شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


چشمهای نخفته در گور


چشمهای نخفته در گور
حدود یک قرن پیش، کودکی در یکی از شهرهای ایرلند به دنیا آمد که مادر فقیرش هرگز فکر نمی کرد روزگاری، عده ای نام خانوادگی آنها را با احترام بر زبان بیاورند.
او فکر نمی کرد که جیمز کوچکش، آن قدر متفاوت بنویسد که نوشته هایش، سالها منتقدان و داستان نویسان را سردرگم نگه دارد.
«جیمز جویس» سیمایی رنگ پریده داشت. حالت جدی چهره اش سرد و بی روح بود و از همان کودکی عینک می زد. در سال ۱۸۹۸ در سن شانزده سالگی در دانشگاه دوبلین به تحصیل فلسفه و ادبیات انگلیسی پرداخت، اما مطالعات وسیع او، جایی برای درسهای دانشگاهی اش باقی نمی گذاشت.
تقریباً همه چیز را خوانده بود و می توانست درباره هر موضوعی اظهار نظر کند. استادان دانشگاه به دیده احترام به او می نگریستند و به نظراتش اهمیت می دادند. «جویس» در سال اول تحصیلش در دانشگاه، مقاله ای درباره کاستیهای نمایش «مکبث» شکسپیر نوشت. این مقاله توجه استادان را بیش از پیش به او جلب کرد.
جویس به همان اندازه که سبک نویسندگی اش با همه نویسنده ها فرق داشت، وضعیت ظاهری و زندگی اش هم با آداب و رسوم زمانه اش متفاوت بود. دیر به دیر حمام می رفت و لباسهایش همیشه کثیف بود. معمولاً کفش تنیس می پوشید، آن هم کهنه و کثیف! اصولاً جویس از جوانی اهمیتی به سر و وضع ظاهری خود نمی داد. زمانی در جواب به این سؤال که از چه چیز بدش می آید، گفته بود: از آب و صابون!
● شاهکارهای آقای نویسنده
جویس در ابتدا شعرمی گفت. مجموعه اشعارش با عنوان «موسیقی مجلسی» در سال ۱۹۰۷ منتشر شد. مجموعه داستانهای کوتاهش «دوبلینی ها» را در سال ۱۹۱۴ در لندن منتشر کرد، زیرا ناشران ایرلندی حاضر نشده بودند که آن را چاپ کنند.
داستان بلند «تصویر هنرمند در جوانی» در سال ۱۹۱۶ منتشر شد که با ستایش و تحسین بسیار منتقدان روبه رو شد. بعد نمایشنامه «تبعیدی ها» را در سال ۱۹۱۸ نوشت و سپس رمان مشهور خود یعنی «اولیس» را در سال ۱۹۲۲ در پاریس منتشر کرد.
در این رمان، جویس تکنیک جریان سیال ذهن را به کار گرفته بود که پیش از او، به آن جامعیت وجود نداشت و جویس با یاری گرفتن از این تکنیک تلاش کرده بود تا محتوای ذهن شخصیت داستانش را نقل کند.
این محتوای ذهن برخاسته از خاطرات، احساسات، افکار، بینشها و دریافتهای حسی شخصیتهای داستان است و اغلب نقل آن به طور اتفاقی و غیرمستقیم صورت می گیرد. جویس در رمان «اولیس» حوادث ۱۸ ساعت از روز ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ دوبلین را توصیف می کند.
این رمان جنبه اساطیری دارد و زندگی انسان را در ضمیر آگاه به نمایش می گذارد و قهرمانهای اساطیری را به زندگی روزمره و معمولی می کشاند. «اولیس» بر الگوی حماسه هومر؛ «ادیسه» پرداخت شده و هر شخصیت مهم آن با شخصیتهای ادیسه هومر تطابق دارد.
ترجمه آلمانی «اولیس» به چاپ دوم و سوم رسید و مترجم آن، از «کارل گوستاویونگ» روانکاو بزرگ درخواست کرد مقدمه ای بر این اثر بنویسد. یونگ نوشت: «این کتاب، نمونه بسیار خوبی از یک ذهن روانپریش است و می توان به خوبی نشانه های آن را از انتها به ابتدا در داستان دید.» اما یونگ چند سال بعد نظرش را عوض کرد.
یونگ در نامه ای به جویس چنین نوشت: «من نمی دانم به جهانیان بگویم که از خواندن این کتاب چقدر خسته شدم، چقدر غر زدم، چقدر لعن و نفرین گفتم و چقدر تحسین اش کردم»!
با این حال جویس در تعریف «اولیس» یک جمله شاهکار دارد. او می گوید: «اگر «اولیس» برای خواندن مناسب نباشد، زندگی هم برای زندگی کردن مناسب نخواهد بود.»
نویسندگی همراه با درد
زندگی و نویسندگی جویس با درد و رنج همراه بود، با آنکه از چشم درد رنج زیادی متحمل می شد، اما حاضر نبود از خواندن و نوشتن دست بردارد. همسرش «نورا»، دست او را می گرفت و به این طرف و آن طرف می برد. با یک چشم بسته و یک چشم تار کار می کرد.
روز برایش مثل شب بود. دوستانش را بیشتر از روی صدایشان می شناخت. در طول عمرش، چندین بار چشمانش را عمل کرد و زمانی که آخرین رمانش یعنی «بیداری فینه گان» را می نوشت، با استفاده از ذره بین و با یک چشم بسته و یک چشم باز و به کمک پسرش آن را تصحیح می کرد. با وجود عملهای پی در پی، بینایی او روز به روز کمتر و درد چشمهایش بیشتر می شد ولی او به نوشتن ادامه می داد و هر روز که می گذشت، ولع بیشتری برای نوشتن در خود احساس می کرد.
نوشتن بیش از پیش برایش مشکل می شد و امکان این هم نبود که برای کسی دیکته کند، چون کسی معنی جمله ها را نمی فهمید که بنویسد. اغلب، واژه ها را از ترکیب ریشه های مختلف می ساخت و از طرف دیگر دوست داشت که در خلوت بنویسد. کلمه ها را بسیار درشت می نوشت و از فاصله نزدیک جلوی چشم راست خود نگاه می داشت تا ببیند، ولی به هر ترتیبی بود به نوشتن ادامه داد و فصلهای تمام شده را جهت انتشار برای ناشر خود می فرستاد. سرانجام آخرین بخش رمان بزرگ «بیداری فینه گان» به پایان رسید.
جویس آخرین بخش رمان را به ناشر تحویل داد و او را واداشت که تا روز تولدش، کتاب را به چاپ برساند. تنها یک ماه و نیم وقت بود. همه دوستانش برای تصحیح نسخه تایپ شده بسیج شدند. جویس با بینایی ناچیزش تمام طول شب را به بازخوانی متون می گذراند. تا آنکه در فوریه ۱۹۳۹ در پنجاه و هفتمین سالگرد تولدش، آخرین اثرش به چاپ رسید.
● آخرین اثر نویسنده
بسیاری از نکات و ویژگیهای «بیداری فینه گان» هنوز برای منتقدان روشن نشده است. رمان سراسر رؤیا در رؤیا است. موضوع رمان مربوط می شود به خانواده ای از اهالی دوبلین، پدر، مادر و سه فرزند.مدت زمان رمان از ساعت ۵ بعدازظهر تا سپیده دم روز دیگر ادامه می یابد. در واقع «اولیس» یک روز از زندگی شهر دوبلین را به نمایش می گذارد و «بیداری فینه گان» شبی از شبهای دوبلین، را. هر دو رمان شرح زندگانی و حشر و نشر مردمان عادی است با همان سادگی و همان پیش پا افتادگی و ابتذال.جویس در «بیداری فینه گان» به قالب بیشتر از محتوا اهمیت داده و توجه خود را بیشتر روی آهنگ، وزن و بازیهای لغوی اثر معطوف کرده. خودش آن را با صدای بلند می خواند و معتقد بود که این کتاب اگر قابل درک نباشد، دست کم گوش نواز است.
جویس در جواب شخصی که پرسیده بود: «آیا کلمات در این کتاب هیچ معنایی ندارند؟» پاسخ داده بود: «آن فقط برای خنداندن شماست! من فقط یک دلقک ایرلندی هستم. یک بذله گوی بزرگ جهان!»
جویس به نظر دیگران اهمیتی نمی داد و علاقه ای هم به بحثهای ادبی نداشت. جواب روشن و کافی نمی داد. در جواب یکی از دوستانش که پرسیده بود چرا این کتاب را نوشته ای، گفته بود: «می خواهم منتقدان را سیصد سال مشغول نگه دارم!»
● آخرین روز از زندگی
ساعت ۱۰ صبح دوازدهم ژانویه، جویس زیر عمل جراحی قرار گرفت. بعدازظهر به هوش آمد و احساس کرد که حالش خوب است. گفت: «فکر نمی کردم از چنین عملی، جان سالم به در ببرم.» ولی نمی دانست که دیگر چیزی از عمر او باقی نمانده است.
عصر همان روز جویس دچار عفونت داخلی شد و به اغما فرو رفت. در ساعت دو و پانزده دقیقه روز سیزدهم ژانویه ۱۹۴۱ و قبل از رسیدن همسر و پسرش بر بالین اش، در تنهایی از دنیا رفت.
در پانزدهم ژانویه، در یک روز سرد و برفی جنازه جویس تشییع شد. قبر او بسیار ساده بود و از آن جا که جویس، گل دوست نداشت، حلقه گیاهی به شکل چنگ که نشانه ایرلند بود روی قبرش گذاشتند. لوسیا پسر جویس از مرگ پدرش باخبر بود ولی آن را باور نمی کرد. او گفت: «پدر در زیر خاک چه کار می کند؟ کی می خواهد بیرون بیاید؟ او از آن جا به ما نگاه می کند.»
خدیجه زمانیان
منبع : روزنامه قدس