جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


این چه معمائی ست که...


این چه معمائی ست که...
ساختمان های ما بلندتر و بلندتر، اما احساسات مان کوتاه و کوتاه تر شده اند! آزادراه های پهن تری ساخته ایم اما نظرگاه هامان تنگ تر شده اند! بیشتر خرج می کنیم، اما کمتر لذت می بریم!
فراغت بیشتری داریم، بهره کمتری می بریم! خانه هایمان بزرگ تر شده اند، اما خانواده هایمان کوچک تر! رفاه بیشتری داریم، ولی زمان کمتر! دانش افزون تری داریم، اما تشخیص هایمان نازل تر شده اند! به مدارج عالی تری می رسیم، اما ادراک مان دانی تر شده است!
توانمندی بیشتری پیدا کرده ایم، ولی مشکلات مان فزونی گرفته اند! داروهای فراوان تری داریم، اما سلامتی مان کاهش یافته است! مال و اموالمان بیشتر شده، اما ارزش آنها فرود آمده است! زیاد حرف می زنیم، اما کمتر عشق می ورزیم و بیشتر نفرت داریم! یاد گرفته ایم که زندگی مان را چگونه سپری کنیم، اما زندگی را نمی شناسیم!
به کره ماه سفر کرده و بازگشته ایم، اما در عبور از خیابانی درمانده ایم تا به دیدار همسایه ای بشتابیم! فراسوی فضاها را فتح کرده ایم، اما با دنیای درونمان بیگانه ایم! اتم را شکافته ایم، درحالی که از کاویدن افکارمان عاجزیم! درآمدهایمان فزونی گرفته، اما اخلاق مان فرونشسته! کمیت هامان قد کشیده اند و کیفیت هایمان فرونشسته اند! راحتی افزون تری داریم، اما آرامش کمتر! هزاران کتاب و مقاله می نویسیم، اما در معنای کلمه «محبت» مانده ایم!
مفسران بزرگی می پروریم، بدون درک واژه «عشق!» فرزندان سالم تری داریم، اما گرمی خانواده کمتر! دست بسوی بیکران ها دراز کرده ایم، ولی دستی را که به سوی مان دراز شده نمی بینیم! برای سبزی اطراف درخت می کاریم، اما سیاهی دل هایمان را نادیده می گیریم! بدن های پاکیزه تری داریم، اما روح های آلوده تر! مسافت خانه هایمان کمتر شده، فاصله هایمان بیشتر!
چشمان سالم تری داریم، با نگاه های ناپاک تر! برادران بیشتری داریم، ولی برادری مان کمتر شده است! مرگ و میر کمتری می بینیم، اما مرده پرستی مان بیشتر شده است! با بچه ها بازی می کنیم، اما بچگی را نمی شناسیم!
می خواهیم «زندگانی» را معنا کنیم، سر از « زنده مانی» درمی آوریم! ساعات کارمان بیشتر شده اند، اما وجدان هایمان خواب آلوده تر! به گردش می رویم، اما با جوی آب بیگانه ایم! سر و صدای بیشتری داریم، با قدرت شنوایی کمتر! فریاد می زنیم ولی صدای ناله آرامی را نمی شنویم! می بینیم، اما نگاه می گیریم! برای رسیدن همواره در تکاپو هستیم، اما نمی دانیم مقصد کجاست!
شناگران قابل تری شده ایم، اما جریان زندگی ما را با خود هر جا می کشاند! آسمان را تسخیر کرده ایم، ولی افق دیدمان محدود تر شده است! دوربین های پیشرفته تری داریم، اما جلوی پای خود را نمی بینیم! برای شروع جنگ همه نوع بهانه داریم، اما برای صلح باید مذاکره کنیم! هر صبح بیدار می شویم، اما بیداری را نمی شناسیم! می خواهیم عشق بورزیم، اما ناگاه سود و زیان را به نظر می آوریم! می گوییم پول را دوست نداریم، ولی دوستی را به پول می فروشیم!
در پی گشودن درهای دنیای ناشناخته ایم، اما در خانه خود را بروی دیگری می بندیم! انتظار«مهر» داریم، اما برای «مهربانی» دنبال «بانی» می گردیم! می خواهیم بالا برویم، اما زیر پای خود را نمی بینیم! دنبال زندگی در کرات دیگریم، اما زمین را با تمام وجود نابود می کنیم! می دانیم دنیا سراب است، اما هنوز به دنبال آن دویدن را دوست داریم!می خواهیم همیشه گلچین کنیم، اما هرگز گل نمی کاریم! درون خود را آنقدر تاریک کرده ایم که برای روشن ساختنش به دنبال ستاره ای از آسمان می گردیم، ستاره ای که از ظهور تا غروبش فاصله یک خواب کوتاه است.
می دانیم که زمین باید زخم بیل بخورد تا بارور شود، اما باز انتظار بارانی را داریم که همراهش محصول و میوه بیاورد! ابرها را در فضا بارور می کنیم، اما ریشه مهرورزی را در وجودمان خشکانده ایم! لحظه های کوچک را به امید فرصت های طلایی نادیده می گیریم! در را برای عبور دیگری باز می کنیم، اما برای ورودش بسته نگه می داریم! همه رنگ ها را می شناسیم، اما از «دو رنگی» زیاد استفاده می کنیم! اشک می ریزیم، اما با این محاسبه که برای فرصت دیگر نیز کمی باقی بماند!
فرهنگ لغات در کتابفروشی ها غالبند، اما «فرهنگ» مغلوب «کلمات» شده است. از میان این همه بازی و تفریح یکی را برگزیده ایم و به آن به شدت علاقه مندیم: بازی با کلمات. چون می دانیم زندگی «دکمه بازگشت» ندارد هر کاری می کنیم، اما آیا در زندگی واقعیتی به نام «پژواک» وجود ندارد؟ انتظار باران رحمت الهی را داریم، اما خیلی وقت است که ابر های امید را پراکنده ایم! وسعت دریا را بزرگ می انگاریم، درحالی که عظمت دل خود را نادیده می گیریم! همه اجزای دنیا به دنبال پیوستن به کل و اصل وجود خویش اند، اما شگفتا که ما انسان ها می دویم و شتاب داریم تا هر چه بیشتر از خدای خود دور شویم! و شگفت تر اینکه اسم آن را «پیشرفت» می نامیم. گرفتگی لوله های منازل خود را با شتاب برطرف می کنیم، اما دلتنگی های روح خود را به آینده وا می گذاریم! ک
ارتهای اعتباری برای خود فراهم می کنیم، درحالی که به بی اعتباری دنیا شکی نداریم. شکستگی دل را تنها نوع شکستگی می دانیم که نیازی به تعمیر ندارد و فکر می کنیم که خود بخود درست می شود، درحالی که شکستگی دل نیز مانند هر ترک و شکافی با کوچکترین فشار و با مرور زمان عمق و اندازه بیشتری پیدا می کند. ما همه جزیی از وجود و روح خداییم، اما چه علاقه ای داریم که معادله کلی «جز»+جز» = تنها جزئی از کل» را بدین صورت تغییر دهیم: «کل- جز» =جزئی برابر کل.» هر روز مردن نزدیکان خود را شاهدیم، اما لابد به بقای خود آنقدر اطمینان داریم که بدان توجهی نمی کنیم! خدایا آنقدر مرا در عشق خدائیت غرق کن که هیچ راه نجاتی برای متوسل شدن به عشق بندگانت پیدا نکنم.
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید