جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


آئینه شرافت و شکوه ایرانیان


آئینه شرافت و شکوه ایرانیان
حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی طوسی،‌ ستاره نامدار آسمان ادب فارسی و از مفاخر بزرگ ایران و جهان است که شهرت و آ‌وازه او در خارج از مرزهای پرگهر ایران کمتر از اعتبار و شهرت وی در نزد ایرانیان نیست. در سال ۳۲۹ یا ۳۳۰هـ-.ق یعنی همان سال که رودکی چشم از جهان فرو بست او در قریه “باژ” از قراء ناحیه طابران طوس، همانجا که امروز آرامگاه اوست به دنیا آمد.
خاندانش از طبقه “دهقانان” بودند که در دوره ساسانیان و اوایل عهد اسلامی در ایران زندگی می‌کرده و یکی از طبقات اجتماعی بین طبقات کشاورزان و اشراف درجه اول بودند. مردمانی که همواره پاسدار سنت‌های شریف ایرانی بوده و از سرگذشت نیاکان خویش آگاه و به آن عشق می‌ورزیدند. تولد فردوسی در میان چنین طبقه‌ اجتماعی، این امکان را برای وی به وجود آورد که با تاریخ پرفراز و نشیب ایرانی، با افتخارات نیاکان و با هر آنچه که برای خلق فردوسی بزرگ لازم بود آشنا گردد.
در حدود سالهای ۳۷۰ یا ۳۷۱ هـ-.ق بود که آوازه شاهنامه “دقیقی” (که هنوز بیش از هزار بیت آن را نسروده به دست غلامی کشته شد) فردوسی را بر آن داشت تا بار بر زمین مانده را به سرمنزل افتخار برساند و این سال، سال تولد شاهنامه بود. مکنت و دارایی موروثی او این امکان را به وی می‌داد که در آغاز با فراغ بال تنها به شاهنامه و نظم آن بیندیشد.
لیکن این آسودگی چندان نپایید و تمکن و دارایی، جای خود را به فقر و نداری داد تا بدانجا که مجبور شد به حمایت تنی چند از متمکنان و بزرگان محلی طوس، کار سترگ خویش را ادامه دهد. جفای بزرگی که بر فردوسی و شرح احوال او رفته است، سوءتفاهمی تاریخی است که پنداشته‌ می‌شود فردوسی ایرانی نژاد، به اشارت محمود غزنوی، به نظم شاهنامه همت گماشته است حال آنکه پایان نظم اولین نسخه شاهنامه،‌ ده سال با شروع پادشاهی غزنویان فاصله دارد و اگر فردوسی تقدیم منظومه خود را به پادشاهی لازم می‌شمرد ناگزیر به درگاه سامانیان که حاکمان وقت بوده و اتفاقا خریدار این گونه آثار بودند روی می‌نمود.
دومین نسخه شاهنامه محصول تجدید نظر چندین ساله فردوسی در منظومه خود و افزایش مطالبی بر آن از ماخذ دیگر است. در این زمان نسخه اول شاهنامه شهرت بسیار یافته بود و از این روی،‌ عمال دربار محمود را بر آن داشت تا از این شهرت و افتخار به نام ارباب خویش بهره‌جویی کنند و پیشنهاد تقدیم شاهنامه را به درگاه محمود به فردوسی عرضه نمایند. در این زمان، شاعر بزرگ به دوران کهولت رسیده و فقر و نداری، چنگال‌های هراسناک خویش را بدو می‌نماید. اینجاست که می‌پذیرد تا علی‌رغم همت بلند و غنای طبع موروثی خویش، شاهنامه را به نام محمود کرده و از حاصل ۳۰ سال رنج و مشقت خود، تنها به “احسنت” بزرگان بسنده نکند:
“چو بگذشت سال از برم شصت و پنج
فزون کردم اندیشه درد و رنج
بزرگان و با دانش آزادگان
نبستند یکسر سخن رایگان
نشسته نظاره من از دورشان
تو گفتی بدم پیش مزدورشان
جز “احسنت” از ایشان نبد بهره‌ام
بگفت اندر احسنتشان زهره‌ام”(۱)
لیکن بد عهدی سلطان غزنه در پرداخت آنچه تعهد کرده بود و همچنین اختلافات دیگر سیاسی، نژادی و مذهبی که بین او و فردوسی وجود داشت شاعر را آنچنان آزرد که نام محمود را از شاهنامه خود بپیراست و او را در صدر شاهنامه هجو گفت و “پرستارزاده” خواند. محمود نیز به حربه همیشگی تکفیر دست یازید و حکیم بزرگ را به جرم الحاد مستحق مرگ دانست. فردوسی که تیغ جهل و کینه را بالای سر خویش می‌دید ناگزیر از دام بلا گریخت و چندی در ولایت شمالی ایران مخفی شد .
مدتی بعد به طوس بازگشت و آخرین تجدیدنظرها را بر شاهنامه گذراند و بالاخره در سال ۴۱۱ هجری قمری در ناکامی و نومیدی، چشم از جهان فرو بست. او را به جرم شیعه بودن،‌ اجازه تدفین در قبرستان مسلمانان ندادند و لاجرم در باغ شخصی خود یعنی همان جا که امروز آ‌رام جای اوست به خاک سپرده شد.
مردی که تمامی هشتاد و اندی سال عمر خویش را به جز به احیای اصالت ایرانی نیندیشید و در این راه از بذل مال و مکنت خویش گرفته تا جان عزیز - که با سختی از زیر تیغ حقد و کینه محمودیان به در برد - دریغ نورزید. شاهنامه او شعر نیست‌، داستان هم نیست. آئینه تمام‌نمای حکمت، شرافت و فخامت آ‌دمیانی است که بزرگ زیستن را مشق می‌کنند. “سخنش از طعن و دروغ و بدگویی و چاپلوسی خالی بود و تا می‌توانست الفاظ پست و زشت و تعبیرات ناروا و دور از اخلاق به کار نمی‌برد.
در وطن دوستی - چنانکه از جای جای شاهنامه به خوبی بر می‌آید - سری پرشور داشت. به قهرمانان و دلاوران کهن عشق می‌ورزید و از آنها که به ایرانیان گزند رسانیده بودند نفرت داشت. به اولاد علی(ع) محبت و اعتقاد داشت و بی‌شک این نکته، خود یکی از اسباب طرد او در دستگاه سلطان محمود شد.
شاهنامه نه فقط بزرگترین و پرمایه‌ترین دفتر شعری است که از روزگار سامانیان و غزنویان بازمانده است بلکه در واقع مهمترین سند ارزش و عظمت زبان فارسی و روشن‌ترین گواه شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران کهن است”.(۲) کار شگرف او مانع از آن شد که گوهر تابناک ایرانی در پستوهای ظلمت استیلای بیگانگان بی‌فروغ بماند و هفت خوانی جاوید را به درازای تاریخ در برابر شرافت ایرانی ترسیم کرد که تا همیشه دوران، هر ایرانی وطن‌پرست، رستم زمانه خویش باشد.
حیدر رحیمی
پی‌نوشت‌ها:
۱- تاریخ ادبیات دکتر صفا ، ج ۱ ، ص ۱۶
۲- با کاروان حله ، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب ، ص ۱۲۰
منبع : روزنامه قدس