شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


فروغ و شاعر زنان دیگر


فروغ و شاعر زنان دیگر
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود ، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم ، باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
« پنجره »
میدان شعر زنان ایران با نام پنج قهرمان همراه است : رابعه بنت کعب قزداری ، مهستی گنجوی ، عالمتاج قائم مقامی متخلص به ژاله ، پروین اعتصامی ، فروغ فرخزاد .
برای آنکه موقعیت فروغ در این میانه روشن شود ، بد نیست که از هرکدام از این شاعران و شعرشان سخنی رود :
رابعه از شاعران قرن چهارم است . دختر کعب از بزرگان عرب بوده است . می گویند عاشق غلام برادر خود بکتاش شد و برادر او را کشت . جامی در نفحات الانس از قول ابو سعید ابوالخیر صوفی نامدار _ که ظاهرا به اشعار رابعه علاقه من بود _ نقل می کند که عشق دختر کعب به آن غلام از قبیل عشق های مجازی نبود ، اما چه باک ! که گفته اند : المجاز قنطرة الحقیقه . و هدایت در مجمع الفصحا تاکید می کند که « انجامش به عشق حقیقی کشیده» است .
از رابعه متاسفانه اشعار زیادی به جا نمانده است ، اما هرچه باقی مانده لطیف و بلند و سوزناک است و از آن ها چنین بر می آید که معشوق او مردی متکبر بوده است که به عشق شاعر وقتی نمی نهاده . شاید معشوق او از دوستان برادرش بوده نه غلامش (؟) . و اینک چند نمونه که از معصومیت و مظلومیت شاعر و سوزدل او نشان ها دارد :
((عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند ! ))
مهستی از معاصران سلطان سنجر بود . گفته اند که زیبا و عاشق پیشه بود و بربط می نواخت . او نخستین زنی است که به رباعی سرائی مشهور شده است . رباعیات او کلا عاشقانه است . و از برخی از آن ها چنین استنباط می شود که مهستی زنی جسور و بی باک بوده است . و اینک چند نمونه :
(( ما را به پیر نگه نتوان داشت
در حجره دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
□□□
شب ها که به ناز با تو خفتم همه رفت
در ها که به نوک مژه سفتم همه رفت
آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت
□□□
روز ازل آمدم نشان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
این داغ تو دارد آن نشان غم تو))
چنان که ملاحظه می شود اشعار مهستی هم چون رابعه فقط در مورد سوز و گداز عشق و عاشقی است .
عالمتاج قائم مقامی متخلص به ژاله متولد ۱۲۶۲ شمسی ( ۱۳۰۱ &#۶۵۲۵۹; . ق ) و متوفی در ۱۳۲۵ شمسی در تهران از شاعران بزرگ گمنام است . او مادر پژمان بختیاری شاعر غزل سرای معاصر و مصحح دیوان حافظ است . کسی از شاعری او خبر نداشت . بعد از مرگش ، پژمان بختیاری تصادفا دفتر شعرش را یافت و به چاپ رساند . شاید یکی از دلایلی که دوست نداشت دیگران از شاعری او مطلع شوند این باشد که در اشعارش جسورانه به جنس مرد تاخته و از زندگی زناشوئی و شوهرخود انتقاد کرده است .
عالمتاج را در ۱۶ سالگی به عقد مرد چهل و چند ساله یی که نظامی بود و روحیه یی خشن داشت در آورده بودند . شوهرش میر پنجی بود که جز جنگ و شکار چیزی را نمی شناخت . ژاله به ناچار شوهر خود را رها کرد و به خانه پدری پناه برد ، اما در این زمان پدر و مادر او در گذشته بودند .
دریغا که از او اشعار کمی باقی مانده است . دیوانش ۹۱۷ بیت بیشتر ندارد و از آن پیداست که به ادبیات فارسی تسلط داشت . به هر حال شاعر بزرگی است که در قالب قصیده ابیت غرائی به اسلوب شاعران کهن گفته است . اما مضامین شعریش ، تازه و امروزی و زنانه است و از آینه و شانه و چرخ خیاطی و سماور و سفره عقد و شوهر و فرزند و احوال زن بیوه و مظلومیت زن ایرانی سخن می گوید و از همه طرفه تر این که شدیدا به نکوهش جنس مرد و مخصوصا شوهر خود پرداخته است .
در شعری می گوید :
(( مر زن و آئینه را گوئی به یک جا زاده اند
وز صحیفه آب کوثر کرده حوا آینه
رخت بر پشت صبا بسته ست حسن روی من
با خموشی گفته این را آشکارا آینه
سخت بی رنگ است در آئینه نقش روی من
سال ها راه است پنداری زمن تا آینه
جنس زن راصبر از نان هست و از آئینه نیست
گو نباشد هیچ کس چون هست با ما آینه ))
و اینک نمونه یی از اشعار او در نکوهش شوهرش :
(( چه می شد آخر مادر اگر شوهر نمی کردم
گرفتار بلا خود را چه می شد گر نمی کردم
مگر باری گران بودیم و مشت استخوان ما
پدر را پشت خم می کرد اگر شوهر نمی کردم
بر آن گسترده خوان گویی چه بودم ؟ گریه یی کوچک
که غیر از لقمه یی نان خواهش دیگر نمی کردم ))
این شعر بسیار سوزناک است: دختران را به خاطر آن که نان خوری کم شود به شوهر می دهند ، هر که باشد !
او نمی تواند در این باره با پدر خود ( مرد ایرانی ) سخن گوید . به مادرش می گوید آیا بر خوان گسترده پدر، مگر غذای من بیش از روزی گربه یی کوچک بود ؟
در شعر دیگری از فرق زن و مرد در جامعه ایرانی ، چنین مظلومانه شکایت :
(( آری او بود مرد و من زنم
زن ملعبه خاک بر سری است
دردا که در این بوم ظلمناک
زن را نه پناهی نه داوری است
گرنام وجود و عدم نهند
بر مرد و به زن نام درخوری است ! ))
بعد نوبت استاد سخن پروین اعتصامی می رسد که در فروردین سال ۱۳۲۰ یعنی پنج سال پیش از عالمتاج در سن ۳۴ سالگی در گذشت . ( و در قم مدفون شد ) اما مسلما او را نمی شناخت . او در عمر کوتاه خود شاهکارهای بسیاری آفرید . زنی درس خوانده و از خاندان علم و ادب بود . پروین در ۱۲۸۵ شمسی در تبریز متولد شد . پدر او یوسف اعتصامی ( اعتصام الملک آشتیانی ) مترجم تیره بختان اثر هوگو است . پروین عربی را پیش پدر و انگلیسی را در مدرسه دخترانه آمریکائی ها آموخته بود . اورا هم به مردی نظامی ( که پسر عمویش بود ) دادند و او هم مانند عالمتاج جز صباحی چند تاب نیاورد و به خانه پدری پناه برد . پروین مظلومتر و محجوب تر از آن بود که از عشق ها و احساسات خود یا از شکست خود در زندگی زناشوئی کلمه یی بگوید . درد های او در سکوت های اوست . آیا وقتی کسی درباره موضوعی حتی یک کلمه سخن نمی گوید ، آیا نباید سکوت او را عین فریاد او انگاشت ؟
سکوت پروین در مورد زندگی خصوصیش مرا همیشه به یاد نظریات پیرماچری منتقد ادبی معاصر می اندازد . پیرماچری می گوید که هنر از طریق آن چه نمی گوید به ایدئولوژی مربوط است نه از طریق آن چه می گوید . در سکوت ها و مکث ها و فقدان های متن است که باید ایدئولوژی را جست . کار منتقد به حرف واداشتن این سکوت هاست . اثر ادبی به شیوه خود حقیقت را بیان می کند و از این رو همه حقیقت رابیان نمی کند .
در ادبیات ما چندین حوزه بزرگ سکوت است . یکی از آن ها مسائل عشق های دنیوی و مسائل جسمانی عشق در شعر زنان است که اتفاقا از کار های فروغ فروشکستن دیوار این قلعه سکوت بود :
(( حس می کنم که وقت گذشته است
حس می کنم که « لحظه » سهم من از برگ های تاریخ است
حس می کنم که میز فاصله کاذبی است در میان گیسوان
من و دست های این غریبه غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟))
« پنجره»
و از این رو شعر هیچ شاعر زنی به لحاظ صمیمیت و حس واقعیت نمائی ، هم سنگ شعر فروغ نیست . چنان که گفتیم پروین در شعر خود ابدا از مسائل عشق و عاشقی و زناشوئی و امور جنسی و از این قبیل سخنی نگفته است اما شعر او از انتقاد های اجتماعی و سیاسی خالی نیست . مانند شعر « اشک یتیم » که به احتمال زیاد تعریضی به رضا شاه دارد .
در شعر پروین ، از جمله عوالم زنانه ، سخن از سیر و پیاز و نخود و لوبیا و دوک و پیر زن و کودک یتیم و دختر خردسال و زن پدر و مسائل کودکان و فقز اجتماعی و کودک الکن و دوختن و رفو و سوزن و نخ و امثال این هاست که در قطعات استادانه یا در مناظرات دلپذیری در خدمت طرح مسائل سیاسی و اجتماعی از قبیل فقر فرهنگی و عقب ماندگی و اختلاف طبقاتی و خفقان و بی قانونی قرار گرفته اند و از همه مهم تر عواطف یک قلب رئوف و نازک بینی یک ذهن حساس را نشان می دهند .
به هر حال پروین موضوعات اجتماعی قابل تامل بسیاری را در شعر فارسی مطرح کرد . شعر او هرچند به مقتضای دوره اش از روحیه رومانتیک خالی نیست ولی در مجموع جدی و ارزشمند است . مخصوصا او در زندگی و در شعرش آنقدر نجیب و عفیف است که خواننده دیوانش بعد از گذشت این همه سال خود را از احترام نهادن به او ناگزیر می بیند ! پروین موجودی سر تا پا درد و تلخی بود که کوشید آن را به شیرینی سخن بدل کند چنان که در شعری که برای سنگ مزار خود سروده است می گوید :
(( این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است ))
آیا او در انتظار مرگ نبوده است ؟ و مرگ زودرس خود را پیش بینی نمی کرده است ؟
بعد از پروین ، نوبت فروغ است . فروغ از طرفی سنتز این شاعران پیش از خود است و از طرف دیگر انتقام مظلومیت همه شان را می گیرد ! و البته توفیق او تا حدودی در این بوده که در زمان آزادتری به جهان آمده بود .
همه این شاعران روحی آزاد داشته اند ، زندگی محدود خانوادگی و قلدری مرد را برنتافته اند . بیشتر شان عمری کوتاه داشتند و بیشترشان مظلوم بوده اند .
رابعه و مهستی در عوالم کهن شعر فارسی ، عشق خود را جسورانه به مرد ابراز داشته اند . در دوران بعد روز به روز سخن گفتن از این گونه مسائل ممنوعیت بیشتری یافت . عشق می بایست آسمانی و به هر حال روحانی نما بوده باشد . عالمتاج به جای آن ، به نکوهش شوهر خود و روابط اجتماعی متعارف بین زن و مرد پرداخت . پروین در این مورد مطلقا سکوت کرد اما درد های خود را در انتقاد از اوضاع و احوال اجتماعی منعکس کرد . او زن بود خود را در نگاه به اموری که معمولا به زنان مربوط است نشان داد .
فروغ در عصری زائیده شده بود که آزادی ( هر چند سطحی ) مجالی برای انتقامی چند صد ساله می داد . فروغ شتابناک از این فرصت استفاده کرد . هم از ماجراهای عاشقانه ممنوع سخن گفت و هم به انتقاد از این قوانین اجتماعی پرداخت و هم احساسات اصیل زنانه را مطرح کرد . اما او هم در نهایت _ علی رغم آن همه سر و صدا _ زنی است مظلوم و شکست خورده که سرانجام به همان زندگی متعارف « زنان ساده کامل» و « ترنم دلگیر چرخ خیاطی » و « سرود ظرف های مسی در سیاهکاری های مطبخ » و « جدال روز و شب فرش ها و جارو ها » رضایت داد :
(( من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روئیده است
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟ ))
« پنجره»
فروغ بی شک در عالم هنر و ادب نابغه بود . او با این که همسنگ شاعران زن قبل از خود تحصیلات منظم ادبی نداشت به سخنی پاک و لطیف و بلند و تازه دست یافت ، و دریغا که او هم در بحبوحه پختگی مجالی نیافت . گوئی تاریخ مذکر ادبیات ما برای زنان سخنور ، فرصتی در خور رقم نمی زند . در ۳۲ سالگی در تصادف اتومبیل درگذشت . جائی مظلومانه می گوید :
« من مغشوش بودم ، تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم . همین طور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام و نتیجه اش این است که دیر بیدار شده ام . »
((با تشکر از آقای دکتر سیروس شمیسا :این مطلب برگرفته از کتاب« نگاهی به فروغ فرخزاد» می باشد . ))
منبع : کلوب


همچنین مشاهده کنید