یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


اعتراف نمی کنیم


اعتراف نمی کنیم
برخلاف جامعه ما که چندان انس و الفتی با «ادبیات اعترافی» ندارد و این هم بی ارتباط با بینش بنیادین و خودشیفتگی مان نیست، ادبیات غرب به دلیل موجه بودن موضوع اعتراف و پیوند کلیسا با این امر، جایگاه خاصی دارد. در ادبیات اعترافی، اعم از داستان اعترافی یا شعر اعترافی، نویسنده جهان درون و بیرون خود را، واقعیت خویشتن را، که بسی فراتر از عینیت اوست، به خواننده انتقال می دهد. اینکه تا چه حد و مرزی پیش می رود، بر ما نامکشوف است. کتاب «اعترافات» نوشته سنت اگوستین یکی از اولین آثار اعتراف نامه یی جهان غرب است که اوایل قرن پنجم میلادی نوشته شده است. این کتاب حماسه یی است در علل و نیز انگیزه های متنوع گرایش انسان به مسیحیت، که در قالب روایت فردیت تبلور یافته است. البته سه فصل آخر این اثر روایی نیست، اما در مجموع، چه در قسمت های روایی و چه سه فصل آخر، تعامل و تاثیر متقابل علم و فهم و به طور کلی تحول تجربه یی درونی و در عین حال انسانی و مذهبی را به خوبی نشان می دهد. این اثر به فارسی ترجمه شده است. البته شمار کثیری از اهل قلم و اندیشه در حقانیت اعترافات «اگوستین مقدس» تردید دارند و معتقدند او اگر هم درست گفته باشد، راست نگفته است و اگر راست گفته باشد، به این دلیل که تمام واقعیت را مدنظر نداشته است، حقیقت را نگفته است. از همین منظر چند سال پیش یاستین گوردر نویسنده نروژی رمان «زندگی کوتاه است» را در تقابل با اعترافات اگوستین نوشت؛ اثری که هم قصه جذابی دارد و هم روایتش از پلات صناعت ادبی بالایی برخوردار است. این اثر نیز به فارسی ترجمه شده است. باری، در قرن شانزدهم میلادی «تتبعات» نوشته میشل دومونتنی را داریم که خصلت روایی چندانی ندارد و بیشتر به محمل های اندیشه و تجربه می پردازد. مونتنی می خواهد به شکلی صریح به ما بگوید که در هر مساله یی، داوری خود را به محک می زند و در پی کسب افتخار نیست. این اثر در بخش های اولیه، مجموعه یی از دستورها و توصیه های اخلاقی است. به بیان دیگر نویسنده به مقایسه و توصیف هایی دست می زند که غیرشخصی اند، سپس می خواهد از راه خودنگری به آگاهی برسد. آنگاه با این استدلال که «هر کس در وجود خود حامل صورت تام سرنوشت انسانی است»، می خواهد ثابت کند انسان ها از حیث توان جسمانی، زیبایی، صفات اخلاقی و هوش به پای حیوانات نمی رسند. این گونه برخوردها و کلی گرایی ها را در ادبیات اعترافی، در اثر فخیم متفکر فرانسوی قرن هفدهم فرانسوا دولا روشفوکو به نام «تفکرات یا حکم و اندرزهای اخلاقی» معروف به «اندرزها» نیز می بینیم. این اثر بدبینانه و در عین حال روشنگرانه و روشنفکرانه به دلیل وضعیت سیاسی- اجتماعی- اقتصادی روزگار خود، اثر عمیقی بر خوانندگان گذاشت. برای نمونه می توان گفت مدخلی است بر ارزیابی مجدد ارزش ها، تشکیک در ارزش های تثبیت شده و تردید نسبت به کلان روایت هایی که بعدها در ساخت شکنی نیچه و در قالب آثاری همچون «فراسوی نیک و بد»، «اراده معطوف به قدرت» و «تبارشناسی اخلاق» تبلور یافته است. البته اندرزها خصلت روایی ندارد، اما نویسنده از شرح حال خود و دنیای پیرامونش نیز غافل نشده است. با کتاب «اعترافات» اثر ژان ژاک روسو در قرن هجدهم است که ادبیات اعترافی به رمان اعترافی نزدیک می شود. این کتاب در امر روایت صراحت دارد، اما صراحت را با هذیان، بی گناهی را با بی حیایی و ظرافت را با وقاحت درهم می آمیزد طوری که خواننده به دلیل همین افراط، در صداقت نویسنده شک می کند. البته خود روسو درباره این کتاب می نویسد؛ «تمثال منحصر به فرد یک انسان که دقیقاً مطابق با طبیعت ترسیم شده است.» کلی گویی های این اثر و بی اعتنایی به بسیاری از اصول داستان نویسی موجب می شود اعترافات یک رمان، اعترافی مقبول منتقدان نشود و فقط به چنین ژانری نزدیک شود. ناگفته نباید گذاشت که «خاطرات پس از مرگ» به قلم شاتو بریان در سال ۱۸۵۰ نیز به رغم برخورداری از مولفه های ساختار پلات و ساختار داستان، در غایت رمان اعترافی نشده است. «یادداشت های زیرزمینی» اثر داستایوفسکی نیز که ژرف ساخت رمان های برجسته او همچون «ابله»، «برادران کارامازوف»، «تسخیرشدگان» و «جنایت و مکافات» را می توان در آن دید، بیشتر به تک گویی درونی از نوع گزارشی شباهت یافته است و اساساً به شرح افکار و دیدگاه های او می پردازد و فقط در بخش آخر خصلت روایی پیدا می کند.
شاخص ترین رمان اعترافی آغازین را باید «اعترافات یک تریاکی انگلیسی» نوشته توماس د کوئیسی انگلیسی دانست که در سال ۱۸۲۱ نوشته شد. سپس باید از «اعترافات؛ بررسی جنون» اثر آرتور سیمونز انگلیسی نام برد که در سال ۱۹۱۷ نوشته شد و به لحاظ آسیب شناسی جنون جایگاه ارزنده یی دارد؛ به همان قسم که کتاب کوئیسی از حیث آسیب شناختی یک معتاد شاهکار شناخته شده است. «خاطرات پس از مرگ» نوشته ژواکیم ماشادو آسیس برزیلی در سال ۱۸۸۰ نیز از منظر بازنمایی یک «روشنفکر - نویسنده» منحط که خود را منجی بشریت می داند، جایگاه رفیعی در ادبیات جهان دارد. گرچه در جاهایی از برخی از این آثار می توان خصلت مدرنیستی دید، اما از دیدگاه امروزی مدرنیستی کامل تلقی نمی شوند. از نمونه های مدرنیستی ادبیات اعترافی می توان به «سقوط» نوشته آلبر کامو اشاره کرد و از «سکه سازان» نوشته آندره ژید نام برد که بر تکنیک داستان در داستان استوار است. «خاطرات» اثر سیمون دوبوار همان طور که از اسم کتاب نیز پیداست، بیشتر خاطرات است و عنصر اعتراف بار ناچیزی در آن دارد. در همین بار ناچیز هم خواننده (دست کم خود من) حس می کند که خانم دوبوار «همه چیز را نمی گوید و پنهانکار است.» از این حیث به عقیده نگارنده این سطور، «پائولا» اثر ایزابل آلنده از جهات پرشماری بر آن رجحان دارد و یکی از بهترین کارهای داستان های اعترافی است چون این «شهرزاد زاغه نشین ها» از مسائلی حرف زده است که کمتر زنی حاضر به اعتراف آنها می شود. ناگفته نباید گذاشت هنوز بسیاری از منتقدان اعترافات موجود در شماری از رمان ها را بهترین اعترافنامه می دانند؛ برای نمونه اعترافات استاوروگین نزد وروخونسکی در رمان «تسخیرشدگان» نوشته داستایوفسکی یا اعترافات ایوان کارامازوف نزد برادرش آلکسی در رمان «برادران کارامازوف» اثر همین نویسنده.
● جایگاه مرگ در ادبیات اعترافی
یکی از ویژگی های رمان اعترافی این است که معمولاً با مقوله مرگ پیوند برقرار می کند و به نوعی به ادبیات احتضار می انجامد. ادبیات احتضار که دست کم در ذهن خواننده «تداوم و فرجام محتوم» شماری از داستان های اعترافی را رقم می زند و در واقع گونه یی سطر سفید تلقی می شود، جایگاه خاصی دارد چون در تحلیل نهایی مقوله مرگ را از دیدگاه نویسنده یا در حقیقت اعتراف کننده بازنمایی می کند. به زبان ساده، حتی اگر اعتراف کننده در داستان اعترافی خود نمیرد، باز خواننده به نوع و زمان مرگ او می اندیشد. در ادبیات اعترافی، معمولاً یکی از مسائلی که راوی تمرکز خاصی روی آن دارد، مساله «نیستی و مرگ» است. موضوع مرگ و عدم، ذهن راوی را راحت نمی گذارد چه بسا راوی در این اندیشه باشد که پاسخ ابدی را برای این موضوع پیدا کند. به همین دلیل این نوع ادبیات را یکی از مرجع هایی می دانند که انسان در جریان نوشتن «حسب حال خویش» به آن می پردازد بی آنکه به علت رویکرد شدید به فلسفه، خواننده اش را خسته کند. نوع رئالیستی ساده اما عمیق و تکان دهنده ادبیات احتضار را می توان در نوولت «مرگ ایوان ایلیچ» اثر تولستوی دید یا نوع کمتر مدرن را در رمان «برف های کلیمانجارو» نوشته همینگوی. نوع کاملاً مدرنیستی در «پول کلان» اثر جان دوسوس پاسوس، «مالون می میرد» نوشته بکت و «مرگ آرتمیوز کروز» نوشته فوئنتس دیده می شود.
● سرفصل های تفاوت ها در متن های خاطرات و ادبیات اعترافی
به علت محدودیت فقط به بیان سرخط هایی که مرز ادبیات اعترافی و خاطرات را رقم می زنند، اکتفا می کنیم. در خاطرات اولاً نگاه بیشتر به سمت بیرون است و بیان رویدادها بر تحلیل شخصیت ها و علت یابی وقوع رخدادها و تغییرات محسوس و نامحسوس شخصیت ها برتری دارد، ثانیاً همه چیز گفته یا اعتراف نمی شود و معمولاً ناگفته های اساسی و تعیین کننده بیشترند. ثالثاً در خاطرات روابط بین شخصیت ها و نیز رویدادها فقط در سطح بیان می شوند و لایه های متعدد روحی و اجتماعی کاویده نمی شوند، رابعاً توصیف و نقل برتری چشمگیری بر تصویر دارد. با این حال شماری از خاطراتی که تا این زمان نوشته اند، جزء آثار شاخص «ادبیات خاطره نویسی» اعم از زندگینامه نویسی (بیوگرافی) یا خود زندگینامه نوشت (اتوبیوگرافی) شمرده می شوند. از آن جمله اند؛ «ضدخاطرات» نوشته آندره مالرو، «خاطرات جنگ» اثر شارل دوگل و کتاب «خاطرات برلیوز» نوشته هکتور برلیوز آهنگساز نامی فرانسوی. برلیوز که از فرط عشق کارهایش بی شباهت به جنون زده ها نبود، بسیاری از نقاط ضعف خود را آشکارا می گوید، اما باز همه آن چیزهایی را که درباره اش نوشته اند (مثلاً در کتاب «مردان موسیقی» نوشته مشترک والاس براک وی و هربرت واینستاک) نگفته است. گاهی کتاب های خاطرات می توانند ایده ها، قصه ها، موضوع ها و شخصیت های مناسبی برای یک نویسنده یا شاعر فراهم آورند. در تاریخ ادبیات جهان یکی از این کتاب ها «خاطرات ویدوک» نوشته اوژن فرانسوا ویدوک ماجراجوی فرانسوی است که از خلافکارهای برجسته روزگار خود بود. محکوم شده بود به زندان با اعمال شاقه. اما پس از انقلاب کبیر فرانسه رئیس پلیس مخفی فرانسه شد. شمار کثیری از شخصیت های پیچیده و عجیب و غریب این کتاب در آثار بالزاک و ویکتور هوگو و چندین و چند نویسنده دیگر دیده می شود و خود این نویسندگان هم گفته اند برای این یا آن شخصیت از کتاب ویدوک استفاده زیادی برده اند. اما داستایوفسکی طبق گفته خودش، همه آن چیزهایی را که در زندان دیده و شنیده بود، در کتاب «خاطرات خانه اموات» نیاورد، بلکه به ذهن سپرد تا بعدها آنها را در رمان های مختلفش بیاورد.
● تحلیل روانکاوی ادبیات اعترافی
در ادبیات اعترافی، نویسنده به گذشته و موقعیت کنونی خود می پردازد. از همین طریق به نتایج پاره یی از رخدادها نگاه می شود و نیز اندیشیدن به پاره یی دیگر که در جریان نوشتن متن برای او پیش می آید. در چنین آثاری دو متغیر به چشم می خورد که اجازه نمی دهد تصویر ثابتی از زندگی نویسنده بازنمایی شود. نخست اینکه در نگاه نویسنده به گذشته «ارزش» رخدادها تغییر می کند. دوم اینکه شخص «راوی» از زمان اتفاق رخدادها تا زمان نوشتن دستخوش تغییر شده است. اینجاست که مساله «خود» من مطرح می شود. اگر «خود» من واحد است، نمی توان با ارجاع به الگوهای اخلاقی و اجتماعی غگذشته و حالف آن را کاملاً شناخت و چنانچه قرار است «خود» تکامل پیدا کند، این امر هم بر دوش «من» مسوولیت می گذارد و هم امکان تحقق «نفس» را فراهم می آورد. بنابراین از منظر موضوعیت، ضمن پیوند با «داستان» و تاریخ، گونه یی حقیقت (دست کم از دید راوی) بیان می شود. در روایت هم، از هر نوع که باشد، به قول ریکور حقیقت وابسته به زمان است. در داستان، خواه آنچه به زبان ساده واقعی می خوانیم و خواه ساختگی، سه دوره زمانی مطرح می شوند که عیناً در داستان اعترافی هم مصداق دارند؛ دوره یی که اعتراف کننده در موقعیت تغییر است یا در حال درک تغییر؛ دوره یی که ریکور آن را «پیش پیکربندی» می نامد. در مرحله بعد در جریان رخدادهای مختلف اعتراف کننده در پی کنش یا درک رویداد است؛ دوره یی که «پیکربندی» خوانده می شود. دوره آخر دوره «بازپیکربندی» است؛ دوره یی که راوی راست یا دروغ به رخدادهای گذشته می اندیشد، مسیرهای منتهی به نتایج مختلف را پیگیری می کند، به نقش نیروهای بیرونی و تاثیر آنها بر فرآیند امور فکر می کند و رویدادهای ناموفق و موفق و جریان های پیش بینی نشده ارزیابی می شوند. این سه دوره در تمام داستان ها وجود دارند. اگر در نگاه کلی تئوریک «داستان» را دروغ و جعل بنامیم، تداخل وضعیت های روحی و عاطفی و فکری شخصیت ها در هر سه دوره امری موجه است. اما یک داستان اعترافی که قرار است کاملاً راست باشد و کاملاً بر پدیده ها و الگوهای واقعی منطبق باشد، چه؟ به زبان خودمانی اگر «اعترافی صادقانه» باشد، تغییرات راوی و دیگران در سه دوره مورد نظر ریکور تا چه حد به عمد و برای کتمان حقیقت تغییر کرده اند و در این قضیه چه چیزهایی پنهان شده است؟ پاسخ به این پرسش بسیار دشوار و چندجانبه است و کار هر کسی نیست. اما جواب هر چه باشد، به اعتقاد شمار کثیری از صاحب نظران، ادبیات اعترافی، خصوصاً داستان اعترافی، یکی از قابل اعتمادترین منابع ما از وضعیت تاریخی و اجتماعی و نیز تغییرات مختلف شخصیت هاست. بی دلیل نیست که از نظر شماری از اندیشمندان، روانکاوی «هنر بیرون کشیدن داستان اعترافی از دیگران و بازنویسی آنها است.» البته این کار از طریق بازیابی قسمت های ناموجود و مفقود و روشن سازی ارتباط میان این قسمت ها صورت می گیرد، در غیر این صورت «چیزی» به خواننده عرضه نمی کند.
● ادبیات اعترافی از منظر روانشناسی اجتماعی
به لحاظ روانشناسی کسی دست به نوشتن داستان اعترافی می زند که دچار «خودشیفتگی» نشده و نسبت به توانمندی های خود «متوهم» نشده باشد. خود من بدون اینکه حتی یک نقد از فرانک کرمود و دیوید لاج خوانده باشم و حتی با ترمینولوژی نقد ادبی آشنا باشم، به اتکای خواندن دو مقاله این حق را به خود می دهم که در مقام بهترین منتقد و حتی نظریه پرداز ادبی ایران و جهان ظاهر شوم. در ضمن من خودم را بهترین نویسنده ایران می دانم و شما که خانم خانه دار هستید، حتماً در آشپزی، گلدوزی، خیاطی، آدم شناسی، مردم داری و شناخت هندوانه و خربزه و تشخیص انواع بیماری های پوستی و گوارشی رو دست ندارید یا اگر شغل تان حسابداری است، بی شک بهترین حسابدار این مملکت و چه بسا جهان هستید. آیا من و شما می توانیم اعتراف کنیم که بخواهیم ادبیات اعترافی بنویسیم؟ در اطراف ما بسیاری هستند که آشکار یا دوپهلو در علم اجرام سماوی و جراحی استخوان و آرایش تاکتیکی تانک ها و روش طبخ قورمه سبزی گرفته تا نانوتکنولوژی و آینده اقتصاد امریکا و آرای گئورگ زیمل و تاریخچه مسجد کبود و تکنیک های جدید حمل و نقل ریلی و دریایی و هوایی اظهارنظر می کنند. کاش موضوع به همین جا ختم می شد، اما چنین نیست، چون این افراد در همان حال با قاطعیت عجیبی نظرات دیگران را مردود می شمرند و به زبان بی زبانی دانش و اطلاعات خود را به رخ می کشند؛ درحالی که دانستن تمام دانش ها و اطلاعات فعلی جهان، به عقیده بعضی از اندیشمندان، بین ۲۰ تا ۲۵ میلیون سال طول می کشد- آن هم با بهره هوشی و حافظه یی بسیار قوی. ناگفته نماند که عده یی مدعی اند این عدد از مرز یک میلیارد سال هم تجاوز می کند که البته چنین موضوعی فعلاً مورد بحث ما نیست. آیا فردی که با خواندن ۱۰ یا ۲۰ یا حتی صد کتاب ادعا می کند می تواند در تمام رشته های فلسفه، جامعه شناسی، تاریخ، اقتصاد، روانشناسی، زیباشناسی، نشانه شناسی، مردم شناسی، زبان شناسی، اصول سیاست و نظریه ادبی در دانشگاه ها تدریس کند و «در هیچ رشته یی هم کم نیاورد» و نظر دیگران را با قاطعیت رد می کند، در ماهیت خود با ادبیات اعترافی بیگانه نیست؟ بیشتر پزشک ها تشخیص همکار قبلی خود را به کلی مردود می شمرند و مهندسی که فقط سه سال تجربه کاری، آن هم در رشته خاصی- مثلاً خط تولید لاستیک- دارد، با دیدن نقشه های معماری، برق و مکانیک یک بیمارستان که حاصل کار ۲۰ مهندس با تجربه ۱۵ سال و بیشتر بوده است، به راحتی سر بالا می اندازد و بی ارزش شان می خواند. شخص جوانی که فقط یک یا دو مجموعه صدصفحه یی داستان یا شعر چاپ کرده است یا فقط یک سال تجربه روزنامه نگاری دارد، در همه عرصه ها نظر می دهد و هیچ نویسنده و شاعر و روزنامه نگار پیشکسوتی را قبول ندارد، همان طور که این یا آن فرد که فقط دو سه کتاب ترجمه کرده بر کار همکارانش صحه نمی گذارد.
● سطح عام تر بحث فوق
همان طور دیده می شود، خودشیفتگی و توهم نسبت به خویشتن، به دنبال خود «خود برحق بینی» می آورد. یعنی باورمان می شود که حتماً حق با ماست. پیرو این عقیده یا آن مسلک هستیم، فکر می کنیم هر اعتقادی خارج از ارزش های خودمان نادرست است و هر رفتاری که طبق الگوهای مرام خودمان نیست، بر خطاست. خودمان به فلان نوع فیلم یا غذا یا لباس و رنگ علاقه داریم و فکر می کنیم دیگران چقدر بدسلیقه هستند که درست به همین چیزها بی توجه اند. چطور فلانی از طعم خرمالو خوشش می آید و بهمانی حاضر است پیراهن آبی بپوشد و آن یکی پیرو پروتستان نباشد و این یکی پوپر یا هابرماس را قبول نداشته باشد؟ در ضمن به همان شکل که با فرهنگ «نمی دانم، اطلاع ندارم» بیگانه ایم، با فرهنگ «اشتباه کردم» نیز دشمنی داریم. لوله کش یا سیم کشی که برای کار تعمیراتی به خانه آورده اید، اشتباه عینی کرده است، اما حاضر به اعتراف نیست و مدام توجیه می کند. کفش فروش هم می خواهد به شما القا کند؛ «به تنگی اش نگاه نکنین. جا باز می کند.» تقصیری ندارند؛ چون من روشنفکر و حتی مدیران سیاسی و اقتصادی و مصلحان اجتماعی که به هرحال مردم به رفتار آنها اقتدا می کنند و استاد دانشگاه که الگوی رفتار دانشجویند، حق خود می دانند دیگری را به خاطر عقاید و سلیقه اش بکوبند و تخریب کنند و هرگز از اشتباهات خود حرف نزنند. این سیاستمدار که می آید قبلی را معادل هیچ می داند و به اشتباه مسلم خود اعتراف نمی کند. حتی استادی که دوستدار حافظ است و دل خوشی از سعدی ندارد آن استادی را که به سعدی علاقه دارد و از حافظ چندان خوشش نمی آید، با خودبرحق بینی تمام می کوبد بی آنکه حتی حرمت سن و سال او را نگه دارد. اما به محض اینکه به این یا آن اشتباه خودش اشاره کردید، چنان برمی آشوبد که باور نمی کنید این همان مدیر سیاسی یا استاد دانشگاه باشد.
کار در تمام زمینه ها همراه و به دنبال خود خطا و اشتباه دارد. حتی در خود امریکا بسیاری از پروژه های دانشگاه برجسته جهان یعنی «ام آی تی» و مرکز تحقیقاتی پاسادنا و سازمان ناسا با شکست مواجه شده و می شود. در عرصه سیاست نیز، حمایت طولانی مدت از دیکتاتورهای آسیا و آفریقا و امریکای لاتین و بالاخره ایجاد نیروی سیاسی طالبان یک اشتباه هولناک تاریخی بود. مگر ساختن سوسیالیسم در روسیه تزاری کاخی نبود که روی شن بنا شده بود؟ پس در تمام دنیا اهل سیاست، اندیشه، فرهنگ و اقتصاد اشتباه می کنند، خیلی ها شجاعت این را دارند که اعتراف کنند، حتی شماری استعفا می دهند یا در منتهای شهامت دست به خودکشی می زنند، اما تا این زمان هیچ کس- از خودم شروع می کنم- آشکار و صریح به اشتباهاتش اشاره هم نکرده است، چه رسد به اعتراف. وقتی فرد در موضع اقتدار است خودشیفتگی بیشتر می شود. به تصور آورید شخص شاه را در رژیم گذشته. کم نبودند کسانی که بنا بر گرایش های ملی و ایده های مردمدارانه خود، توصیه هایی به او می کردند، اما او عمل نمی کرد. حتی افرادی بودند که از خود او سلطنت طلب تر بودند، اما او تذکرهای آنها را نادیده می گرفت. زمانی او به اشتباهاتش اعتراف کرد که داشت برای همیشه از ایران می رفت. سران حزب کمونیست شوروی نیز به حرف های امثال یوگنی زامیاتین، میخائیل بولگاکف، بوریس پاسترناک، ایساک بابل، آندره سیناسکی، سولژنیتسین و ده ها نویسنده و شاعر و روشنفکر گوش ندادند تا سرانجام حزب و دولت نابود شدند و حزبی های سابق، خود را در رسواترین بخش از مافیای جهان سازماندهی کردند تا حالا تقصیرها را به گردن گورباچف بیندازند. گویی مقوله «فرماسیون اقتصادی - اجتماعی» که خود آنها تا دیروز در مقالات و سخنرانی ها و کلاس های دانشگاه با ستایش و شیفتگی تدریسش می کردند، متکی به فرد است. بد نیست نگاهی بیندازید به رمان «ما» نوشته زامیاتین، رمان های «تخم مرغ های شوم» و «دل سگ» اثر میخائیل بولگاکف و کتاب دوجلدی «روشنفکران و عالیجنابان خاکستری» اثر ویتالی شنتالینسکی.(هر چهار کتاب به ترتیب به قلم انوشیروان دولتشاهی، پونه معتمد، مهدی غبرائی و غلامحسین میرزاصالح ترجمه شده اند.)
چرا راه دور برویم؟ حتماً چند جلد از کتاب های خاطرات سیاستمدارهای رژیم گذشته را خوانده اید، چند نفرشان در چندجا با خواننده صادق بوده اند؛ منظورم دقیقاً همان جاهایی است که خود نویسنده خاطرات، تصمیم گیرنده و مجری بوده است نه توصیف مناظر کوه های فارس یا لباس فلان میهمان خارجی. اگر دیده باشید گاهی من نوعی به چیزی اعتراف می کنم- مثل نویسنده های کتاب های پاراگراف فوق- اما هدفم بهره برداری خاصی است؛ مثلاً توجیه اعمال خودم و چه بسا مظلوم نمایی، خودزنی و کاسب کاری روانی. به عبارت دقیق من اعتراف می کنم تا خود را تبرئه کنم، درحالی که هدف از اعتراف بیان تمام عوامل و مولفه هایی است که «علل و انگیزه ها و دستاویزهای» شخص من را در این یا آن مورد شکل می دهند. یکی از دیگر دلایل عدم تمایل نسبت به ادبیات اعترافی، «ترس از سوءاستفاده دیگران از نقاط ضعف» ماست. بارها اتفاق افتاده است که شما از روی دلتنگی و نیز اعتماد به من نوعی، از مشکلات تان برای من حرف می زنید، اما من یا بدون علت یا به محض اینکه از شما دلخور می شوم، موضوع را به عنوان یک نقطه ضعف به همه می گویم؛ بدون توجه به این نکته بسیار مهم انسانی که شما در حریم خصوصی خود به من اعتماد کردید و اعتماد یکی از والاترین ارزش های انسانی است. بعد از اشاره به درد و احساس حقارت ناشی از «نمی دانم» و «اشتباه کردم» و مسائل دیگر، می رویم سراغ نکته یی بسیار مهم به نام «ریا و ریاکاری». هر زشتکاری و هر رذالتی اجازه بروز خوبی های دیگر می دهد، مگر همین ریا. اگر حسود باشیم، می شود دست ودلباز واقعی هم بود، اما وقتی ریاکار بودیم با مناعت طبع، بلندنظری، دست ودلبازی واقعی و همدردی و نوعدوستی راستین بیگانه ایم. اجازه بدهید نگاهی داشته باشیم به انواع دروغ و ریاکاری هایی که در کتاب های اعترافی و خاطرات کم به آنها برخورد نمی کنیم. برای نمونه یک بساز و بفروش را در نظر می گیریم. این فرد ممکن است به پنج طریق با ما حرف بزند یا مواجه شود. ۱- من برای پولدار شدن ساخت و ساز می کنم که با این گفته «صداقت» را نشان می دهد. ۲- من برای منافع خودم و ایجاد شغل ساخت و ساز می کنم؛ چیزی که از نظر ما «راست» است. ۳- من فقط برای ایجاد شغل ساخت و ساز می کنم؛ حرفی که به عقیده ما «دروغ» است. ۴- من به خاطر ایجاد شغل و پیشرفت جامعه و ساختن سرپناه برای مردم خودم را توی دردسر انداخته ام که این گفته همان «فریب» است. ۵- این فرد به کلی ساخت و ساز چندین و چندساله اش را پنهان کند و طی این مدت برای ما از مشکل گرانی مسکن و بدبختی خانه به دوش ها حرف بزند و حتی چشم هایش اشک آلود شوند. «فریب» شکل متنوع «ریا» است و تشخیص آن اگر مشکل نباشد چندان ساده هم نیست؛ خصوصاً در ادبیات اعترافی.
ریاکاری با دروغ ماهیتاً تفاوت دارد چون فقط در پی آن نیست که این یا آن موضوع را به شکل دیگر نشان دهد، بلکه می خواهد چیزی ارائه دهد که کل شکل ها را حذف کند. من در خانه سال تا سال رو به قبله نمی ایستم، اما در اداره زودتر از همه، آن هم با هیاهو، به طرف وضوخانه می روم. برای جیب خودم ساخت و ساز می کنم، اما موضوع را پنهان را می کنم و اگر روزی برملا شد، می گویم؛ «می خواستم بدون سر و صدا چند تا بی خانمان را صاحبخانه کنم. بالاخره آدم باید به درد دیگران هم برسد.»
فتح الله بی نیاز
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید