چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


افیون پست مدرنیسم


افیون پست مدرنیسم
چرا عده یی از انسان ها احساس تعهد اجتماعی می کنند؟ چرا این آدم ها نمی توانند سر جایشان بنشینند، کارشان را انجام دهند، درسشان را بخوانند، پول در بیاورند، تفریح کنند و از زندگی شان لذت ببرند؟ چه چیزی باعث می شود که کسی زندگی پردردسر و آینده یی نامعلوم را به زندگی آرام با آینده یی روشن ترجیح بدهد؟ آیا انسان هایی که تعهد اجتماعی دارند ارزشمندتر از کسانی هستند که چنین تعهدی ندارند و کاری به کار جامعه ندارند؟ آیا چنین انسان هایی واجد نوعی برتری اخلاقی هستند؟ آیا هیچ دلیلی وجود دارد که بتواند چنین برتری را ثابت کند؟ آیا تعهد اجتماعی یک ارزش است؟ تعهد اجتماعی ریشه در چه دارد؟ آیا تعهد اجتماعی ریشه در انگیزه یی متعالی دارد یا تعهد اجتماعی ماحصل نوعی ناهنجاری و ناسازگاری با محیط اطراف است؟ آیا تعهد اجتماعی مفید است؟ به حال چه کسی یا چه چیزی مفید است؟ آیا جامعه یی که در آن کسی احساس تعهد اجتماعی نکند جامعه یی مشکل دار و بیمار است؟ اینها پرسش هایی هستند که در این نوشتار مورد توجهند. به این امید که از خلال جملاتی که در پی می آید بتوانیم چند گامی در جهت رسیدن به پاسخ آنها برداریم. آقای X در دانشکده فنی درس خوانده است، آقای X کار می کند و پول درمی آورد. آقای X وقتی دانشجو بود، فقط درس می خواند. اگر دانشگاه شلوغ می شد او آنقدر در کتابخانه درس می خواند تا مساله رفع شود. آقای X حالا که کار می کند هم کاملاً با قواعد آشناست. او هر کاری را که روسا به او بگویند انجام می دهد. او کاری ندارد که این کاری که می کند به ضرر جامعه است یا نه. او کاری را می کند که به نفع خودش باشد. آقای X به مسائل سیاسی جامعه اش توجهی ندارد چرا که فکر می کند به او ربطی ندارد. آقای Y هم در دانشکده فنی درس خوانده است. اما آقای Y درسش را تمام نکرده است.
چرا که او در درگیری مسلحانه با ساواک جان باخته است. آیا می توانیم بگوییم که آقای Y انسان ارزشمندتری از آقای X است؟ آیا بیژن جزنی از بقال سرکوچه، محمد حنیف نژاد از آرایشگرتان و... ارزشمندترند؟ آیا معیار ارزشمند بودن را باید مفید بودن فرض کنیم؟ اگر فرض کنیم که معیار ارزشمند بودن مفید بودن باشد، آنگاه این پرسش پیش می آید که مفید به حال چه کسی؟ مفید به حال خود یا مفید به حال جامعه؟ چه دلیل عقلانی می توان اقامه کرد تا بر اساس آن بتوان یکی از این دو شق را مقدم بر دیگری دانست؟ ممکن است در درون این سنت یوتیلیتاریانیستی کسی مدعی شود که اصل بر افزایش هر چه بیشتر سود در عالم است و بنابراین معیار ارزشمند بودن، مفید بودن به حال جامعه است چرا که آنچه به حال جامعه مفید است سود را بیش از آنچه به حال یک فرد مفید است افزایش می دهد. صرف نظر از اینکه چنین استدلالی را به طور کامل نمی توان پذیرفت، اما باز این پرسش پیش می آید که چه کسی گفته است که ما باید بر اساس اصل افزایش هر چه بیشتر سودمندی در عالم به تدبیر امور بپردازیم؟ آیا جز این است که این نیز انتخابی در میان انتخاب های ممکن است؟
باز هم اگر فرض کنیم چنین انتخابی درست است این قاعده مسلماً بخش عظیمی از کسانی را که احساس تعهد اجتماعی می کرده اند شامل نمی شود. چرا که واقعاً آشکار نیست که بتوان در آنچه آنان انجام داده اند سود مشخصی را یافت که نصیب جامعه شده باشد. به عنوان مثال در درون سنت چپ در جامعه ما، انسان های بسیار پاکی بوده اند که جان خود را کف دست گرفته اند و برای آنچه گمان می برده اند به حال جامعه شان مفید است مبارزه کرده اند و در این راه جان داده اند. ولی نه تنها نمی توان سود مشخصی را یافت که نصیب جامعه شان کرده باشند بلکه اتفاقاً زیان های فراوانی را می توان برشمرد که به جامعه وارد ساخته اند. تکلیف ما با چنین کسانی چیست؟ آیا آنان انسان های بی ارزشی بوده اند؟ مساله دیگر این است که در صورت پذیرفتن قاعده «مفید بودن به حال جامعه» این سوال پیش می آید که چه کسی این صلاحیت را دارد که تعیین کند چه چیزی مفید به حال جامعه است؟ آیا در اینجا نیز با همان هرج و مرج، فقدان آزمون فیصله بخش و نبود اتوریته عقلانی و اخلاقی مواجه نیستیم که منجر به این می شود که بگوییم همه محقند که در عین حال این معنی را می دهد که هیچ کس محق نیست؟ بنابراین می بینیم که این قاعده، قاعده مفیدی نیست و پاسخ خاصی به ما نمی دهد.شاید عده یی بگویند تعهد اجتماعی ریشه در احکام اخلاقی دارد؛ احکامی که واجد کلیتی هستند که همگان را دربر می گیرند و همگان به یکسان موظفند که از آن احکام اطاعت کنند.
اینکه این احکام ریشه در چه دارند در اینجا به ما مربوط نیست. اما نکته واضح و در عین حال مهم این است که هیچ دلیل عقلانی یافت نمی شود که ثابت کند حتی یک گزاره اخلاقی مطلق وجود دارد. اتفاقاً شواهد و پژوهش ها همه به نفع نسبیت اخلاق شهادت می دهند. در چنین وضعی کدام گزینه اخلاقی می تواند آن نقطه ارشمیدسی باشد که دفاع از «تعهد اجتماعی» بتواند بر پایه آن بنا شود؟ به نظر می آید که «داشتن تعهد اجتماعی» نه یک ارزش است و نه به کسی برتری اخلاقی می بخشد. حال ببینیم آیا تعهد اجتماعی ریشه در انگیزه یی متعالی دارد؟ یکی از استدلال هایی که در دفاع از تعهد اجتماعی اقامه می شود این است که انسان های فاقد آن انسان های خودپسند و خودخواهی هستند. خودپسندی و خودخواهی نوعی رذیلت اخلاقی محسوب می شود.
صرف نظر از اینکه چنان که پیش از این گفتیم نمی توان بر مبنای اخلاقی که خود هیچ مبنایی ندارد چنین استدلال هایی را اقامه کرد، این استدلال یک مشکل دیگر هم دارد. احساس خوشبختی - صرف نظر از اینکه خوشبختی در چه ظرفی محقق می شود- چیزی است که همه ما به دنبال آنیم و خوشبختی چنان که از خود واژه پیداست به معنای احساس رضایت از خود است و به این معنا احساس رضایت از خود مبنای آن عملی است که با رغبت، آن را انجام می دهیم و نبود رضایت از خود تعادل ذهن را برهم می زند. حال اگر انگیزه ما در شیوه زندگی کردنی که انتخاب می کنیم کسب «احساس رضایت از خود» باشد می بینیم که عمل ناشی از تعهد اجتماعی و عملی که از آن ناشی نمی شود به لحاظ انگیزه اصلی تفاوتی با هم ندارند. هر کسی به شکلی احساس خوشبختی می کند و در پس همه این تلاش ها و کوشش ها «احساس رضایت از خود» یا «اصل لذت» حضور دارد و فرمان می راند.
در اسناد ساواک درباره فعالان سیاسی جمله یی مدام تکرار می شود؛ «نامبرده از عناصر ناراحت اجتماع می باشد.» واقعیت این است که فعالان سیاسی، اجتماعی و روشنفکران عموماً یک درک مشترک دارند و آن هم این است که انسان های ناراحتی هستند. آنها فاقد قوه سازگاری هستند، توانایی سازگار شدن با محیط اطرافشان را ندارند، در آن بیرون چیزی است که آنها را آزار می دهد. ظلم، فقر، فساد، تبعیض، جهالت، حماقت، بلاهت و دروغ آنها را می آزارد. روشنفکران نمی توانند این چیزها را هضم کنند، نمی توانند این چیزها را ببینند و از کنارشان بگذرند. نیرویی در درونشان آنان را وادار می کند که به فکر تغییر محیط اطراف خود باشند، به فکر تغییر جهان. چنین حسی به گمان من بیشتر ناشی از اجباری روانی است. آنان نمی توانند به گونه یی دیگر باشند. آن گونه دیگر بودن، همچون توده زیستن و همچون توده مردن روح آنان را نابود می کند و احساس خفگی می کنند. در این عصر سلطه هم ارزی که تیزآب عقلانیت ابزاری تمامی ارزش ها و قواعد و میزان ها و آرمان ها را به یکسان خورده است و برده است و دیگر نه زمین سختی زیر پایت است تا دمی بر آن بایستی و بیاسایی و نه آسمان مقدسی بر بالای سر وجود دارد که مایه الهام باشد کوشش برای توجیه عقلانی اخلاقی «تعهد اجتماعی» کوششی عبث است. در پایان کار، آن هنگام که همه چیز فروبریزد، در هنگامه مرگ اثر تفسیر درست ممکن می شود و شاید هم که نشود اما به هر حال زندگی متعهدانه اثری است هنری، اثری زیبا.
خب اینها همه مهملاتی مشحون از افیون و افسون پست مدرن بود. اگر واقعاً چنین بود جهان جایی غیرقابل زیستن و زندگی چیزی بی ارزش بود، نه پیشرفتی در کار بود و نه توسعه یی و همه چیز در سکون متعفن خود می پوسید و این همان چیزی است که افیون پست مدرن به آن فرامی خواند. آن پادزهری که این افسون و افیون را بی اثر می کند سختی و سنگینی واقعیت و جهان واقعاً موجود است، واقعیتی که در آن فایده گرایی بدیل ندارد.
سعید قاسمی نژاد
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید