جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


تکامل نامتقارن راوی


تکامل نامتقارن راوی
زندگی مملو از رخداد است. یا شاید درست تر آن باشد که بگوییم رخداد، عامل زندگی است، اما در عرصه ادبیات فقط برخی رخدادها راوی پیدا می کنند و البته هر رخدادی که از راوی برخوردار باشد، داستان نیست.
می توان چنین فرض کرد که رخداد، هرچه باشد، راوی آن موجودی پیشین است که آنچه را با حواسش دریافته در قالب بیان های موجود می گنجاند و بدین منوال ماجرا را فیصله می دهد. در این مدل از روایت، عنصر تعیین کننده، قابلیت بازگویی و گستردگی دامنه دریافت های راوی است. علاوه بر این نظارت و تسلط هرچه بیشتر بر فضاها و کنش شخصیت ها، از دیگر علائم این نوع قصه گویی است. راوی مامور تادیب و تربیت کلیت رخداد به هیئتی است که بیان پذیر باشد. در این حالت، ما با خیال آسوده، ماجرا را دنبال می کنیم، چون پیشاپیش می دانیم راوی تا انتها با ماست و تنهایمان نمی گذارد. این نوع روایت، تابع اصل توازی است، زیرا حجم رخداد پا به پای پتانسیل بازگویی راوی به تعادل می رسد. نقطه عزیمت ادبیات مدرن، اخلال و اغتشاش در چنین الگویی از داستان پردازی بود.آیا همه رخدادها را می توان در مداربسته بیان های موجود بازسازی کرد؟ و اگر رخداد، علیه نیروهای بیانگر حاکم باشد، تکلیفش چیست؟ در داستان نویسی مدرن، راوی منشاء پیدایش رخداد نیست. به عبارتی مبنا این است که چیزی اتفاق افتاده که در وضعیت موجود نمی توان شرحش داد، اما می توان بیان ناپذیری آن را برجسته کرد. در این انگاره از داستان نویسی، روایت معلولی فرض نمی شود که علت آن راوی است. یعنی راوی عامل بیرونی در نظر گرفته نمی شود، بلکه راوی و روایت در هم مستحیل می شوند و به طور نامتقارن در سیر تکوین یکدیگر موثر می شوند. کلاه پردار مادام بواری، کیف دستی آناکارنینا، دستکش های سیلاس لپهام و دستگیره در اتاق مارسل خردسال، صرفاً توصیف محض یا تشریح مکان داستان نیستند. این اشیا جزیی از روایت اند و در سکوت به روایت چیزی که به گفت درنمی آید، می پردازند.اجزای داستان به تطور راوی دامن می زنند و راوی در صیرورت رخداد منتشر و پراکنده می شود. میشله آنگاه که خواست تاریخ انقلاب فرانسه را بازگویی کند، اصل عجیبی را بنا نهاد؛ «مجموع مکاتبات، شعارها و سخنرانی های رهبران سیاسی برای توضیح واقعه کافی نیست. آن روزها از سنگفرش خیابان ها، دیوارخرابه ها و از اعماق زمین صدایی برمی خاست.»
یعنی آنکه نمی توان به گفته ها و شواهد و اسناد اتکا کرد؛ در نفس ماجرا چیزی هست که فعلاً نمی توان آن را شرح داد.استعاره تمهید اصلی داستان نویسی به شیوه نخست است که یعنی هر چیزی جایگزین ما به ازای خود در زبان می شود. شخصیت ها تا زمانی می توانند به توضیح و اظهار وجود خود بپردازند که در دایره بسته زبان به هویت استعاری خود تن داده باشند. فراز و فرود داستان و امکان گره افکنی و گره گشایی، جملگی در زیر نگین راوی قرار دارند، اما در روش دوم که گفتیم از بدایع ادبیات مدرن است، تمهید دگردیسی مطرح می شود. راوی به صورت روایت ظاهر می شود و به عکس. ولی باید دانست این دو فرآیند، معادل و موازی با یکدیگر پیش نمی روند بلکه مابه التفاوتی وجود دارد که در لابه لای آن امر بیان ناپذیر مرئی می شود. بنابراین در مقام مخاطب، به رد یا قبول آنچه راوی می گوید، بسنده نمی کنیم. به جای یکپارچگی و انسجام در پی گسست ها، سکوت ها یا صداهای پراکنده نیز می رویم. می توان از اصطلاحات علم فیزیک استفاده و از دو نیروی چسبندگی و پیوستگی در فرآیند مواجهه با داستان یاد کرد. استعمال چنین واژگانی در پارادایم نقد ادبی، منتسب به ژان لوک نانسی است. چسبندگی روایت زمانی است که دریافت های ما از روایت در گفته ها و کاربرد زبانگرایانه شخصیت ها یا راوی خلاصه نمی شود. در قطب مخالف، پیوستگی قرار دارد که ما را به سمت شخصیت ها و آنچه می گویند، هدایت می کند. بنابراین راوی به موجودی مرتعش و ناپایدار تبدیل می شود و لحظه حقیقی کنش، زمانی است که در می یابیم راوی از عهده تشریح و توجیه ماجرا برنمی آید و به ناچار متلاشی می شود و در مکان وقوع رخداد پراکنده می شود. مکان داستان قابل شناسایی نیست زیرا صورت دگردیسی یافته راوی است. می سی سی پی مارک تواین، یوکنا پاتافای فاکنر، دوبلین جویس یا پاریس هنری میلر، صرفاً مکان داستان یا جزیی از روایت به شمار نمی روند، بلکه از یک جنبه راوی نیز هستند. برای یک مکان واحد، بی نهایت نقشه می توان تنظیم کرد. مونتاژ نقشه ها و مکان ها، اقلیم هایی را به وجود می آورد که هر یک مستعد بازگویی رخدادی خاص است. از این رو راوی برحسب نیروهای چسبندگی و پیوستگی که در روایت با آنها مواجه می شویم، مدام منقبض و منبسط می شود.
ادبیاتی که راوی آن از قبل ساخته و پرداخته شده و عنان همه امور را به او سپرده اند، مستلزم پذیرش یک گزاره پیشین است و آن اینکه رخداد هرچه می خواهد باشد، بیان مطلق و همه جانبه آن در همه حال ممکن و مطلوب است. این طرز تلقی، ناشی از ایده استیلا و کنترل راوی بر کل فرآیند روایت است. در تقابل با این نگره، می توان الگویی از روایت را تصور کرد که راوی آن نه از قبل شناخته شده است و نه اساساً حد و فصل آن قابل تشخیص است. در واقع ما با تعقیب متن داستانی با دو مکانیسم روایت - شدن راوی و راوی- شدن روایت مواجه می شویم. این دو هیچ گاه نه به تعادل می رسند، نه نیروهای یکدیگر را خنثی می کنند. راوی مرکز ثقل بازنمایی رخدادها نیست بلکه آن وجودی است که متلاشی می شود و تکه های پراکنده اش در جهان پس از رخداد منتشر می شود. در پایان آنچه به جا می ماند مکانی است که راوی - روایت مثل یک شبح در آن پرسه می زنند.
پویا رفویی
www.pouyarofouei@gmail.com
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید