یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


منتقدان عصر مدرن


منتقدان عصر مدرن
عصر مدرن از دیدگاه ها و نقطه نظرهای مختلفی مورد انتقاد و تردید قرار گرفته است. شاید اولین حسن انتقاد این باشد که می تواند در شناسایی نقاط ضعف و رفع آن به انتقاد شونده کمک کند. اهمیت نقادی و انتقادپذیری در بین اندیشمندان بسیار مهم است تا به این حد که پوپر، عقل را به معنی قبول آمادگی برای انتقاد از طرف خود ودیگران تعریف می کند و روش انتقادی را جریانی عام تر از آزمون تجربی می داند. در ادامه انتقادات تعدادی از اندیشمندان قرن بیستم از انسان و دستاوردهای او را می خوانیم.
▪ جورج گسینگ (۱۹۰۳-۱۸۷۵):
گسینگ انزوای وحشتناک انسان مدرن را در داستان های خود وصف می کند و برای رهاندن انسان از این وضع به جستوجوی قطعیت های از دست رفته می پردازد.
وی به ویژه به علم مدرن به منزله عامل اصلی ایجاد وضع رقت انگیز انسان مدرن می تازد و می گوید: من از علم می ترسم و از آن نفرت دارم و معتقدم که علم همواره دشمن بی رحم بشر خواهد بود، زیرا کل سادگی، آرامش زندگی و زیبایی جهان را از بین می برد و بربریت را در لباس تمدن باز می گرداند.
آثار گسینگ که همگی در شمار ادبیات داستانی است، اعتراض به ناکامی ها و تنهائی های ناشی از زندگی مدرن است که گریبانگیر همه طبقات اجتماعی شده است. او به ویژه به سکولاریسم به مثابه مهمترین عامل تخریب زیبایی درادبیات و فلسفه می تازد. در نظراو، جمع گرایی مدرن و از آن جمله سوسیالیسم، تنوع و فردیتی که فرح بخش زندگی انسان است را از میان می برد.
گسینگ در مورد وضع مدرن می گوید: وحشی سازی جهان همچنان به خوبی پیش می رود.
بی شک در آینده جنگ هایی رخ خواهد داد. کسی چه می داند که چه وضع وحشتناکی در انتظار ماست. دست کم یک قرن و نیم است که تمدن به چنین وضع ناگواری گرفتار شده است. او منتقد سرسخت دموکراسی است و می گوید: خدا نکند آن قدر زنده بمانیم که ببینیم که دموکراسی به همه قدرت های دلخواه خود دست یافته است. او معتقد است که دموکراسی، انسانها را به شکل توده در می آورد وانسان توده ای موجودی تباه و شرور خواهد بود و یگانه راه گریز از ناروایی های تمدن مدرن پناه بردن به سنت هاست. سازمان سیاسی و اجتماعی هر جامعه ای به تدریج در طی نسل های متوالی و متناسب با ذهنیت و خلقیات مردم پدید می آید و بنابراین نمی توان بدون آسیب رساندن به خلقیات و ذهنیات مردم آن سازمان را دگرگون کرد. سنت مبتنی بر عقل سلیم است و ربطی به آرمان های انتزاعی و خیالی دموکراسی ندارد. بنابراین راه حل مسائل جامعه مدرن را به هیچ رو نمی توان در دموکراسی یافت. باید مدرنیته عنان گسیخته و سرگردان را با سنت و حکومت اشرافی مهار کرد.
دبلیو.اچ.مالاک (۱۹۲۳-۱۸۴۹): او در دفاع از مذهب و حیات سنتی و آرامش قدیمی در انگلستان به نزاع با پوزیتیویست ها و هواداران علم و اندیشمندان برجسته ای چون هربرت اسپنسر و برنارد شاو پرداخت.
مالاک درکتاب جمهوری نو استدلال می کند که ترقی انسان مدرن اندیشه ای بی اساس است، زیرا بر کمیت و آمار استوار است که بیانگر کیفیت زندگی نیست. به نظر او آمار، جهان اجتماع را با معیار خود تخریب و بازسازی می کند و تصویری از رفاه و پیشرفت آدمی به دست می دهد که تنها در عالم آمار یافت می شود. بدین سان مالاک در برابر گرایش فزاینده علوم اجتماعی به روش های علوم طبیعی و ریاضی واکنش نشان می دهد. مالاک در کتاب آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ به انتقاد از پوزیتیویسم و گرایش های اثباتی در علوم اجتماعی می پردازد. به نظر او پوزیتیویسم راه را بر الحاد می گشاید و الحاد برای حیات ارزشی انسان پیامدهایی ناگوار دارد. در نظر وی زندگی اخلاقی، سعادت و بهروزی انسان بدون مذهب ماورا»الطبیعی به کلی ناممکن خواهد شد. پوزیتیویست ها هرگز نمی توانند شهر خدا را بنا کنند. مدرنیسم بی مذهب جز جهانی کسالت بار و بی روح ارمغانی ندارد. تنزل وقتی عمق می یابد که هیچ تصوری از غایات اخلاقی نداشته باشیم و در اخلاقیات پوزیتیویستی وضع چنین است.
به نظر مالاک، در برابر علم بنیادکن و اخلاق ستیز باید به این روش قدیمی باز گردیم که آیا دین فی نفسه متضمن حقیقت است یا نه؟ به نظر او اعتبار مذهب را نمی توان برعلم مدرن و پوزیتیویستی استوار ساخت وعلم مدرن فقط منادی بربریت جدیدی است که با ابزارهای تمدن بر تمدن اخلاقی و راستین انسان تاخته است.
مالاک می گوید: هیچ جنبش بزرگی مانند پوزیتیویسم درباره هدف واقعی و نهایی خود دچار اشتباه نشده است. پوزیتیویسم بر جهان اندیشه چنگ افکنده است و فقط آشفتگی درونی خود را بدان تسری داده است. به نظر مالاک، بیدینی عامل اصلی هرج و مرج اجتماعی است. او معتقد است پوزیتیویست ها و دانشمندان جدید با حذف خداوند و تسلیم شدن به علم و طبیعت انسان را در سرگردانی و بیچارگی عمیقی گرفتار کرده اند.
او همچنین به دموکراسی می تازد و معتقد است در هر دولت متمدن دموکراسی فقط در پرتو همکاری با الیگارشی تعین می یابد. دموکراسی جدید با تکیه بر آموزه های پوزیتیویسم بر اصول عقل محض تاکید می کند و به تمدن اخلاقی انسان نگاهی تحقیرآمیز دارد. به نظر مالاک، محصول علم و عقل مدرن چیزی جز هرج و مرج اجتماعی، اخلاقی و روحی نبوده است.
▪ اروینگ بابیت (۱۹۳۳-۱۸۶۵):
به نظر بابیت، انسان مدرن در نتیجه گرایش به طبیعت محض چنانکه دلخواه ژان ژاک روسو بود، تباه شده است. به گفته او، درعصر مدرن، قدرت اعمال اراده بر طبیعت به این معنا از میان رفته و انسان گرفتار توحش طبیعت شده است. او می گوید: برخلاف آموزه های بیکن و روسو، مسائل انسانی با رجوع به عقل جدید حل نمی شود.
به زعم بابیت تمایلات تساوی طلبانه دموکراسی مدرن، آزادی و جوهر روحانی فرد را نابودکرده وانظباط روحانی و انقیاد حواس و لذات را که شرط رشد آدمی است، از میان برده است.
بابیت می گوید: با سلطه علم و طبیعت گرایی و فایده گرایی، آزادی روح آدمی نابود شده است. در نتیجه، وی پیش بینی می کرد که مبانی علمی و عقلی و طبیعت گرایانه و فایده گرایانه دنیای مدرن سرانجام از هم می پاشد وهرج ومرجی سراسری پدید می آید. به نظر بابیت طبیعت گرایی حسی روسویی موجب نفی دوگانگی نفس آدمی و تاکید بر امیال جسمانی شده است و اراده انسان برای تحدید انگیزه های حسی و عقلی را، به منزله مهمترین ویژگی انسان، نابود کرده است.
بابیت در کتاب دموکراسی و رهبری استدلال می کند که رهبری حقیقی در جامعه نفی ناشدنی است و دموکراسی که این حقیقت را نادیده می گیرد، تهدیدی است برای تمدن. استدلال کلی او این است که سیاست در عصر مدرن در معرض آثار منفی و مخرب ناتورالیسم قرار گرفته است و همه اندیشمندان مدرن به نحوی در ایجاد این وضع نقش داشته اند.
بابیت به ماکیاولی، هابز و لاک می تازد و می گوید: ماکیاولی با دعوت فرد به وفادارای کامل و بلا منازع به دولت سکولار، دوگانگی وجود انسان و وفاداری او به بعد روحانی را نادیده می گیرد. هابز نیز با ماده گرایی خود، بنیان اخلاق را سست کرد و انسان را به ماشین تنزل داد. همچنین جان لاک با طرح اندیشه قرارداد اجتماعی خود، قداست و رمز و رازی را که دولت را در برگرفته بود، زدود.
به نظر بابیت، در اندیشه های عصر مدرن نظریه کار جانشین نظریه لطف الهی شده است. همه اندیشمندان عصر جدید از دوران جنبش اصلاح دین به بعد، ازجمله بیکن، لاک، اسمیت و مارکس بر کار به منزله فرایند اساسی جامعه تاکید کرده اند، اما به نظر بابیت کار واقعی، کار روحانی است، به معنایی که بودا می گفت و این خود مبنای مفهوم عدالت در نظر افلاطون است; یعنی اینکه هر کس کار شایسته خود را انجام بدهد.
به نظر بابیت، به جای مفهوم عدالت طبیعی، اندیشه عدالت اجتماعی رواج یافته که تهدیدی جدی برای مالکیت و رقابت و سعی و کوشش مردم است. به این ترتیب، روح اقتصادی و تجاری در سراسر کالبد جامعه مدرن دمیده شده و تجارت همه چیز را قبضه کرده است. در زندگی مدرن همه چیز کمی شده و دموکراسی کمی جای رهبری طبیعی و راستین را گرفته است.
او معتقد است که زوال اصول و معیارهای اخلاقی موجب گسترش هرج و مرج در ادبیات و هنر مدرن شده است و نهایتا نظام مبتنی بر فایده گرایی به تخریب تمدن جدید می انجامد. در نظر وی، کارایی مطلوب بازرگانان بزرگ مستلزم آن است که اکثر مردم از ویژگی های انسانی خود محروم و به قطعات ماشینی بزرگ بدل شوند. دولت مادی و این جهانی همچون هیولا آزادی فردی را فرو می بلعد و بنیاد اخلاق را سست می کند و در نتیجه، مانع پیدایش رهبران شایسته و طبیعی می شود. در مجموع، بابیت در پی تجدید پیوند سیاست با اخلاق بود و بنابراین از بسیاری از وجوه سیاست و حکومت مدرن انتقاد می کرد.
▪ پل المر مور (۱۹۳۷-۱۸۶۴):
مور بر دوگانگی طبع انسان تاکید می کرد و بر آن بود که باید میان قوانین حاکم بر شی و وجه جسمانی و طبیعی زندگی آدمی و قوانین بعد روحانی و معنوی انسان تمیز قائل شویم. به نظر مور جهان مدرن دچار طبیعت گرایی و عمل گرایی و اراده معطوف به قدرت شده است. علم جدید نهایتا هیچ اصل اساسی و اعتماد برانگیزی، جز لذت فردی نمی شناسد و همه اصول را درهم می شکند. وی می گوید که در چنین وضعی انسان با وجدان، باید خود را مرتجع اعلام کند، زیرا همه اصول در حال فروپاشی است. بدین سان مور هرگونه دگرگونی و تکامل را حرکت به سوی انحطاط و زوال می داند.
به نظر او جنگ جهانی اول محصول فروپاشی نظام کهن بوده است. به گمان او، روشنفکران مدرن به تمدن بشری خیانت کرده اند، زیرا عامه مردم را به سوی ایدئولوژی های طبیعت گرا کشانده اند. او می گوید: ترس، ناشی از زندگی مدرن وحشتناک و سهمگین است.
▪ جورج سانتیانا (۱۹۵۲-۱۸۶۳):
سانتیانا از گرایش های عقلی، عملی و اخلاقی رایج سخت برآشفته بود و می گفت: «جهان فکری در دوران زندگی من جهانی آشفته از اصول نادرست و آرزوهای کور بود که مرا از خود بیگانه ساخت. او از لحاظ فلسفی به دوگانه انگاری وجود در قالب روح و ماده می تاخت و برآن بود که دوگانه کردن جهان به معنای روح زدایی از حوزه روح است. دوگانه کردن حقیقت هر دو نیمه آنرا کاذب می سازد. تنها یک جهان وجود دارد و آن همان جهان طبیعی است و تنها یک حقیقت در مورد آن متصور است.
در اندیشه سانتیانا، جامعه خوب جامعه ای زیباست و از این رو زیبایی شناسی بر علم برتری دارد. او از همین دید زیبایی شناختی است که به جامعه صنعتی مدرن حمله می کند و می گوید: این جامعه حکم می کند که همه ملتها باید چیزهایی مشابه مصرف کنند وجیره همگان از مرکز اداری داده شود. بدین سان یوتوپیای اصالت فایده ای در جامعه مدرن که بر رفاه بخشی استوار است، حوزه روح و هنر را نابود می سازد.
او در سراسر آثار خود به بدعت های لیبرال می تازد و لیبرالیسم را موجب افول انسانیت و تمدن می داند. او می گوید: لیبرالیسم به ابزاری برای اعمال سلطه بر مالکیت و آموزش و مذهب و عقیده بدل شده است. او معتقد است شعار اولیه لیبرال ها و هواداران اصالت فایده، یعنی بیشترین شادی بیشترین مردم، اینک در جامعه مدرن به بیشترین تن آسایی بیشترین مردم بدل شده است.هدف اصلی لیبرالیسم نه آزادی فردی، بلکه ترقی و توسعه امکانات مادی است. به علاوه، لیبرالیسم عذاب شک و تردید و ناامنی اخلاقی را به همراه می آورد. رقابت برای ثروت و قدرت تمامیت فرد را درهم می شکند و او را خسته و فرسوده می سازد. به زعم وی نظام لیبرال با نشر خرافات از طریق رسانه ها و مطبوعات توده ها را اغفال می کند و استقلال و فردیت انسان را می زداید.
در جهان لیبرال زندگی شتابزده و کار یکنواخت شده است. انسان ها از بعد سیاسی آزاد شده اند، ولی از جنبه اقتصادی، تحت سلطه نظام کارخانه ها به سر می برند. نظام لیبرال جز مکانیسم سرمایه دارانه هیچ چیز دیگر را عقلانی نکرده است.سانتیانا معتقد است که لیبرالیسم همچنین به رغم تظاهر به تساهل و تحمل درباره سنت ها سخت نامتساهل بوده است. از دیدگاه لیبرالیسم انسان های ضدسنت قطعا آزاده تر وعقلانی تر و اخلاقی ترند. لیبرال ها برای رسیدن به اهداف خود نظم دیرین و مانوس جامعه را برهم می زنند. آنان فقط وعده آزادی درهمگونی می دهند، اما گرایش به همگونی موجب گسترش قدرت افسونگری دولت می شود و در نتیجه، مردم منفعل و بره صفت می شوند. زندگی کمی وهمگون و به هنجار در آمریکا در فشار نیست، زیرا مدرنترین جامعه در جهان است. تمدن آمریکایی تمدن وحشی است که بر جاه طلبی ها و انگیزه های کور استوار شده است و از حکومت های استبدادی زیبا در گذشته نیز نفرت انگیزتر است.سانتیانا به دموکراسی اکثریتی و توده ای سخت حمله می کرد و از شور و احساسات عوام و تاثیر آن در سیاست وحشت داشت و می گفت: توده ذهن کرم و چنگال اژدها دارد. هرمان واقعی کسی است که چنین هیولایی را از بین ببرد.
سیدحسین امامی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید