جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

اخلاق در قرآن


اخلاق در قرآن
در ابتدای بحث، به شبهه‏ای که از سوی اثبات گرایان مطرح شده بود، پاسخ گفته شد. هرچند این مختصر مجالی برای بررسی دلایل، معارضات وشبهات ندارد، ولی‏چون‏این شبهه را مطرح نموده‏ایم،به‏اجمال بدان‏پاسخ می‏دهیم تا بی‏پایه بودن سخن‏آنان که بر آداب و رسوم تکیه می‏کنند ومی‏گویند: ممکن است رفتاری در یک جامعه‏ارزشمند، خوب ونشانه ادب تلقی گردد، درحالی‏که همین رفتار در جامعه دیگر، بی‏ادبی یا رفتاری خنده‏دار به حساب آید، آشکار شود.
● اعتباری نبودن اخلاقیات (پاسخ به شبهه اثبات گرایان)
بدیهی است که آداب و رسوم غیر از مسائل اخلاقی است. منظور ما از اخلاق، اصول رفتار انسان‏است که‏می‏تواند شکلهای متفاوتی داشته باشد. آداب و رسوم مربوط به اشکال رفتار و غیر از روح آن است. در اخلاق، برای ما مطرح است که مثلا، به پدر، مادر، معلم یا سالمندان احترام بگزاریم. این مساله‏ای اخلاقی است، اما شکل‏آن می‏تواندتابع قراردادباشد. پس مثالهایی که آنها مطرح می‏کنند مربوط به آداب و رسوم است; یعنی شکل رفتارها، نه مسائل اخلاقی.
ولی‏آنچه که ما می‏گوییم تابع واقعیت است روح رفتار اخلاقی می‏باشد; مثلا، لازم است همیشه به کسانی که احترام‏شان واجب است، احترام‏بگزاریم،اما درمورد مصادیق‏آن، اختلاف نظر وجود دارد یا شکل احترام ممکن است متفاوت باشد. ما معتقدیم که پدر، مادر، معلم و سالمندان از آن جمله‏اند و رعایت احترام نسبت‏به این افراد یک مساله اخلاقی است و در تمام شرایط و تمام جوامع و اعصار تاریخی، احترام به این اشخاص لازم است. این یک حکم تغییر ناپذیر است. اما اینکه شکل احترام باید چگونه باشد، به آداب و رسوم محلی و قومی بستگی دارد که تغییرپذیر است. ممکن است چیزی در جایی خوب باشد و در جای دیگر بد; اما تفاوت دو دیدگاه لطمه‏ای به اصل اخلاق نمی‏زند. پس همه ارزشها، از جمله ارزشهای اخلاقی، اعتباری، فرضی و تابع سلیقه و قرارداد نیست و نظر اسلام صد در صد مخالف مکتب اثبات گرایی اخلاقی است.
● نفی وظیفه‏گرایی‏اخلاقی (پاسخ به شبهه کانت)
از همین تعبیر که در آیه شریفه مزبور وارد شده است، نظر اسلام در مقابل بعضی دیگر از مکاتب اخلاقی نیز به دست می‏آید. نظریه معروفی وجود دارد که از آن با عظمت هم یاد می‏شود;آن،نظریه کانت در فلسفه اخلاق است.
او می‏گوید: برای اینکه کاری ارزش اخلاقی داشته باشد باید فقط به انگیزه اطاعت از حکم عقل یا اطاعت از وجدان انجام گیرد. و هر نوع انگیزه دیگری در کار اخلاقی، آن را از ارزش ساقط می‏کند. به فرض، اگر انسان حرف راست‏بزند، برای اینکه مردم او را احترام کنند، کارش اخلاقی نیست و ارزشی ندارد یا اگر کسی به فقیری، مریضی یا درمانده‏ای کمک کند و این کار را برای ارضای عواطف‏اش انجام دهد این کار نیز بی‏ارزش است. حتی اگر کسی کاری را به قصد اینکه از پاداش اخروی یا دنیوی آن بهره‏مند شود، انجام دهد باز هم ارزش اخلاقی ندارد. ارزش اخلاقی مخصوص کاری است که فقط به دلیل اطاعت از حکم عقل انجام گیرد.
انسان برای کاری که وظیفه اوست نباید توقع هیچ‏گونه پاداشی داشته باشد. او باید در کار اخلاقی، ارضای عواطف و نتیجه کار را، که موجب سعادت یا کمال نفس است و پاداشی بر آن مترتب می‏شود، در نظر نداشته باشد. اگر در کار اخلاقی، انگیزه‏ای غیر از تبعیت از عقل وجود داشته باشد آن کار یا بی‏ارزش است و یا ارزش منفی دارد.
نظر اسلام با نظر کانت موافق نیست. تفصیل بررسی این نظریه و اشکالهایی که بر آن وارد است محل بحث ما نیست ولی به طور خلاصه، می‏توان گفت که امتیازی که این نظریه بر نظریه‏های پیشین اخلاقی دارد این است که تا زمان کانت، درباره «نیت فعل‏» کمتر بحث می‏شد و اگر بقایای اخلاق یونانیها را که کم و بیش، به عالم اسلام نیز سرایت کرده و برخی از فلاسفه اسلامی هم کتابهای اخلاقی‏شان را بر اساس آن تنظیم کرده‏اند، مطالعه کرده باشید، می‏بینید که ملاک اخلاق در کتب آنها عبارت است از: اعتدال در قوه شهوت، غضب و عقل. اعتدال در شهوت، عفت; اعتدال در غضب، شجاعت و اعتدال در عقل، حکمت است. برآیند این سه صفت نیز عدالت می‏باشد. این یک نظریه اخلاقی است که از افلاطون، ارسطو و امثال آنها نقل شده و علمای اخلاق اسلامی نیز معمولا براساس همان روش حرکت کرده‏اند.
در کتابهای آنان، هیچ جا مطرح نیست که مثلا، کسی که کار شجاعانه‏ای انجام می‏دهد انگیزه‏اش چگونه باید باشد یا اگر انسان ثروتمند، سخاوتمند هم باشد دارای صفت‏خوبی است و کار او ارزش اخلاقی دارد و اینکه با چه نیتی باید بخشش کند، مطرح نمی‏شود. یا تحصیل علم در صورتی که افراط و تفریط در آن نباشد حکمت است و ارزش دارد; اما نیت تحصیل مطرح نیست.
در میان فلاسفه اخلاق، کانت از همه بیشتر، به این مساله توجه کرده است که هر کاری به صرف اینکه ظاهرش معتدلانه، بین افراط و تفریط در شهوت یا غضب، باشد ارزش اخلاقی ندارد; زیرا ممکن است این کار از سر ریا کاری، ارضای عاطفه یا خواهش دل باشد. کانت‏بسیار سختگیری کرد و گفت که کار باید فقط برای ادای وظیفه باشد و کاری که تنها به این نیت انجام گیرد ارزش اخلاقی دارد. البته همه عناصر نظریات کانت این نیست، عناصر دیگری نیز وجود دارد که آنها نیز اشکالهای خاص خود را دارند.
نقطه مثبت نظریه کانت پذیرش اصل «ارزش اخلاقی‏» است; اما مشکل عمده و اشتباه اساسی او در تعریف ارزش اخلاقی می‏باشد. وی معتقد است که انسان باید وظیفه را به دستور عقل و وجدان انجام دهد و در این عمل، انگیزه‏ای غیر از پیروی عقل و وجدان نداشته باشد. در اعتراض به او، می‏گوییم: انسان تا زمانی که برای خود وجودی قایل است طالب کمال و سعادت خود می‏باشد و هر کاری که انجام می‏دهد - هر چند ناآگاهانه - رسیدن به سعادت و کمال در عمق نیت‏اش وجود دارد و نمی‏تواند جز این باشد.
بنابراین، یکی از اشکالهای وارد بر این نظریه آن است که اصلا ممکن نیست که کار عاقلانه‏ای از انسان سر بزند و نیت کمال یا سعادت در عمق دل او نباشد. حتی می‏توان گفت که چنین کاری عاقلانه نیست، چه رسد به اینکه فاقد ارزش اخلاقی باشد. اصولا، نمی‏توانیم از سر عقل کاری را انجام دهیم که موجب سعادت یا کمالی برای خودمان نباشد. ممکن است در تشخیص سعادت اشتباه کنیم; اما این انگیزه به طور فطری، در همه وجود دارد.
از سوی دیگر، اگر ما تا این حد دایره ارزشهای اخلاقی را محدود کنیم، به فرض آنکه چنین چیزی ممکن باشد معلوم نیست که در عالم، چند نفر پیدا شود که کارشان ارزش اخلاقی داشته باشد; کاری که فقط به این دلیل انجام گیرد که وجدان می‏گوید و در مقابل، هیچ انتظاری از انجام آن وجود نداشته باشد، نه از پاداش دنیوی، نه از پاداش اخروی و نه حتی به این قصد که نفس، تکامل پیدا کند یا به سعادت برسد، عواطف نیز در انجام کار دخالتی نداشته باشد. با این وصف، چند نفر را در تمام دنیا، می‏توان یافت که این‏گونه کار کنند؟ علاوه بر آن، همه انسانهای دیگر نیز کارشان فاقد ارزش خواهد بود! پس اشکال ایشان منطقی نیست. البته اشکالهای اساسی دیگری نیز بر این نظریه وارد است که فرصت طرح همه آنها نیست; اما به طور مختصر، می‏گوییم که اسلام چنین نظری را ندارد.
● فطری بودن سعادت‏طلبی
اسلام واقع بینانه این موضوع را پذیرفته است; هر مکتب دیگری نیز باید آن را بپذیرد که اگر انسان برای خودش وجودی قایل است و اگر کاری را از روی عقل انجام می‏دهد به دنبال کمال یا سعادت است; اما برخی کمال و سعادت خود را قرب به خدا، برخی آن را در نعمتهای بهشتی و برخی‏دیگر درلذتهای دنیوی می‏دانند. هیچ‏گاه انسان عاقل بی‏هدف کاری را انجام نمی‏دهد، بلکه از کار خود هدفی دارد، لکن گاهی کارش نتیجه دنیوی دارد و گاهی اخروی، گاهی برای کسب عزت نزد خدا، آن را انجام می‏دهد و گاهی برای آنکه کمال خود را دوست دارد - تا نفس‏اش کامل‏تر شود.
اگر از هر انسان اخلاقی، حتی همان انسانی که برای کانت‏یک نمونه است، بپرسید که فداکاری و ایثار شما برای چیست، واز همان کسی که می‏گوید: «کار خود را از روی عاطفه یا توقع دریافت پاداش نکردم، بلکه به حکم عقل خود، عمل کردم.» سؤال می‏کنیم که چرا از حکم عقل اطاعت می‏کنی؟اگر بخواهد به درستی جواب دهد، می‏گوید: «انسان منطقی کسی است که از حکم عقل اطاعت کند و حکم عقل این است که انسان به فضیلتی دست‏یابد; یعنی به دنبال کمال خود باشد و من می‏خواهم انسانی منطقی باشم. لذا، راستگویی را فضیلت و کمال می‏دانم.»
پس به نظر اسلام، انسان عاقل بدون هدف، کاری را انجام نمی‏دهد، بلکه به دنبال سعادت و فلاح است و این مصداقا با کمال روح یکی است. (تفاوت آن دو خارج از بحث ماست.) از نظر مصداق، فرقی نمی‏کند که بگوییم: طالب سعادت ست‏یا طالب کمال. اگر سعادت را درست تحلیل کنیم و آن‏گونه که افراد ساده‏انگار تصور می‏کنند، سعادت را به داشتن پول و مقام معنی نکنیم به یقین، به این نتیجه خواهیم رسید که آنچه کمال روح است، همان سعادت می‏باشد.
در هر صورت، قرآن به این مطلب اذعان دارد که انسان نمی‏تواند به دنبال فلاح و سعادت خود نباشد. هر کاری را که انسان انجام دهد در نهایت، برای نیل به سعادت است. از هر کس سؤال کنید که چرا این کار را انجام می‏دهی، برای کار خود، دلایلی ذکر می‏کند. اگر همین‏طور سلسله سؤالات را ادامه دهیم در نهایت، به جایی می‏رسیم که دیگر نمی‏توان پرسید چرا; زیرا خواستن سعادت «چرا» ندارد. سعادت، مطلوب ذاتی هر انسانی است. این نه تنها عیب نیست که یک حقیقت است و در طلب اصل سعادت اختلافی نیست، بلکه اختلاف بر سر مصداق سعادت و به تبع آن، اختلاف بر سر تعریف سعادت می‏باشد. غیر از این هم ممکن نیست; چون غیرممکن است که انسان عاقل باشد ولی طالب سعادت خود نباشد. اگر هم چنین بگوید به زبان است.
● ذو مراتب بودن سعادت و شقاوت
مساله دیگر آنکه سعادت یک نقطه مشخصی نیست که اگر کسی به آن رسید سعادتمند باشد و اگر کسی بدان نرسید حتما بدبخت‏باشد، بلکه سعادت مراتب بسیاری دارد; گاهی کسی به یک مرتبه آن می‏رسد و دیگری به دو مرتبه و سومی به بیشتر و این مراتب تا بی‏نهایت ادامه دارد. مراتب آن متعدد است. البته بعضی از مراتب سعادت با بعضی از مراتب شقاوت توام می‏شود. ممکن است‏یک خوشی با یک ناخوشی یا یک کمال با یک نقص با هم جمع شوند; اما انسان به مرتبه‏ای از کمال می رسد که دیگر آن مرتبه توام با شقاوت نیست; هر چند سعادتش ضعیف باشد، اما شقاوتی به همراه ندارد.
ما به بهشت، دوزخ، قیامت و حساب معتقدیم. در قیامت، اثر عملی سعادت مشخص می‏شود. در عالم برزخ، عوالم متعددی وجود دارد. ممکن است در آنجا، برخی مؤمنان هم گرفتاریهایی داشته باشند. در عرصه‏های قیامت، حسابها تسویه می‏شود; عوالم برزخ و عوالم اول قیامت که گذشت، حسابها که تسویه شد، هر کس که باید مشمول شفاعت واقع شود، مورد عفو قرار می‏گیرد و بهشتی وارد بهشت می‏شود و جهنمی نیز وارد جهنم می‏گردد. پس از آن، هیچ کسی از آنجایی که هست، خارج نمی‏شود. آنان که وارد بهشت‏شده‏اند: «لا یمسهم فیها نصب و ما هم بمخرجین‏»(حجر:۴۸); هیچ رنج و سختی در آنجا بدانها نرسد و از آن بیرونشان نکنند. ولی همه لذتها یکسان نیست. گرچه هیچ گرفتاری و رنجی در آنجا وجود ندارد، اما کسانی که در درجه اول‏اند با کسانی که در درجه دوم‏اند از یک درجه از لذت و کمال برخوردار نیستند; مراتب متفاوتی است ولی همه سعادت است. اگر کسی بتواند خود را به بهشت‏برساند هرگز او را از آنجا بیرون نمی‏کنند. کاری که انسان را به آنجا برساند کار خوب و با ارزشی است; اما این درجات و ارزشها از نظر مراتب با یکدیگر بسیار تفاوت دارد.
کانت می‏گفت:ارزش،یک نقطه ویک مرتبه دارد و آن این است که هر کس کار را به نیت عمل به وظیفه انجام بدهد، اگر انگیزه او کمتر یا بیشتر از این باشد ارزشی ندارد. اما اسلام می‏گوید: ارزشهای اخلاقی مراتب بسیاری دارد و این چنین نیست که بگوییم یک نقطه مشخص بیشتر نیست. اولین حد ارزش برای کسی است که به خدا، قیامت و انبیا ایمان داشته باشد و برای اطاعت از خدا، کاری انجام دهد. البته اطاعت امر خدا می‏تواند انگیزه‏های گوناگونی داشته باشد; برای رهایی از جهنم، رسیدن به بهشت‏یا رسیدن به رحمت، رضوان، قرب و لقای پروردگار و یا مراتبی که عقل ما بدانجا نمی‏رسد; «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.»(قمر:۵۵)
حضرت علی‏علیه‏السلام عرض می‏کند:«الهی ما عبدتک خوفا من عقابک و لا طمعا فی ثوابک و لکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک‏»; (۱) خدایا، تو را به دلیل ترس از عذابت‏یا طمع به پاداشت عبادت نمی‏کنم، بلکه چون تو را شایسته عبادت یافته‏ام، می‏پرستم.
همه این انگیزه‏ها در عبادت، پسندیده است و کاری که با هر یک از این انگیزه‏ها انجام بگیرد دارای ارزش اخلاقی خواهد بود. اما ارزشها با یکدیگر فاصله دارند. حضرت علی‏علیه‏السلام در جای دیگری، می‏فرماید:«ان قوما عبدواالله رغبة، فتلک عبادة التجار; وان قوما عبدواالله رهبة، فتلک عبادة العبید; و ان قوما عبدواالله شکرا، فتلک عبادة الاحرار»; (۲) گروهی خدا را از سر شوق (به پاداش)، عبادت می‏کنند که این، عبادت تاجران است و گروهی خدا را از سر ترس، عبادت می‏کنند که این، عبادت غلامان است; گروهی نیز خدا را به دلیل سپاس (بر نعمتهایش)، عبادت می‏کنند که این، عبادت آزادگان است.
عبادت خدا به دلیل ترس، کار خوبی است ولی دارای کمترین مرتبه است. در گذشته که غلام و برده وجود داشت، آنها فقط از ترس کتک خوردن کار می‏کردند. هر وقت که نمی‏ترسیدند معمولا کار نمی‏کردند. اگر کسی خدا را عبادت کند در این حد که به تکلیف واجبش عمل کرده باشد و جهنمی نشود مانند غلامی است که فقط از ترس چوب کار می‏کرد. البته، عبادت این‏گونه افراد بی‏ارزش نیست و نسبت‏به کافر دارای ارزش است; زیرا انسان غیرمعتقد که به تصور خودش، فقط برای اطاعت از وجدان کار می‏کند. اگر خدای خود را نشناخته و او را سپاس نمی‏گزارد اطاعت او از وجدان چه ارزشی دارد؟ اگر وجدان دارد به فرمان وجدان، باید شکر ولی نعمتش را به‏جا آورد. این چه وجدانی است که می‏گوید: برو، کار کن و زحمت‏بکش اما دو رکعت نماز نخوان؟! اگر انسان به حدی نرسد که ارتباط با خدا پیدا کند اعمال او هیچ ارزشی ندارد. اما کسی که تا این حد پیشرفت کرده که برای نجات از عذاب هم که شده خدا را عبادت می‏کند به یک مرتبه از ارزش دست‏یافته است. ولی نباید به این حد اکتفا کرد.
اسلام انسانها را تشویق می‏کند که به این حد قانع نباشند; مانند غلامی که از ترس چوب کاری می‏کند، عبادت نکنند; دنبال مرتبه‏ای باشند که در اوج است، همان مراتبی که قرآن از آن این‏گونه تعبیر می‏کند: «انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لا شکورا»(دهر:۹); «الذی یعطی ماله یتزکی و ما لاحد عنده من نعمة تجزی الا ابتغاء وجه ربه‏الاعلی.»(لیل: ۱۸-۲۰) در عبادت، انسان نباید به فکر داد و ستد باشد، بلکه باید به دنبال ایجاد ارتباط با خدا باشد. اگر بخواهد به عبادت به عنوان یک داد و ستد نگاه کند در مثل، مانند کسی است که اگر دوستی هدیه‏ای به او بدهد و او نیز مقابله به مثل کند.
انسان تا همین اندازه هم که مقید باشد و نعمتهای خدا را بدون سپاس نگذارد کار با ارزشی کرده است. البته، اگر این کارها به قصد اطاعت‏امرخداباشد ارزشش بیشتراست و عمل مستحب‏به حساب می‏آید.حتی‏خداوند فرموده است که من دوست دارم که اگر در حال روزه، به میهمانی‏کسی می‏روی واو از تو می‏خواهد که از غذایش تناول کنی، نگو روزه هستم; از غذایش تناول کن; چون او دوست من است.
در اینجا، روزه‏دار روزه‏اش را برای خدا افطار می‏کند; زیرا اطاعت‏خدا را در خوردن روزه یافته است و خداوند امر فرموده که این کار را انجام دهد تا با او ارتباط پیدا کند. پس می‏توان روزه‏خواری را عبادت شمرد و آن را دارای ارزش اخلاقی دانست. از سوی دیگر اگربرای هوای نفس، صد سال روزه بگیرد هیچ ارزشی ندارد; زیرا عملش برای خودنمایی و هدفی غیرخدایی است.
پس حد نصاب ارزش اخلاقی در نظام ارزشی اسلام، این است که کار برای خدا انجام گیرد، یعنی به جای تعبیر اطاعت وجدان و عقل، که کانت آن را مطرح می‏کرد، باید بگوییم: «اطاعت‏خدا.» اما اطاعت‏خدا مراتب و انگیزه‏های متعددی دارد; گاهی از ترس جهنم است‏یا به طمع بهشت‏یا برای تشکر از نعمتهای او، گاهی نیز خدا را دوست دارد و بدین دلیل، کاری می‏کند که محبوبش از آن خشنود شود، همچنان که امام صادق‏علیه‏السلام می‏فرماید: «و لکنی اعبده حبا له‏»; (۳) من او را عبادت می‏کنم; چون دوست‏اش دارم.
هیچ‏یک از مکاتب غیر از اسلام، نیت را مطرح نمی‏کنند; کانت هم که مطرح کرده است نیت اطاعت عقل رامعتبر می‏داند.اسلام نیت را معتبرمی‏داند، امابه شرط آنکه‏برای اطاعت‏خدا باشد; زیرااطاعتی که به این انگیره انجام نشود از ارزش بالایی برخوردار نیست.
● هدف از خلقت
سؤال شده است که هدف از خلقت چیست؟ این پرسش با بحث‏حاضر مرتبط است. ما معتقدیم که هر کس برای رسیدن به کمال خود تلاش می‏کند و هدف از خلقت رسیدن به کمال است; خدا نیز انسان را خلق کرده تا او به کمال خودش برسد. در این زمینه، بحثهای فراوانی وجود دارد که برخی جنبه فلسفی و برخی جنبه تفسیری دارد. (۴)
پاسخ این سؤال به اجمال، این است که قرآن کریم برای خلقت، چند هدف ذکر کرده است. این هدفها در طول هم هستند. در سوره انسان (دهر)، می‏فرماید: «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه‏» (انسان:۲); ما انسان را از آب نطفه مختلط خلق کردیم تا او را بیازماییم. در این آیه، کلمه «نبتلیه‏» در مقام بیان غایت است. علت‏خلقت انسان را این می‏داند که دارای اختیار و اراده باشد تا مورد آزمایش قرار گیرد. «آزمودن‏»، خودش نمی‏تواند هدف اصلی باشد، بلکه بدین منظور مورد آزمایش قرار می‏گیرد که معلوم شود آیا خدا را عبادت می‏کند و در صدد تقرب به خدا بر می‏آید یا نه؟
در آیه دیگری می‏فرماید: «و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون‏»(ذاریات:۵۶); و جن و انس را نیافریدم، مگر برای آنکه مرا عبادت کنند. پس ابتلا و آزمایش هدف مقدمی و نزدیک است و بالاتر از آن، این است که انسان خدا را عبادت کند تا به رحمت و پاداشی که مخصوص عبادت خداست، نایل شود; «الا من رحم ربک و لذلک خلقهم‏» (هود:۱۱۹); مگر آن که را خدا به رحمت و لطف خاص خود هدایت کند و برای همین آفریده شدند.
● علت رحمانیت‏خدا
اگر سؤال شود که چرا خدا انسانها را آفرید تا به رحمت او نایل شوند، می‏گوییم: این رحمت‏سؤال بردار نیست; زیرا لازمه فیاضیت و رحمانیت‏خداست. خدایی که رحمان و فیاض نباشد خدا نیست. این صفت ذاتی خداست و برای همین است که خدا دوست دارد بخشش کند و اگر دوست نداشته باشد خدا نیست.
● دوزخیان بیشترند یا بهشتیان؟
ممکن است‏سؤال شود که با توجه به اینکه تعداد فراوانی از انس و جن مخلد در دوزخ‏اند، پس چه مقدار از انسانها به هدف خلقت می‏رسند؟ در این مورد، کمیت مطرح نیست. به عنوان مثال، اگر به عنوان یک معدنچی بخواهید معدنی را استخراج کنید تا به یک دانه برلیان دست‏یابید، با آنکه می‏دانید این برلیان در زمینی به مساحت صد هکتار است، باید همه این زمین را جستجو کنید تا آن را به دست آورید. برای کاوش، لازم است‏حتی اگر در این زمین، کوهی یا صخره‏ای وجود دارد آن را نیز خرد کنید تا به آن دست‏یابید. وقتی آن را به دست آوردید، می‏گویند: این همه کار، ارزش دستیابی‏به‏این هدف را داشت، حتی اگر ده برابر این هم زحمت می‏کشیدید، ارزش داشت. همه این کارها و زحمتها مقدمه بود برای به دست آوردن‏یک سنگ قیمتی.ارزش‏این‏هدف‏به قدری است که همه آن کوششها را جبران می‏کند.
حال، اگر عالم خلقت هیچ ثمره‏ای نداشته باشد، جز آنکه از درخت آفرینش، فقط پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت معصومش به وجود بیایند، ارزش دارد. در مقابل این گوهرهای گرانبها، دیگران مانند خاک‏اند ولی تا خاک نباشد گوهر در درونش پرورش نمی‏یابد. پس:
▪ اولا، کمیت مطرح نیست.
▪ ثانیا، دلیلی نداریم که حکم کنیم حتما اهل جهنم بیش از اهل بهشت‏اند. اگر خدا از یک سو، جهنم را از معاندان پر می‏کند از سوی دیگر، می‏فرماید: «وجنة عرضها السموات و الارض‏» (آل عمران:۱۳۳); بهشتی که پهنای آن همه آسمانها و زمین را فرا گرفته است. حضرت علی‏علیه‏السلام در دعای کمیل، می‏فرماید: «فبالیقین اقطع لو لا ما حکمت‏به من تعذیب جاحدیک و قضیت‏به من اخلاد معائدیک لجعلت النار کلها بردا و سلاما و ما کان لاحد فیها مقرا و لا مقاما»; یقیین قاطع دارم که اگر بر منکران خدایی‏ات، به آتش حکم نکرده بودی و بر معاندان، به عذاب حکم ننموده بودی تمام دوزخ را سرد و سالم می‏گردانیدی و هیچ کس را در آتش جای نمی‏دادی.
باید توجه داشت که تنها اهل عناد در جهنم مخلدند; ولی آنها که از روی جهل یا استضعاف فکری، مرتکب گناه شده‏اند به اندازه استضعافشان، معاف هستند. دیگران که اصل ایمانشان محفوظ است، در صورت تقصیر در دنیا، به طور موقت و محدود عذاب می‏شوند و سرانجام، منزل و ماوای‏شان بهشت است. پس دلیلی نداریم‏که همه آنها تا ابد در جهنم بمانند و یا تعدادشان بیشتر از بهشتیان باشد.
۲-۱- محمدباقر مجلسی،بحارالانوار، ج‏۱، روایت ۴، باب ۱۰۱.
۳- همان، ج ۷۰، ص‏۱۷، روایت‏۹، باب‏۴۳.
۴- ر.ک. به: آموزش فلسفه، اثر نگارنده.
منبع : طوبی


همچنین مشاهده کنید