار دنیای اطراف خود ندارد آنقدر بی اعتنا است که ولایت گیلده به دست مردم بی سواد و فقیر و پاپتی می افتد. یا آنکه نماینده استبداد سگی در خانه نگهداری می کند که همیشه گرسنه است. از همه اینها عیان تر همان حکایت خانه آبا و اجدادی است که رو به ویرانی است و بزرگ خانواده رو به موت و جانشینش هم نالایق. همچنین می توان رادی را به خاطر اسلوب نگارش، دیالوگ های طویل و دراز و آهنگین ستود یا گفت که شوربختی این خانواده ایرانی هم شبیه شوربختی هیچ خانواده دیگری نیست. چنان که آقای گیل می گوید؛ «من روزی دو وعده پای منقل می نشینم، تو لاستیک آب گرم تو رختخوابت می ذاری، داوود بعضی شب ها خونه نمیاد، مهرانگیز یه کم عوضی می پوشه، جمشید گوشت نمی خوره و خانم گاهی وقتی حرکات نامناسب می کنه. اسرار ما ایناس؟ در هر خونه یی رو که وا کنی از این حرفا پره.» اما این همه را آیا رادی در شرح صحنه نمایشنامه نگفته است. «به یک نگاه، تالار با ترکیب فاخری از عناصر مدرن و سنتی، آنا فضای عبوس بورژوامنشانه یی را به ما اعلام می کند و اینکه اربابان خانه در یک قشر ممتاز اجتماعی جا افتاده اند ولی ضمناً توازن اشیای بی مصرف زینتی چنان است که در پس هاله یی از تشخص و اشراف مسلکی رشتی، نمودار حالتی از غرور و توحش و انزوا نیز هست.» «لبخند باشکوه آقای گیل» محصول دوران و نسلی است که سرسختانه می کوشید جای خالی آثار عظیم و سترگ مدرنیستی را برای ایرانی ها پر کند. حالا دیگر نه خانواده اشرافی مانده و نه فرزندان پرشمار، نه خاطره و تاریخ خانوادگی و نه حسرت اصالت. باشکوه ترین عمارتی که در آن بوده ایم احتمالاً همان تالاری باشد که نمایش در آن اجرا می شود و به این خاطر است که کارگردان اجرای اخیر می گوید؛ «موضوع این نمایش دیگر تاریخی است.»
نقل قول ها
روی صحنه آبی. دوره آثار اکبر رادی، نشر قطره ، چاپ اول ۱۳۸۳
نظریه طبقه تن آسا، تورستین وبلن، ترجمه فرهنگ ارشاد، نشرنی، چاپ دوم ۱۳۸۶
امیرحسین خورشیدفر
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید