شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اخلاق از نگاه مولانا


اخلاق از نگاه مولانا
آیا از میان آرا و اندیشه‌های مولانا، حکیم بزرگ ایرانی می‌توانیم به مقوله‌ای به نام اخلاق بپردازیم؟
سؤال بسیاردقیقی است. سخنم را با دو بیت از مثنوی حضرت مولانا آغاز می‌کنم و سپس به این مقوله می‌پردازم:
از خدا جوییم توفیــق ادب
بی‌محـروم ماند از لطف رب
بی‌ادب تنها نَـه خود را داشت بـد
بـلکــــه آتـش در همــــه آفـاق زد
(مثنوی، دفتر اول، ب ۷۷ ـ ۷۸)
سوال مهم در رابطه با اخلاق و به خصوص در بحث حضرت مولانا و اخلاق و چگونگی نسبت اخلاق و دین یا اخلاق و عرفان این است که آیا اخلاق و عرفان و یا اخلاق و شریعت یکی است؟
مثنوی معنوی حضرت مولانا کتابی است عرفانی. در بین معارف نه‌گانه علوم اسلامی، عرفان علمی است مستقل. در یک تقسیم بندی، معارف اسلامی تقسیم می‌شود به اعتقادات یا کلام، شریعت (که فقه متکفل آن است) و اخلاق. در تقسیم بندی دیگری با رویکردی متفاوت، دین تقسیم می‌شود به شریعت، طریقت و حقیقت. در معارف نـه گانه اسلامی (شامل: فقه، اصول، علم رجال،علم حدیث، تفسیر، اخلاق، فلسفه، کلام، تاریخ و عرفان) فقه و اخلاق متکفل اعمال ظاهری و عرفان عهده دار مباحث باطنی و معنوی است.
● موضوع اخلاق چیست؟
اخلاق راجع به ملکات نفسانی است و پیرامون فضایل و رذایل نفسانی بحث می‌کند. به طور مثال اخلاق ابن مسکویه یا معراج السعاده، گونه‌ای نگاه به صفات و افعال نفسانی است. عرفان، نگاه یا معرفت دیگری است که متکفل جنبه‌های باطنی دین و انسان است. تاکید من برتفاوت عظیم بین اخلاق و عرفان است. یکی از مشکلات اساسی معرفت شناسی دینی و عمل متدینین، عدم تمایز بین اخلاق اسلامی و عرفان اسلامی است. آیت الله مطهری می‌گوید: "(عرفا) اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود، کافی نمی‌دانند وبه جای اخلاق علمی و فلسفی، سیر و سلوک عرفانی را که ترتیب خاصی دارد پیشنهاد می‌کنند". ( نک: مطهری، کلام و عرفان، ص ۸۲)
اخلاق اسلامی در باره فضایل و رذایل نفسانی بحث می‌کند. ملکات نفسانی تقسیم می‌شود به صفات و افعال مثبت و منفی نفسانی که در علم اخلاق تحت عنوان فضایل و رذایل نفسانی به آنها اشاره می‌شود. برخی از صفات نیک و ممدوح اخلاقی عبارتند از: راستی، تواضع، شجاعت، صبوری، عفت، حلم و حزم. افعال نیک عبارتند از:عدل، ایثار، عفو، صله رحم، حمایت از مظلومان، روا نداشتن آنچه انسان برخود نمی‌پسندد بر دیگران، نیکی به دیگران، مهرورزی با انسان‌ها، اصلاح میان مردم، مراعات حقوق انسان‌ها و خوشرفتاری با والدین. رذایل نفسانی نیز شامل رذایل صفاتی و رذایل افعالی است. برخی از صفات زشت و مذموم اخلاقی عبارتند از: دروغ گوئی، حسد، حرص، جبن، تهور، تکبر، خشم، حقد، تبختر، نخوت، طمع و تملق. برخی از افعال زشت و مذموم اخلاقی عبارتند از: دزدی، ظلم، شهوت، چاپلوسی، مدح ستمگران، سعایت و سخن چینی، ریا، خودپرستی، وهن مومن، پرونده سازی، تجسس، غیبت، تهمت، تفرعن و خودبینی یا عجب.
علمای علم اخلاق معتقدند تخلق به صفات ممدوح اخلاقی، اسباب زینت روح است. علم اخلاق اصولاً علمی است ایستا، بر عکس عرفان که علمی است پویا. ارسطو فیلسوف یونانی، مرجع فکری بسیاری از علمای اخلاق، معتقد است غایت مطلق اخلاق "سعادت" است و حصول سعادت به واسطه فضیلت امکان پذیر است. فضیلت حد وسط افراط و تفریط است. عرفان علمی است که متکفل تعالی روح است؛ یعنی دانشی است به مراتب بالاتر از اخلاق. به این معنا هر اخلاقی، عارف نیست اما هر عارفی، قطعا اخلاقی نیز هست، یعنی عارف در آغاز سلوک به پایان اخلاق می‌رسد و انتهای اخلاق، آغاز سلوک عرفانی است.
آدمی در مرحله اول سلوک، بایستی صفات مثبت نفسانی را ملکه وجود خویش نماید. به قول جناب غزالی سالک باید با زدودن مهلکات نفسانی، رذایل نفسانی یا صفات منفی و تخلیه وجود خویش از صفات زشت و تجلـی صفات مثبت در وجود خود، روح خویش را مهیای گذار از تبتل، برای صعود به مقام فنا نماید و در این زمان است که انسانی اخلاقی می‌شود. اگر فردی درحوزه صفاتی، راست گو، باگذشت و صبور باشد، صله رحم کند، به یاری مظلوم بشتابد و در حوزه صفات منفی از بخل؛ غرور، حسد و امثالهم دوری گزیند؛ آیا با وجود چنین روابط عمیق و دقیق در حد اعلی، به معراج روحانی رسیده است؟ خیر. عرفان متکفل معراج روحانی و پرواز روح است، اما عرفان بدون اخلاق امکان ندارد. اخلاق مقدمه عرفان است.
چنان که اشاره شد مثنوی کتابی است عرفانی. اخلاق در بطن عرفان است یعنی یک عارف، اخلاقی هم هست. مولانا به خصوص در دفتر اول مثنوی که موضوع اصلی آن "نفس" است به بررسی مهلکات و مراتب نفس (نفس اماره، نفس لوامـه و نفس مطمئنـه) می‌پردازد و رذایل نفسانی را به عنوان اسباب باز دارنده سالک در تخلق به اخلاق الهی تبیین می‌کند.
مولا نا در آغاز مثنوی به طرح مباحث معرفت شناسی روح در عرفان می‌پردازد: بحث جدایی از عالم اعیان و عالم لاهوت و میل و اشتیاق بازگشت به مبـدا اعلی، که بحث هبوط روح، ارتباط با نفس و میل به بازگشت است.
بشنـو از نـی چـون حـکایت مـی کنـد
از جــدایــی‌ها شـکـایـت مــی کـنـــد
کــز نـیـسـتـان تـا مــرا بـبــریـده انــد
از نـفـیـــرم مــرد و زن نـالـیــــده انـد
سینـه خواهـم شرحـه شرحـه از فـراق
تـا بـگــــویــم شـــــرح درد اشـتـیـــق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جـویــد روزگـار وصـــل خــویـش
(مثنوی، دفتزاول، ب ۱- ۴)
مولانا در داستان حکایت شاه و کنیزک، با رویکردی عرفانی، به تبیین مسائل اخلاقی می‌پردازد. شاه از طبیبان درخواست درمان کنیزک بیمار خویش را می‌کند و آنها می‌پذیرند، اما در نهایت عاجز و درمانده، موفق به درمان کنیزک نمی‌شوند. چــرا؟ زیرا در پیشگاه حقیقت، شرط ادب به جا نیاورده از ذکر "انشاءالله" خوداری می‌کنند. نکته در خور توجهی که در مثنوی با آن رو به روئیم ادب شریعت، ادب حق و ادب حقیقت است. پس از آن شاه متضرعانه به درگاه الهی استغاثه کرده درخواست طبیبی الهی می‌نماید. در این قسمت مولانا ابیاتی می‌سراید که دقیقا در باره ادب است.
از ادب پر نور گشته است این فلک
وز ادب معـصـوم و پاک آمـد ملـک
بـُــد ز گـستـاخـــی خـســوف آفـتـاب
شــد عـزازیـلــی ز جــرات رد بـاب
(مثنوی، دفتراول، ب ۹۱-۹۲)
پس از آن با طرح حکایت موسی و عیسی(ع) در چارچوب یک تحلیل تاریخی از اقوام، به بیان سرنوشت بشر می‌پردازد. قوم موسی در قبال نزول انواع ماکولات، بارها ناسپاسی و زیاده خواهی کردند، در نتیجه نعمات الهی متوقف شد. بدین گونه تبعات زیاده خواهی و حرص و آز را بیان می‌دارد:
مـائـــده از آسـمــان در مــی رسـیــد
بی صداع و بی فروخت و بی خریـد
در میــان قــوم مـوســی چـنــد کـس
بــی ادب گفتند کــو سیــر و عــدس
منقطـع شـد خـوان و نـان از آسمـان
مـانــد رنــج زرع و بـیـل و داسمان
(مثنوی، دفتزاول، ب ۸۰-۸۳)
پس از آن داستان حضرت عیسی(ع) و عملکرد مشابـه عیسویان را طرح می‌کند:
بد گمانی کردن و حرص آوری
کفــر باشـد پیش خـوان مهتـری
(مثنوی، دفتر اول، ب ۸۵)
به این ترتیب از همان آغاز، مهلکات و رذایل اخلاقی و نفسانی از قبیل حرص و آز، زیاده خواهی، ترک ادب و قیاس آوردن ابلیس در مقابل نص، در مثنوی طرح می‌شود. در داستان دوم نیز با بیان ماجرای شاه جهود و وزیر او به رذیله نفسانی حسد می‌پردازد.
حضرت مولانا در دفتر اول مثنوی در قصه "مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری"، به بیان "تخلیه" و "تحلیه" نفس یا پیراستن و آراستن نفس می‌پردازد. در این داستان ضمن تبیین اهمیت تهذیب نفس، بر مقصد تخلیه و تحلیه نفس یعنی تهذیب نفس تاکید می‌شود بدین سان که با زدودن روح از تیرگیهای ناشی از رذایل اخلاقی و شهوات حیوانی و شفاف نمودن و صفا دادن باطن وجود به نور ایمان و با مدد عشق، دل مهیای نقش پذیری از معارف ربانی می‌گردد. (نک: مولوی نامه، همائی، ص ۵۶۲-۵۷۳(
رومـیــان آن صــوفـیــانـنـد ای پـــدر
بــی ز تکــرار و کتـاب و بــی هنـــر
لیـک صـیـقـل کـرده‌اند آن سینــه ها
پاک ز آز و بخل و حرص و کینه ها
آن صـفــای آیـنــــه وصـف دل اسـت
صـورت بــی مـنـتـهــا را قـابـل است
صورت بــی صـورت بـی حــد غیب
ز آینـه ی دل تافت بر موسـی ز جیب
گـر چـه آن صـورت نگـنجـد در فلک
نــی به عرش و فرش و دریا و سمک
زان که محدود است و معدود است آن
آیـنـــــه دل را نـبـاشــد حـــــد، بـــدان
عـقــل ایـنـجــا سـاکـت آمــد یا مضـل
زان کـه با اوسـت، یا خـود اوسـت دل
عـکـس هـــر نـقـشـــی نـتـابـد تا ابـــد
جـز ز دل، هـم با عــدد هـم بـی عــدد
تـا ابـــد هـــر نـقـش نـــو کایــد بــر او
مــی نـمـایـد بـــی حـجــابــی انـــدر او
اهـل صیقـل رستـه انـد از بـو و رنـگ
هر دمــی بـیـنـنـد خـوبــی بــی درنـگ
نـقـش و قـشـــر عـلــم را بگـــذاشـتـنـد
رایـت عـیــــن الـیـقـیـــن افـــراشـتـنــد
رفـت فـکــــر و روشـنــایـــی یـافـتـنـد
بــــرّ و بـحــــر روشـنـایــــی یـافـتـنــد
مرگ کاین جملـه از او در وحشت انـد
مـی کـنـنـد ایـن قــوم بـر وی ریـشخـنـد
کـس نـیـابـــد بــــر دل ایـشــان ظـفـــــر
بـر صـدف آیـد ضـرر نــی بــر گـهــــر
(مثنوی، دفتر اول، ب ۳۴۸۳ – ۳۴۹۶)
● آیا برای اخلاقی شدن باید عارف شویم؟
انسان می‌تواند اخلاقی باشد اما عارف نباشد، لیکن جهت نیل به مراتب والای معنوی بایستی با استعلا از مقام اخلاق، به مرتبه سلوک عارفانه نائل آید. در این مورد دو گرایش وجود دارد: اخلاق سکولار یا اخلاق بدون خدا و اخلاقی با حضور خداوند، که اخلاقی است که مولانا در مثنوی طرح می‌کند. اصولا انسان برای خدایی شدن و اخلاقی بودن بایستی به جانب حبیب روی آورد. با ارتباط با حبیب، یعنی محبوب کل می‌توان اخلاقی شد و روحی معمور یافت. بدون ارتباط با خدا نمی‌توان به فربهی روح دست یافت؛ در مرحلـه تجلیه ، روح الهی شده و آدمی درست کردار می‌شود. این است تفاوت عظیم اخلاق الهی با اخلاق سکولار بی خـدا.
اخلاقی که در مثنوی مولانا مطرح است، اخلاق الهی است که مبدأ، محور و موتور حرکت آن خداوند است. اخلاق در مثنوی، مقدمه‌ای است برای ورود به عرفان و پرواز روح به مراتب بالاتر.
صحت این حس بجویید از طبیب
صحت آن را بخـواهیــد از حبیب
(مثنوی، دفتر اول ، ب ۳۰۴)
تعالی معنوی و روحی و شفای روحی، با طی طریق به جانب حبیب قابل دست یابی است.
فلسفه اخلاق با علم اخلاق متفاوت است. در علم اخلاق موضوعات اخلاقی، اعم از صفات و افعال حسنه و صفات و افعال زشت و ناپسند طبقه بندی شده، با تعیین ارتباط فی مابین، مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند. فلسفه اخلاق در باره مبانی نظری موضوعات اخلاقی بحث می‌کند. مولانا در طرح مباحث نظری عرفان، در باره مبانی نظری اخلاق نیز توضیح می‌دهد و در حوزه افعال و عرفان عملی، راجع به مکانیزم سیر و سلوک و چگونگی راست گویی در حوزه اخلاق بحث می‌کند. البته بین مباحث نظری با بحث فلسفی یا فلسفه مدرن باید تفاوت قائل شویم. حوزه بحث مولانا، حوزه عرفان است، او راجع به مبانی نظری اخلاق و عرفان در چارچوب همان دیدگاه عرفانی بحث می‌کند.
اصولاً بحث فلسفی به معنایی که در فلسفه مدرنیته مطرح است در مثنوی مطرح نیست، مثنوی به هیچ وجه یک کتاب فلسفی نیست. مولانا فیلسوف نیست او یک عارف است و در چارچوب تفکر عرفانی، علاوه بر مبانی نظری تفکر عرفانی، مبانی نظری اخلاقی را نیز طرح می‌کند. هم چنان که فیلسوفان به بحث هستی، خدا و علم می‌پردازند، عرفا نیز در تفکر عرفانی از منظرعارفانه با روش و غایتی متفاوت به این مباحث توجه دارند، لکن غایت عرفا دیدن و غایت فیلسوفان دانستن است.
اصولاً در فلسفه دوره جدید، حیطه فلسفه، حیطه عقل جزئی است، در صورتی که مولانا برای عقل جزئی هیچ وزنی قائل نیست، عقل جزئی راه به جایی نمی‌برد، بلکه در اتصال با عقل کلی است که ربانی شده و با کشف حقایق راهنمای انسان می‌گردد، در غیر این صورت حاصل عمل عقل جزئی؛ جنگ، کشتار و ویرانی است.
● از نگاه مولانا اخلاق، امری است اعتباری یا حقیقی؟
مفاهیم کلی از حیث عقلی به سه دسته تقسیم می‌شوند: «مفاهیم ماهوی یا معقولات اولیه» مثل مفهوم انسان یا سفیدی، «مفاهیم فلسفی یا معقولات ثانویه» مثل مفهوم علت و معلول و «مفاهیم منطقی یا معقولات ثانویه منطقی» مثل مفهوم عکس نقیض یا عکس مستوی.
معقولات اولیه هم عروضشان خارجی است و هم اتصافشان، معقولات ثانویه فلسفی، عروضشان ذهنی ولی اتصافشان خارجی است و معقولات ثانویه منطقی هم عروضشان ذهنی است هم اتصافشان.
درآثار فلسفی، واژه اعتباری، اشتراکی است لفظی که به چند معنی به کار می‌رود، لذا بایستی به این تفاوت‌ها توجه شود تا زمینه مغالطه و بد فهمی فراهم نگردد.
طبق یک اصطلاح، همه معقولات ثانویه اعم از منطقی و فلسفی، اعتباری است. در یک اصطلاح، اعتباری برای مفاهیم ارزشی به کار می‌رود و در اصطلاح دیگر وهمیاتی که ما به ازای خارجی ندارند (مثل مفهوم غول) اعتباری نامیده می‌شوند. در بحث اصالت وجود یا ماهیت، اعتبار در قبال اصالت مطرح می‌شود. حضرت ملا صدرا اثبات می‌کند وجود امری است اصالی نه اعتباری، زیرا ماهیت ذاتا اقتضائی نسبت به وجود وعدم ندارد؛ "الماهیة من حیث هی، هی لیست الا هی، لا موجودة و لا معدومة". مفهوم وجود است که بر واقعیت عینی دلالت دارد. اعتباری، به معنای نسبی در مقابل مطلق و موهوم در مقابل حقیقی است.
از نظر برخی از فیلسوفان مسلمان، مفهوم باید و واجب اخلاقی از قبیل معقولات ثانویه فلسفی است. آنها معتقدند قضایای اخلاقی، جملات انشائی و اخباری اند و جنبه ارزشی دارند. عبارات اخلاقی مستیقما بر مطلوبیت دلالت ندارند، بلکه ارزش ومطلوبیت کار با دلالت التزامی فهمیده می‌شود و مفاد اصلی، همان بیان رابطه علیت است؛ علیتی که بین کار و هدف اخلاق (که کمال وسعادت انسان است) وجود دارد. (نک: مصباح، آموزش فلسفه، ص ۱۸۱، تهران، ۱۳۶۴)
از منظرعرفان مولانا، تعالی روح و اخلاق الهی یک امر وجودی و حقیقی است، نَـه اعتباری و قراردادی و تنها با رعایت ادب در محضر حقیقت و پیشگاه انسان کامل می‌توان به سر منزل مقصود رسید. از دید مولانا، وجود انسان با تخلق به صفات حسنه و گذار از مقامی به مقام دیگر با طی مراتب وجود، از مرتبه‌ای به مرتبه دیگر تعالی می‌یابد لذا تعالی روح مسئله‌ای وجودی است، نَـه اعتباری. به طور مثال ارتباط با معشوق، رابطه‌ای اعتباری نیست بلکه حقیقی ترین رابطه بین کل هستی و حق تعالی، رابطه عاشقانه است. حضرت ملاصدرا نیز این ارتباط را ارتباطی عاشقانه می‌داند. مولانا مسائل اخلاقی و عرفانی را مسائل وجودی می‌داند؛ این وجه مشترک مولانا و ملاصدرا است و اعتباری در کار نیست.
مراتب وجود، اشتدادی است؛ هر چه وجود مجـرد تر شود، به مراتب بالاتر می‌رسد و فربه تر می‌شود. اسیر امیال نفسانی و فربهی تن، در مرتبه نازل هیولایی و ناسوتی جای دارد. سالک با پله پله فربه کردن روح، از عالم ناسوت فراتر رفته به عالم ملکوت، جبروت و سپس عالم لاهوت واصل می‌شود.
▪ دو سیر سلوکی عبارتند از: سیر الی الله و سیر فی الله. پایان سیر الی الله، فنای سالک است در حق. این فنا نیز سه مرتبه دارد: فنا در توحید فعل، فنا درتوحید صفات و فنا در توحید ذات. سالک در مقام فنا در توحید فعل، اراده خود را مستهلک در اراده خداوند و همه جهان را تحت تسخیر اراده الهی می‌بیند. تاریخ، تجلی اراده الهی است. در مقام فنا در توحید صفات، سالک همه صفات خویش را در حق فانی و صفات او را در خود متجلی کرده، صفاتش در صفات توحیدی فانی می‌گردد. پس از گذار از این دو مقام، سالک به مقام فنا در توحید ذات می‌رسد که صفات و ذات در آن یکی است و تنها وجود، وجود یگانه باری تعالی است. کل هستی، ذکر تجلیات این وجود یگانه است. خداوند واحد نیست، احد و یگانه است. وصول به مقام فنا، آغاز مقام بقاست. سیـر الی الله دارای حد است و سالک در این سیـر، به مقام فنای فی الله واصل می‌شود، پس از آن سیر فی الله آغاز می‌شود که نهایتی ندارد و سالک، باقی در آن وادی مطلق است. بدین سان یک وجود ممکن که به این عالـم هبوط کرده، به وجودی کاملا مجرد تبدیل می‌شود به گونه‌ای که حتی در عالم ناسوت نیز قادر به مشاهده عوالم ملکوت و جبروت می‌گردد. قابل ذکر این که عارف واصل به مقام فنا در همین دنیا، حقایق عالم غیب را رویت می‌کند.
براساس یک تقسیم بندی، عالم به دو بخش تقسیم شده: عالم غیب و عالم شهادت؛ که این دو عالم در هم تنیده‌اند. کسانی که تنها حواس پنج گانه شان فعال است، تنها قادر به مشاهده بخشی از عالم شهادت اند، در حالی که با فعال نمودن حواس باطنی می‌توان به مشاهده عالم غیب در عالم ناسوت نائل آمد. حضرت علامه طباطبایی در رساله "ولایت الهی" به شماری از این افراد اشاره دارد. امروزه نیز برخی از سالکان راستین طریق الهی با نیل به این مرتبه، قادر به رویت ماوراءالطبیعه در عالم ناسوت هستند.
اخلاق عرفانی با اخلاق یونانی متفاوت است. رواقیون عقیده داشتند فضیلت متضمن سعا دت است. اپیکوریان سعادتمندی را فضیلت می‌دانستند اما رواقیان فضیلت را راه سعادت عنوان می‌کردند اما کانت فضیلت را عامل سعادت انسان می‌داند، هرچند انسان دارای فضیلت، لزوما در این جهان سعادتمند نیست. اخلاق ارسطویی نیز مبتنی بر نظریه اعتدال است، چنان که جبن و تهور هر دو جزو رذایل اخلاقی و حد وسط این دو شجاعت است، در حالی که بنیاد اخلاق مولوی، خداجویی است.
حس دنـیــا نــردبـان ایـن جـهــان
حس دیــنـــی نـــردبـان آسـمـــان
صحت این حس بجویید از طبیب
صحت آن حس بخواهید از حبیب
صحت این حس ز معموری تن
صحت آن حس ز ویـرانـی بـدن
(مثنوی، دفتر اول ، ب ۳۰۳-۳۰۵)
با اخلاق ارسطویی، اخلاق سکولار و اخلاق کانتی چندان ره به جایی نمی‌توان برد، اما اخلاق عرفانی موجب اعتلای معنوی می‌گردد. از این رو در جوامعی که معنویت مطرح است این گونه مباحث بیشتر طرح می‌شود.
من اخلاق بدون طریقت را ناکارآمد می‌دانم، شریعت پوسته دین است، در حالی که طریقت، در باره جوهر دین بحث می‌کند و نتایج عملی بسیارمثبتی دارد.
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بشنوید ای دوستان این داستان
(مثنوی، دفتر اول، ب۳۵)
بحث مولانا در مثنوی، بحث زید و موسی و عیسی و قوم لوط و هود و . . . نیست قصه من و شما ست. قصه دیروز نیست، قصه امروز است. بر اساس آن چه حضرت مولانا در کالبدشکافی اخلاقی و اجتماعی طرح می‌کند، گویی افعال و صفات اخلاقی ما را می‌بیند و به ما انذار می‌دهد؛ از این رو پیام‌های عرفانی - اخلاقی مولوی برای امروز بسیار کارساز است.
با مطالعـه آثار عرفانی، قادر به مشاهده جهان وسیع تر و عمیق تری در این هستی می‌شویم که چشم ما تا آن لحظه از آن آگاهی نداشته و روح و فکر ما از آن بی خبر بوده و پس از دریافت این عالم، با وقوف به زیبایی آن، درمی یابیم که ورود به این عالم، ادب و آدابی دارد و با حظ روحی و معنوی به گونه‌ای آرامش، ولو موقتی و هم چنین نوعی بصیرت دست می‌یابیم. این تأمل، بصیرت و حیرت اگر آنی هم باشد با استمرار، بدل به حال می‌شود و سالک با استمرار حال، به مقام می‌رسد.
امروزه بحث عشق خیلی زنده است اما با ادب عاشقی، کم تر روبه رو هستیم. در مثنوی، هم عشق مَجازی هست و هم عشق حقیقی. جوانان با مطالعه مثنوی، درمی یابند که قصه عشق، اگر چه قصه‌ای است شیرین اما رعایت آدابی خاص را می‌طلبد. عاشقی شب زنده داری ، صبر، دیوانگی و فنا در معشوق را طلب می‌کند. مولانا در مثنوی حکایت عاشقی را باز می‌گوید که به خواست معشوق، نیمه شب به فلان کوچه می‌رود و در حال انتظار به خواب می‌رود. با بیداری صبح، چند گردو در دست خویش می‌بیند که نشانه‌ای است از معشوق و این پیام که؛ بهتر است گردو بازی کند، نَـه عاشقی و عشق ورزی، چرا که عاشقی شب زنده داری و صبر و تحمل می‌طلبد.● عشق اسطرلاب اسرار خداست:
هـر کـه را جامــه زعشقـی چاک شـد
او ز حـرص و جملـه عیبــی پاک شـد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طـبـیـب جـمـلـــــه عـلــت هـای مـا
ای دوای نــخـــــوت و نــامــــوس مـا
ای تـو افـلاطــــون و جـالـیـنــوس مـا
جســم خاک از عشــق بر افـلاک شـد
کـــوه در رقــص آمـــد و چـالاک شـد
(مثنوی، دفتر اول، ب ۲۲-۲۵)
بیماری عاشق از همه بیماری‌های جداست، با عشق است که امکان وصول و دریافت اسرار الهی نصیب سالک می‌گردد. عشق خواه مَجازی یا حقیقی؛ در نهایت سالک را به جانب وصال محبوب رهنمون می‌شود.
آن شـعــاعی بــود بـــر دیـــوارشــان
جـانـب خـورشـیـــد وارفت آن نشـان
بـر هر آن چیـزی که افتـد آن شعـاع
تـو بر آن هم عاشـق آیــی ای شجـاع
عشق تو بر هر چه آن موجود بــــود
آن ز وصـف حــق زر انـــدود بــــود
چون زری با اصل رفت و مس بماند
طــبـــــع سـیـــر آمــــد طــــلاق او بــرانـــــد
(مثنوی، دفتر سوم، ب ۵۵۲-۵۵۵)
عـاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عـاقبت ما را بــدان ســــر رهبــــر است
(مثنوی، دفتر اول، ب ۱۱۱)
عشق به دنیا واسارت در دام رذایل نفسانی اسباب ننگ آدمی می‌شود، در حالی که عشق حضرت محبوب که هوالباقی است موجبات سربلندی وعزت و ارتقاء انسان را فراهم می‌آورد. باب معاشقه با حق برای همگان گشوده است، زیرا او با رهروان طریق عشق، کریمانه معامله می‌کند. عشق و عاشقی با حضرت باری فراتر از ساحت علم اخلاق است و ادب و آدابی خاص دارد.
عشق‌هایی کز پی رنگی بود
عشق نبـود عاقبت ننـگی بود
(مثنوی، دفتر اول، ب ۲۰۵)
عشق آن زنده گزین کاو باقی است
کـز شراب جان فزایت ساقی است
عشـق آن بگــزین کـه جملــه انبیـا
یافـتـنــد از عشـــق او کار و کیـــا
تو مگــو ما را بدان شـه بار نیست
با کـریمــان کارهـا دشـــوار نیست
(مثنوی، دفتر اول، ب ۲۱۹-۲۲۱)
لیک هر آن چه در باب عشق تشریح و توصیف کنیم، باز از ارائــه معنای حقیقی آن از طریق زبان بازمی مانیم؛ چرا که عشق را مقامی است لاهوتی، چگونه می‌توان به بیان امری لاهوتی با واسطـه الفاظ پرداخت؟ به این معنا که چگونه می‌شود امری نامحدود و بی منتها را با ابزاری دارای حــد و با ظرفیت و توانائی محدود، توضیح داد. زبان، ترجمان حوزه عواطف و عقل است اما قلمروعقل محدود است از این روست که عقل، توانائی شناسایی عشق را ندارد. حضرت شیخ صفی الدین اردبیلی می‌فرماید: آخرین میدان عقل، اولین میدان عشق است، چرا که عشق، متعلق به ساحتی فراتر از حوزه عقل است و تنها با عبور و حضور در ساحتی والاتر از ساحت حس و عقل می‌توان به ساحت عشق رسید.
نیست از عاشــق کســی دیـوانــه تـر
عقـل از سـودای او کـور است و کـر
(مثنوی، دفتر ششم، ب ۱۹۷۹)
در آن ساحت که ساحت تجربه عرفانی و شهود قلبی است، عشق نیز با زبان همان ساحت به توضیح، تشریح و توصیف عشق و عاشقی می‌پردازد، اما اگر چه حقیقت عشق با زبان متعارف قابل بیان نیست، چه توصیف عمومی در باب آن شده است؟ عشق به معنای" میل مفرط" است و اشتقاق واژه عاشق و معشوق از عشق است. عشق از مصدر "عَـشَـقَ" به معنای چسبیدن و التصاق است. به گیاه پیچک نیز عَشَقه گویند زیرا با پیچش به دور تنه درخت بالا می‌رود و آن را می‌خشکاند. این تمثیل مقام عشق است که بر هر دلی وارد شود احوال ناسوتی آن را از بین می‌برد.
عشق "ستون اصلی طریقت" است. تنها انسان کامل است که با طی طریق مراتب ترقی و تکامل معنوی قادر به درک جوانب گوناگون حقیقت عشق است. عشق را به حقیقی و مَجازی تقسیم کرده‌اند: عشق حقیقی، عشق به لقاء محبوب حقیقی است که همانا ذات احدیت است، مابقی عشق‌ها، مَجازی و بر اساس مبدا و منشاء شان به عشق‌های مَجازی ممدوح و مذموم تقسیم می‌شوند.
مولونا عشق را "طبیب تمام بیماری‌های نفسانی"، "اولین و آخرین"، "بیگانه با دو عالم" و "دریای عدم که عقل را در آنجا راهی نیست" می‌داند.
عشق اسباب "جوشش"، "سایش"، "شکافندگی" و "لرزانندگی" است.
عشق "بی حد" و "مرتبه دار" است.
عشق "سرکش و خونین" است تا هر آن که اهلیت ندارد تصفیه شود.
عشق "قهار" است و سالک مقهور عشق.
دلیل وجود عشق، خود عشق است، اگر به دلیلی بر وجود عشق نیاز آمد؛ از آن روی مگردان چرا که عشق و شوق در همه اشیاء ساری و جاری است و هیچ چیز عاری از عشق نیست، لیکن تفاوت استدلال با عشق و کشف و شهود، هم چون تفاوت سایه و آفتاب است.
دلایل و آثار، تابع حقیقت عشق اند که آفتاب حقیقت است. سالک بایستی روی به جانب اصل حقیقت داشته، در سایـه استدلال گرفتار نگردد، زیرا اصحاب استدلال تا بدان حـد در ورطـه اثر و نشانه گرفتار آمده‌اند که حقیقت را فراموش کرده‌اند. تکیه بر استدلال صِـرف، سالک را به غفلت و بی خبری از حقیقت می‌کشاند. با تابش آفتاب حقیقت و حصول کشف و شهود، قمر عقل و استدلال زائل شده، قدر و جاذبه خود را از دست می‌دهد.
جان یعنی روح انسان در این جهان مادی، غریب است، زیرا از وطن اصلی خویش به دور افتاده و تنها به مدد عشق امکان بازگشت به منزل اصلی را داراست. اگر ذات آن محبوب حقیقی بر سالک عاشق، آشکارا نمایان شود و با ذات خویش بر سالک تجلی کند، سالک قدرت و ظرفیت تحمل او را ندارد. "فلما تجلی ربه للجبل جعله دکاً". (سوره ۷، آیه ۱۴۱)
محبوب مطلق همواره درپس پرده‌ها و مظاهر خود را می‌نمایاند تا مردم او را تاب بیاورند. (مولوی، فیه مافیه، ص ۳۵)
عشق، وصف حضرت محبوب است. او یگانه‌ای است که شایسته عشق ورزی حقیقی است.
عشق وصف ایزد است اما که خوف
وصـف بـنــده مـبـتـلای فـرج و جوف
چــون یـحـبـــون بخـوانـــدی در نبـــی
با یـحـبــهـــــم قـریـــن در مـطـلـبـــــی
پس محبت وصف حـق دان عشـق نیز
خوف نبـود وصف یــزدان ای عــزِیــز
(مثنوی، دفتر پنجم، ب ۲۱۸۵-۲۱۸۷)
مولانا در داستان نهایی مثنوی شریف در دفتر ششم (قصه سه شاهزاده) بحث صبر را مطرح می‌کند؛ "الصبر مفتاح الفرج". خواهان وصال معشوق باید در این طریق استقامت داشته باشد. ازاین رو مطالعه متون عرفانی از قبیل دیوان شمس و مثنوی می‌تواند مددکار نظام مند شدن اخلاق جوانان در مراتب گوناگون شود.
آیا مولانا از اخلاق و یا به عبارتی دیگر اصولا از علم اخلاق هم صحبتی می‌کند؟
بله. حضرت مولانا در مثنوی به وضوح به مساله اخلاق می‌پردازد و در داستان شاه و کنیزک (آغازین حکایت مثنوی) سبب ناتوانی طبیبان از معالجه کنیزک را، بی ادبی در ساحت الهی می‌داند؛ چرا که آنها بر این باورند که علم محدودشان در طول دانش بیکران الهی قرار دارد. او معتقد است درمان نفس و زدودن مهلکات و امراض نفسانی تنها با یاری حضرت حق امکان پذیر است و بدون رعایت ادب در پیشگاه الهی، درمان دردهای اخلاقی، روحی و معنوی ممکن نیست.
نفس، موضوع اصلی دفتر اول مثنوی با حدود چهار هزار بیت است. براساس تحقیقات ما، این چهار هزار بیت به دوازده گفتمان و سه بلوک و سه مرتبه نفس (نفس اماره، نفس لوامـه و نفس مطمئنـه) تقسیم می‌شود و حضرت مولانا ابعاد و جوانب مسائل گوناگون نفس را در خلال این داستان‌ها تبیین می‌ کند. (نک: سید سلمان صفوی، ۲۰۰۶)
مولانا طی چهار داستان اول به مشکلات نفس اماره می‌پردازد و بحث‌هایی پیرامون صفات مذموم و ناپسند اخلاقی طرح می‌کند. نفس اماره، نفسی است که انسان را به کارهای ناپسند، عصیان و صفات نکوهیده‌ای دعوت می‌کند که از جمله موضوعات مذموم اخلاقی هستند. مولانا با برشمردن صفاتی هم چون بی ادبی در پیشگاه حق، حسد ، غرور و قیاس در مقابل نص به ارائـه راه حل جهت درمان آنها می‌پردازد.
در چهار گفتمان دوم، به بحث و بررسی در باره مسالـه نفس لوامـه می‌پردازد. صاحب نفس لوامه میل به خوبی‌ها دارد و در جستجوی نیکی هاست، اما غلبه و تسلط کامل بر امیال نفسانی خویش به دست نیاورده لذا برخی اوقات افعال ناشایستی مرتکب می‌شود و یا صفات زشتی از قبیل دروغ گویی، تهمت و افترا در وجود او مجال بروز می‌یابند، اما به مجردّ ارتکاب آن عمل، پشیمان شده خویشتن را سرزنش می‌کند که: چرا تو، انسانی الهی از مبدأ اعلی "وَنَفَخَتُ فیه مِن روحی" جلوه‌ای از جلوات الهی؛ مرتکب فعلی شدی که از نیت و جوهره الهی تو بسیار بعید است و بدین سان اظهار ندامت می‌کند. سالک با از گذار از مرتبه نفس لوامه، به مرتبه نفس مطمئنه نائل می‌آید. در این مرتبه از نفس، صفات و افعال حسنه ملکه وجود وی شده، سالک به آرامش وجودی می‌رسد. نمونـه اعلای صاحب نفس مطمئنـه در مثنوی، زید صحابی پیامبر (ص) (دفتر اول، ابیات ۳۵۰۰ – ۳۷۰۶) و فراتر از آن، حضرت علی (ع) است که موضوع آخرین داستان دفتر اول مثنوی است.
از عـلـــی آمــوز اخــلاص عمـل
شیـر حـق را دان مطهـر از دغـل
(مثنوی، دفتر اول، ب ۳۷۲۱)
گفت من تیـغ از پی حـق می‌زنـم
بـنــده حـقــــم نــه مـامـــور تـنـــم
شیــر حقـــم نیستــم شـیــــر هـــوا
فـعــل مــن بــر دیــن باشـد گــــوا
(مثنوی، دفتر اول، ب ۳۷۸۶ – ۳۷۸۷)
کـه نیـم کوهم ز حلم و صبر و داد
کــوه را کــی در ربایــد تـنـــد بـاد
(مثنوی، دفتر اول، ب ۳۷۹۴)
کـوهـم و هستـیّ من بنیـاد اوست
ور شـوم چـون کاه بادم باد اوست
جـز بـه بـاد او نـجـنـبـد میـل مـن
نیست جز عشق احد سر خیل من
(مثنوی، دفتر اول، ب ۳۷۹۷ – ۳۷۹۸)
تیــغ حـلـمــم گــردن خشمــم زدست
خشم حق بر من چو رحمت آمـدست
غـرق نـورم گر چه سقفـم شد خراب
روضـه گشتم گر چه هستم بو تراب
(مثنوی، دفتر اول، ب ۳۸۰۰ – ۳۸۰۱)
دانش اخلاقی، دانشی است که به صفات حسنه و مذموم اخلاقی و افعال حسنه و افعال زشت اخلاقی می‌پردازد. حضرت مولانا معتقد است که اخلاق مقدمه عرفان است و انسان جهت پیمودن سیر صعودی به جانب مبدأ اعلی، مقدمتا باید وجود خود را از صفات ناپسند تطهیر کند و صفات حسنه را ملکه وجود خویش نماید و پس از آن مهیای سفر معنوی شود.
از نظر مولانا مقدمات سفر معنوی عبارتند از: تخلق به صفات الهی و عمل به آداب شریعت، که شامل عمل به واجبات الهی هم چون نماز، روزه، زکات، خمس و حج و اجتناب از محرمات الهی و محارم الله و به طور کلی اعمال تحریم شده در شریعت از قبیل شرب خمـر، دزدی و محرمات اخلاقی است که این موارد همگی، خاص حوزه شریعت است. سالک با عمل به شریعت، بایستی کاملا آنها را ملکه وجود خویش نماید. به این ترتیب سالک با فعل خویش و پای بندی به حوزه اخلاق و نهادینه کردن صفات نیک اخلاقی به عنوان دو مقدمه ضروری، مهیای ورود به مرحله سیر و سلوک معنوی و پیمودن مراحل مقامات معنوی می‌گردد، لذا رویکرد حضرت مولانا به مساله اخلاق، رویکردی عرفانی است.
بین رویکرد حضرت مولانا به عنوان یک عارف با اخلاقیون، تفاوت عظیم وجود دارد. اخلاقیون در همان مرحله علم اخلاق باقی می‌مانند. آنها معتقدند روح، خانه‌ای است که صفات حسنه آن را زینت می‌بخشد و عمل به مسائل ممدوح اخلاقی و ایجاد این صفات، زینت روح است. این حوزه شامل ادب فردی، ادب اجتماعی، ادب صنفی، ادب در پیشگاه حق و حقیقت و ادب در مقابل علم است. انواع و اقسام این اخلاقیات در مثنوی طرح شده و مولانا با تاکید بر روابط اخلاقی در حوزه اجتماعیات معتقد است انسان اخلاقی باید روابطی صحیح با مردم و جامعه و حتی طبیعت داشته باشد یعنی به حریم طبیعت نیز تعرض نکند و حدود و حقوق آن را رعایت نماید، مثلا تنها در صورت نیاز برای ادامـه زندگی و معیشت خود شکار کند. این موارد در حوزه ادب، مربوط به اجتماعیات است، اما علمای اخلاق، اخلاق را ایستا و زینت روح می‌دانند. مولانا معتقد است اخلاق مقدمه سفر معنوی برای وصول روح به مبدأ اعلی است که علم عرفان عهده دار آن است. این پویایی در عرفان، نمودار سفری است که طی آن سالک با پیمودن پله پله مقامات وجودی، موجودی ملکوتی می‌شود.
حوزه اخلاق و عرفان در هم تنیده‌اند. عرفان یعنی معنویت، دانشی که متکفل تفسیر باطنی جهان و ارائـه راه و روش چگونگی سلوک معنوی است. در عرفان، شریعت و طریقت و حقیقت از یکدیگر جدا نیست، از این رو گفته می‌شود دین سه بُـعـد دارد. بدون عمل به شریعت طی طریق امکان ندارد و بدون طی طریق، وصول به حقیقت ممکن نیست و این از جمله تفاوت‌های اخلاق و عرفان است. بر انسان اخلاقی که به کشف و شهود نرسیده، نیات ربانی وارد نمی‌شود، و به دانش ربانی واصل نمی‌شود و اصولا وصل یا دیدن مطرح نیست. لذا باید گفت عرفان و معنویت یکی هستند اما اخلاق با عرفان و معنویت متفاوت است. علما اخلاق را راه رسیدن به عرفان و معنویت می‌دانند.
● به نظر شما حضرت مولانا اخلاق عرفانی داشته یا عرفان اخلاقی؟
من مساله را من این طور نمی‌بینم. ما عرفان اخلاقی نداریم، اخلاق عرفانی داریم که مندرج است در عرفان و مقدمه عرفان است و اخلاقی داریم مبتنی بر عقل، اخلاقی که ارتباطی با سلوک معنوی و معراج روحانی و معراج معنوی ندارد، هم چون اخلاقی که در آثار ارسطو، کانت، اسپینوزا و ابن مسکویه و غیره می‌بینیم که اخلاق‌های غیر عرفانی است، فلسفی است و با اخلاق عرفانی به طور جوهری متفاوت است، اما عرفان اخلاقی نداریم چون عرفان خود، همه این موارد را شامل می‌شود.
دو مکتب اساسی در عرفان عبارتند از: مکتب فقـر یا مکتب بغـداد و مکتب عشق یا مکتب خراسان که هر دو، اخلاق را به عنوان مقدمه سلوک خویش می‌دانند اگر چه موتور این دو مکتب، دو موتور متفاوت است. در مکتب فقـر بر زهد، ریاضت و خوف از خدا و در مکتب عشق بر جمال حق وجنبه حبّی و عشقی حق تأکید می‌شود یعنی در مکتب عشق، موتور معراج و پرواز مؤمن، عشق است که عاشق یا معشوق نیز گفته می‌شود و می‌تواند هم غایت باشد، هم موتور حرکت. این تفاوت بین مکتب فقـر و مکتب عشق است اما جنبه مشترک آنها این است که هر دو مکتب، اخلاق را مقدمه حرکت می‌دانند. اصولا زمانی که ملکات نفسانی و صفات اخلاقی ملکـه وجود شود، ورود به طریق سلوک الهی میسر می‌گردد؛ چه در مکتب فقـر و چه در مکتب عشق.
چون کـه صــد آمد
نود هم پیش ماست
مثنوی کتابی است حاوی تعالیم عرفان نظری و عملی، که به اخلاق هم پرداخته است، به این معنا که مولانا عرفان و اخلاق را با یکدیگر تبیین، توزیع، تفسیر و معرفی کرده است زیرا در عرفان عملی، اخلاق هم مندرج است. از این رو مثنوی کتابی است هم عرفانی و هم اخلاقی؛ منتهی اخلاقی که مولانا به آن می‌پردازد اخلاق عرفانی است که از آن نیز فراتر رفته، به مراتب بلند سلوک معنوی رسیده است
مولانا با نگاه عرفانی عمده فضایل ورذایل اخلاقی را در مثنوی طرح کرده است.
مراد از فضایل اخلاقی هر آن اخلاق پسندیده‌ای است که خداوند در قرآن و مولوی در مثنوی ستوده و رذایل اخلاقی، شامل کلیه اخلاق ناپسندی است که قرآن و مثنوی، مومنان را موظف گردانیده‌اند از آنها بر حذر باشند.
● فضایل اخلاقی در مثنوی عبارتند از:
راستی، آرامش، تواضع، شجاعت، صبوری، عفت، حلم، حزم، قناعت، گمنامی، خوش خلقی، شکر نعمت. و افعال نیک عبارتند از:عدل، ایثار، عفو،احسان، مهربانی، تعاون، حسن سلوک، نیکو کاری، میهمان نوازی، عفت، میانه روی در رفتار، فرو خوردن خشم، پاکیزگی، وفای به عهد، صله رحم، حمایت از مظلومان، روا نداشتن آنچه برخود نمی‌پسندند بر دیگران، نیکی کردن به دیگران، مهرورزی با انسان‌ها، اصلاح میان مردم،مراعات حقوق انسان‌ها، خوش رفتاری با والدین، جوانمردی، جود وسخا.
● رذایل اخلاقی در مثنوی عبارتند از:
دروغ گوئی، حسد، حرص، جبن، تهور، تکبر، خشم، حقد، گمان بد، بهتان، بخل، طمع، تبذیر، بغض، قساوت، تبختر، نخوت، طمع، تملق، غفلت، ناامیدی، ریا، نفاق، انتقاد ستیزی، عیب جویی و سخن چینی.
برخی از افعال زشت و مذموم اخلاقی عبارتند از:
استراق سمع، دروغ پراکنی، لهو و لعب، سخریه، اسراف، شهادت دروغ، خیانت، غش و تدلیس، مکر، دریغ داشتن مال، غل/کینه، فسق و فجور، ناسپاسی، دزدی، ظلم، شهوت، چاپلوسی، مدح ستمگران، سعایت و سخن چینی، ریا، خودپرستی، وهن مومن، پرونده سازی، تجسس، غیبت، تهمت، تفرعن، خودبینی یا عُجب، شهرت طلبی، عیب جوئی، پیمان شکنی و بی وفائی.
● چرا مولانا همانند دیگران کتابی جداگانه در مقوله اخلاق ننوشته است؟
اصولا مولانا اعتقاد دارد اخلاق به تنهایی و منهای اتصال به مبدأ الهی و جز از طریق الهی شدن انسانها، ره به جایی نمی‌برد. بنابراین عرفانی را معرفی می‌کند که اخلاق را نیز شامل است، چرا که عرفان، علم اعلی است. فلاسفه معتقدند فلسفه، علم اعلی است اما از نظر مولانا علم اعلی، عرفان است و او نیز زندگی خود را صرف این علم اعلی کرده که در بطن آن اخلاق نیز هست.
محور جهان بینی مولانا، خدا مرکزی یعنی توحید است و در مسائل اخلاقی نیز التفات به خدا مساله اصلی اوست. اگر افعال و صفات انسانی در جهت او و توجه به او باشد اخلاقی است. در اخلاق سکولار، فرد اعتقادی به خدا ندارد و تنها رضایت مردم را در نظر دارد. اخلاق سکولار از نظر مولانا هیچ وجهی ندارد، عمل سکولار در چارچوب جهان بینی مولانا، در حوزه فعل یا صفت اخلاقی او جایی ندارد. با تعریف مولانا از هستی، اگر انسانی در ارتباط با خدا باشد؛ امری الهی و خیر است و اگر نسبتی با حق نداشته باشد هر چند برای اجتماع مفید باشد، لیکن ربّانی و الهی نیست.
● آیا مصداق‌هایی که مولانا در آثارش ارائه می‌کند، بیشتر به انسان معطوف شده است؟
محور توجه مولانا در مثنوی خدا، توحید و مساله چگونگی بازگشت انسان به مبدأ اعلی است. در چارچوب فکری او، بحث انسان جایگاه محوری دارد. توحید مرکز ثقل تفکر مولاناست. او در صدد توضیح مساله انسان و چگونگی بازگشت او به جانب معبود یا محبوب است تا به انسان تفهیم کند تو که از عالم اعیان هستی، از آن نیستان جدا شده ای، از محبوب فراق یافته، به این عالم هبوط کرده ای؛ دریاب چگونه می‌توانی به مبدا و ماوای خویش بازگردی.
بشنو از نی چون حکایت مـی کنــد
وز جـــدایـیـها شــکایت مــی کـنــد
(مثنوی، دفتر اول، ب۱)
مولانا در همان آغازین بیت مثنوی، بحث انسان و توحید در کنارهم قرار گرفته، زیرا از یک سو خدا را می‌بیند که یگانه وجود است و همه جهان، تجلیات اوست و از دیگر سو انسان، که خلیفة الله است. از آن رو که انسان خلیفـه خداوند است، انسان و خدا، موضوع اصلی بحث مولاناست. خدا در مرکز آن است و انسان هم مساله اصلی اوست. برای بازگشت انسان به ماوای اصلی خویش چه باید کرد؟ عواقب راه، سدهای این مسیر و مشکلات این بازگشت چیست؟ نشانه‌های این دردها چیست؟ راه معالجه آنها چیست؟ چگونه می‌توان شفا یافت؟ چگونه می‌توان به سوی او پرواز کرد؟
مولانا خدا محور است اما انسان را سایه اصلی او می‌بیند و بر این باور است که انسان کریمه الهی است که به این دنیا هبوط کرده، اما قابلیت خلیفة اللهی را داراست. کل آفرینش به خاطر انسان است و این مساله اساسی وجود است، بنابراین بحث اومانیسم الهی در مثنوی مطرح است، منتهی بااین تفاوت جوهری که در این اومانیسم الهی، خداوند محور و مرکز وجود است، نَـه انسان. انسان به عنوان خلیفة الله، مسالـه اصلی و گل سرسبد آفرینش است و همه هستی توسط خداوند حول وجود انسان، ساختار و تشکل می‌یابد.
عرفان اصولا آسمانی و الهی است، اما مولانا می‌خواهد برای آبادانی این دنیا نیز از آن استفاده کند. اگر بین عقل معاد و عقل معاش توازن ایجاد شود این جهان آباد خواهد شد. اگر تنها عقل معاش حاکم بر امور باشد، این جهان ویرانکده‌ای خواهد شد که فرعونیان بر آن غلبه می‌یابند. عقل جزئی در اتصال با عقل کلی، به عقل ربّانی بدل می‌شود و سعادت دو دنیا را فراهم می‌آورد. در تفکر مولانا زمین و آسمان با کل هستی در هم تنیده قدسی می‌گردند. هر چه جامعه الهی تر باشد این زمین آبادتر می‌شود. جنگ‌های بین آدمیان، انعکاسی از جنگ بین قوای مختلف در وجود آدمی است، که در واقع ستیز بین حواس و عقل و قلب است. این اصطکاک تا ایجاد هماهنگی بین قوای درونی، هم چنان برقرار است و تا صلح درونی نباشد، در بیرون صلحی ایجاد نمی‌شود.
همان طور که گفته شد، مولانا به آبادانی این دنیا هم توجه دارد که غایت آن، آبادانی آن دنیاست. او آبادانی این دنیا را در الهی شدن انسان‌ها و جامعه می‌داند و این مصداق تفکر خدایی حضرت مولاناست. مقصود مولانا از بیان چنین حکایات و تشریح شرایط، چگونگی استفاده از عبارات و واژه‌های ناسوتی، زندگی زمینی و مطالب مرتبط با زندگی عینی انسان‌ها، با هدفِ توجه دادن آنها به جانب مفاهیم بلند عرفانی است، لذا مقصد و مقصود حضرت مولانا از طرح این گونه داستان‌ها، استنتاج معنوی است. با عرضـه سؤالات دوره جدید به مثنوی، در باره چگونگی رابطه قدرت و مذهب، اخلاق و قدرت، معنویت و حکومت، معنویت و اجتماع و امثال آن، امکان فهم لایه‌های پنهان مثنوی و پاسخ برخی از مسائل انسان امروز فراهم می‌آید.
این موارد چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ نقاط افتراق یک جامعه معنوی با جامعه غیرمعنوی چیست؟ ویژگی‌های قدرت الهی و قدرت غیر الهی، یعنی قدرت موسوی و قدرت فرعونی و وجوه تمایز آنها چیست؟ با مراجعه به مثنوی می‌توان ممیزات قدرت عرفانی و حکومت فرعونی و موسوی را بر اساس ملاک‌های حضرت مولانا دریافت. بدین سان با قرار دادن مثنوی در ازتباطی مستقیم با زندگی و جامعه امروز، می‌توان برای یک زندگی بهتر، جامعه‌ای والاتر و حکومتی بهتر از آن درس، روش و راه حل گرفت.
برگرفته از مصاحبه با رادیـو گفتـگـو (برنامه سوفیا- منوچهر دین پرست) – تهــران - ۱۳۸۶
سید سلمان صفوی
منابع:
قرآن کریم
مثنوی مولوی
فیـه ما فیـه، مولوی، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۸۵.
کلام و عرفان، مرتضی مطهری.
مولوی نامه، جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۸۵.
ساختار کلی دفتر سوم مثنوی مولوی، سید سلمان صفوی،مجله آینه میراث، تهران، پائیز۱۳۸۶.
ساختار کلی دفتر ششم مثنوی مولوی، سید سلمان صفوی،مجله آینه میراث، تهران، پائیز۱۳۸۶.
Safavi, Seyed G, The Structure of Rumi’s Mathnawi, London, ۲۰۰۶.


همچنین مشاهده کنید