جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

حلول روح «هگل» در ابزار تولیدی «مارکس»


حلول روح «هگل» در ابزار تولیدی «مارکس»
«هگل» را تأثیرگذارترین فیلسوفان تاریخ فلسفه نام نهاده اند. این بدان جهت است که آرای وی، تأثیرهای اجتماعی و سیاسی شگرفی بر جای نهاده است. یکی از این تأثیرها، را تأثیر بر «ناسیونالیسم آلمان» می دانند و تأثیر دیگر را بر مارکس که این تأثیر (با مارکسیسم) جهان ما را برای سالها از خود متأثر کرده است. برخی از آثار پرنفوذ این فیلسوف نیز عبارتند از: پدیدار شناسی ذهن، علم منطق، فلسفه حق و فلسفه تاریخ.
فلسفه هگل همچنین یکی از سخت ترین و دیر فهم ترین فلسفه ها در طول تاریخ فلسفه است. برخی از پژوهشگران معتقدند، کتاب «فلسفه تاریخ» و کلاً تاریخ شناسی وی برای آغاز کردن بحث از وی راحت تر هستند، زیرا جنبه های انضمانی اندیشه های وی بسیار پررنگ تر هستند.
فهم فلسفه هگل بدون فهم اندیشمندان و متفکران دیگر مدرن ممکن نیست. با وجود این، وی نوآوریهای زیادی را در تفکر مدرن به وجود آورده است. «کانت» انسان را شامل دو بخش عقل و خواهشهای نفسانی می داند که این دو بخش همیشه با هم جدال و کشمکش دارند؛ اما هگل ثابت بودن این کشمکش را قبول ندارد و آن را ناشی از تاریخ می داند.
او می گوید: به طور مثال، یونانیان چنین تعارضی را میان خواهشهای نفسانی و عقل خود نمی دیدند و این تعارض با پدید آمدن وجدان فردی در پروتستان (در جهان جدید) رشد کرده است. بنابراین، این تعارض را نمی توان امری ذاتی دانست. هگل نه تنها به سرشت انسان بلکه به همه پدیده ها این گونه نظر می کند. بدین گونه است که فرآیند دیالکتیک یا دیالکتیک هگلی پا به میدان می گذارد.
● اصل دیالکتیک و از خود بیگانگی
طبق اصل دیالکتیک، هر وضعی (تز) وضع مقابل (آنتی تز) خویش را به وجود می آورد که کنش میان آنها یک وضع جدید (سنتز) را به وجود می آورد. به طور مثال، سنت، مدرنیته را به وجود می آورد و سنتز این دو، یک موقعیت جدید را پدید می آورد. خود این وضعیت جدید (سنتز) وضعی (تزی) برای وضع مخالف (آنتی تز) می شود و این مسیر همیشه ادامه پیدا می کند.
با همه اینها، باید توجه داشت، این گونه نیست که این مسیر پیش بینی ناپذیر و یا اتفاقی باشد. این مسیر به سمت آزادی بیشتر ذهن است و این چیزی جز فرآیند افزایش آگاهی به وجود آزادی و شناخت بیشتر خودمان نیست؛ یعنی ما به سمت آزادی بیشتر و آگاهی بیشتر در حال حرکت هستیم و این حرکت، مبتنی بر اصل دیالکتیک رخ می دهد.
هگل از چیزی به نام «روح» یا «Geist» سخن به میان می آورد که موضوع تاریخ است. او می خواهد بگوید کل واقعیت، واحد و یکتا و چیزی روحی و ذهنی است. به عقیده هگل، روح در همه چیز تجلی می یابد، ولی با موجودات یکی نیست.
نوآوریهای فلسفی هگل با تاریخی دیدن همه چیز و همه کس و مفهوم دیالکتیک به اوج خود می رسد. با این حال، این نوآوریها به این دو محدود نمی ماند. او از مفهومی به نام «از خود بیگانگی» هم یاد می کند که برای اولین بار در تاریخ فلسفه و تفکر توسط وی مطرح شده است.
به نظر وی، «از خود بیگانگی» وقتی شروع می شود که ما چیزی را که بخشی از ماست، به عنوان امری بیگانه در نظر بگیریم.
به عقیده وی، ما باید به جهان به عنوان بخشی از وجودمان توجه داشته باشیم. نقطه پایانی فرآیند دیالکتیکی این است که روح به خودش به عنوان واقعیت نهایی، معرفت پیدا کند و بدین ترتیب ببیند که هر چیز بیگانه با خودش در واقع بخشی از خودش بوده است.
هگل اسم این مرحله را «معرفت مطلق» می گذارد که به معنای آزادی مطلق هم هست. این معرفت وقتی محقق می شود که روح دریابد، جهان درواقع خود اوست. هگل چون خودش را فردی می داند که بدین حقیقت رسیده است، زمانه خود را نقطه اوج کل فرآیند خودآگاهی و معرفت مطلق ارزیابی می کند. با تکیه بر این پیش فرضهاست که وی جمله معروف خود را که «آنچه واقعی است عقلانی است و آنچه عقلانی است واقعی است» عنوان می کند.
● روح مطلق و جامعه ایده آل انسانی
به نظر هگل، روح مطلق نه تنها به طور مجرد وجود دارد، بلکه در جوامع و نهادهای مختلف به انحای مختلف تجسم پیدا می کند. پرسشی که در اینجا مطرح است، این که نقطه اوج تفکر تاریخی، چگونه جامعه ای است. به نظر وی، این جامعه، جامعه ای باید باشد که مطابق عقل، سامان یافته باشد. به نظر هگل، این جامعه باید شبیه آرمانهای انقلاب فرانسه (برابری، برادری و آزادی) باشد.
عده ای چون «پوپر» معتقدند این تفسیر می تواند بسیار خطرناک باشد زیرا این بهانه را در اختیار برخی حاکمان قرار می دهد که با ادعای دسترسی به عقل مطلق، همه جامعه را مطابق خواسته های خود به پیش برند؛ همان طور که بعداً ما در مشکل «فاشیسم» و «نازیسم» آن را مشاهده کردیم. هرچند تعدادی از مفسران هگل به ما گوشزد کرده اند که هگل به هیچ عنوان قصد دفاع از این تلقی را ندارد و تنها تعدادی از تفسیرهای افراطی از دیدگاه های وی به اینجا منجر می شوند. لیبرالها به این تلقی بسیار ایراد وارد می کنند. به نظر آنها، دولت مانند یک کشتی است که مقصدی را در دریا جستجو نمی کند و انتخاب هر مقصدی برای این کشتی، -آن گونه که افرادی چون «افلاطون» و «هگل» در نظر می گیرند- ما را به گونه ای جامعه بسته دچار می کند.
در جواب به این نقد که به هگل وارد است، عده ای گفته اند، هگل با آزادی مشکل ندارد، اما آزادی را به معنایی مجزا از معنایی که لیبرالها از آزادی می فهمند، در نظر می گیرد. آزادی لیبرالها آزادی منفی است؛ آزادی از محدودیتهایی که حکومت برای فرد ایجاد می کنند، اما آزادی هگل امری مثبت است، یعنی آزادی برای شکوفایی استعدادهای فرد.
● اختلافهای هگل با کانت و تجربه گرایان
هگل هم با کانت و هم با تجربه گرایان، ستیز فکری دارد. «کانت» معتقد بود ذهن ما قادر به دیدن چیزی نیست مگر از طریق مفاهیم مکان، زمان و علیت. او همچنین معتقد بود، شیء فی نفسه وجود دارد، اما ذهن انسان از طریق عقل نظری بدان راهی ندارد. ما برای پی بردن به شیء، فی نفسه به عقل عملی نیاز داریم. هگل البته معتقد بود، اگر نتوان از طریق نظری شیئی را شناخت، در مورد آن چیزی نمی توانیم بگوییم.
او همچنین با تجربه گرایان مخالف بود که برای شناخت، بر داده های حسی تمرکز می کردند. به نظر وی، این تفکر به صورت اجتناب ناپذیری به شکاکیت منجر می شود. به نظر وی، شناخت بدون واسطه است؛ یعنی میان فاعل شناسایی و موضوع شناسایی تمایزی وجود ندارد، درواقع، عالم و معلوم، یک امر بیش نیستند و از این رو، کل واقعیت باید ذهنی باشد. او سعی می کند بدین گونه، بر مشکل شناخت از جهت خارج فایق آید.
● هگل و نو هگلیان
پس از هگل، ما رویکردهایی متفاوت را در قبال آرای وی شاهد هستیم. دو رویکرد و جریان پرنفوذ در این زمینه به «هگلیهای چپ و راست» و یا «هگلیهای جوان و پیر» معروف هستند. هگلیهای راستگرا کسانی بودند که فکر می کردند از فلسفه هگل لازم می آید که چیزی از قبیل دولت پروس همان دولت اندام واری باشد که اندیشه های او به سوی آن سیر کرده است. آنها معتقد بودند خود هگل در کتاب «فلسفه حق» که سیاسی ترین نوشته اوست، چنین گفته است؛ اما هگلی های چپگرا مصرانه می گفتند که جهت اصل فلسفه هگل، رادیکال تر از این است. به نظر آنها، جهت فلسفه هگل به سوی تغییراتی به مراتب دامنه دار تر و انقلابی تر حرکت کرده است. آنها می خواستند اندیشه های هگل را تا جایی پیش ببرند که بر تقابل «تز» و «آنتی تز» عقل و خواهشهای نفسانی یا اخلاق و نفع شخصی فایق بیایند و به سنتز جامعه ای هماهنگ برسند که سرانجام شکافها و تفرقه ها را در سرشت انسانی التیام بدهد.
● مارکس ، نوهگلی چپگرا
«مارکس» به عنوان یکی از هگلیهای چپگرا مطرح است. مارکس تقریباً همه اندیشه های «هگل» را مورد توجه قرار داد. او در ابتدا، واقعیتی را به عنوان فرآیندی تاریخی مدنظر قرار داد. همچنین به نظر وی، این فرآیند دیالکتیکی است و علاوه بر این فرآیند دیالکتیکی را نیز هدفمند فرض کرد.
او حتی هدف را رسیدن به حالتی بدون تعارض گرفت. به نظر وی، ما تا به هدف نهایی نرسیده ایم، در حالت «از خود بیگانگی» قرار داریم.
اینها همه روحی هگلی اندیشه های مارکس را نشان می دهند. اما اختلاف این دو این بود که به نظر هگل، این فرآیند امری ذهنی است ولی به نظر مارکس، امر مادی می باشد. به همین دلیل است که می گویند مارکس، هرم هگلی را وارونه کرده است. به طور مثال، برخلاف هگل، مارکس تکامل تاریخی را ناشی از نیروهای دخیل در تولید مادی می بیند. مارکس جنبه مادی زندگی ما را بر جنبه ذهنی تفوق و چیرگی می دهد. هگل معتقد بود تکامل ذهن به شکل گیری جوامع مختلف منجر می شود و مارکس بر نیروهای دخیل در تولید مادی دست می گذاشت.
● چالشها با فلسفه های هگلی و مارکسی
چنانکه گفتیم، مهمترین ایرادی که به هگل و مارکس وارد دانسته اند، این بوده که این اندیشه ها می توانند به خودکامگی در انواع مختلف خود منجر شوند. به نظر برخی مفسران، چه حکومت نازیسم و چه حکومت کمونیسم که بی ارتباط با آرای این دو اندیشمند نبوده اند، این نکته را به خوبی نشان می دهند. هرچند این دو اندیشمند درصدد نبوده اند انسان چنین سرنوشتی در این حکومتها پیدا کند. هم هگل و هم مارکس بسیار برای آزادی انسانی ارزش قایل بوده اند. با همه اینها از جمله نتیجه اندیشه های آنها همین دو نوع حکومت بوده است.
به نظر می رسد چه مارکس و چه هگل، تعریف و تصویری ناقص از سرشت انسان ارایه می کنند. این دو سعی می کنند کثرت موجودات انسانی را نادیده بگیرند و بر وحدت میان انسانها- بیش از اندازه لازم- دست گذارند. چه در «روح هگلی» و چه در نظریه «ابزار تولید» مارکس، شاهد تعریفی از انسان هستیم که در آن، گویی با تغییر شرایط، انسان و طبیعت وی تغییر می کند.
مارکس معتقد است، اگر اوضاع اقتصادی تغییر کند، طبیعت انسان هم تغییر می کند و هگل هر چیزی را تجلی روح مطلق می داند. مشکل «سورن کی یرکه گور»، فیلسوف دانمارکی با هگل هم همین است که به نظر او، هگل، فردیت انسان را در زیرپای روح جمعی خرد می کند. مارکس نیز نمی تواند درک کند که حتی تعارضهای اقتصادی از بین روند تعارض بر سر قدرت و شهرت و... شروع می شوند.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید