جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بازگشت به پاکستان


بازگشت به پاکستان
تجربه استعمار به وضوح تاثیری عظیم بر روحیه مسلمانان داشته است. استعمارگری، استثمار منابع و سرکوب سیاسی بر رفتار مسلمانان نسبت به غرب و خودشان تاثیر گذاشته است. کسی شک ندارد که کارنامه غرب در بیشتر کشورهای مسلمان، کارنامه زیبایی نیست. اما کاری که خارجی‌ها در گذشته انجام دادند برای توضیح کیفیت زندگی مسلمانان امروز کافی نیست.
همه با عجله و به راحتی خارجی‌ها و استعمارگران را محکوم می‌کنند اما هیچ کس در درون جهان اسلام حاضر نیست به خود نگاه کند و ببیند خود کجای راه را اشتباه رفته است.
راحت نیست، اما به‌هرحال برای گفتمان روشنفکرانه واقعی ضروری است، که نشان دهیم غرور ملی در جهان اسلام به ندرت حاصل تولید اقتصادی، ابتکار فنی یا خلاقیت فکری است. انگار این عوامل بخشی از گذشته ایران و مغول (منظور مغول‌های هند است که شاهانی ایرانی‌تبار بوده‌اند-م) و عثمانی بوده‌اند و نه حال اسلام. حالا می‌بینیم که غرور مسلمانان همیشه با عوامل منفی و افکاری همچون «نابود کردن دشمن» و «حفاظت از کشور در مقابل تجاوز غرب» شناخته می‌شود. چنین گفتمان زهرآلودی صحنه را برای نبرد تمدن‌ها بین اسلام و غرب آماده می‌کند، درست مثل ارتش غرب و سیاست‌های سیاسی. این در ضمن افیونی برای مسلمانان است تا همچنان از دست دشمنان خارجی عصبانی باشند اما توجهی به دلایل درونی زوال فکری و اقتصادی نکنند. واقعیت و صداقت فکری لازم می‌دارد که هر دو روی سکه را ببینیم.
برج‌های دوقلوی سوزان به استعاره دوگانه‌ای بدل شدند: هم نماد جدل درون اسلام حول ارزش‌های سیاسی و اجتماعی دموکراسی و تجدد هستند و هم نماد خطر احتمالی نبردی فاجعه‌آمیز بین غرب و اسلام. و در هر دوی این نبردهای حماسی، وطن من، پاکستان، کانون آشتی و فاجعه (شاید هم نقطه صفر) بوده است. (نقطه صفر در زبان انگلیسی به معنای کانون و محور است و در ضمن به محل انفجار برج‌های دوقلو نیز گفته می‌شود – م)
در آن روز سرنوشت‌ساز اکتبر ۲۰۰۷ کمتر کسی از همسفرانم در پرواز دوبی به کراچی می‌دانست که در کیف خود دست‌نوشته این کتاب را دارم که به بحران‌های دوگانه جهان اسلام می‌پردازد – بحران‌های درونی و بیرونی. چند ساعت بعد از رسیدنم به پاکستان، در اتفاقی نمادین بعضی صفحات این کتاب طعمه حریق شدند و خون و گوشت بیگناهانی بر آنها نشست که با بمب‌های تروریستی نابودگر به هوا پرتاب می‌شدند. خونریزی‌ای که با جشن و سرور بازگشت من همراه بود. استعاره‌ای ترسناک از بحران پیش روی ما و نیاز به رنسانس روشنگرانه هم درون اسلام و هم بین اسلام و بقیه جهان.
وقتی در سال ۱۹۸۶ پس از دو سال زندگی در خارج به پاکستان بازگشتم، جمعیت عظیمی که به یک میلیون می‌رسید در لاهور، پایتخت پنجاب، پرجمعیت‌ترین استان پاکستان، به استقبالم آمد. عظمت جمعیت نشان از حمایت حزب مردم پاکستان می‌داد که در مقابل دیکتاتوری نظامی ژنرال ضیاء الحق قد علم کرده بود. حضور عظیم مردم از تمام گوشه‌ها و بخش‌های جامعه پاکستان – شهری و روستایی، توده‌های فقیر و تجار طبقه متوسط، دانشگاهیان، رهبران جامعه مدنی،‌ دانشجویان – در پاکستان و در سراسر جهان نشان از قدرت نیروهای دموکراسی در مقابل دیکتاتوری وحشیانه‌ای بود که نزدیک به یک دهه کشور مرا مملو از هراس کرده بود. ۲۱ سال بعد که از دوبی به کراچی می‌آمدم، می‌دانستم که میزان استقبال از من در سال ۲۰۰۷ با سال ۱۹۸۶ مقایسه خواهد شد. می‌دانستم که اطرافیان ژنرال پرویز مشرف بی‌قرارند تا بگویند استقبالی نه چندان گرم از بازگشت من، نشان از مشروعیت حکومت استبدادی آنها است. در ۱۸ اکتبر که از هواپیما پیاده شدم، نمی‌دانستم منتظر چه باشم.
چیزی که در‌‌ آن روز دیدم از دورترین رویاها و انتظاراتم هم فراتر بود. حتی در آن دولت استبدادی،‌ میلیون‌ها نفر از سراسر کشور آمده بودند تا از من استقبال کنند و بازگشت دموکراسی را هلهله کشند. به واقع نفسگیر بود و تلویزیون پاکستان و بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان در سراسر جهان آن را به طور زنده پوشش دادند. تمام دنیا نظاره‌گر بود، آنان شاهد تولد دوباره مردم بودند.
تا وقتی فرودگاه را به مقصد کراچی ترک نکرده بودم، عظمت استقبال هنوز برایم روشن نشده بود. ما به علت عظمت غیرمنتظره جمعیت در خود فرودگاه خیلی از برنامه عقب بودیم و وقتی از استارگیت گذشتیم و از فرودگاه بیرون آمدیم، خورشید داشت غروب می‌کرد. به بزرگراه شار فیصل نگاه کردم و دیدم مردم کرور کرور دو طرف جاده را گرفته‌اند و در گروه‌های ۱۰‌ و ۱۲‌ نفری تا جایی را که چشم کار می‌کند پر کرده‌اند. از همان آغاز جمعیت، داوطلبانی که «جان‌نثار بی‌نظیر» نامیده می‌شدند دور ماشین را گرفتند و با زنجیر کردن دست‌هایشان، سپری انسانی برای حفاظت از من با بدن خود ساختند.
امنیت جمعیت مسئله بسیار مهمی برای ما بود و یکی از مهم‌ترین اولویت‌های همسرم هنگام برنامه‌ریزی بازگشت من به پاکستان. آصف ماشین ضدگلوله سفارش داده بود و قرار بود به بندر کراچی برسد اما دولت درخواست ما را رد کرده بود. آصف وسایلی سفارش داده بود تا از ماشین‌های ما در برابر بمب‌های جاده‌ای محافظت کند اما بهمان گفتند که دولت اجازه وارداتش را نمی‌دهد. در عوض قول دادند که خود دولت این خدمات را ارائه می‌دهد.
از تجربیات در عراق و بخش‌هایی از پاکستان می‌دانستیم که این وسایل مرگبار اغلب با یک حرکت از تلفن همراه منفجر می‌شوند و این‌گونه عاملان حمله می‌توانند از فاصله‌ای دور، بمب را منفجر کنند و خود درون جمعیت گم شوند. شوهرم توانست برای حفاظت از امنیت من کامیون کفی زرهی بلندی درست کند که من را چهار متر بالای زمین نگاه می‌داشت تا جمعیت بتوانند حتی از فواصل دور مرا ببینند. دور بالای کامیون، جایی که من ایستاده بودم، سپر آکریلی ضدگلوله و نفوذناپذیر یک متر و نیمی کشیده بودند که می‌گفتند حتی گلوله مرگبارترین تک‌تیراندازها را هم سد می‌کند. درون ماشین را طوری عایق‌بندی کرده بودند که حتی از حمله‌ و بمب مستقیم هم سالم بیرون بیاید. حال و هوای جمعیت، شاد و سرخوش بود.
این به واقع راهپیمایی دموکراسی بود، راهی بود برای رقم خیره کننده سه میلیون شهروند پاکستان ـ از جمله تعداد عظیم زنان و کودکان ـ که بیرون بیایند و حمایت‌شان از حزب مردم را اعلام کنند. حضور آنها در ضمن نماد حمایت‌شان از روند دموکراتیک و مخالفت علنی‌شان با نیروهای دیکتاتوری بود. موسیقی از همه‌جا به گوش می‌رسید و سرودهای سنتی ۳۰ سال کارزارهای حزب مردم را با آخرین موسیقی‌های راک پاکستانی در هم آمیخته بودند.
آنچه خواندید بخشی از آخرین کتاب بی‌نظیر بوتو، سیاستمدار فقید پاکستانی با عنوان «آشتی: اسلام، دموکراسی و غرب» است که در روزهای زوج هفته در صفحه کتاب اندیشه کارگزاران منتشر می‌شود.
بی‌نظیر بوتو / ترجمه‌: آرش عزیزی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید