شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

در خداست هرچه هست


در خداست هرچه هست
« یکایک اشیا چیزی نیستند جز عواطف صفات خدا ، یا حالاتی که از طریق آنها خدا به نحو خاصی اعلام می شود.»
بعد از دکارت دو نحله فکری پدید آمد، یکی جریان عقل گرایان که به مبادی عقلی نظر داشتند و دیگر جریان تجربه گرایان که به مبادی تجربی از آن حیث که برای انسان قابل دسترسی است؛ اسپینوزا از جمله فیلسوفان عقل گرا در این تقسیم بندی است.
اسپینوزا فیلسوف یهودی تبار هلندی به سبب اختلاف نظرش با عالمان دین یهود از جامعه یهودی رانده شده بود ، و بر همین اساس از طرف این عالمان مورد تکفیر قرار داشت. چنانچه مشهود است اسپینوزا به علت عقایدش هم از سوی افرادی ملحد شناخته می شد و هم گاهاً به عنوان خداپرستی الهی، اما نباید از نظر دور داشت که زندگی وی سراسر در سیطره خدایی واحد بوده است، در حقیقت فلسفه اسپینوزا تأویل و تفسیر این کلام خود اوست که «هر چه هست در خداست، بی خدا هیچ چیز ممکن نیست موجود یا دریافته شود .»
روش اسپینوزا در اثبات خدا همچون هندسه بر مبنای اصول متعارف و قضایایی است که بیان می شود بدین معنی که اسپینوزا ابتدا اصول متعارفی را بیان می کند و بعد به طرح قضایایی می پردازد و در نهایت نتیجه ای را به اثبات می رساند، که این نتایج از اثبات وحدت جوهر آغاز می شود و با اثبات براهینی بر وجود خدا پایان می پذیرد ‎.
برای پی بردن به معنای کلیدی ترین واژه فلسفه اسپینوزا یعنی خدا می بایست نخست دو مفهوم متناهی و نامتناهی را در اندیشه مابعدالطبیعی وی مورد نظر قرار می داد. اسپینوزا مفهوم متناهی را برای موجودات مترادف قرار می دهد از این حیث که اینان علت وجودی شان وابسته به وجود دیگری است، بنابراین نمی تواند وجودشان ضروری باشد اما خدا وجودی است که موجب وجود خویش است بنابراین وجودش ضروری و نامتناهی می گردد؛ البته نباید دید خود را از تفکر هندسی و روش هندسی که وی در اثبات خدا بیان می دارد دور نگه داشت؛ دید مابعدالطبیعی اسپینوزا بر سه محور جوهر، حالت و صفت استوار است؛ او جوهر را مبدأیی معرفی می کند که نیازمند علت نیست و خود علت خویش است یعنی خدا البته وی خدا را با جوهر مترادف قرار می دهد و «هنگامی که اندیشیده می شود اندیشنده را به چیزی برتر از خود متوجه نمی سازد» این جوهر برخلاف جوهر دکارت نه کثرت در نوع واحد و نه کثرت در نوع مختلف دارد یعنی به تعبیری واحد نوعی است و با وحدت جوهر از هر حیث مواجهیم .
او صفت را شامل فکر و بُعد می داند و بیان می دارد که هر چه انسان تجربه می کند یا به تعبیر بهتر می شناسد یکی از این دو صفت جوهر است ؛ و حالت را «چیزی می داند که در شیئی دیگر است و از طریق آن شیء دیگر دریافته می شود » ‎
بیان اسپینوزا در رابطه با جوهر اینگونه است که مطلقاً نامتناهی و مترادف است با خدا که دو گونه صفت دارد، فکر و بُعد ، از هر یک از این دو صفت دو گونه حالات حاصل می شود یکی حالات نامتناهی بی واسطه و دیگر حالات نامتناهی باواسطه ، حالات نامتناهی بی واسطه فکر همان فاهمه محض هستند و حالات نامتناهی بی واسطه بُعد عبارت است از سکون و حرکت، حالات نامتناهی باواسطه را که از حالات نامتناهی بی واسطه حاصل می شوند از جنبه فکر بر آنها نامی نمی نهد اما از جنبه بُعد آنها را سیمای عالم معرفی می کند ؛ و در نهایت از این حالات نامتناهی باواسطه ، حالات متناهی که کل طبیعت است حاصل می شود ؛ البته مشهود است که خدای اسپینوزا خدای الهی و متعالی در ادیان نیست که در آن خدا امری ورای عالم و خالق آن است، در واقع خدای اسپینوزا به حسب ذاتش موجود و به حسب طبیعتش موجَب است و در نتیجه حالات همه مجبورند به ایجاد موجَب .
تعبیر واضح تر خود اسپینوزا طبیعت طبیعت ساز یا طبیعت طبیعت پذیر است. بنابراین مشاهده می شود که اسپینوزا کل طبیعت را در خدا می بیند و غیر از خدا در جهان نمی بیند ؛ خدا و صفاتش سرمدیند اما حالات مقید به زمان و متناهی اند و آنچه که زمان دارد مشمول تاریخ می شود اما خدا به حسب سرمدیت تاریخ ندارد همچنین حیث تاریخی ساحتی است که در تفکر آدمیان به حسب خلق در زمان از سوی خداوند برای انسان پدید می آید و تاریخیت را انسان بر خداوند حمل می کند «خدای اسپینوزا تاریخ ندارد زیرا تاریخ در بین حالات جریان دارد ؛ خدای اسپینوزا شخصیت و تعین ندارد بنابراین به هیچ نوعی قابل تصور نیست ؛ این خدا در بی نهایتش یقینی ترین چیزهاست و به تنهایی در همه جا اثر می بخشد حتی آنجا که شناخته نمی شود.»
باید توجه داشت که خدای اسپینوزا دور از دسترس شناخت انسان است و انسان تنها می تواند از حالات و از جنبه های فکر و بُعد این حالات به نحو منطقی پی به وجود جوهر نامتناهی که مترادف با خداست ببرد ‎ با توجه به این مطالب مشخص می گردد که ضرورت آفریدن این عالم در نظر اسپینوزا ضرورت متافیزیکی است در حالی که در مقابل و بعد از اسپینوزا ، لایبنیتس این ضرورت را اخلاقی می داند ‎.
همچنین مفهوم علت غایی که در بین فلاسفه بسیار اهمیت داشت نزد اسپینوزا بی معناست و وی منکر این مفهوم است زیرا وی فعل خداوند را ضرورت ذاتش می داند بنابراین همانگونه که اشاره شد خدا به حسب ذاتش موجَب می گردد؛ ضمناً مفهوم خلق که در ادیان بسیار مورد توجه است به عنوان صفت اصلی خدا در این اندیشه دیگر معنایی در خدا ندارد چون کل طبیعت در خداست و غیر خدایی وجود ندارد که علتی برای هستی خود بخواهد ، اینگونه خدا هیچ اختیاری در افعال خود ندارد .
اسپینوزا سرمست خدا بود اما خدایی که از نظر عالمان دین یهود مطرود بود، زیرا این خدا هیچ یک از صفات خدای دین یهود را دارا نبود ‎. در توافقی نامتقارن می توان گفت اندیشه خدایی اسپینوزا که در همه چیز خدا هست و چیزی جز خدا نیست را با اندیشه های ابن عربی در جهان اسلام قیاس کرد . آنجا که نظریه وحدت وجود و موجود را بیان می کند، بدین معنی که مطلق وجود همان خداست پس خدا خالق وجود موجودات نیست بلکه خدا خود وجود است. براین اساس کل طبیعت از نظر ابن عربی جلوه های خداوند هستند که از رتبه تجلی یا واحدیت شکل می گیرند ؛ گرچه شباهت هایی در بین این دو اندیشه قابل مشاهده است اما بحث این دو فیلسوف کاملاً متفاوت از دیگری است چرا که اندیشه اسپینوزا بر اثبات وحدت جوهر و خداست در حالی که اندیشه ابن عربی بر وحدت حقیقت وجود استوار است و مسلماً این دو مفهوم با هم یکی نیستند پس به نحو اساسی مبنای اندیشه این دو فیلسوف تفاوتی ماهوی دارد .
در نهایت باید گفت خدا در اندیشه اسپینوزا جایگاه مشخص و متعیّنی ندارد ؛ بدین معنا که خدا امری ورای عالم اعیان آنچنان که در ادیان مطرح است ، نیست و تمام اشیا حالاتی از خدا هستند که بر مبنای دو صفت وی حاصل می شوند و شناخت خدا هم از همین دو صفت میسر می گردد؛ بنابراین مسائلی چون حدوث و قدم و از این نوع که در فلسفه اسلامی و قرون وسطی در اروپا مطرح بوده و است اساساً جای تأمل پیدا نمی کنند.
حیدر معافی
منابع :
۱‎/ اخلاق - باروخ اسپینوزا - دکتر محسن جهانگیری - چاپ ۲ - مرکز نشر دانشگاهی
۲‎/ تاریخ فلسفه جلد ۴ - فردریک کاپلستون - غلامرضا اعوانی - چاپ ۲ - انتشارات سروش و علمی فرهنگی
۳‎/ اسپینوزا - کارل یاسپرس - محمد حسن لطفی - نشر طرح نو چاپ ۲
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید