یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حکمت نتیجه گرا


حکمت نتیجه گرا
تولد حکیم ابوالقاسم فردوسی را پایان دهه سوم از قرن چهارم (سال ۳۲۹ یا ۳۳۰ هجری) و وفات او را در دومین دهه قرن پنجم (بین سالهای ۴۱۱ تا ۴۱۶) ذکر نموده اند. به عبارتی در مهمترین دهه های قرن چهارم و دهه اول قرن پنجم که از درخشان ترین دوره های فلسفه اسلامی و به یک عبارت دوره بنیانگذاری این فلسفه توسط بزرگانی چون ابو یوسف یعقوب بن اسحاق کندی (متوفی ۲۵۲ هجری) و مهمتر، فیلسوف بزرگ ایرانی ابونصر فارابی (متوفی ۳۳۸ هجری) است.
چنان که تاریخ روایت می کند فردوسی شاهکار عظیم خود را (که صورت منظوم شاهنامه منثور ابومنصوری است) در سال ۴۰۰ هجری پس از سی یا سی و پنج سال تلاش مستمر و جانکاه به پایان رسانده است. بنابراین سرایش شاهنامه در دهه های پایانی قرنی به اتمام رسیده که مورخان، آن قرن را قرن شکفتگی علم و فرهنگ در تمدن اسلامی می دانند. به بار نشستن ثمرات نهضت ترجمه و به تبع آن رواج وسیع اندیشه های یونانی، ایرانی، سریانی و هندی در کنار ظهور مکاتب کلامی قدرتمندی چون معتزلی و اشعری و در پناه نهضت قدرتمند علمی امامان مذهب شیعه به ویژه امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) و شکل گیری اولین دانشنامه اسلامی – شیعی (رسائل اخوان الصفاء که تاثیری عمیق بر دوره های بعدی گذاشت) و نیز چنان که ذکر شد بنیادگذاری فلسفه اسلامی توسط کسی که ابن خلکان او را «بزرگترین فلاسفه اسلام می داند علی الاطلاق» (فارابی) و نهایت، نگارش عظیمترین متن فلسفی جهان اسلام تا آن روزگار، یعنی الشفای شیخ الرئیس ابو علی سینا، به قرن چهارم برجستگی خاصی بخشیده است که تمامی مورخان، آن را یکی از مهمترین قرون تمدن اسلامی در عرصه اندیشه و حکمت می دانند. حکیم طوس شاهنامه خود را در سه دهه پایانی چنین قرنی سروده است.
حال مهمترین سوال این است که آیا بین جریان وسیع اندیشه، نظرات، مکاتب کلامی، مباحث گسترده فلسفی و شکل گیری مکاتب عرفانی این قرن، با اندیشه و نوع نگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی، ارتباطی وجود داشته است؟ آیا فردوسی در حوزه طوس و خراسان که علمای بزرگی را در بطن و متن خود پرورانده دل به هوای حکمت و فلسفه رایج عصر خود سپرده و این سرسپردن در شاهنامه اش ظهوری یافته است؟
طوس که فردوسی تمامی عمر خود را در آن بسر برد و جز یکی دو بار از آن جا خارج نشد، منطقه ای از مناطق خراسان آن روزگار است. خراسانی که آن را مهد تصوف و حکمت می نامند زیرا خاستگاه نامدارترین صوفیان و حکیمان تمدن اسلامی است. ابراهیم ادهم که او را سرمشق زهاد و صوفیه خراسان می دانند (متوفی ۱۶۱ هجری) از این دیار است. بایزید بسطامی بزرگترین شطاح تصوف اسلامی و سرسلسله صوفیان سُکری از همین دیار است (متوفی ۲۶۱هجری) حکیمیان و سیاریان دو فرقه بلند آوازه خراسانند که در قرن دوم و سوم بر اندیشه و جهان بینی منطقه شمال شرق ایران تاثیر گذارده اند. ابوالحسن خرقانی (متوفی ۴۲۵)، ابو سعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰)، امام ابوالقاسم قشیری (متوفی ۴۶۵)، ابو علی دقاق (متوفی ۴۰۵)، ابو عبدالرحمن سلمی (متوفی ۴۱۲)، هجویری، صاحب کشف المحجوب (متوفی ۴۵۶)، خواجه عبدالله انصاری (متوفی ۴۸۱) و مهمترین حکما و عرفای آن زمان یعنی امام محمد و امام احمد غزالی که هردو اندکی پس از فوت فردوسی (سال ۴۵۰ و... هجری) در طوس دیده به جهان می گشایند، خراسانی و بلکه طوسی بوده اند. بنابراین هرچه منطقه غرب ایران یعنی جنوب غرب آن و منطقه ای که امروزه عراق نامیده می شود به دلیل خاستگاه اصلی نهضت ترجمه (حران و نصیبین) فلسفه گراست (بیشتر به معنای یونانی آن) جهان شرق ایرانی شیدای عرفان و حکمتی خاص به معنای شرقی آن است و این خود از مهمترین دلایل ظهور نوعی حکمت خاص شرقی و فلسفه گریزی یونانی در شاهنامه فردوسی است.
بنیان این مقاله بر این تحقیق قرار دارد که حکمت در شاهنامه فردوسی نه به معنای فلسفه در معنای خاص آن که نوعی حکمت شرقی ِ مبتنی و مستند بر اخلاق و عمل است. همچون نگاه خاص شرقیانی که در آن فکر وسیله معرفت نیست بلکه آلت عمل است و به تعبیر «ماسون اورسل» در کتاب «فلسفه شرق» شرقیان (و به ویژه قدمای هند) فکر را به قدر فعالیتش ارج می نهادند و نه صرف اندیشه ورزیش. «هندی از خلال همه وظایف حیاتی خود به عقل می نگرد و تنها به جنبه نظری آن بسنده نمی کند».
شرح این معنا و تبیین مفهوم حکمت در شاهنامه فردوسی نیازمند وقوف به مفهوم حکمت در اندیشه اسلامی و بازتاب آن و یا دستکم برداشتی خاص از آن توسط فردوسی در شاهنامه است. ابتدا به بررسی مفهوم حکمت در دوران اولیه شکل گیری اندیشه اسلامی و سرایش شاهنامه می پردازم.
● مفهوم حکمت در قرون اولیه شکل گیری اندیشه اسلامی
حکمت اصالتا یک اصطلاح قرآنی است. این کلمه که با مشتقات دیگر خود درقرآن بسیار مورد استفاده قرار گرفته است در لغت به معنای اتقان و استوار کردن امور تعریف شده و حکیم کسی است که «المتقن للامور» است. یعنی آن که کارها را استوار و محکم می کند. این اتقان و استواری چنان که از جان مایه حکمت و مهمتر شواهد و قرآئن قرآنی (من جمله در ترادف معنوی با کتاب در آیاتی چون ویعلمهم الکتاب والحکمه) بر می آید مستلزم نوعی شناخت و معرفت است. بر این اساس حکمت را نوعی حالت و خصیصه درک و تشخیص نیز دانسته اند که شخص بوسیله آن می تواند حق و واقعیت را ادراک نموده و با انجام متقن و محکم کار مانع از فساد آن شود. راغب اصفهانی در مفردات، حکمت را وسیله ای برای رسیدن به حق، بواسطه علم و عقل می داند و معتقد است چون این صفت برای حق تعالی بکار رود به معنای معرفت به اشیاء و خلق آنها بر اساس غایتشان و چون به عنوان صفتی برای انسان به کار رود به معنای شناخت موجودات و انجام خیرات توسط انسان است. این واژه (حکمه) که بیست بار در قرآن ذکر گردیده است نوعی وحی ربانی (ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمه) و عطای رحمانی است (لقد اتینا لقمان الحکمة ان اشکرلله). عظمت حکمت در قرآن چنان والاست که گاهی هم سنگ با کتاب آمده (ویعلمهم الکتاب والحکمه) و از جمله مصادیق خیر کثیر در قرآن است. خیری که خداوند به هرکه بخواهد می بخشد (یعطی الحکمة من یشاء و من یعطی الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا) و حکیم که از جمله اسماء الحسنی است صفت کسی است که کار را از روی تشخیص و مصلحت انجام می دهد. این واژه ۹۷ بار در قرآن تکرار گردیده که از این تعداد ۹۱ بار آن صفت خداوند جلیل است.
تأمل در معنای حکیم در قرآن نشان می دهد که حکمت حکیم بیشتر در فعل و عمل او جلوه می کند تا تأکید بر بنیان نظری آن. به عبارت دیگر در قرآن کریم که بنیان اندیشه و تفکر در تمدن اسلامی محسوب می شود حکمت، ظهور اندیشه ای متقن و استوار در ساختار یک فعل و عمل است. بنابراین مبتنی بر تحقیق و تأمل می توان به صراحت بیان نمود حکمت در تمدن اسلامی نوعی عاملیت نظری است و نه صرفا اندیشه و نظر. و این شاید مهمترین مرز ممیز میان مفهوم فلسفه (در معنای یونانی آن) با حکمت در تمدن اسلامی باشد. گرچه فلسفه با خاستگاه یونانی اش به فلسفه نظری و عملی پایبند بوده و فلسفه عملی را در اموری چون تدبیر منزل و سیاست مدن طرح می نمود اما بازتأمل در آراء افلاطون و ارسطو، که از جمله مهمترین نظریه پردازان تقسیم فلسفه به فلسفه نظری و عملی هستند، نشان می دهد فلسفه عملی آنان جز نوعی اندیشه ورزی خاص پیرامون عمل نیست. به یک عبارت فلسفه ِعمل است نه اندیشه ای که ظهور عمل در آن، ذاتی نظریه باشد. ناکامی افلاطون در تحقق یوتوپیای خویش و نیز ارسطو در تربیت اسکندر نشان می دهد فلسفه عملی در فلسفه یونانی بیشتر نوعی اندیشه ورزی در مورد عمل است تا تدوین اندیشه ای که بتواند از متن خود عملی متقن و مستحکم را ظاهر سازد. نظر بر این است که ظهور اجتناب ناپذیر نوعی حکمت قرآنی در این تمدن (گرچه در ساحت فلسفه اسلامی و دیدگاه برخی فلاسفه مسلمان در کسوت فلسفه یونانی ظاهر گردید) تأکید و تعریف دقیقی است که جهان بینی اسلامی و در رأس آن قرآن از مفهوم حکمت ارائه داده بود. به عبارتی فلسفه اسلامی نوعی حکمت است که در آن، عمل، ظهور قدرتمندتری از نظر دارد. البته این به معنای ضعف و فتوری اندیشه در قبال عمل نیست بلکه تأکید مطلق بر این امر است که معیار ارج و اعتبار یک نظر، رهگشایی آن در عرصه عمل است. زهد و تهذیب در قرآن و برگزیدن اعمال به عنوان یکی از دو معیار اصلی ارج گذاری انسان، (که هماره همراه با ایمان ذکر می شود: الذین امنوا وعملوا الصالحات) عمل در اسلام را چنان مکانتی بخشیده بود که می توانست بنیانی بر اعمال زاهدانه از یک سو و بر پاساختن خرمن های اندیشه سوز از دیگر سو باشد. اما حکمت در این میان، طریق میانه ای بود که معرفت را بطن و عمل را ظهور آن معرفت در کسوت فعل می دانست و حکیم را نه فیلسوفی که صرفا مشق نظر می کند بلکه سالکی که در سیر الی الله، عامل به عمل است.
این معنای خاص از حکمت در میان تمامی متفکران و عارفان قرون اولیه شکل گیری تمدن اسلامی به نحوی حضور و ظهور دارد. نه تنها در تفسیر مفسران از قرآن و شرح محدثان از احادیث و روایات اسلامی بلکه در کتب اهل تصوف و نیز فلاسفه و دانشمندان آن زمان. این شمول که از وسعت معنایی حکمت از یک سو و اعتبار مندی قول و عمل از دیگر سو نشات می گرفت دایره وسیعی ایجاد نمود که صفت حکیم نه تنها برای اهل فلسفه که برای طبیبان، شاعران، متکلمان و حتی ماهران و حاذقان در عرصه صناعت های عملی (هنر) به کار گرفته شد.
به دلیل ضرورت اختصار تنها به ذکر نمونه ای از تعاریف متفکران اسلامی در حکمت (در آن دوران) بسنده می کنیم تا ضمن آنکه دلیلی بر اثبات تئوری فوق الذکر باشد مدخلی برای ادراک تعریف خاص حکیم ابوالقاسم فردوسی از حکمت در شاهنامه نیز گردد.
اخوان الصفاء (که خود از جمله مهمترین مصادیق حکمای آن دوره اند) در اولین رساله از رسائل خود (رساله ریاضی) طریق رسیدن متعلمان به حکمت را فلسفه نامیده و آن را در ساحت اول عشق به علوم، در ساحت دوم شناخت حقایق موجودات توسط انسان (بر حسب توان) و در ساحت سوم قول و عمل به چیزی می دانند که موافق علم باشد. ابن سینا نیز به عنوان شیخ الرئیس فلاسفه مسلمان برای اولین بار در «الاشارات و التنبیهات» از کلمه حکمت متعالیه استفاده نمود که از دیدگاه برخی محققان به نحوی نشانگر تاثیرپذیری بو علی از آیات قرآنی است. تاثیری که خود سبب ظهور نوعی فلسفه الهی خاص (که «نلینو» مستشرق ایتالیایی، آن را فلسفه شرق در مقابل فلسفه غرب خوانده است) در کتاب منطق المشرقیین او گردید.
همچنین ابن سینا در کتاب الاشارات و التنبیهات این کتاب را در برگیرنده اصول و جملاتی از حکمت (انی مهد الیک فی هذه الاشارات و التنبیهات اصولا و جملا من الحکمه) می داند. کتابی که فخر رازی آن را صغیر الحجم و عظیم العلم دانسته و خواجه نصیر طوسی آن را مملو از جواهرات و فصوص حکمی می داند. تامل در نظام فکری ابن سینا و آثار وی (همچون اشارات، منطق المشرقیین و رسالاتی چون رساله الطیر، رساله حی بن یقظان و سلامان و ابسال) نشان می دهد وی فلسفه ای فراتر از فلسفه رایج آن زمان را جست و جو می نمود. چنان که این معنا در این گفتار وی ظاهر است: «شرح نوشتن بر کتب فلسفی قدما دیگر بس است. اکنون زمانی رسیده که ما فلسفه خاص خود را بنیان نهیم». وی این فلسفه خاص را حکمت خوانده است. شرح و تبیین بی نظیر او از عرفان در نمط نهم اشارات، و به ویژه نگارش کتابی خاص با عنوان منطق المشرقیین نشانگر این معنا است. به ویژه که در پایان کتاب اشارات مخاطب خود را وصیت می کند که این زبده الحق و حِکم (حکمتهای) لطیف را از دست جاهلان و ملاحده و متفلسفه مصون دارد.
به هر روی تاریخ اندیشه اسلامی نشان می دهد در قرون چهارم و پنجم هجری (و البته پس از آن) حکمت به معنای نظامی از اندیشه الهی بوده که از جمع شریعت و فلسفه برمی خواست و به یک عبارت فلسفه خاصی بود که روح و ذات آن مبتنی بر احکام و آراء شریعت و صورت آن در قالب استدلال های فلسفی و کلامی شکل گرفته بود و به دلیل حضور اصل مسلم تقدم اسلامیت فلاسفه مسلمان بر فلسفه آنان، حکمت اسلامی جان مایه ای بسیار ژرف و عمیق از قرآن و عرفان داشت. اصطلاح Theosophy یا فلسفه الهی، دقیقترین ترجمه حکمت در ذهن و زبان بزرگانی چون هانری کربن و استاد جلال الدین آشتیانی است.
گرچه به دلیل تشابه معنایی و شاید به دلیل جعل و وضع اصطلاحی که جمع میان شریعت و فلسفه را به عنوان مهمترین دغدغه نسل اول فلاسفه مسلمان بنمایاند کلمه حکمت چه بسیار مرادف فلسفه به کار رفته است. اما در عرف خاص، فلسفه جان مایه ای یونانی و حکمت بن مایه ای قرآنی دارد. از همین رو علاوه بر تعریف خاص حکمت در نزد فلاسفه رسمی آن روزگار، حکمت تعریفی قرآنی نیز دارد که بیشتر با نظام نامه ای اخلاقی و حقوقی همراه است. همان نظام نامه ای که در حکمت لقمانی همراه با مواعظ قرآنی حضور بیشتری دارد. شاهنامه در قلمرو حکمت بیشتر تمایل به کاربرد مفهوم دوم از حکمت دارد تا اول.
البته ذکر نکته ای دیگر را پیش از تامل در مفهوم حکمت در شاهنامه ضروری می دانیم و آن حضور وسیع این معنا در قرون سوم و چهارم هجری بود که ایرانیان را حکمتی عظیم و معارفی عمیق بوده است. نه تنها رسول گرامی اسلام با این بیان نورانی که اگر دانش بر ثریا باشد قومی از پارس بدان دست خواهد یافت از آن خبر داده بود که علاوه بر آن در پاره ای از متون، از حکمای بزرگ فارس سخن به میان آمده بود به عنوان مثال اخوان الصفاء در رسائل خود به نقل از یک حکیم ایرانشهری چنین بیان می کنند که خداوند در میان ما مُلک و سیاست و نبوت و رسالت قرار داد. مثال این حکیم از پیامبران، نوح، ادریس، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام است و از مُلوکی که آنها را مُلوک ِ فاضله می نامند افریدون نبطی، سلیمان بن داود، منوچهر حریری، دارا التمیمی، تبع حمیری، اردشیر بابکان، بهرام، انوشیروان، بزرگمهر و نیز مُلوکی از آل ساسان و فرزندان سامان است. و یا شیخ اشراق در پایان کتاب «المشارع و المطارحات »می گوید: «و اما نور طامس که به موت اصغر سوق می دهد، آخرین کسی که از آن به دوستی خبر داد از یونانیان، حکیم بزرگوار افلاطون بود. و از بزرگان این راه که نامش در تاریخ مانده هرمس است. و از فارسیان، مالک زمین کیومرث و از پیروان او، فریدون و کیخسرو بودند. اما انوار سلوک در این روزگاران نزدیک، پس خمیرة‌ فیثاغوریان به برادر اخمیمی (ذوالنون مصری) و از او به سیار تستر (ابوسهل) و پیروان او رسید. و اما خمیره حکمای خسروانی در سلوک، به سیار بسطام (با یزید) رسید، و پس از زاویه جوانمرد بیضاء (حلاج) و بعد از ایشان به جوانمرد آمل (ابوالعباس قصاب) و جوانمرد خرقان (ابوالحسن خرقانی).»
● کاربرد و مفهوم حکمت و فلسفه در شاهنامه
کاربرد نسبتا وسیع کلمه فیلسوف (و نه فلسفه) در شاهنامه و نسبت وسیع آن با روم و یونان، نشانگر آگاهی فردوسی از منشاء فلسفه و معنا و مفهوم آن است.
وزان اختر فیلسوفان روم
شگفتی که آید بدان مرز و بوم
بیت ۳۱۹ پادشاهی لهراسب
سخن گوید از فیلسوفان روم
ز آباد و ویران هر مرز و بوم
بیت ۳۳۸ همان
بفرمود تا فیلسوفان روم
یکی پیل کردند پیشش ز موم
بیت ۵۴۸ داستان اسکندر
سکندر بیامد نگه کرد کوه
بیاورد زان فیلسوفان گروه
بیت ۱۴۵۳ همان
تو از دانشی فیلسوفان روم
فراز آر چندی بران مرز و بوم
بیت ۷۱ پادشاهی شاپور
گزین کرد زان فیلسوفان روم
سخن گوی با دانش و پاک بوم
بیت ۶۹۴ پادشاهی کسری نوشین روان
وزان فیلسوفان رومی چهار
خردمند و با دانش و نامدار
بیت ۱۵۱۴ پادشاهی خسروپرویز
ازان فیلسوفان رومی چهار
برفتند با هدیه و با نثار
بیت ۲۵۴ همان
گرچه در اغلب موارد کلمه فیلسوف با روم نسبت دارد (و نه یونان) اما هستند ابیاتی نیز که فیلسوف را خردمندی دانش پژوه (خارج از هر ملیتی و به عنوان صفت عام) معرفی می کنند همچون:
همه فیلسوفان بسیار دان
سخن گوی وز مردم کاردان
بیت ۷۱ پادشاهی یزدگرد بزه گر
بشد مادر شاه با ترجمان
ده از فیلسوفان شیرین زبان
بیت ۷۹ داستان اسکندر
و در مواردی فیلسوف صفتی عام برای موبدان، ستاره شناسان و خردمندان است. مثلا در شرح هوش و دانش بوذرجمهر:
بدانگاه نو بود بوذرجمهر
سراینده و زیرک و خوب چهر
چنان بد کزان موبدان و ردان
ستاره شناسان و هم بخردان
همی دانش آموخت و اندر گذشت
وزان فیلسوفان سرش برگذشت
ابیات ۱۰۶۱ الی ۱۰۶۴ پادشاهی کسری نوشین روان
فردوسی نیز همپای عصر خویش دو اصطلاح فیلسوف و حکیم را معادل هم به کار می برد. اما وازه فیلسوف در ابتدا ضمن ذکر پادشاهی لهراسب و سپس با ظهور اسکندر و تربیت او توسط ارسطاطالیس (ارسطو) در شاهنامه حضور می یابد. گرچه صفت فیلسوفی چون ارسطو در ذهن و زبان فردوسی حکیم است:
حکیمی که بد ارسطالیس نام
خردمند و بیدار و گسترده کام
به پیش سکندر شد آن پاک رای
زبان کرد گویا و بگرفت جای
ابیات ۲۸-۲۹ داستان پادشاهی دارای داراب
و نیز
چو این نامه بردند نزد حکیم
دل ارسطالیس شد بدو نیم
بیت ۱۷۲۵ داستان اسکندر
و
حکیم ارسطاطالیس پیش اندرون
جهانی برو دیدگاه پر زخون
پیش از ظهور واژه فیلسوف در شاهنامه،خردمندی و دانش پژوهی با عناوینی چون اخترشناس و بخردان علم نجوم در شاهنامه شناخته می شود که در اصل به معنای پژوهیدن، اندیشیدن و تقید نسبت به حضور یک نظام اخلاقی متقن در عالم است. اما چنان که ذکر شد در جریان اسکندر، ناگهان با اصطلاح فیلسوف مواجه می شویم. این مفهوم نیز با ظهور خود دقیقا معادل یک نظام فلسفی (به معنای خاص آن) نیست بلکه بیشتر به معنای اندیشمندی خردمند است که مشاوره می دهد:
یکی گفت زان فیلسوفان به شاه
که بر ژرف دریا ترا نیست راه
بیت ۱۱۳۷ داستان اسکندر
و صفاتی چنین دارد:
تو گر بخردی خیز پیش من آی
خود و فیلسوفان پاکیزه رای
گزین کرد زان فیلسوفان روم
سخن گوی با دانش و پاک بوم
و
همه فیلسوفان بسیار دان
سخن گوی وز مردم کاردان
بیت ۷۱ پادشاهی یزدگرد بزه گر
چهارم نهان دارم از انجمن
یکی فیلسوفست نزدیک من
همه بودنیها بگوید به شاه
ز گردنده خورشید و رخشنده ماه
ابیات ۲۸۰ و ۲۸۱ داستان اسکندر
این معنا با ابیات ذیل که حاوی نصایح ارسطو به اسکندر است بیشتر روشن می شود. در این ابیات ارسطو نه با نظام فلسفی خویش (که شامل صورت، ماده، علل اربعه، جهان تحت القمر، فوق القمر، انواع نفس و... می شود) که با نصایحی اخلاقی ظهور دارد:
چو این نامه بردند نزد حکیم
دل ارسطالیس شد بدو نیم
هم اندر زمان پاسخ نامه کرد
زمژگان توگفتی سر خامه کرد
که آن نامه شاه گیهان رسید
ز بدکام دستش بباید کشید
از آن بد که کردی میندیش نیز
از اندیشه درویش را بخش چیز
بپرهیز و جان را بیزدان سپار
بگیتی جز از تخم نیکی مکار
همه مرگ راییم تا زنده ایم
ببیچارگی در سر افگنده ایم
نه هر کس که شد پادشاهی ببرد
برفت و بزرگی کسی را سپرد
بپرهیز و خون بزرگان مریز
که نفرین بود بر تو تا رستخیز
و دیگر که چون اندر ایران سپاه
نباشد همان شاه در پیش گاه
ز ترک و هند و ز سقلاب و چین
سپاه آید از هر سوی هم چنین
بروم آید آنکس که ایران گرفت
اگر کین بسیچد نباشد شگفت
هر آنکس که هست از نژاد کیان
نباید که از باد یابد زیان
بزرگان و آزادگان را بخوان
ببخش و بسور و برای و بخوان
سزاوار هر مهتری کشوری
بیارای و آغاز کن دفتری
بنام بزرگان و آزادگان
کزیشان جهان یافتی رایگان
یکی را مده بر دگر دستگاه
کسی را مخوان بر جهان نیز شاه
سپر کن کیان را همه پیش بوم
چو خواهی که لشکر نیابد بروم
ابیات ۱۷۲۵ تا ۱۷۴۰ داستان اسکندر
مفهومی که در پی خواهد آمد، جامعترین مفهوم فیلسوف در شاهنامه است. البته در داستان بوذرجمهر آن گاه که در ابیاتی چون ابیات ذیل، فیلسوف و حکیم مرادف هم قرار می گیرند، لاجرم تعریف فیلسوف بر حکیم نیز اطلاق می شود.
بدانگاه نو بود بوذرجمهر
سراینده و زیرک و خوب چهر
همی دانش آموخت و اندر گذشت
وزان فیلسوفان سرش برگذشت
ابیات ۱۰۶۱و ۱۰۶۲ پادشاهی کسری نوشین روان
و
سرافراز بوذرجمهر جوان
بشد با حکیمان روشن روان
بیت ۱۱۳۵ پادشاهی کسری نوشین روان
تمامی این معانی بیانگر آن است که مفهوم حکمت در شاهنامه فردوسی معنا و مبنایی گسترده تر و وسیع تر از یک نظام فلسفی معین (آن گونه نظامی که امروز از فلسفه استنباط می شود) دارد. مفهوم حکمت و فلسفه در شاهنامه فردوسی اعتقاد به یک نظام اخلاقی و حقوقی مسلم است که ذاتا به دنبال تطبیق رفتار آدمی با سرشت فطری اوست و نه تعلیل و تبیین رازها و اسرار سر به مهر عالم.
ذات فلسفه تبیین و تعلیل ماهیت هستی است. معرفت به وجود، جان فلسفه محسوب می شود (البته در بُعد نظری آن). اما در نظام حکمی شاهنامه، حکمت یا فلسفه به معنای عملی آن حضور دارد و نه صرفا نظری، شاهنامه حکمت را تنظیم رفتار آدمی با قوانین ازلی می داند. این حکمت ِ خاص بیشتر ناظر به نتایج اعمال است تا تبیین و تعلیل منشأ و ماهیت اعمال.
البته می توان تأکید فردوسی بر نتایج اعمال را با بخش حکمت عملی فلسفه (که در آن روزگار رایج بود) پیوند زد، اما به نظر می رسد فردوسی نسبت به اقسام حکمت عملی یعنی سیاست مدن و تدبیر منزل بی اعتنا است. گرچه در مواردی، مفاهیمی را متذکر می شود که به معنای لزوم تدبیر دادگرانه امور از سوی شهریار است.
کسی کو بود شهریار زمین
هنر باید و گوهر و فر و دین
بیت ۳۶۰۰ داستان سیاوش
چنین گفت موبد به بهرام تیز
که خون سر بیگناهان مریز
چو خواهی که تاج تو ماند بجای
مبادی جز آهسته و پاک رای
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت
که با مغزت ای سر خرد باد جفت
ابیات ۲۳۶۰ الی ۲۳۶۲ جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب
لکن چنان که در ابیات دیدیم باز در این معنا تقید به یک نظام حقوقی و اخلاقی بیشتر ظهور دارد تا یک نظام فلسفی. شاید فردوسی بیشتر متأثر از نظام اخلاقی حاکم بر فرهنگ ایران باستان (اشه) یا هند باستان (ریتا) است تا حکمت یونانی. زیرا مفهومی که او از این نظام اخلاقی ارائه می دهد با آن معانی بیشتر سازگار است.
● بوذرجمهر مهمترین مصداق حکیم و حکمت در شاهنامه
با تعریفی که از حکمت ارائه کردیم، مهمترین و اصلیترین مصداق حکیم در شاهنامه فردوسی بوذرجمهر است. البته با استناد به برابری مفهوم حکمت و فلسفه می بایست بوذرجمهر را نیز فیلسوف به حساب آوریم اما فردوسی هیچ گاه صفت فیلسوف به این خردمند حکیم نمی دهد و حتی در مواردی او را از فیلسوفان برتر می شمارد. صفاتی که فردوسی به بوذرجمهر می دهد همچون خردمند، پژوهندهِ زند و اوستا، سخن گوی دانا و به ویژه پاسخ های نغز و عمیقی که بوذرجمهر در مجالس مباحثه و مناظره به موبدان و حکیمان می دهد، نشانگر آن است که بوذرجمهر را در جان و دل فردوسی مکانتی عظیم و مرتبتی رفیع است.
حکیم ابولقاسم فردوسی، داستان بوذرجمهر را ذیل داستان پادشاهی کسری نوشین روان می آورد. این داستان از آن جا شروع می شود که انوشیروان (یا به تعبیر شاهنامه نوشین روان) رستن درختی خسروانی را در کنار تخت خود به خواب می بیند:
چنان دید در خواب کز پیش تخت
برستی یکی خسروانی درخت
بیت ۹۷۳ داستان پادشاهی کسری نوشین روان
شاه خوابگزاران و موبدان را به دربار می خواند تا تعبیر و تأویل خوابش را بدو بازگویند در میان آنان کسی نیست که قادر به فاش گویی سر این خواب باشد. پس انوشیروان مهتران را به سراسر کشور اعزام می دارد تا هر که را قادر به تعبیر این خواب است ده هزار درهم بخشند و او را به قصر آورند. یکی از این بزرگان «آزاد سرو» است که در مرو فرود می آید. در این شهر موبدی می بیند که کودکان را زند و اوستا می آموزد و در میان این کودکان یکی نیز بوذرجمهر نام دارد. آزاد سرو از موبد تعبیر خواب را جویا می شود. موبد پاسخی ندارد لیک بوذرجمهر خطاب به استاد می گوید:
باستاد گفت این شکار من است
گزاریدن خواب کار من است
بیت ۹۹۸ همان
استاد گرچه از این گستاخی چهره ای درهم کشیده دارد اما بوذرجمهر را اذن سخن می دهد. لکن بوذرجمهر تعبیر خواب را جز در حضور پادشاه روا نمی داند. به هنگام ره سپردن آزادسرو و بوذرجمهر نوجوان به پایتخت، این دو در زیر درختی اتراق می کنند. پس از لختی بوذرجمهر چادری به روی سر خود کشیده و به خواب می رود. آزاد سرو که بیدار است به شگفتی منظره ای غریب را به دو چشم خویش نظاره می کند. ماری بزرگ از درخت پائین می آید و سر تا پای کودک خوابیده را بو می کند سپس از درخت بالا رفته و چون کودک بیدار می شود ناپدید می گردد. آزاد سرو که با شگفتی کامل ناظر این واقعه غریب است یقین می کند که این کودک در آینده بزرگی بی نظیر خواهد شد:
فرستاده اندر شگفتی بماند
فراوان برو نام یزدان بخواند
بدل گفت کین کودک هوشمند
بجایی رسد در بزرگی بلند
ابیات ۱۰۱۵-۱۰۱۴ همان
آزادسرو در خلوت پادشاه، این قصه شگفت را بدو باز می گوید. شاه کودک را فرا می خواند و راز خواب خود از او می پرسد. بوذرجمهر چنین پاسخ می دهد که در حرمسرای تو مردی حضور دارد که خود را همچون زنان آراسته و در شبستان با کنیزانت زندگی می کند. انوشیروان متحیر دستور بازرسی می دهد و پس از اندکی نتیجه روشن می گردد. پسری جوان در میان هفتاد کنیزک حضور دارد. شاه علت را جویا می شود. یکی از زنان او را برادر خود می خواند. شاه خشمگین دستور قتل آنها را صادر و هر دو به دار آویخته می شوند. این تعبیر درست، بوذرجمهر را نزد نوشین روان جاه و جلال می بخشد. همراه با افزایش سن، حکمت و خرد بوذرجمهر افزایش می یابد. وی در نزد موبدان، بخردان، ستاره شناسان و فیلسوفان دانش بسیار آموخته و از آنان پیشی می گیرد:
چنان بد کزان موبدان و ردان
ستاره شناسان و هم بخردان
همی دانش آموخت و اندر گذشت
وزان فیلسوفان سرش برگذشت
ابیات ۱۰۶۳-۱۰۶۲ همان
روزی از روزها در مجلسی از موبدان و بخردان، انوشیروان از آنان می خواهد که هریک دفتر علم و دانش خود را بگشایند پس هرکس از علم و دانش خود می گوید. بوذرجمهر نیز به پا می خیزد و از پادشاه اذن سخن می طلبد. پادشاه بوذرجمهر را اذن گفتن می دهد و آن چه او باز می گوید از مصادیق بارز حکمت در شاهنامه است. (گرچه تکرار می کنم حکمت به معنایی که از آن سخن گفتیم و نه الزاما قواعد و بنیانهای فلسفی)
اولین کلام بوذرجمهر تاکید بر این معناست که انسان پرگوی در میان مردمان خوار می گردد. پس از ان نکات نغز و حکیمانه ای باز گفته می شود که پندهای لقمان در قرآن را به یاد می آورد و نیز برخی مبانی حکمی در تمدن اسلامی را. این خود نشان می دهد که فردوسی حکمت ایران باستان را به زبان عصر و زمانه خود روایت می کند.
بنیان درستی معرفت به حق است و گر این معرفت صید آدمی گردد آدمی را هیچ باک نیست. مصداق چنین صاحب معرفتی را تن ز این جهان و جان از آن جهان است و صفات حمیده دیگر:
ز نیرو بود مرد را راستی
زسستی دروغ آید و کاستی
ز دانش چو جان ترا مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرایه نیست
چو بر دانش خویش مهر آوری
خرد را ز تو بگسلد داوری
توانگر بود هر کرا آز نیست
خنک بنده کش آز انباز نیست
مدارا خرد را برادر بود
خرد بر سر جان چو افسر بود
چو دانا ترا دشمن جان بود
به از دوست مردی که نادان بود
توانگر شد آن کس که خشنود گشت
بد و آز و تیمار او سود گشت
بآموختن گر فروتر شوی
سخن را ز دانندگان بشنوی
بگفتار گر خیره شد رأی مرد
نگردد کسی خیره همتای مرد
هران کس که دانش فرامش کند
زبان را بگفتار خامش کند
چو داری بدست اندرون خواسته
زر و سیم و اسبان آزراسته
ابیات ۱۰۹۰ تا ۱۱۱۰ همان
حکیمان بوذرجمهر را بر این گفتار نیک، مدح و آفرین می گویند. به ویژه که پس از آن، بوذرجمهر شاهِ دادگر را شبان گوسفندان می خواند و صاحب فر یزدان. این مجلس و این گفتار بر شأن و منزلت بوذرجمهر در نزد شاه می افزاید. انوشیروان که از آن مجلس حظ فراوان برده مجلس دیگر می آراید و به تعبیر فردوسی حکیمان داننده و هوشمند را بار دیگر به مباحثه با بوذرجمهر فرا می خواند. مفهوم حکیم برای کسانی که در این مجلس حاضر می گردند با استناد به نوع سؤالشان روشن شده و بدین صورت حکمت در نزد فردوسی تعریف می گردد:
حکیمان داننده و هوشمند
رسیدند نزدیک تخت بلند
بیت ۱۱۳۶ همان
اولین سؤال حکیمان از بوذرجمهر قضا و قدر است. پاسخ بوذرجمهر در لسان فردوسی حکمتی از حِکَم شاهنامه است. پاسخ ساده و مناقشه بر انگیز بوذرجمهر و در اصل فردوسی به آن، نشانگر قلت بضاعت فردوسی در مقام استدلالات فلسفی و مباحثات کلامی (و از جمله پیچیده ترینشان چون قضا و قدر) نسبت به حکمای آن دوره است. جواب بوذرجمهر به سؤال قضا و قدر چنین است:
ازیشان یکی بود فرزانه تر
بپرسید ازو از قضا و قدر
که انجام و فرجام چونین سخن
چه گونه است و این بر چه آید ببن
چنین داد پاسخ که جوینده مرد
دوان و شب و روز با کارکرد
بود راه روزی برو تار و تنگ
بجوی اندرون آب او با درنگ
یکی بی هنر خفته بر تخت بخت
همی گل فشاند برو بر درخت
چنینست رسم قضا و قدر
زبخشش نیابی بکوشش گذر
جهاندار دانا و پروردگار
چنین آفرید اختر روزگار
ابیات ۱۱۳۸ تا ۱۱۴۴ همان
در این ابیات قضا و قدر رسما به حق تعالی وانهاده می شود و آدمی نیز در تغییر و تصرف در آنها ناتوان. آیا این ابیات همان اندیشه رایج اشعریان درآن روزگار نیست؟
سؤال دیگر آن است که شیء افزون چیست و شخص شایسته کیست؟ از دیدگاه بوذرجمهر شیء افزون دانش است و شایستگان صاحبان صفاتی چون آهستگی، کریمی، خوبی و شایستگی اند. دیگری از هنر به هنگام نبرد سؤال می کند. پاسخ می یابد که هنر آن است که مرد جنگی چون عیب خود دید آیین و کیش خود بگرداند، یعنی از آن عیب دوری گزیند و راه و رسمی دیگر در پیش گیرد.
حکیمی دیگر از بوذرجمهر راز رنج کمتر بردن در زیستن را جویا می شود. وی خردمندی، بردباری، راستی در تجارت، فروگذاشتن کژی و ناراستی و بخشندگی به هنگام کامکاری را راههای کاهش رنج در زندگی می داند. سؤال دیگر پیرامون ماهیت کسانی است که حافظ و نگهبان نفس خویشند. کسانی که چون به آرزوهای خود می رسند کریمی و نیک خویی خود را وا نمی نهند و چون بدی روزگار اوج گیرد در درستی و راستی، سستی نمی ورزند.
حکیمی دیگر از طریق نیک نامی و عاقبت به خیری سؤال می کند:
چه سازیم تا نام نیک آوریمدر آغاز فرجام نیک آوریم
دوری از گناه و آن چه را که در مکتب کنفوسیوس، قانون سیمین نام نهاده اند و در مسیحیت قانون زرین (یعنی هر آنچه بر خود نمی پسندی، بر دیگران مپسند) از جمله حکَم بوذرجمهر است برای وصول به نیک نامی و فرجام پاک.
سالکی دیگر از عیوب پادشاه می پرسد. بوذرجمهر چهار صفت را نقص و عیب پادشاه می داند. اول ترس از دشمن به هنگام نبرد، دوم دست تنگ بودن (یعنی صفت بخشندگی را فاقد بودن)، سوم فروگذاشتن رأی و نادیده گرفتن نظر مرد خردمند به هنگام جنگ، چهارم تعجیل و شتاب در تدبیر امور.
و پندهایی دیگر:
بپرسید دیگر که بی عیب کیست
نکوهیدن آزادگان را بچیست
چنین گفت کین را ببخشم راست
که جان و خرد در سخن پادشاست
گرانمایگان را فسون و دروغ
بکژی و بیداد جستن فروغ
میانه بود مرد کنداوری
نکوهشگر و سر پر از داوری
منش پستی و کام بر پادشا
ببیهوده خستن دل پارسا
زبان راندن و دیده بی آب شرم
گزیدن خروش اندر آواز نرم
خردمند مردم که دارد روا
خرد دور کردن ز بهر هوا
بپرسید دیگر یکی هوشمند
که اندر جهان چیست آن بی گزند
چنین داد پاسخ او کز نخست
در پاک یزدان بدانست جست
کزویت سپاس و بدویت پناه
خداوند روز و شب و هور و ماه
دل خویش را آشکار و نهان
سپردن به بفرمان شاه جهان
تن خویش پروریدن بناز
برو سخت بستن در رنج و آز
نگه داشتن مردم خویش را
گسستن تن از رنج درویش را
سپردن بفرهنگ فرزند خرد
که گیتی بنادان نشاید سپرد
چو فرمان پذیرنده باشد پسر
نوازنده باید که باشد پدر
بپرسید دیگر که فرزند راست
بنزد پدر جایگاهش کجاست
چنین داد پاسخ که نزد پدر
گرامی چو جانست فرخ پسر
پس از مرگ نامش بماند بجای
ازیرا پسر خواندش رهنمای
بپرسید دیگر که از خواسته
که دانی که دارد دل آراسته
چنین داد پاسخ که مردم بچیز
گرامیست وز چیز خوارست نیز
نخست آنک یابی بدو آرزوی
زهستیش پیدا کنی نیک خوی
وگر چون بباید نیاری بکار
همان سنگ و هم گوهر شاهوار
دگر گفت با تاج و نام بلند
کرا خوانی از خسروان سودمند
چنین داد پاسخ کزان شهریار
که ایمن بود مرد پرهیزکار
وز آواز او بد هراسان بود
زمین زیر تختش تن آسان بود
دگر گفت مردم توانگر بچیست
بگیتی پر از رنج و درویش کیست
چنین گفت آن کس که هستش بسند
ببخش خداوند چرخ بلند
کسی را کجا بخت انباز نیست
بدی در جهان بتر از آز نیست
ازو نامداران فروماندند
همه همزبان آفرین خواندند
ابیات ۱۱۹۵ تا ۱۲۲۳ همان
داستان بوذرجمهر شاهنامه از این مجالس پند و معرفت، نقلهای دیگری نیز دارد که تفصیل آن را باید در شاهنامه پی گرفت اما این مختصر به تنهایی کفایت از تبیین معنا و مفهوم حکمت در ذهن و زبان سراینده شاهنامه دارد. از دیدگاه فردوسی حکیم، صاحب معرفتی دانا و هوشمند و خردمند است که از دانش و حکمت خود در راه به گزینی معنا و راهنمایی جویندگان دانایی استفاده می کند. فردوسی در شاهنامه حکمت را باز تکرار قوانین راستی و درستی در ساحت یک نظام اخلاقی متقن می داند. درست همان گونه که حکیمی چون لقمان فرزند خود را چنین پند می دهد:
و لقد آتینا لقمان الحکمه ان اشکر لله و من یشکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان الله غنی حمید. و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم. یابنی اقم الصلوه وامر بالمعروف و انه عن المنکر واصبر علی ما اصابک ان ذالک من عظم الامور. ولا تصعر خدک للناس و لاتمش فی الارض مرحا ان الله لایحب کل مختال فخور. و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر.
"ما به لقمان حکمت عطا کردیم که خدا را شاکر باش. هرکه شکر گوید به نفع خود شکر کرده و هرکه ناسپاسی کند خدا بی نیاز و ستودنی است. و به یاد آور زمانی را که لقمان فرزندش را موعظه می کرد که ای پسر عزیزم به خدا شرک نیاور که شرک ظلم بزرگی است. ای فرزند عزیزم نماز را به پا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن و به هرچه به تو رسد صبر پیشه گیر که این از کارهای مهم است. به تکبر از مردم رخ بر متاب و با غرور بر زمین قدم برمدار که خدا هیچ متکبر فخر فروشی را دوست نمی دارد. در رفتارت میانه روی را اختیار کن و از صدای خود بکاه که زشت ترین صداها صدای حمار است. (سوره لقمان آیات ۱۲ ال ۱۹)
متن حاضر بخش اول سخنرانی دکتر حسن بلخاری رئیس پ‍ژوهشکده هنر فرهنگستان هنر با عنوان «مفهوم شناسی حکمت در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی» می باشد که چهار شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۷ در شهر کتاب مرکزی ایراد گردید.
سخنران: حسن - بلخاری
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید