یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


وحدت وجود در کلام بیدل


وحدت وجود در کلام بیدل
سزاست که این واژه ی عرفانی را از زبان شخصیتی بنام، ابوبکر محمد بن علی، مشهور به ابن عربی ، که او را بحرالمعارف و مربی العارفین نیز گفته اند، بشنویم. ابن عربی، تمام عمر خود را صرف درک حقیقت و معرفت در بحر مواج وحدت هستی نموده و از هر چه جز حق رسته، و توانسته است با اندیشه های والای خود ، جهان عرفان و تصوف را به بهترین صورتی ارائه دهد.
ابن عربی در مورد وحدت وجود:
" وحدت، یعنی یکتایی و یکی بودن و مراد از وجود، حقیقت وجود حق است و وحدت وجود، یعنی آنکه وجود واحد حقیقی است و وجود اشیاً عبارت از تجلی حق به صورت اشیاً است و کثرات مراتب، امور اعتباری اند و از غایت تجدد فیض رحمانی، تعینات اکوان نمودی دارند".
پس ما میتوانیم وحدت را حق و کثرت را خلق بنامیم. در هستی تنها یک حقیقت و یک وجود و یک موجود راستین است که او را حق میگویند، ظهور و تجلی و تعین موجودات خارجی که باعث ایجاد کثرت و پدیدار شدن عالم میگردند، خلق نامیده میشوند. بعبارت دیگر ما با معشوقی سرو کار داریم که «همه اوست »...
سزاست که این واژه ی عرفانی را از زبان شخصیتی بنام، ابوبکر محمد بن علی، مشهور به ابن عربی ، که او را بحرالمعارف و مربی العارفین نیز گفته اند، بشنویم. ابن عربی، تمام عمر خود را صرف درک حقیقت و معرفت در بحر مواج وحدت هستی نموده و از هر چه جز حق رسته، و توانسته است با اندیشه های والای خود ، جهان عرفان و تصوف را به بهترین صورتی ارائه دهد.
ابن عربی در مورد وحدت وجود:
" وحدت، یعنی یکتایی و یکی بودن و مراد از وجود، حقیقت وجود حق است و وحدت وجود، یعنی آنکه وجود واحد حقیقی است و وجود اشیاً عبارت از تجلی حق به صورت اشیاً است و کثرات مراتب، امور اعتباری اند و از غایت تجدد فیض رحمانی، تعینات اکوان نمودی دارند".
پس ما میتوانیم وحدت را حق و کثرت را خلق بنامیم. در هستی تنها یک حقیقت و یک وجود و یک موجود راستین است که او را حق میگویند، ظهور و تجلی و تعین موجودات خارجی که باعث ایجاد کثرت و پدیدار شدن عالم میگردند، خلق نامیده میشوند. بعبارت دیگر ما با معشوقی سرو کار داریم که « همه اوست » و یا « همه از اوست ».
صوفیه و عرفا یا وجودی استند و یا شهودی و حتی در بعضی موارد هر دو. وقتی شیخ سعدی میگوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همــه عالم که همه عالم از اوست
در اینجا صحبت از معشوقی است که همه عالم از اوست. و مولانا میگوید:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
در این بیت مولانا، صحبت از معشوقی است که همه اوست.
و نمونهء وحدت وجود را در این بیت بیدل میخوانیم که گفته است:
از طلسم خاک طوفان سخن سحر است و بس
نیست جز اعجاز هر جا سـرمه ی دارد فغان
یک عنصریکه از خاک ناچیز پرورده شده است و سرشتش خاکی است، اگر در او روح خدا نمی دمید بیشتر از خاکی که به عدم ختم میشود، نبود. وقتی سخن از یک جسم خاکی طوفان و سحر آفرینی میکند، این خودش یک اعجاز نیست؟ همین انسان است که از این موجود خاکی چنین اعجاز سر می زند. سرمه به چشم کشیده میشود تا به چشم روشنی و زیبایی بیافریند، این اعجازیست که سرمه به چشم رسیده است و فغان دارد که به اصل پیوسته است چون سرمه و چشم لازم و ملزوم یکدیگرند، هرگاه انسان به خدا وصل میشود و از حقیقت آگاه میشود، آنوقت فغان سر میدهد.
نمونه از آدم خاکی ، میتوان مولانا و بیدل را مثال داد که سخن را به اوج طوفان رسانیده اند، و همین عرفا هستند که به کنه اشیا راه پیدا میکنند و اول و آخر را به عین میبینند.
در جای دیگر ابوالمعانی میفرماید:
چه غافلی که ز من نام دوست می پرسی
سراغ او هم از آنکس که اوست می پرسی
این بیت بیدل، مرا بیاد نوشته ی از زنده یاد داکتر عبدالحسین زرین کوب می اندازد که در کتاب « پله پله تا ملاقات خدا» در مورد مولانای بزرگ آورده است:
" مولانا روزی با شیخ محمد خادم چیزی میگفت و او را به کار میفرمود، شیخ محمد از روی ادب و به نشان اظهار قبول در جواب هر کلمه ی وی ان شاء الله میگفت، مولانا بانگ بر وی زد که خاموش، پس اینکه با تو سخن میگوید کیست؟ مولانا در حالی بود که سخن خود را مثل بانگ نی انعکاس لب دمساز متعالی خویش می یافت. شیخ محمد هم که این معنی را از طرز بیان وی درک کرد در این باب هیچ دم نزد، چرا که یاران او همه مولانا را همچون یک مظهر الهی می دیدند. مولانا هم این احساس وجدانی را از غلبات احوال میدانست. در سیر از تبتل تا فنا به این مرتبه رسیده بود. سیر خود را در ورای ادعای مدعیان و مخالفان می یافت."
عرفا، عشق را در همه موجودات عالم، ساری و جاری میبینند و معشوق را در وجود خود موجود ملموس احساس میکنند. ابوالمعانی بیدل، در این خصوص گفته است:
یار را باید از آغوش نفس کرد سراغ
آنقــدر دور متازید که فـریاد کنید
خدا را باید در وجود خود جُستجو نمود. یعنی انسان اول خود را باید بشناسد و خویش را با صفات خداوندی مُزین بسازد تا همه چیز را به عین ببیند. هرقدر انسان از محبوب دور شود، مجبور است که فریاد کند و این دوری و دور شدن باعث فریاد میشود.
ابوالمعانی بیدل، در کلام خود مضامین نایاب و دُر های گرانبهای ناسفته از دنیای تصوف و عرفان را با متانت و استواری بیان، در قالب تصاویر نهایت زیبا و تخیل شاعرانه و دل انگیز بنمایش گذاشته است. او میگوید:
تا پری به عرض آمد موج شیشه عریان شد
پیرهن ز بس بالید دهـــر یوسفســتان شد
وقتی خداوند از عالم غیب به شهود آمد و ما این را درک کردیم و به عین دیدیم ، پرده ها دریده شد و همه چیز را عریان تماشاه کردیم. پیرهن ز بس بالید، یعنی چشم ها بینا و لایق دیدن اسرار شدند، آنوقت به هر کجا نظر انداختیم یوسفستان دیدیم، یعنی تمام دهر را زیبا و منور از جمال دوست دیدیم.
نداشت آیینه ی دهر آبروی صفا
به صیقل کف پایت برآمد از زنگار
تویی که باغ ربوبیت از تو دارد رنگ
تویی که ساز الوهیت از تو بندد تار
محیط اعظم ، مثنوی ایست خیلی مهم و پر ارزش در باره ی رموز تصوف و عرفان که در بیست و چهارسالگی عمر بیدل بوجود آمده. بیدل در این مثنوی، عظمت آدم را که آخرین مرتبه ی ظهور حقیقت لم یزل است، صراحتأ بیان میکند :
ز لفظ محمد گر آگه شوی
ادا فهـم الحمدالله شوی
شیونات ذات الله افعال او
ظهور کلام الله اقوال او
وقتی از محمد (ص) آگاه شوی، از الحمدلله هم آگه میشوی چون افعال پیغمبر (ص) متناسب گفتار خداوند و قول پیغمبر (ص) کلام خداوند است.
در افعال او از آیت کریمه :( ما رمیت اذا رمیت و لا کن الله رمی )
و در اقوال او از آیت کریمه : ( ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی) استدلال میکند.
بیدل در مثنوی عرفان مینویسد:
چیسـت آدم تجلی ادراک
یعنی آن فهم معنی لولاک
احدیت بنای محکم او
الف افــتاده علت دم او
دال او فقـــر اول و انجام
که در او حدّ وحدتست تمام
میم آن ختم خلقت جانم
این بُود لفظ معنی آدم
خلاصه ی این مثنوی اینست که : شفاف ترین و ظریف ترین و کاملترین خلقت، انسان است که دارای تجلی ادراک بوده و بنای محکمش احدیت است و ختمش نیز در وحدتست.
بیدل از آن عارفان وارسته است که برایش در های از اسرار گشوده شده و او از می لاهوت قدح ها سرکشیده و با ساز وحدت در پس پرده ها مستی ها نموده.
به میخانه ی غیب لاهوت مست
بهم ساقی و باده و می پرست
نی و نغـمه و مطرب دلستان
پس پردهء سـاز وحدت نهان
بیدل میگوید که، من در میخانه ی لاهوت مست استم و این می از نوع دیگر است و این مستی هم از نوع دیگر است. من با ساز وحدت در پس پرده مستی دارم و این میخانه و مستی از چشمی که محرم نیست، پنهان است.
حدوث و قدوم و ازل و ابد در بحث وحدت وجود ارزش اساسی دارند. بیدل گوید :
حدوث از کمال قِدم کامیاب
هم آغوش هم همچو کیف وشراب
خرد رفته در نشـه زارِ احد
ابد در ازل چون ازل در ابد
جهان جمله یک قبله ی بی جهت
خرابات کیفـیت بی صفت
حدوث ، از عدم به هستی آورده شده یعنی عالم خلقت حادث است.
قِدوم ، اطلاق به پروردگار است که اول و آخر است.
این لطف خداوند است که حدوث را کامیاب ساخته و تمام هنرآفرینی ما هم از همین برکت است و این هردو مانند کیف و شراب هم آغوش هستند. خرّد و عقل ما ، ما را به نشه زار احد رهنمون است. خرّدی که ما را به ظواهر معرفی میکند دیگر است و خرّدی که ما را به باطن و به احّد آ شنا می سازد دیگر است. جمله عالم هستی یک وحدت است و کیفیتی که در آن وجود دارد، زبان از توصیف آن عاجز.
□□□
بیدل، در ثنای رب العالمین که زمین و آسمان را به یک حرف « کن » که در سوره ی یاسین شریف آمده است، خلق نموده است، میگوید که اگر خدا بخواهد چیزی را خلق کند، فقط با گفتن « کن » که بمعنی باش، یا شو است، آنأ می آفریند. در این مورد ابوالمعانی میفرماید:
در آن زمان که نبود از زمانه آثاری
برون علم و عیان بود ذات او تنها
بخویشتن نظری کرد و خود بخود بنمود
حقیقت همـه اشیا بذات خود تنها
بذوق عرض کمالات معنی اسـرار
ز کتم غیب خرامــید جانب صحرا
چه کتم غیب؟ فضـای جهان بیرنگی
کدام جانب صحرا ؟ بسایط من و ما
وقتی که زمان نبود در علم عیان ثابته خودش تنها بود. خداوند خود را به خود وانمود ساخت و خلاقیت خود را پیش خود تصور کرد. خداوند حقیقت همه اشیا را میداند یعنی از اول و آخر عالم و به کنه اشیا واقف است. خداوند خواست که کمال و اَسرار خود را از کتم غیب آشکار بسازد و در عالم هستی ساری و جاری . ما اگر در هستی درست بنگریم ، خرامیدن ذات خداوند را بخوبی میتوانیم مشاهده کنیم. بطور مثال زمین، آسمان، کهکشان، سیارات و کاینات و غیره. این همه جلوه گری و خرامیدن ذات اوست.
خداوند هم در غیب است و هم در حضور، وقتی در غیب است ما او را دیده نمی توانیم و در حضور در تمام اشیا ساری و جاری است.
بیدل، در مورد اینکه از پیر مغان فیض ها برده است، میگوید:
به یک جلوه ی فیض پیر مغـان
شد این جمله اَسرار مستی عیان
در عیش میخانه مفتوح شد
قدح دل، سبو جسم و می روح شد
پیر مغان : کسیکه انسان را به حقیقت هستی رهنمونی میکند و راه به حقیقت را نشان میدهد. منظور از پیرمغان بر علاوه ی شیخ و مرشد ، خداوند نیز است.
بیدل میگوید: به یک جلوه ی خود، حضرت خداوند ما را محو ساخت و ما غرق او شدیم واین جلوه ما را از عالم خودی به بیخودی برد. حالا که ما اَسرار مستی را بیان میکنیم ، این از اثر همان جلوه است که ما به آن رسیدیم. اکنون دروازه ی تمام عیش ها بروی ما باز شده و دیگر نگرانی یی نداریم ، اینجا عالم شهود است که با جلوه ی ازلی روبرو شده.
بیدل، در مورد عالم تنزیه که عالم تکوین از آن پیدا میشود، چنین اظهار نظر میکند.
به پیرایه ی خویش هـر یک نهان
همه بی نشان با وجــود نشان
نشد شعله هم محـرم سوختن
که هست از چه می چهره افروختن
دلش گفت اظهار و اخـفا منم
می و نشـه و جام و صهبا منم
کنون کار آییـنه بالا گرفت
که آن نازنین صورت ما گرفت
در این نشه دریا به طوفان رسید
که دور تجلی به انسان رسید
همه عا لم هستی، نشانی از اوست و در عین حال مُنزه است از همه عالم هستی. یکی شعله ی خام است و یکی پخته، تا انسان توسط شعله، کامل نیست و محو نشود، به حقیقت کُل نمی رسد. شعله باید انسان را کامل بسوزاند تا محرم اَسرار شود. ما کدام می را نوشیدیم که چهره ی ما افروخته شده، آیا این می مجازی است یا حقیقی؟
دل عارف میگوید که، در ظاهر و اخفا منم و تمام چیز ها از راه دل بدست می آید، یعنی ظاهر و اخفا همین دل است.
آیینه که صافی و شفاف شد، یک حقیقت مطلق پیدا میشود و همه چیز در شفافیت یکی میشود. خداوند در وجود انسان کامل متجلی شده و دریا که هدف از انسان است ، طوفانی میشود و به اوج میرسد.
بیدل، وحدت وجود را در همه موارد از یاد نبرده و در قصاید خود هم از این مسئله بیان نموده است:
چیست تنّزه ؟ همه یاد جمـــال نبی
کاین همه آثار رنگ داده از آن جلوه تاب
برگ حدوث و قدم، نقد وجـود و عدم
صورت بحر کرم ، معنی گنج صواب
رابطه علم و عیان واسطه ی انس و جان
خواجه ی کون و مکان صاحب وحی و کتاب
پیکر او در ظهور فیض هزار انجمن
سایه ی او در عدم صبح هزار آفتاب
گر نشدی جلوه گر صورت ایجاد او
مانده تا روز حشر دیده ی حق بین به خواب
خداوند در وجود هرکس کلام خود را جاری و ساری نمی سازد. این ذات و بزرگی از پیغمبر (ص) بود که کلام خداوند را میگرفت و به اندازه ی توان ما بما میداد و سبب ظهور این کلام، پیغمبر(ص) شده است در غیر آن مخفی مانده و به ظهور نمی رسید. پس پیغمبر (ص) سبب شد تا ما به این حقایق دست رسی پیدا کنیم.
بیدل، در ترجیع بند طویل که مشتمل بر هفت صد و چهارده بیت است این بیت را تکرار میکند:
که جهان نیست جز تجلی دوسـت
این من و ما همان اضافت اوسـت
این همه وحدت وجود را نشان میدهد. تمام جهان تجلی ذات اوست. اسما و صفات چیز اضافی و بخاطر شناسایی ما است.
در بارهء شهود، ابوالمعانی گفته است:
خوش افتاد در چشم اهل شهود
ز ساغر قصور و ز مینا سجود
شهودی عجب سر زد از راز غیب
جهان گشت آیینه پرداز غیب
خروش دو عالم مثال و شهود
به می کرد لبریز جام نمود
برای اهل شهُود، این ساغر کمی میکند و عجب خوش افتاده است. در عشق، جدایی و عطش بسیار زیباست . خوش ترین لحظات عشاق، طلب است. وفتی ساغر را سر کشیدی باز میگویی بریز و بریز و مینا به سجود می آید یعنی حالت پایین آمدن مینا (سجود) است که به ساغر می می ریزد. عارف، با ساغر مینوشد و در ساغر مقدار کم از می وجود دارد و با نوشیدن این می، در عالم شهود از حالت نشه زود بیدار میشود و دوباره، می طلب می میکند و میگوید بریز و بریز.
از راز غیب، جلوه ی محدود از خداوند سرزده و جهان آیینه ایست که از غیب به شهود می آورد. خروش دو عالم یکی مثال که در غیب است و یکی شهود، برای ما به اندازه ی جام ما که کوچک است، فرستاده شده.
و باز هم در این باره میگوید:
عالم همه یک نسخه ی آثار شهـود است
غفلت چه فسون خواند که اَسرار گرفتیم
تمام عالم یک نسخه از آثار خداوند است اما چشم حق بین میخواهد تا این همه شهود را ببیند و به آن پی ببرد. ما بجای اینکه راه به این آثار خداوندی پیدا بکنیم، در اثر عفلت دنبال دلیل و برهان گشتیم و در جستجوی اسرار برآمدیم.
و یا :
جز وحدت صرف نیست در غیب و شهود
الا الفی دارد و باقی همـــــه لا
غیب و شهود یک وحدت است، باقی همه چیز، نیست است.
□□□
و از اینکه از روی وهم و پندار ذهن را به دغدغه می اندازیم و به حقیقت نمیرسیم، میگوید:
افسوس که ما دامن پندار گرفتیم
خورشید عیان بود شب تار گرفتیم
آواره ی اوهام نمودیم یقین را
یعنی ز تامل ره ی گفتار گرفتیم
ما افسوس که همه چیز را وهم میکنیم و از این رو به حقیقت نمی رسیم، یعنی در اوهام بسر می بریم. آفتاب روشن است و ما هنوز هم تفسیر و فلسفه بافی بیجا میکنیم و برای خود درد سر درست میکنیم. ما یقین خود را آواره می سازیم و با تامل و تفکر و علم و دانش، گفتار بیجا سر میدهیم و خود را بیهوده مشغول گفتار میسازیم.
و اینکه عارف، حق بین است و به غیر حق توجه ندارد ، در این رباعی خلاصه نموده است :
نا برده ز کیفیت تحقیق اثر
از غیب و شهود و احولی پیش مبر
عارف اینجا ز نشـه ی حق بینی
در دل دارد همانکه دارد به نظر
عارف چیزی را که می بیند میگوید و چشم عارف حق بین است و جز حق مایل به غیر حق نیست. تا از کیفیت تحقیق اثر آگاهی دست ندهد، از غیب و شهود نمیتوان با چشم کج بین سخن گفت.
بیدل، غرق عالم وحدت است و به صراحت از این وحدت حرف میزند:
اگر موجیم یا بحریم و گر آبیم یا گوهر
دویی نقشی نمی بندد که ما را از تو وا دارد
حذر کن از تماشا گاه ی نیرنگ جهان بیدل
تو طبع نازکی داری و این گلشن هوا دارد
اگر موجیم یا بحر، و اگر آبیم یا گوهر، در هر دو حالت، وحدت میان ما وجود دارد. اگر ما موج استیم با تو که بحر مایی یکجا استیم و اگر آب استیم با تو که گوهر مایی یکجا استیم . خلاصه هر چیز که استیم با تو استیم و حالت دویی بر ما مسلط نمی شود که ما را از تو جدا کند. بیدل، فریب تماشای نیرنگ جهان را مخور و از این تماشاگاه که ترا در حالت اوهام قرار میدهد و از یقین دور میسازد، حذر کن. تو طبع نازک و ظریف داری، تو فطرت پاک داری و این دهر و زمانه هوای ناگوار دارد و هر طرف دام ها ست برای فریب تو.
بیدل، وحدتی است و شهود را آیینه ای عالم وحدت میداند. او عجز و ناتوانی خود را به بارگاه خداوند پیشکش مینماید:
هر قطره در این دشت شــد انگشت شهادت
تا از گل خود روی تو دادند نشانهــا
بیدل ره ی حمد از تو به صد مرحله دور است
خامـوش که آواره ی وهـم اند بیانهـا
در همه موجودات و عالم هستی، نشانی از عظمت تو نهفته است و همه جا، منور از جلوه ی ذات تست. من ِ بیدل کی باشم که ثنای تو گویم و چقدر از آن دورم که ترا جویم ، حالت وهم و پندار مرا چقدر از تو دور ساخته
و اکنون غزلی از ابوالمعانی بیدل را با تحلیل مختصر بیان میکنم که نمونه ی از وحدت وجود است.
نقاب عارض گلجوش کرده یی ما را
تو جلوه داری و روپوش کرده یی ما را
بیدل بزرگ، خطاب به پروردگار نموده میگوید: خلقت ما یک نقاب است برای وجود تو. انسان، در حقیقت آیت از جمال خداوند است. ما را در نقاب انسانی پیش روی خود قرار دادی، تو جلوه ی خود را در پشت نقاب انسان پنهان کردی. روح خود را در وجود انسان دمیدی و جلوه ی خود را توسط انسان پوشانیدی و انسان را نقاب چهره ی گلگون خود کردی.
ز خود تهی شدگان گر نه از تو لبریزند
دگر برای چه آغوش کرده یی ما را
این بیت، حالت به معرفت رسیدن و خود را از مشاغل نفسانی پاک کردن را، به نمایش میگذارد. بیدل بزرگ میگوید: هرگاه انسان از خواهشات نفسانی و تعلقات دنیوی رهایی یابد و از خود تهی گردد، یعنی همان خصایل نفسانی را از خود دور کند، از خداوند لبریز میشود، یعنی جای آن صفات نقیصه و رذیله را صفات خداوندی پُر میکند. بیدل میگوید که، از خود تهی شدگان از تو لبریز اند، چون تو آنها را در آغوش گرفته ای و تا زمانی که آنها از خود تهی نگردند، در آغوش تو برای آنها جای نیست. در آغوش گرفتن، مراد از وحدت، قرب و نزدیکی انسان نسبت به خداوند است، بیدل که عارف بزرگ و صاحب حال است، این قرب را احساس کرده است و از تجربیات خود حرف میزند. بیدل، راه سلوک این معرفت را هم بما می آموزاند که از طریق از خود تهی شدن، ممکن و میسر میگردد. یا به عبارت دیگر، هرگاه انسان به فنای باطن برسد، چون در آن حالت، جای صفات انسانی را صفات خداوندی پُر میکند، آن وقت انسان، قرب و آغوش خداوند را احساس میکند.
خراب میکدهء عالم خیال تو ایم
چه مشربی که قدح نوش کرده یی ما را
ما، در میکدهء خیال تو مست شده ایم، و خراب مجلس انس تو ایم. این مشرب، ما را قدح نوش کرده است. کدام مشرب؟ « مشرب قدح نوشی». ما، از قدح نوشی در میکدهء خیال تو مست و خراب شدیم. آن قدح ها و ساغر های معرفت را که در مجلس تو سرکشیدیم، ما را مست کرده است. ما خراب همان قدح ها استیم. اینجا خراب، به معنی تشنه بودن است.
میکده در اصطلاح عرفا، به خرابات، مجلس انس دوستان، خانقاه، قلب مرشد کامل اطلاق میشود. در میکده ی مرشد حق، صفات بشری فانی میشود و سالک راه معرفت از تجلی حق محو میگردد.
نمود ذره طلسم حضور خورشید است
که گفته است فراموش کرده یی ما را
ذره، همان جسم کوچک است که در شعاع خورشید دیده میشود، نمود و نشان از خورشید است. بیدل بزرگ میگوید: همانگونه که ذره نمود و نشان خورشید است، ما هم آیت از جمال تو استیم و کی گفته است که تو ما را فراموش کرده ای؟
ز طبع قطره نمی جز محیط نتوان یافت
تو می تراوی اگر جوش کرده یی ما را
بحر، متشکل از قطرات آب است، و با جمع شدن قطرات، بحر به وجود می آید. مراد بیدل بزرگ این است که، اگر ما را بجوش و خروش آورده ای، تو نیز از همان جوشش و خروش ما ظاهر می شوی و می تراوی. تراویدن، بمعنی چکیدن است. به عبارت دیگر، همانگونه که از طبع قطره ی ناچیز، بحر به میان می آید، از طبع بشر فانی هم تو می تراوی.
برنگ آتش یا قوت مـا و خـامـوشی
که حکم خون شو و مخروش کرده یی ما را
ما به رنگ آتش یاقوت سرخ « قرمز» استیم و خاموش، چون امر تو را بجا می آوریم که گفته ای « خون شو و مخروش» گرچه درون ما مانند آتش یاقوت در جوشیدن و خروشیدن است، ولی از طاعت تو سرکشی نمی کنیم.
عاشقان و راهروان راه معرفت و طریقت، سیر و سلوک خاص دارند و در آن روش، دشواریها و مشقت همراه است که نباید سالک از آنها شکایت کند و یا این دشواریها سد راه وی گردند، بلکه این جاده و این منزل را باید طی نمود تا به وصال معشوق رسید.
اگر به ناله نیرزیم رخصت آهی
نه ایم شعله که خاموش کرده یی ما را
اگر ما ارزش ناله کردن را نداریم، حد اقل اجازه ی آه کشیدن را برای ما بده. ما که در حد شعله نیستیم تا فوران کنیم و از خود سروصدا و ناله را سر دهیم، حالا که ما را خاموش کرده ای، بگذار که دود ما به شکل آه بلند شود.
به عبارت دیگر، اگر شایسته و سزاوار مناجات تو نه ایم، و توان راز و نیاز و گفتن اسرار دل را با تو نداریم، پس اجازه بفرما که بقدر توان و طاقت خود لا اقل آهی بکشیم.
چه بار کلفتی ای زندگی که همچو حباب
تمام آبله بر دوش کرده یی ما را
در این بیت، بیدل بزرگ از زندگی شکوه دارد و میگوید: ای زندگی! تو بار گردن ما شده ای و تمام وجود ما را مثل حباب پُر از آبله کرده یی.
شکوه و شکایت بیدل از زندگی با دیگران فرق دارد. شاید دیگران از وضع ناجور مادی بنالند، از نابسامانیهای روزگار که چرا صاحب کر و فر و دولت و کرسی و مقام نشده اند، حرف ها بزنند و شکایت ها کنند، ولی بیدل بزرگ، زندگی را بار کلفت گفته است، چون عوامل و مشاغل آن، بیدل را نمیگذارد که به سیر و سلوک معنوی خود ادامه بدهد و این زندگی لذت همان خوشباشی های معنوی را از و می ستاند. ازینرو به زندگی، بار کلفت گفته است.
چو چشم چشمهء خورشید حیرتی داریم
تو ای مژه ز چه خس پوش کرده یی ما را
ما، حیرتی داریم بسان چشمهء خورشید، یعنی چشم ما با دیدن اسرار معرفت در حیرت رفته است، تو ای مژه، چشم ما را خس پوش مکن و با خس پوشی مانع دیدن چشم باطن ما نمیتوانی شوی. چشم باطن را نمیتوان خس پوش کرد.
مراد بیدل بزرگ این است که، اگر چشم ما بسته و خس پوش هم باشد، با چشم باطن خود سیر دو عالم میکنیم.
نوای پردهء خاکیم یک قلم بیدل
کجاست عبرت اگر گوش کرده یی ما را
ما ، کاملأ یک قلم، ساز و آواز پردهء خاکیم. ساز و آواز و نوا شنیده میشود، بیدل بزرگ میگوید: اگر ساز و نوای ما را شنیده ای، چرا از آن عبرت نگرفته ای.
مراد بیدل بزرگ این است که، در کلام ما و آنچه که ما گفته ایم و سروده ایم، پند آموزی از حوادث و خوبی ها و بدیهای خلق و روزگار، احوال مردم و آنچه بر آنها در این دنیا وارد میشود، نهفته است. همچنان مسایلی مانند، خیر و شر، نفع و ضرر در دنیا و عقبا و ثواب و عقاب و آموزه های بسیار ارزشمند در تمام عرصه های زندگی معنوی تجویز شده است. اگر ما را شنیده یی و از کلام ما باخبری، پس چرا از آن عبرت نگرفته یی و در کردار و گفتار تو ظاهر نمیشود.
سمیع رفیع
منبع : کانون ادبیات ایران


همچنین مشاهده کنید