شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

حقیقت را بیشتر دوست می دارم


حقیقت را بیشتر دوست می دارم
ارسطو از جمله فیلسوفان یونان باستان است که همراه با افلاطون، نقش مؤثری در ساماندهی تفکر بشر برعهده داشته اند. چنانکه «وایتهد» ابراز می داشت، کل فلسفه غرب تنها تفسیرهایی بر فلسفه افلاطون است. این امر را شاید در مورد ارسطو هم بتوان گفت. نوشتار حاضر در چند بند، به مهمترین مشخصه های تفکر ارسطو می پردازد.
اول) جمله معروفی از ارسطو بر جا مانده که می گفت: «من استادم افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را از وی بیشتر دوست می دارم». کل فلسفه ارسطو را می توان با این جمله بهتر فهمید، زیرا فلسفه ارسطو با توجه به گفتگویی جدی که با فلسفه افلاطون دارد، قابل فهم است. فلسفه غربی چیزی جز مکالمه جدی و طاقت فرسای فیلسوفان غرب با هم نیست. چیزی در حدود نصف آرای ارسطو بر جای مانده اند، اما همین تعداد اثر که تعدادشان به دوازده جلد می رسد، تأثیر بسزایی بر تاریخ تفکر و فلسفه بر جای گذاشته اند.
آثار به جای مانده از ارسطو، یادداشتهایی هستند که وی برای تدریس آماده کرده است؛ به همین جهت سطح ادبی و هنری بالایی ندارند و آثاری که خود به رشته تحریر در آورده، از بین رفته اند. به همین دلیل، آثار ارسطو به اندازه آثار افلاطون از جهت نگارشی و هنری زیبا و برجسته نیستند.
دوم) تفاوت روش شناختی ارسطو و افلاطون در این است که افلاطون مبنا را بر «مثل» می گذارد و در جهان به دنبال مصادیق این مثل است، اما ارسطو شیوه ای معکوس را اتخاذ می کند. ارسطو معتقد است، به عنوان مثال، از مفهوم سفیدی نیست که ما مصادیق سفید در جهان را در می یابیم، بلکه برعکس، ابتدا در مقام تجربه، اجسام و اشیای متفاوت سفید را می یابیم، آنگاه مفهوم سفیدی را با تکیه بر این موارد مختلف اقتباس می کنیم.
این شیوه ارسطویی در تک تک گزاره ها و تحلیلهای وی هویداست، چه زمانی که او مشغول سخن گفتن از نفس و اخلاق است و چه زمانی که از هنر یا سیاست یا خطابه سخن می گوید، این روش را پیشه خود می کند. حتی هنگامی که ارسطو به تقسیم علوم و معارف می پردازد و برای اولین بار در طول تفکر بشری چنین کاری را انجام می دهد، شاهد اتخاذ این روش و رویکرد از سوی وی هستیم.
سوم) بی تردید، ارسطو مبدع منطق است. کار منطق، تشخیص استدلال صحیح از استدلال غیرصحیح است. به تعبیری ساده، منطق، فن استدلال است. به نظر ارسطو، هر استدلالی از الفاظ و قضایا تشکیل شده است. هر استدلال شامل مجموعه ای از قضایاست که هر یک از این قضایا، الفاظ متفاوتی را با خود همراه دارند. کار ارسطو در کتاب «ارغنون» و دیگر آثار منطقی اش آن است که انواع و اقسام این سه قسمت یعنی «استدلالها»، «قضایا» و «الفاظ» را نشان دهد. به طور مثال، او نسبت میان الفاظ را به چهار دسته تقسیم می کند. یکی نسبت «مساوی» است.
مثلاً نسبت میان لفظ انسان و بشر نسبت تساوی است. نسبت میان انسان و سنگ و یا کتاب و آسمان هم نسبت «تباین» است که نسبتی میان آنها برقرار نیست. نسبت کبوتر و حیوان و یا سیب و میوه هم نسبت «عموم و خصوص مطلق» است، چون سیب یکی از میوه ها به شمار می آید. نسبت دانا و عادل یا میوه و شیرین هم نسبت «عموم و خصوص من وجه» است، چون برخی از میوه ها شیرین هستند و برخی شیرین نیستند، همان طور که برخی از شیرینیها میوه هستند و برخی میوه نیستند.
این حالت مثل حالت دو دایره است که در جایی با هم اشتراک دارند و در جایی اشتراک ندارند. ارسطو همچنین انواع و اقسام قضایا و استدلالها را بر می شمارد که برای دیدن ریز آنها می توان به آثار منطقی وی رجوع کرد.
چهارم) از مهمترین بخشهای منطق ارسطو، بحث «مقولات» است. تقسیم بندی ارسطو از موجودات، در قالب مقولات است. مقوله عبارت است از یک قالب فکری که می توان گروهی از موجودات را در آن جای داد.
مثلاً رنگ یک کیفیت و وزن یک کمیت است و تحت این دو مقوله، می توان بسیاری از موجودات را جای داد. بحث مقولات عبارت از وسیله ای برای طبقه بندی موجودات به قصد شناختن و تعریف آنهاست. ارسطو ۱۰مقوله را شناسایی کرده که یکی از آنها «جوهر» و ۹ مقوله دیگر «عرض» نام دارند. مقولات عرضی ۹گانه عبارتند از :کمیت، کیفیت، فعل، انفعال، اضافه (نسبت)، ملک، مکان، زمان و وضع.
اعراض ۹گانه در یک صفت مشترک با جوهر متفاوتند و آن این است که آنها متکی به خود نیستند. این درحالی است که جوهر مقوله ای است متکی به خود.
جوهر مقوله ای است که در تحقق خارجی، نیاز به محل (موضوع) ندارد، مثل یک میز. کیفیت مقوله ای است که چگونگی جوهر را بیان می کند، مانند رنگ یک میز و کمیت هم مقوله ای است که مقدار یک جوهر را بیان می کند، مانند وزن آن. فعل هم مقوله ای است که عمل و کار جوهر را تعیین می کند، مانند توانایی یک میز برای تحمل کتاب.
پنجم) معروفترین کتاب ارسطو کتاب «مابعدالطبیعه» است. او در این کتاب، مهمترین آرای فلسفی اش را بیان کرده است. به نظر ارسطو، مابعدالطبیعه معرفتی است که در مورد کلی ترین احکام وجود بحث می کند. یکی از مهمترین دغدغه های ارسطو، نسبت «ثبات و تغییر» است. ما در جهان با اشیا و امور مختلفی رو به رو هستیم که به صورت مداوم تغییر می کنند.
به عنوان مثال، یک درخت در فصول مختلف و در شرایط متفاوت کلاً متفاوت می شود، ولی ما باز به آن درخت می گوییم. پس باید چیزی ثابت باشد که این تغییرات را توجیه کند، زیرا به نظر ارسطو، هر تغییری به امری ثابت نیاز دارد. یکی از دغدغه های ارسطو، یافتن چیستی این امر ثابت یا جوهر است. این نگاه، ارسطو را به این پرسش می کشاند که از میان خواص شی، کدام خواص و ویژگیهای آن جزء ذاتی آن هستند. یعنی به عنوان نمونه، ما انسانها می توانیم رنگ لباسمان را عوض کنیم، اما هنوز انسان بمانیم، اما چه ویژگی از ماست که اگر نباشد، انسان نیستیم. وقتی ارسطو راجع به ماهیت یا هویت سخن می گوید، به این نکته توجه دارد. به نظر ارسطو، جهان از جوهر و عرض تشکیل شده است.
عرض چیزی است که در موضوع است، اما جوهر خود موضوع است. رنگ انسان، عرض برای انسان است، اما انسان بودن یا ناطق بودن، خود موضوع انسان است. با توجه به این نگاه است که ارسطو منکر این امر است که مواد یک شیء، ماهیت آن هستند زیرا مواد یک شیء ممکن است کاملاً در حال تغییر باشند، درحالی که ماهیت شیء ثابت می ماند.
ششم) از ابتکارهای فلسفی و منطقی ارسطو، تأکید بر انواع و اقسام علتهاست. ارسطو هنگامی که به تاریخ فکر پشت سر خود نگاه می کند، در می یابد بسیاری از پیشینیان میان چند نوع علت تمایزی قایل نشده اند. مثلاً در یک خانه هم به بنایی که خانه را می سازد و هم موادی که خانه از آنها تشکیل شده، علل آن خانه می گویند. به نظر ارسطو ما باید میان چهار نوع علت تمایز قایل شویم.
این علل، علل مادی، صوری، غایی و فاعلی هستند. علل مادی، موادی هستند که در شکل دادن به یک شیء نقش دارند، مثلاً درخت از چوب به وجود آمده است و چوب، علت مادی درخت یا یک تخت است. علت فاعلی، فردی است که میز یا یک شیء دیگر را ساخته است. این درخت به طور مثال برای میوه دادن وجود دارد، پس میوه دادن علت غایی درخت است و این درخت صورت و شکل خاصی را دارد که این شکل، علت صوری آن به شمار می آید. این درخت فلان نوع می روید، به خاطر صورتی است که دارد. این چهار نوع علت بسیار مورد توجه ارسطو قرار دارند و این رویکرد را می توان از ابتکارهای مهم فلسفه ارسطویی قلمداد کرد.
هفتم) اخلاق ارسطویی، «فضیلت» را حد وسط میان دو رذیلت می داند. به طور مثال، شجاعت یک فضیلت است، اما این فضیلت حد وسط میان ترس و تهور بی جهت و مرگبار قرار می گیرد، همان طور که تواضع میان غرور و خواری جای دارد. در این منظومه، عفت هم میان ریاضت بی جهت و بی بند و باری جای می گیرد. با تکیه بر این رویکرد است که اخلاق ارسطویی سامان می گیرد. این اخلاق را اخلاق «فضیلت محور» هم خوانده اند، به این معنا که این اخلاق معتقد است، این فضایل باید به مرور توأم با تمرین در انسان جای بگیرند. به معنای دیگر، در نظام ارسطویی اخلاق همان پرورش استعدادها و قوای نهفته در انسان معنا می دهد.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید