شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


سنت گرایی یا نوگرایی در ادبیات؟


سنت گرایی یا نوگرایی در ادبیات؟
این پرسش که آیا آفرینش ادبی باید بر مبنای سنت گرایی باشد یا نوگرایی؟ یکی از اساسی ترین پرسش های حوزه ی نظری ادبیات است. آفرینشگر ادبیات در جهانی زاده می شود که سرشار از آفریده های ادبی گوناگونی ست که همگی پیش از او آفریده شده اند. پیوند او با زندگی، تنها پیوندی ساده با رویدادهای تصادفی و از هم گسسته ی اینجا و آنجا نیست، بلکه، آنچنان که یان بچر به درستی خاطر نشان کرده، پیوندی ست همه جانبه و ناگسستنی با فرهنگ معنوی جامعه که در درازنای هزاره ها بنیان گرفته است.
هنگامی که آفرینشگر ادبیات به بررسی این موضوع می پردازد که چه گونه می تواند زندگی را به بهترین شکل ممکن در آفریده های ادبی اش بازتاب دهد و چه شیوه هایی را برای رسیدن به این بهترین شکل بازتاب باید برگزیند، ناگزیر باید به این موضوع توجه کند که پیشینیان او زندگی را چه گونه در آفریده های ادبی خود بازتاب می دادند. گوته، در سال ۱۸۳۲، در گفتُ گو با ج. اکرمان، در این باره، هشیارانه، چنین گفته است:
"ما، با هر پنداری از خود و با هر میزان قدرت خیال پردازی و نوآوری و خلاقیت، همگی موجوداتی اجتماعی هستیم و باید از تجربه ی زندگی و خلاقیت کسانی که پیش از ما زندگی کرده اند، و آنان که همزمان با ما زندگی می کنند، درس بیاموزیم و تجربه بیندوزیم. حتا اگر نابغه ها هم بکوشند همه چیز را به تنهایی بسازند، پیشرفت چندانی نخواهند کرد. ولی اندیشه ورزانی هستند که این حقیقت را باور ندارند و گرانبهاترین بخش زندگانی خویش را صرف کنکاش در تاریکی و خیالپردازی درباره ی نومایگی و نوآوری می کنند. نقاشانی را دیده ام که از این که هیچ یک از استادان گذشته را سرمشق قرار نداده و کارشان به طور کامل محصول ذکاوت و خلاقیت خودشان بوده، به خود می بالیدند. چه مزخرفاتی! مگر چنین چیزی امکان دارد؟ انگار دنیای عینی، هر آن، مُهر و نشان خود را بر آن ها نزده و با وجود حماقت شان، آنان را به دلخواه خود شکل نداده است. "
ادبیات یک رأس مثلثی ست که رأس دوم آن خلاقیت نوآورانه ی آفرینشگر ادبی و رأس سومش تمام میراث ادبی جهان است. آفرینشگر ادبیات موجودی اجتماعی ست و عضوی از خانواده ی بزرگ نویسندگان و شاعران تمام سده ها و سرزمین ها ست.
به این ترتیب، ادبیات امروزین، به طور کلی، در تمام سبک ها و شیوه های آفرینندگی اش، حلقه ای ناگسستنی از رشته حلقه های به هم پیوسته و در هم تنیده ی ادبیات جهان، در تمام درازای تاریخ موجودیتش، به شمار می رود؛ و آفرینندگان ادبی کلاسیک سده های پیشین، و نویسندگان و شاعران معاصر، هر کدام به سهم خویش، حلقه ای کوچک یا بزرگ از حلقه های این رشته اند.
با این وجود برخی از نظریه پردازان ادبی بر این باور اند که تاریخ ادبیات چیزی بیش از مجموعه ای در هم بر هم و پدیده های بی ربط پراکنده ی از هم گسسته ی ادبی نیست. از جمله فرانسوا موریا داستان نویس فرانسوی در دفاع از این باور است که در باره ی رمان جنگ و صلح تولستوی چنین می نویسد:
پس از خواندن کتاب جنگ و صلح، احساس می کنم که ما نه با مرحله ای که در آن به سر برده ایم، بلکه با رمزی مواجه ایم که آن را گم کرده ایم.
آن نظریه پردازانی که از چنین نگرشی حمایت می کنند، به این استدلال متوسل می شوند که ادبیات پیشین، تنها از راه نظرها، موضوع ها و شخصیت های ویژه اش ادبیات معاصر را تحت تأثیر قرار می دهد، نه از راه تمام شیوه های ادبی که شکل دهنده ی این نظریه ها به شمار می روند.
یان بچر ضمن بحث در باره ی ارتباط میراث ادبی با ادبیات معاصر چنین می نویسد:
" داستان جنگ و صلح تولستوی، هم واقعیت تاریخی رویدادها را نشان می دهد و هم واقعیتی را که همر آفریده، و این از ویژگی های نویسندگی تولستوی به شمار می رود. بدینسان هیچ گونه واقعیتی نیست که بتوان آن را به طور خالص در ادبیات نشان داد، و ادبیاتی که فاقد خصوصیت های واقعیتی باشد که آفریده ی خود ادبیات است، هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت."
شاید چنین پنداشته شود که تولستوی، در نوشتن رمان حماسی خود، با دو واقعیت رو به رو بوده: واقعیت عینی و تاریخی روسیه در زمان جنگ با ناپلئون، و واقعیت ساختگی، که مطابق قانون های هنر، به وسیله ی همر ساخته شده بود.
تاریخ ادبیات نشان می دهد که آفرینش ادبی، نه فقط محصول زندگی واقعی- که از منشور دید آفرینشگر خاصش می گذرد- بلکه محصول آن شکل های زیبا ست که تجلی های مشابه زندگی واقعی، در مرحله های نخستین تکامل ادبیات، در آن ها بازتاب یافته، و البته این ها نیز، از منشور دید آفرینشگر ادبی گذشته اند.
آشکار است که تولستوی از همر تقلید صرف نکرده، درست همان گونه که از زندگی اجتماعی روسیه، در آغاز سده ی نوزدهم، نسخه برداری مو به مو نکرده، بلکه از تجربه های همر در پرداختن صحنه های حماسی بهره جسته، و در عین حال، شکل های تازه ای از داستان حماسی آفریده است. بنابراین میخائیل باختین حق داشت بنویسد:
هنر در زمان حال می زید، ولی همواره از سابقه ی تاریخی و سرچشمه های پیشین خود آگاه است. هر شاخه ی ادبی، نماینده ی میراث تاریخ ادبیات، در روند تکامل ادبی ست.
تولستوی در مقاله ای با عنوان سخنی درباره ی کتاب جنگ و صلح توضیح داده که تعریف شاخه ی ادبی خاص رمانش، با اصطلاحات مرسوم رایج، کاری دشوار و بلکه ناممکن است، همچنانکه سراسر تاریخ ادبیات روسیه از تعریف های متداول درباره ی رمان، داستان کوتاه یا شعر سرپیچی کرده است.
او با این توضیح نشان داد که خود به طور کامل از این موضوع آگاهی دارد که نویسندگان نام آور جهان، یکی از پی دیگری، آثاری نومایه آفریده اند که همگی کشف های ادبی جدیدی به شمار می روند و هیچ کدام در هیچ شاخه ای از شاخه های سنتی ادبیات نمی گنجند. با این حال، این کشف ها، نه تنها موجب گسستگی در جریان ادبیات نشده اند، بلکه، حلقه های به هم پیوسته ای را در زنجیره ی تکاملی آن به وجود آورده اند.
اندیشه هایی ژرف درباره ی ترکیب نوگرایی و سنت گرایی، در مقاله ها، یادداشت ها، نامه ها و نقدهای ادبی تولستوی وجود دارد. اهمیت این اندیشه ها از این رو ست که از یک سو، محصول تجربه ی گسترده ی ادبی یکی از بزرگ ترین نویسندگان جهان اند. از سوی دیگر، تولستوی این اندیشه ها را پس از پژوهش دقیق آثار گوناگون ادبی، درباره ی موازین زیبایی شناسی در دوره های مختلف تاریخی، تدوین کرده است. به این ترتیب، اندیشه های تولستوی درباره ی گوهره ی آفرینش ادبی، نشانه ای ست از کوشش این نویسنده ی بزرگ برای جمع بندی دستاوردهای تاریخی اندیشه های مربوط به زیبایی شناسی ادبی. اگرچه، این امر حقیقت دارد که نظریه های فلسفی، اخلاقی مذهبی تولستوی، تآثیر منفی خود را بر روی نظریه ی ادبی او به جا گذاشته و او را به برخی نتیجه گیری های ضد و نقیض رسانده، ولی این اثر منفی نتوانسته مانع بیان اندیشه های ژرف او درباره ی این موضوع شود، و او در جایگاه نویسنده ای اندیشمند، توانسته به دالان های تو در توی برخی از روندهای اسرارآمیز ادبیات ره یابد و قانون هایی از این حوزه را کشف کند که بر واقع گرایی سنت گرا در تمام شاخه های اصلی آن حاکم است.
تولستوی، در سال ۱۸۸۹، مقاله ای به نام درباره ی هنر نوشت. او در آغاز این مقاله چنین نگاشت:
"کار هنری، بسته به چیزی که هنرمند می گوید، و این که آن را چه گونه می گوید و تا چه حد به گفتارش وفادار است، خوب یا بد نام می گیرد."
در یادداشت دیگری، در همین سال نوشت:
"آنچه هنرمند می گوید، در صورتی شایسته ی نام هنر خواهد بود که او چیزی را ببیند، بشناسد و احساس کند که هیچ کس، پیش از او ندیده، نشناخته و احساس نکرده باشد."
این بخش از نوشته ی تولستوی، در صورتی که ادامه اش ناخوانده بماند، به طور کامل، مورد تأیید نوگرایان سنت گریز گوناگون است، که به نظرشان تنها هدف آفرینش ادبی عبارت است از آفرینش چیزی نو، و بیان حقیقت های ذهنی ناب، و بازتاب الگوهای درونی جهان خود ویژه ی آفرینشگر ادبیات. ولی او این توضیح را ناقص می دانست و به آن چنین افزود:
"... ولی، در عین حال، این چیز باید آنچنان باشد که دیدن، شناختن و احساس کردنش برای تمام انسان ها، در تمام دوران های آینده، ضروری، مناسب، خوشایند، ارتباط پذیر و لذت بخش باشد. برای آن که هنرمند بتواند چیزی اینچنین را ببیند، بشناسد و احساس کند، باید از لحاظ اخلاقی رشد کرده باشد، و بنابراین، زندگانی اش وقف خودخواهی درون گرایانه ی ذهنی نباشد، بلکه، در زندگی انسان ها، به طور کلی، شرکت جوید."
بدینسان تولستوی رابطه ی میان نوپویی در هنر- که در بیان حقیقت ذهنی کشف شده به وسیله ی هنرمند تجلی می یابد- و سنت گرایی- که با تکامل زندگی اجتماعی انسان پیوند تنگاتنگ دارد- را نشان می دهد. او ذهن گرایی در هنر- به عنوان شالوده ی نوگرایی- را رد می کند ولی بر ذهنیت خلاق و نومایگی هنرمند مُهر تأیید می زند.
تولستوی که خود کنکاشگری نوآور و مبتکر بود، از مقلدان نفرت داشت. او در یادداشت های سال ١٨٧١، با عبارتی شیوا درباره ی نویسندگانی که نوشته های خود را نه بر پایه ی زندگی، بلکه بر پایه ی الگوهای ادبی پیشین، استوار کرده و به طرزی مکانیکی از آنها تقلید می کنند، چنین نوشت:
" ادبیاتی داریم بر گرفته از ادبیات، نه از زندگی، که در آن موضوع اصلی، نه خود زندگی، بلکه ادبیات زندگی است. در موسیقی، نقاشی، پیکره سازی و نویسندگی هم وضع همین گونه است. به عنوان نمونه، شعری در باره ی شعر داریم که در آن هدف شعر نه زندگی، بلکه شعر های پیشینیان است."
تولستوی ضمن انتقاد از مقلدان، از ادبیات و هنری دفاع می کند که پنجره های تازه ای از زندگی را به روی انسان می گشاید و نمودهای نوینی از آن را بر او می نماید، و خود را به بازگویی هرچند درخشان آنچه توسط دیگر هنرمندان گفته شده، محدود و مقید نمی کند.
امیل زولا هم بخشی از مقاله اش به نام درباره ی داستان را به همین موضوع اختصاص داده است. او از نویسندگانی که فاقد ابتکار و نوآوری اند، با ریشخند سخن می گوید:
" این نویسندگان، سبکی را که در پیرامون شان شناور است به خود جذب می کنند. عبارت های حاضر و آماده ای را که در هوا معلق است، می قاپند. عبارت های شان هرگز از خودشان نمی تراود، بلکه چنان می نویسند که انگار کسی از پشت سر جمله ها را به آن ها تلقین می کند."
سپس، با اشاره به این که آن ها تمام نوشته ی خود را از دیگران نمی دزدند، ادامه می دهد:
"ولی، با وجود این که نسخه برداری نمی کنند، به جای فکر یک نویسنده، دارای ذخیره ای بزرگ از عبارت های مبتذل و اصطلاح های پیش پا افتاده، یا نوعی سبک متوسط جاری، هستند."
چه توصیف زیرکانه ای! سبک متوسط جاری، یعنی وجود نداشتن هیچ گونه سبکی، یعنی نبودن ابتکار هنری، نادیده گرفتن تجربه ی و تفکر فردی، و غرق شدن در فرمول های مبتذل دم دستی. نویسنده ای که از سبک متوسط جاری بهره می جوید نمی تواند آفرینشگر اثر هنری باشد. نوشته های چنین نویسنده ای تقلید صرف از واقعیت خواهد بود. این نوشته ی آندره برتون متوجه این گونه نویسندگان است:
اینها قربانیان بیماری شگفت انگیزی هستند، به نام تقلید، که یکی از بدترین عارضه هایش این است که به جای رهنمون شدن به راه های تازه، هر چیز نو و ناآشنا را به چیزی آشنا و کهنه تبدیل می کند.
درست است که تکرار ریشه ی یادگیری ست، ولی در ادبیات دشمنی بس مهلک است، و اثر ادبی به هیچ وجه نباید تکراری باشد. سنت ها را باید ادامه داد و تکامل و ارتقا بخشید، ولی تکرار و تقلید نباید کرد. سنت ها را باید مدام نو و نوتر کرد و آن ها را فراپیش برد، در این صورت است که دیالکتیک بین سنت گرایی و نوگرایی به درستی فهمیده می شود و پاسخی درست می یابد.
سنت گرایی نمی تواند بدون نوگرایی به زندگی بالنده و خلاق خود ادامه دهد و رشد و پویایی و شکوفایی داشته باشد.
از سوی دیگر، بدون تکیه بر مبنای سنت هایی که میراث فرهنگ ادبی اند، نمی توان به نوگرایی پرداخت و نو را بر مبنای هیچ آفرید. ریشه ی پنهان و پوشیده ی هر عنصر نوینی در ادبیات سنتی دیرین است. به عبارت دیگر اگر ادبیات را درختی بارآور و رشد یابنده فرض کنیم، سنت ها ریشه های محکم پنهان در خاک آن هستند و نوآوری ها شاخه های انبوه و تودرتویش شمرده می شوند. سنت گرایی باید فراپیش رونده و نوآورانه باشد، درست به همان شکل که یان بچر درباره ی گوته نوشته است:
ما نمی گوییم: بازگردیم به سوی گوته. ما می گوییم: پیش به سوی گوته. به پیش، همگام با گوته.
مهدی عاطف راد
منبع : پایگاه اطلاع رسانی آتف راد


همچنین مشاهده کنید