شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


ادبیات و واقعیت


ادبیات و واقعیت
محمد باقر کلاهی اهری متولد ۱۳۲۹ مشهد. اولین مجموعه شعرش در سال ۱۳۵۶ با عنوان بر فراز چار عناصر و دومین شعرش به نام باغی در منقار بلبلی در سال ۱۳۷۰منتشر شد. سال ۱۳۷۳ نیز از نو تازه شویم را منتشر کرد. از مجموعه شعرهای دیگر او می توان به گزیده ادبیات معاصر و کاش اشاره کرد .در کنار شعر کلاهی اهری داستان هم می نویسد . حاصل فعالیتش در این حوزه به تازگی در قالب یک مجموعه داستان با عنوان دامنه های پری آباد منتشر شده است .
● زبان از زاویه ی دید شما چگونه ماهیت پیدا می کند؟ بیش تر منظورم نزدیک شدن به ساختار شکل گیری، فرم، ماهیت و نقاط عطف او در فضا و زمان است؟
بین صورت و معنا رابطه ای وجود دارد که از دورترین ایام همیشه به آن اشاره کرده اند. حافظ می گوید:
« چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد»
گاهی موانع اجتماعی و تاریخی در ربط میان صورت و معنا اخلال می کنند و شعر دچار اختلال می شود و صراحت خود را از دست می دهد. در چنین دورانی یک مرتبه می بینیم نسلی ادبی، زبان را از بیرون و به صورتی مکانیکی مورد توجه قرار می دهند و به گمان خود می خواهند به آن ارتقاع دهند.
به هر حال زبان قائم به خود نیست و قائم به معناست. همین!
زبان ابزار کار یک شاعر و نویسنده است. شما در جایگاه شاعری که دهه های پنجاه و ... را پشت سر دارید، چطور زبان کارتان را در اکنون زبان قرار می دهید.
مفهوم سؤال شما به شکل دقیقی برای اینجانب معلوم نیست. چون که به هر حال شعر این دوران هم ، ریشه در ماقبل خود دارد اما به هر حال اشعار عمده ی پیشگامان شعر نو که آثار خود را به حد قبول رسانده اند در قبل از این تاریخ سروده شده و از این دوران زندگی اجتماعی و مساحت یافتن شهرها و سرازیر شدن پول نفت از آغاز دهه ی پنجاه تا چند سالی بعد از آن نوعی ولع مادی و مسابقه ی پیشرفت را دامن زد. بحث رسانه ها و ارتقاع سطح تحصیلات عمومی و ظهور نوعی روشنفکری و از طرفی ظهور نوعی ادبیات مبارز در شکل چریکی و هزار و یک حرف و حدیث که طرح آن ها مجالی مفصل را می طلبد، جریان تعریف شده و تثبیت شده ی ادبیات را بر سر چند راهه یا کژ راهه ای ناگزیر قرار داد. بعداً ظهور انقلاب و آغاز دوران هشت ساله جنگ مابین عراق و ایران، اجتماعی ما و لزوماً شعر معاصر را در وضعیتی جدید قرار داد و این که شعر با تحمل بحران هایی که قبلاً به آن اشاره کردم نتوانست چنانکه باید از پس اوضاع جدید برآید. تحلیل گران مجلات با سرگیجه ای طبیعی کمابیش به گفتار درمانی مشغول بودند..... به هر حال اینجانب تحلیل گر اجتماعی یا منتقد ادبی نیستن و طرح این مسائل ضمن فوایدی که دارد می باید با افراد مناسب حود حل و فصل شود.
● از زبان کمی فاصله بگیریم، به نظر شما ما چه اندازه در ادبیات به واقعیت یا همان رئالیسم نزدیکیم؟
رابطه مابین ادبیات و واقعیت رابطه مابین تخیل و واقعیت یا رابطه مابین رؤیا و واقعیت است چون که عنصر فعال هنر همانا تخیل است این که حتی گاه در تخیل و رؤیا واقعیتی را جعل می کنیم نوعی مواجهه و ارتباط با واقعیت است. چهره ای که در آیینه ای مقعر انعکاس پیدا می کند دچار تغییراتی می شود. از طرفی خود اثر هنری را باید به عنوان یک « واقعیت » بپذیریم و رابطه ی میان اجزای آن را کشف کنیم بدون این که البته بخواهیم معیارهای خود را به آن تحمیل کنیم یا آن را به شکل انتظارات خود در آوریم.
● داستان و شعر و ساختار آن ها چقدر با هم تفاوت دارند یا به عبارتی آیا مرزی برای آن ها قائل هستید؟
داستان و شعر در آغاز با هم بوده اند. چه کسی می تواند بگوید « پهلوان نامه ی گیلگمش » داستان است یا شعر. یا افسانه های منتسب به « هومر» داستان یا شعر هستند یا مکاشفات « ارداویراف» چی اند یا مناظره ی « بز و درخت خرما» در منظومه ی « درخت آسوریک » چیست. جلوتر می آییم و می پرسیم که شاهنامه ی فردوسی این اثر عظیم و بی کران شعر است یا داستانو منظومه های نظامی و آثار سنایی و عطار شعر اند یا داستان. هم پیرنگ داستانی دارند هم هاله های وسیع و قدرت تعمیم پذیری و حالت های استعاری یا مثلاً « بوف کور» به طور قطع در کدام یک از این دو مقوله است. منظومه های نیما و اخوان. قصه ی « پریای» شاملو و حکایت« پسرای عمو صحرا » چی اند؟ حکایت « علی کوچیکه ی فروغ» را نگاه کنید در شعر سپهری هم مثال هست. منظومه ی « خانم زمان» سپانلو یا نقل « عبدوی جت» در شعر آتشی و خیلی مثال های دیگر. محض پارتی بازی توجه شما را به « دامنه های پری آباد» کتاب اخیر « کلاهی اهری» اثر ذوق اینجانب جلب می کنم. والسلام....
● با این توضیح ها تعریفتان از شعر چیست ؟
اینجانب در طی چهار دهه جستجو هنوز در آفاق شعر زائری سرگشته و گمراه بیش نیستم. گاه علامتی دیده ام. توهمی یا گوشه ی ابرویی و اغلب به جای صراط مستقیم، نشانی کوچه ی غلط را رفته ام ؛ همین....
● چند شعر از محمدباقر کلاهی اهری
می گن
اگر خدا قهرش بگیره
رو ور می گردونه از آب، از نون، از زمین
از تغار ماست
می گن نونا بی طعم و بوین
می گن ذوقی نداره سبوی آب
می گن بلبل نمی خونه، خودت که شنیدی
می گن هر چی دختر نورس بوده
حالا دیگه قشنگ نیستن
و هیشکی دل بای نمیده از برای کسی
و دیگه هیشکی نی نمی زنه شبها
کنار ایوان
یا روی بام بلند .
● خودم
خودم بودم پروانه ای که داشتم می آمدم
و کوچه ای گود بود که مثل صدف در خانه ی پریزاد بود
پریزادی که اسم پروانه ها را بداند
به جای گلها می نشیند و پروانه ها را صید می کند
بالهایشان را با سنجاق می چسباند روی تلق سبز
می ذاردشان پشت صفحه تلق
و صفحه بعدی را ورق می زند
من حالا در بهشت پروانه ها
به سکوت و جاویدانی رسیده ام
و در قطار پروانه ها
پادشاهی هستم
در یک سلسله ی دور و دراز
● کوچه اقاقی
بهار صدای گمشده ای دارد
و کدام داستان است
که بی بهار و بنفشه به ابتدا و جوانی برسد، بی بهار
بی بهار گلها هستند اما در کلمات
بی بهار شکوفه ها هستند، اما در پرده های ابریشمی
بی بهار بلبل ها هستند اما در داستان های مکرر
و من و تو هستیم ولی بی بهار
گفتم در کوچه اقاقی پچپچه کوتاهیست
که در میان دو پنجره تقسیم می شود
اما پنجره های کوتاه چه دارند بگویند
برای مردمانی که اقاقی را از یاد برده اند.
● فدا
چه فایده از عشقی که به کامم نبود
مکتوبم را گذاشته ام لب ایوان
و پول پاکت و مزد شانه سر را پرداختم
بلقیسم رفته بود سینما
تا درس بخواند من در ایوان می دیدمش
و تا گیسوهایش را بیاراید
آیینه اش را دزدیدم، چه خوب
بگذار تا بگویم زیبا بودی
اما عصر که در باران تنها ماندی
به جای فانوس ها دلم برایت سوخته بود
تا عاشقت نیاید
و نگوید: فدا!
● ماه
ماه آمد و دندانه ها را شمرد
و عکس ها را در آیینه روئیت کرد
پرسید ما به کجا رفته ایم
در میان این شنزار
در این غبار
با ماه بگو تا باز آید
وانگه ما را بنگرد
که یا سنگی هستیم
یا کبوتری.
کلاهی اهری
مژگان امیری
منبع : قابیل
منبع : گیگاپارس


همچنین مشاهده کنید