جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


پیشرفت عقل گرایی از ماکس وبر تا هابرماس


پیشرفت عقل گرایی از ماکس وبر تا هابرماس
این نوشته در یک تحلیل تطبیقی سعی بر آن دارد تا روند شکل گیری و پیشرفت عقل گرایی مدرن و پسامدرن در زمینه اجتماعی را به بحث گذارده و روند تحول عقل گرایی وبری را در اندیشه هابرماس دنبال نماید و در این رهیافت ابتدا مفهوم عقل گرایی را در آراء ماکس وبر تحلیل نموده و در ادامه از نظرگاهی متمایز و متحول شده این مفهوم را در اندیشه هابرماس به بحث می نشیند و ایرادات وارده بر اندیشه های وبر را بررسی می نماید.
● ماکس وبر و مفهوم عقل گرایی
ماکس وبر همچون هابرماس تحلیل های جامعه شناختی خویش را با مفهوم فرد آغاز می کند و در این زمینه بر آگاهی « تا حدی متمایز » افراد ، و توانایی عقلانی شان اشاره داشته و معتقد است که این توانایی ، این قابلیت را به انسان ها می دهد که جهان را به شیوه ای منسجم سامان بخشند و این نشان از « قوه حسابگری » و « عقلانیت صوری » بشر دارد.
ماکس وبر این نوع خاص از عقلانیت را مختص جوامع مدرن دانسته و علت پیدایی آنرا در شاخه کالونیسم مذهب پروتستانتیزم جستجو می کند. او در این زمینه به « عقلانیت معطوف به هدف » اشاره دارد که عمده ترین دغدغه اش کارایی و گرفتن نتیجه است.
در واقع همین توانایی سازماندهی عقلانی در سطحی فراتر باعث شکل گیری و رشد نظام سرمایه داری و پیدایش بوروکراسی و دولتهای قدرتمند اروپایی در اوایل قرن بیستم گردیده است. تحولات ساختاری که تغییرات بنیادینی در زندگی اجتماعی بشر را نشان می دهد و در عین حال که مزایای بسیاری دارد بعضا پیامدهای ناگواری را نیز به همراه آورده و تراژدی اندیشه وبر از همین جا نشات می گیرد که او به عنوان نظریه پرداز مدرنیته نه از افسون زدایی عقلانیت مدرن شادمان است و نه از « قفس آهنین » ی که عقلانیت صوری به ارمغان آورده است. قفس آهنین فرد در واقع نتیجه رشد تکنولوژی فاقد روح ، افزایش تخصص گرایی ، بوروکراسی ، علم گرایی ، ابزارگرایی و ماشینیسم است و دغدغه اصلی ماکس وبر تعمیم عقلانیت نهادینه شده در سازمانهای اجتماعی در زندگی خصوصی افراد ، یعنی خانواده و گروه های اجتماعی است که مفاهیم « فقدان آزادی و فقدان معنی » در زندگی اجتماعی را باز می نماید.
در واقع ماکس وبر موضع بدبینانه ای را اتخاذ می کند و در دنیای عقلانی شده وی یک سری اشیاء ثابت وجود دارد که کنش عقلانی در چهارچوب آن صورت می گیرد. از نظر او مدرنیته با تکامل نهادهای اجتماعی ، قانون مندی حداکثری و تخصص گرایی در همه زمینه ها ، که امکان داوری های اخلاقی و اجتماعی را از دوش افراد برداشته و به سازمانهای اجتماعی در فراسوی افراد واگذار می کند ، مشخص می گردد که در این میان فرد اسیر ساختارهای عقلانی شده جامعه است. او در مقابل این تحولات به شکلی انتزاعی و با تمایزگذاری میان جهان عینی و جهان ذهنی و تاثیر جهان ذهنی بر جهان عینی و با طرح مفاهیمی همچون « کنش معطوف به ارزش » در مقابل « کنش معطوف به هدف » ، و بحث در ارتباط با مفاهیم انتزاعی همچون « اخلاق اعتقاد » در مقابل « اخلاق مسئولیت » ، سعی دارد راهکارهایی برای فرار از وضعیت موجود بیابد اما در نهایت موضع مایوسانه ای اتخاذ کرده و تحولات پیش رو را « اجتناب ناپذیر » و « گریزناپذیر » می داند.
به طور کلی چنین به نظر می رسد که ماکس وبر تنها به تبیین و ذکر روایت های متفاوتی از عقل گرایی در جامعه مدرن بسنده کرده و آنچنان سیطره عقلانیت صوری را بر نظام اقتصادی و در مرحله بعد بر نظامهای اجتماعی و فرهنگی وسیع می بیند که نمی تواند راه حلی برای برون رفت از وضع موجود و قفس آهنینی که خود را در آن گرفتار می بیند ارائه نماید.
● یورگن هابرماس و تحول عقل گرایی پسامدرن
هابرماس در واقع کارش را از آن جایی آغاز می کند که ماکس وبر تمام می کند. او هم همچون وبر بر فرد انسانی و آگاهی او تاکید دارد اما در رویکردی بسیار متمایز از مدرنیته به عنوان « پروژه ایی ناتمام » یاد می کند و لازمه و پیش زمینه توسعه اجتماعی را در توسعه انسانی دانسته و بیماری جامعه معاصر را « فقدان مفاهمه » یا وجود « ارتباط کژدیسه و تحریف شده » معرفی می کند. جهان در معنای هابرماسی با تفهم آغاز می گردد که در آن اشیاء بیرونی لزوما ثابت نبوده و امکان شکستن چهارچوبهای موجود بر مبنای ادراکات وجدانی امکان پذیر است. هابرماس به نسبت وبر بسیار خوشبین تر بوده و در فردیت او انگیزه بسیار بیشتری برای رهایی وجود دارد و در این موضع از ماکس وبر جدا شده و راه متفاوتی را پیش می گیرد.
در اندیشه هابرماس توسعه انسانی در « ارتباط با دیگری » معنا می یابد و از طریق « عقلانیت معطوف به فهم » ، و « کنش ارتباطی » یعنی شیوه هایی که انسانها یکدیگر را می فهمند و کنشهایشان را در سازمان اجتماعی جهت می دهند ، تحقق می پذیرد.
عقلانیت معطوف به فهم ، رویه ای دیگری از عقل گرایی است که فرد را در کنش های متقابل خویش توانمند می سازد و او را در اداره و برقراری رابطه قدرتمند می کند. این توانایی که بر مبنای داوری های وجدانی شکل می گیرد ، پیشرفته ترین نوع اخلاقیات یا قانون ( معیارهای رویه ای پساقراردادی ) را نشان می دهد که در واقع از اخلاقیات مبتنی بر ارزشهای سنتی و قراردادی گذشته و بر عقل گرایی در تمامی سطوح و ساحتهای زندگی اجتماعی تاکید داشته و حتی لزوم برخی کنشهای غیرعقلانی فرد را پذیرفته و امکان خلاقیت و توانایی عمل بر وفق تامل عقلانی ( در مقابل تحلیل عقلانی ، ماکس وبر ) بر مبنای صداقت انسانی را امکان پذیر می سازد.
و این رویه ای از عقلانی شدن یا « خرد » گرایی ( عقلانیت جوهری در مقابل عقلانیت صوری ) می باشد که اخلاق را به سوی نهادمند شدن در جامعه پیش می برد و منشاء آن را از نهادمند شدن در ضمیر انسانها از طریق « کنش معطوف به فهم » جستجو می کند. نهادمند شدن اخلاق در جامعه به معنای پذیرفتگی همگانی از سوی افراد می باشد که الزام آوری ایی همچون قوانین حقوقی و اجتماعی دارد و در عین حال ، متفاوت از آن ، امکان آزادی انتخاب ، ارزشگذاری و عمل بر حسب وجدان انسانی را باز می گذارد.
از نظر هابرماس هر چه فهم جامعه و اعضای آن افزایش و اعتلای بیشتری یابد توسعه اجتماعی بیشتری را شاهد خواهیم بود. که به این منظور هابرماس جامعه ای را که در آن ارتباط تحریف نشده ( کنش ارتباطی ) و رفع موانع ارتباط آزادانه وجود داشته باشد ، را پیشنهاد می کند. در کنش ارتباطی و ارتباطات آزاد ، کنش افراد درگیر نه از طریق حسابگریهای خودخواهانه موفقیت ، بلکه از طریق کنشهای تفاهم آمیز هماهنگ می شود ، افراد دخیل در کنش ارتباطی اساسا در بند موفقیت های شخصی شان نیستند ، بلکه هدفهایشان را در شرائطی تعقیب می کنند که بتوانند برنامه های شان را بر مبنای تعریفهایی از موقعیت مشترک ، و در ارتباط با دیگری و دیگران هماهنگ سازند.
از سویی دیگر به عقیده هابرماس انسانها از دو طریق « کار » و « زبان » بر محیط خویش تاثیر می گذارند. کار یا همان « کنش عقلانی هدفمند » متضمن کنش ابزاری و گزینش عقلانی و یا هر دو است که به تسلط و توانایی اعمال اراده بر طبیعت می انجامد و زبان انباشته از مفاهیم و نمادهاست که امکان « فراگیری دانش » و استفاده از « خرد جمعی » را به انسانها داده و به انعطاف پذیری و مهارت در کنشهای ارتباطی انجامیده و ساختارهای آگاهی افراد را تکامل می دهد.
این تکامل ساختار آگاهی به انواع متفاوتی از « شناخت » ، یا « دانش » می انجامد که با بهره گیری از دانش انتقادی توانایی خودفهمی و خودآگاهی را به انسانها بخشیده و در سطحی بالاتر « معنی » و « آزادی » به زندگی روزمره باز گردانده و باعث شکستن میله های قفس آهنین فرد می گردد.
برای بازتر شدن بحث و تحلیل آسیب های موجود تاکید می کنیم بر این که هابرماس معتقد است که امکان خودفهمی که از طریق « کنش متقابل » میان آدمیان بدست می آید توسط ساختارهای اجتماعی تحریف و مبهم شده است و این ناشی از آثار سوء اقتدار و حجیت می باشد. و استدلال می کند که در سرمایه داری متاخر ( اواخر قرن بیستم ) رخساره سیاسی حکومت میل به « تسلط » داشته و این مداخله و درگیری هر چه بیشتر حکومت در سیستمها و خرده سیستمهای متعدد اجتماعی دست آخر باعث « بحران انگیزش » ی شده که ثمره اش نابودی یکپارچگی اجتماعی است ، چیزی که هابرماس در بازسازی عقلانی خویش در نهایت به دنبال آن است و معتقد است که « خرد » گرایی در گستره کنش ارتباطی مناسبات استوار به « سلطه » را پشت سر خواهد گذارد.
هابرماس تصویری تمام و روشن از فرد انسانی در جامعه مدرن ارائه می دهد یعنی انسانی که در بطن جامعه قرار داشته ، می فهمد ، فرا می گیرد ، عشق می ورزد ، کینه بدل می گیرد ، کشف می کند ، می آفریند یا هر کنش هدفمند دیگری را انجام می دهد. و از این رو در تطابق با این موجودیت انسانی ، هابرماس فرآیند عقلانی شدن را ضرورتا با رعایت و به کار بستن حداقلی از عدالت ، انصاف و اخلاق انسانی همراه می بیند که با بکاربستن « خرد » و « عدالت » سازماندهی اجتماعی و اداره عمومی متکامل تری را بوجود آورد. از نظر هابرماس عقلانیت صرف به خرد ابزاری می انجامد و استفاده ابزاری نمی تواند توسعه انسانی را به همراه داشته باشد. او تحلیل می کند که سازمان ها در روند تکامل سرمایه داری به تدریج از تعهدات فرهنگی فاصله گرفته و با تضعیف و بلا اثر ساختن زمینه های هنجاری غیر رسمی ، عرفی و اخلاقی کنش ، خود را از بسترهای جهان زیست ( که شامل عناصر اصلی زندگی روزمره و جایگاه اخلاق ، تفاهم ، ارتباطات نزدیک و احساسات انسانی است ) جدا می سازند. در این سازماندهی صوری تمام مناسبات اجتماعی درخرده نظامها تحت واسطه مبادله و اقتدار صورت می گیرد و بسترهای عرفی و سنتی کنش معطوف به درک متقابل و تفاهم متقابل به محدوده های پیرامونی نظام ها رانده می شود.
بدین ترتیب هابرماس در مقابل تز ماکس وبر که از دستگاه دولتی و سرمایه داری به عنوان تجلی بارز رشد و تکامل سرمایه داری یاد می کند ، این نهاد را به منزله خرده نظامهایی در نظر می گیرد که به واسطه پول و قدرت از اجزاء اجتماعی جهان زیست جدا گشته اند و اهمیت فرعی یافته اند. هابرماس به عنوان ارائه راه حالی برای مشکل موجود از « خانواده هسته ای » و « حوزه عمومی » برای مقابله با این روند یاد می کند.
در واقع چنین به نظر می رسد که هابرماس از طریق طرح نظریه کنش ارتباطی و عقلانیت معطوف به فهم معنای گسترده تر و توانایی بیشتری به عقل گرایی بخشیده و آنرا به درون زندگی اجتماعی و زندگی روزمره می کشاند تا افراد با مشارکت در عرصه عمومی و با پیوند زدن اذهان به یکدیگر ( و شاید قلبها ) بتوانند به « حقیقت بین الاذهانی » یا « حقیقت توافقی » دست یافته و راههای بهتری برای زندگی باز نمایند.
http://social-me.blogfa.com/
علیرضا عزیزی


همچنین مشاهده کنید