شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


پسرکو ندارد نشان از پدر: تحلیلی بر گسست بین نسلی


پسرکو ندارد نشان از پدر: تحلیلی بر گسست بین نسلی
شاید تا چند دهه پیش نیز این ضرب المثل که «پسر کو ندارد نشان از پدر» تعبیری از واقعیت بود. سالها و سده‌های پیش که جامعه ایران بدور از تحولات جهانی در ساختارهای بسته، روابط ارگانیک عشیرتی ، جمعیت اندک، ارتباطات محدود اجتماعی و در کل سنتی می‌زیست همواره نسل در پی نسل همان درو می‌نمود که پیشینیان می‌کاشتند. در ساختار بسته آن زمان از چند جهت می توان بارقه‌های این ویژگی فرهنگی را باز جست:
از بعد ساختار خانواده ، به دلیل گسترده بودن مناسبات اجتماعی و خویشاوندی و سیطره درون همسری یا همسر گزینی درون گروهی – نسبی از یکسو و سلطه قدرت پدر در خانواده و مردگرایی مفرط (که در ساختار سلطه موروثی پدر معنا می‌یافت) از سوی دیگر، همواره پسر در خانواده چنان تربیت یافته و جامعه پذیری را طی می‌کرد که مو به مو قدم در جای پای پدر می‌نهاد. به تعبیر دیگر بدلیل همین محدودیت‌های مناسبات بسته و سنتی ، دیگر فرصتهای جدیدی برای ممارست و تلاش برای کسب مهارت و افزایش مزیت‌های رقابتی بوجود نمی‌آمد تا این سلسله تودرتوی ساختار فامیلی درهم شکسته شود.
از بعد سیاست ، نیز اصولا سن سالاری و شیخوخیت که مبتنی بر کسب تجربه بیشتر و دریدن پیراهن‌های بیشتر! بود مقوم همین کارکرد‌ها بود. مناسبات ارباب – رعیتی ، خان سالاری ، پدرسالاری و در نهایت پیر سالاری چنان اقتضا می‌نمود و البته به نیازهای ساختاری وقت نیز پاسخ می‌داد، که ریش سفیدها از مشروعیت بیشتری برخوردار بوده و در واقع به عنوان کدخدا، جانشین خدا در زمین و ده یا محله تحت نفوذ بودند. نظام ولایی در ساختار خانواده که نخست به پدر و پس از مرگ او به پسران ارشد به ترتیب سن و در صورت نبود پسر به عمو‌ها یا پدربزرگ و یا وصی که یکی از همین افراد تعیین میکرد، قدرت مدیریت نهاد خانواده را می‌داد و هنوز هم در قوانین مربوط به خانواده و حضانت و سرپرستی آن جاری و ساری است! چنان ریشه در سایر نهاد‌ها از جمله نهاد سیاست دوانده بود که هر ده یا ایالتی نیز یک والی داشت و در نهایت یک ولی کل و مطلقه که در آن وقت به عنوان ظل السلطان یا سایه خدا ، چونان کبیری بر صغیران حکومت می‌کرد.
از بعد آموزشی و تربیتی نیز، همین ساختار در قالب استاد – شاگردی و مراد و مریدی چنان بود که اولا هرکسی امکان تحصیل نمی‌یافت جز آقازاده‌ها و به اصطلاح فرزندان خانواده‌های اصیل با تباری دیرینه و مشروعیتی فراگیر، و اگر کسی هم به مکتبی میرفت و نزد شیخی یا ملایی تلمذ می‌کرد چنان به او مرهون و وابسته می‌گشت که حتی اگر خلاقیتی میکرد و حرف و حدیث جدیدی مطرح می‌ساخت یا می‌بایست به استاد خود منسوب می‌ساخت یا مرتد شناخته شده و حتی گاه تحت فشار عمال شیوخ به عنوان خیره سر و عاصی جلای وطن می‌کرد (به اصطلاح امروز فرار مغز!). این خصیصه با سلوک و حکم دیرین تقلید در مبانی دینی نیز چنان تقویت می‌گردید که مجال هیچ دگراندیشی را به فرد، حتی فرد دردانه و آقازاده نیز نمی‌داد. منطق تقلید در این ساختار چنان به حفظ این نظام متعهد و پایبند بود که به جدایی و قشربندی موجود تحت عنوان درجه یک و درجه دو یا خودی و غیر خودی منجر گردیده و مانع از بروز هرگونه نواندیشی ، نوآوری ، خلاقیت و ساختار شکنی شده ، چرخ دوار را بر وفق مراد مرادان و شیوخ و والیان همچنان می‌چرخاند.
با ظهور اندیشه مدرنیته و ترقی خواهی ناشی از تحولات جهانی که توسط منورالفکران دوره مشروطیت طرح و به شکل وابسته‌ای با روی کار آمدن رضاشاه پهلوی زمینه ورود و تعین بیشتری گرفت ، بسیاری از نهاد‌ها و تاسیسات مدنی جدید از قبیل امکانات زیربنایی (راه آهن، تلفن ، پست ، تلگراف ، جاده سازی، اتومبیل، و...)، تاسیس دانشگاه و نهاد آموزش عالی ، تفکیک ساختاری آموزش و پرورش و سازماندهی جدید آن بر کنده از دین ، کشف حجاب و ورود زنان به عرصه‌های اجتماعی ، تشکیل نهاد‌های قانونی و تدوین قانون مدنی مستقل و دهها پدیده و نهاد و سازمانهای جدید بدون انطباق با ساختار سنتی وارد کشور شد و بطور طبیعی در تضاد با بسیاری از نهاد‌ها و ساختار‌های سنتی و کنشگران آن در حوزه سیاست ، دین ، قانون ، حکمت و خانواده قرار گرفت. شاید اشاره به برخی از این نمودها و ساختارشکنی‌های نوین عصر حاضر نیز به شفافیت موضوع یاری رساند:
از منظر نهاد خانواده ، به تدریج با گسترش مناسبات ، تخته قاپو کردن عشایر و ساختار عشایری ، ایجاد فرصتهای اجتماعی و اقتصادی جدید و بیشتر، بویژه با ایجاد سازمانهای بوروکراتیک در امور آموزشی ، تربیتی، درمانی ، مالیه، قضایی ، دولتی ، نظامی ، انتظامی و دهها شغل و منزلت جدید به تدریج مناسبات اجتماعی از شکل بسته در آمده و با گستردگی جغرافیایی و پیچیدگی انسانی و اجتماعی از یکسو و شکستن اقتصاد معیشتی و خود بسنده ، خانواده گسترده رو به اضمحلال نهاده و با جدایی پسر از خانواده پدری، بتدریج از اقتدار و سلطه موروثی پدر کاسته شده و میدان هر چند محدودی نیز برای زنان و مادران پدید آمد. ظهور خانواده هسته‌ای متشکل از زن ، شوهر و فرزندان زمینه ساز تکثیر قدرت واقتدار در بین مردان مسلط در خانواده گسترده و همچنین تکثیر قدرت و امکان تصمیم گیری در بین زن و مرد نیز گردید. از همین نقطه تخم گسست بین نسلی نیز پاشیده شد و دیگر پسر میراث فرهنگی زور و شور پدری را بر نمی‌تافت چرا که دیگر در بر همان پاشنه نمی‌چرخید و ساختار اجتماعی و اقتصادی، کارکرد‌های جدیدی را می‌طلبید تا به حیات خود ادامه دهد. مقابله‌های کوتاه و بلند بسیاری از رهبران عشیرتی ، دینی ، اقتصادی و حتی سیاسی نیز از همین نقطه شروع به شکل گیری نهاد که به عنوان مدافعان وضع موجود عزم ایستادگی در مقابل طوفان بنیان کن نوگرایی ومدرنیزم در سر می‌پروراندند. البته حق با اینان نیز بود چراکه همه قلمرو‌های امنی که در لوای آن سالیان و سده‌های مدیدی به زندگی پر تنعم خود پرداخته بودند و سینه به سینه و پشت به پشت بر مرکب قدرت و ثروت و مکنت سوار بودند ، اینک میخواست به طرفه‌ای به آُسمان رود و دیگر نه از تاک نشان بماند و نه از تاکنشان!. و از همین روی جنبش‌های عدیده‌ای به نام دفاع از دین و ملک نیز روی داد ولی بر اثر پایداری رهبران مدرنیته چه در بین روشنفکران و چه در بین دولتمردان حتی وابسته ، این نزاع چندین دهه به طول انجامید.
از منظر سیاست ، اما با وجود تحولات ساختاری مقاومت همچنان باقی بود. به تعبیر دیگر دولتمردان مدافع نوگرایی (وابسته و برونزا) در طول دوران حکومت پهلوی‌ها سلطه موروثی را همچنان پاس داشتند و نظام سلطنتی بقول خودشان دو هزاروپانصد ساله را به میراث برده و همچون پدران خود عمل کردند. این مهم از زمره پارادوکس‌های گذار از سنت به مدرنیته بود که البته بعد از چند دهه سرانجام نتوانست به نیاز‌های ساختاری مدرنیزم که با دمکراسی و اقتدا بر رای مردم استوار بود پاسخ دهد و تاریخ مصرفش گذشت و به نسیمی درکمتر از یک سال بساط دیرین و زیرین سلطانیزم بر چیده شد. در کنار این پدر سالاری در حوزه سیاست ، اما خرد گرایی به جای تجربه و علم و دانش و اندیشه و بینش مدیریت به جای سن سالاری نشست و شیوخ و پیرمردان تدریجا جای خود را به بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌های جوان دادند.
در حوزه فرهنگی ، آموزشی و تربیتی ، آموزش عمومی و سپس آموزش عالی نیز با ایجاد مدارس و تفکیک آموزشهای مدرسی و ملایان در مکتب‌های دینی ، و تاسیس دانشگاه در کنار حوزه‌های علمیه تضاد‌های جدیدی نیز سرباز کرد که کنشگران هر حوزه در بخش سنتی و نوین به ستیز پرداخته ودر این معرکه از دین وزین خود نیز مایه‌ها گذاشتند تا آب ریخته را باز گردانند. تحت تاثیر این ساختار کهن نسل جدید در فرایند اجتماعی شدن از تسلط کنشگران سنت بیرون آمد و به اصطلاح در فیزیک این نوگرایی تحولی اساسی رخ داد و دیگر نشانه‌های تعقیب کاشته‌های پدر از سوی پسر رو به تحلیل نهاد. منطق تقلید صرف از رهبران سنتی در امور دینی، سیاسی و فرهنگی کنار رفت و سازوکار و اندیشه تحقیق و جستجوگری و حقیقت یابی و تکثیر اندیشه ورزی هر چند در سطح وکم دامنه ، رو به توسعه نهاد.
با وجودی که فرایند گذار از سنت به مدرنیته هر چند بصورت ناقص الخلقه ، نا چسب و برونزا بیش از یکصد سال ماندگاری نشان داده است ولی ستیز میان رهبران نوگرا براثر تشتت آرا و نابردباری و مدارای اندک از یکسو و اقتدار و قدرت رهبران قلمروهای سنت به اتکای سده‌های بسیار پشتوانه سیاسی ، اقتصادی ، دینی و فرهنگی چنان بصورت فرسایشی ادامه یافت که در اوج این نوگرایی و شاید توهمات فراتر از واقعیت دولتمردان پهلوی دوم و وابستگی نا خواسته آنان به ساختار‌های کهن سلطه سنتی پادشاهی و پدر شاهی ، منجر به انقلاب اسلامی به عنوان نمادی از انقلاب سنت بر مدرنیزم گردید. وقوع انقلاب و سپس جنگ و ایجاد فترت در پرداختن به این تضاد اصلی در قلمروهای اجتماعی و اقتصادی ، جامعه و دولتمردان انقلاب را بطور ناگهانی با یک پدیده نوین روبرو ساخت که همانا نسل نواندیش و دگراندیش است. این نسل نه تنها پشت به پشت پدر در خانواده حرکت نمی‌کند و بر عکس با بروز فرزند سالاری، این بار پدر را بدنبال خود به حرکت وا می‌دارد!، بلکه با ساختار سیاسی نیز به ستیز در آمده و توفنده و یکپارچه تر از نسل پیش به دنبال اطاعت پذیری کنشگران قلمروی سیاست نیز هست.
گسست بین نسلی که در سالهای پیش از انقلاب نضج گرفت چنان در دوران پس از انقلاب بویژه با افزایش کمی این نسل در دهه شصت و ارتقای کیفی سطح دانش ، شناخت و انتظاراتش در سایه توسعه ابزارهای ارتباطی و درنوردیده شدن مرزهای جغرافیایی و کوچک شدن جهان بر اثر تحولات عصر ارتباطات و اطلاعات ، شدت گرفت که دیگر بار نفس از رهبران و کنشگران حوزه سنت گرفته و عرصه را بر آنان تنگ نموده است. بی تردید بی اعتنایی به این فرایند محتوم (که جامعه ایران امروز بیش از گذشته آبستن این تحولات است و به عنوان یک قانونمندی حکم وعمل می‌کند)، صرفنظر از ساختار شکنی همه گیر و فراگیر و تفکیک همه حوزه‌های سنتی از مدرن و ارزش زدایی از ته مانده‌های سنتهای کهن و نا سازگار با شرایط نوین، که گریز ناپذیر است؛ فقط منجر به افزایش هزینه‌های اجتماعی ، انسانی و اقتصادی و همچنین اتلاف زمان و از دست دادن فرصت‌های توسعه‌ای و افزایش فاصله روز افزون ایران از جهان خواهد گردید. اینک که شعار سنتی پسر کو ندارد نشان از پدر از سکه افتاده ورنگ ولعابی در واقعیت ندارد چنان کنیم که دیگر مصداق شعار سنتی « دیگران کشتند و ما خوردیم ، ما بکاریم تا دیگران بخورند» نیز نشویم که بقول اندیشمند بزرگی ، تکرار تاریخ این بار مضحک خواهد بود!
نویسنده : علی طایفی
منبع : جامعه‌شناسی ایران


همچنین مشاهده کنید