دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


همینگوی و فضیلت ایجاز


همینگوی و فضیلت ایجاز
«پیرمرد و دریا می‌توانست بیش از هزار صفحه باشد و همه آدم‌های دهکده در آن آمده باشند و اینکه چطور نان خودشان را در می‌آورند و چطور به دنیا می‌آیند و مدرسه می‌روند و بچه‌دار می‌شوند و مانند اینها. این کار را نویسندگان دیگر بسیار عالی انجام می‌دهند. من کوشیده‌ام یاد بگیرم که کار دیگری بکنم. اول کوشیده‌ام آنچه را که از لحاظ نقل تجربه به خواننده ضرورت ندارد حذف کنم، چنان‌که وقتی چیزی را می‌خواند جزء تجربه‌اش بشود و مثل این باشد که واقعا روی داده است. این کار خیلی دشوار است و من برای این کار خیلی تلاش کرده‌ام.» (ارنست همینگوی، نقل از مقدمه نجف دریابندری بر ترجمه پرمرد دریا.) بنابر آنچه، در باب تفصیل دادن به «پیرمرد و دریا»، هیمنگوی گفته است شاید هزار صفحه چندان رقم اغراق‌آمیزی نباشد. اما اگر چنین می‌شد، یعنی همینگوی داستان همه آدم‌های دهکده را می‌نوشت، و «اینکه چه‌طور نان خودشان را در می‌آورند و چه‌طور به دنیا می‌آیند و مدرسه می‌روند و بچه‌دار می‌شوند و مانند اینها» و این کار را بسیار «عالی» انجام می‌داد در آن صورت قطعا ما دیگر اثری با ساختار فعلی «پیرمرد و دریا» در اختیار نمی‌داشتیم ولو اینکه همینگوی ماجرای سانتیگو، پیرمرد ماهیگیر و صید ماهی سیمین عظیمش را به‌طور کامل باز می‌گفت.
در حقیقت اهمیت «پیرمرد و دریا»، که توفیق فوری برای نویسنده نام‌آورش در پی‌داشت، در این است که در عین سادگی و فشردگی، بی‌آنکه سوراخی در آن سر باز کند، «راست‌تر از راست» از کار درآمده است. تلاش دشوار همینگوی در نوشتن داستانی که خواننده پس از خواندن آن را جزء تجربه‌اش بداند و «مثل این باشد که واقعا روی داده است» کاملا بارز و قابل درک است و می‌توان با وجدان راحت اعلام کرد که این تلاش با موفقیت به سرانجام خود رسیده است. اما، به گمان من، همینگوی در کوشش «اول» خود به‌رغم تراشیدن و پیراستن «پیرمرد و دریا» از حشو و زواید و پرهیز از ادا و اصول و «هنرنمایی»‌های وسوسه‌انگیز کاملا موفق نیست، یعنی همه «آنچه را که از لحاظ نقل تجربه خواننده ضرورت ندارد» حذف نکرده است، یا کمتر حذف کرده است. این اضافات یا توضیحات اگر چه به نظر جزئی و کم‌اهمیت می‌آیند و ممکن است از باب «مته به خشخاش گذاشتن» یا تفحص بی‌اندازه به خرج دادن تلقی شود، بیش از هر چیز ادای دین به استادی است که ادبیات داستان‌نویسی جهان مدیون نوآوری‌ها و آزمایش‌گری‌های او است؛ و سرمشق ما در این نوشتار آموزه‌های درخشان خود او است.
در آغاز دهه قرن۲۰ میلادی همینگوی نخستین کسی بود که در داستان‌های کوتاه طرح مانند خود با غیبت از صحنه داستان و خودداری از اظهار نظر مستقیم و پرهیز از تفصیل در جز‌ء‌نگاری طبیعت اصل اقتصاد یا امساک در نوشتن را به کار بست. او با تاثیر گرفتن از زبان گزارش‌های تلگرافی خبرنگاران، حذف کلماتی که بتوان استنباط کرد و استفاده از حداقل صفت و قید شیوه جدیدی در داستان‌نویسی را بنا گذاشت، شیوه‌ای که بر اساس آن نوشته، به قول خودش، مانند کوه یخ شناور در دریاست، که فقط یک‌هشتم آن روی آب دیده می‌شود.
در داستان کوتاه «تپه‌هایی مثل فیل سفید»، که ویراستاران ادبی آن‌را برای همینگوی پس فرستادند و «آدم‌کش‌ها» که در آن داستان به مفهوم قدیم آن وجود ندارد، همینگوی همه تلاش خود را به کار بسته است تا گمنام و پنهان از چشم خواننده بماند و چیزی درباره آدم‌های داستان نگوید؛ شیوه‌ای که در زمان خودش شگفت و غیرمجاز بود. این دو داستان و چند داستان نمونه‌وار دیگر که به همین سیاق نوشته شده‌اند، از لحاظ بسیاری از منتقدان ادبی معتبر جهان، باعث شد تا معیارهای پیشین داستان کوتاه منسوخ شوند، هر چند عده‌ای بر این اعتقادند که در حقیقت هنری جیمز و چخوف بنای این انقلاب را گذاشته‌اند. به هر حال سنتی که در داستان‌نویسی به نام همینگوی ثبت شده است و خود او در تمام عمر موفق به حفظ و مراقبت از آن نشد، خواننده را وا می‌دارد تا حضور نویسنده را در داستان فراموش کند. به عبارت دیگر، در سنت همینگوی، نویسنده از اینکه با خواننده یا آدم‌های داستانش به طور مستقیم در ارتباط باشد پرهیز دارد. این طور به نظر می‌رسد که نویسنده بیش از آدم‌های داستانش چیزی نمی‌داند، زیرا داستان را به‌طور عینی (ابژکتیو) و با لحن بی‌طرفانه و تردید‌آمیز روایت می‌کند.
همواره این حالت برای خواننده پیش می‌آید که انگار آنچه را در داستان روی می‌دهد در حین وقوع تجربه می‌کند یا از سر تصادف است که در معرض واقعه یا گفت‌وگویی قرار می‌گیرد. در حقیقت خواننده از مخاطب بیرون صحنه به شرکت‌کننده در عرصه داستان تبدیل می‌شود، به کسی که در خلق فضای داستان موثر است، یا دست‌کم در راه کشف امکان ارتباط با نویسنده‌ـ و داستان‌ـ تلاش می‌کند، بی‌آنکه چیزی به او، به عنوان خواننده تحمیل شود. شاید تعبیر درست‌تر این باشد که بگوییم همینگوی خواننده منفعل را در جریان داستان به خواننده‌ای فعال بدل می‌کند و او را به «خواندن دقیق» (close reading)، یعنی توجه شایسته به متن، وا‌می‌دارد و میل آفرینش‌گری را در او بر می‌انگیزد.
پیش از آن، در داستان‌های پیشامدرن، نویسنده از موضع دانای کل، به عنوان عالم اسرار، داستان را روایت می‌کرد و لحظه‌ای از هدایت خواننده که در سراسر داستان مورد خطاب بود، غافل نمی‌ماند؛ زیرا از لحاظ او، که جایگاهی برگزیده داشت،‌ خواننده آدمی فرض گرفته می‌شد که از لحاظ فهم در مضیقه است و باید راهنمایی و دلالت شود. نویسنده دانای کل همه‌جا حضور داشت، در ذهن و قلب هر آدمی و در هر مکانی. خواننده فقط آنچه را که نویسنده می‌گفت و با آنچه قصد داشت توصیف کند روبه‌رو می‌شد و نه آنچه داستان لازم می‌آورد.
اما همینگوی، چنان‌که خودش گفته است، کوشید یاد بگیرد که کار دیگری بکند، یعنی پیراستن و تراشیدن نوشته تا حد مقدور‌ـ پیراستن و تراشیدن آنچه نویسنده می‌داند، نه آنچه نمی‌داند، زیرا به گفته خود او اگر نویسنده چیزی را به این دلیل حذف کند که نمی‌داند، در آن صورت «سوراخی در داستان او پیدا خواهد شد.» اما آنچه نویسنده حذف می‌کند در واقع چیزی نیست که از میان برود، خواننده می‌تواند آن را فرض بگیرد و استنباط کند، زیرا آنچه حذف شده است در داستان نفوذ دارد و این همان نکته اساسی است. در «پیرمرد و دریا» شیوه همینگوی در توصیف احوال پیرمرد و پسرک دوستدار او مبتنی بر نگرش از درون است. نویسنده مدام، لحظه به لحظه، ما را از احساس و اندیشه‌های پیرمرد باخبر می‌سازد. «پیرمرد و دریا» در واقع یک جمله بلند است، یک تگ‌گویی درونی است، اما نه از جنس آنچه فاکنر در «گوربه‌گور» نوشته است، یا هدایت در «فردا» و چوبک در «سنگ صبور». همینگوی برای اینکه همه چیز به سهولت مشاهده و فهمیده شود گاه ملاحظاتی را با تاکید و تکرار یادآور می‌شود. مثلا در همان صفحه نخست کتاب، در بند اول، نوشته است: «در ۴۰ روز اول پسربچه‌ای با او بود. اما چون ۴۰ روز گذشت و ماهی نگرفتند…» که تکرار «۴۰ روز» در جمله دوم غیر لازم است، زیرا در جمله اول گفته است که ۴۰ روز اول پسربچه با پیرمرد بوده است. اگر بین دو جمله بالا چند صفحه یا چند بند فاصله افتاده بود اشاره به گذشتن ۴۰ روز، احتمالا، می‌توانست در حکم یادآوری تلقی شود، اما در وضع فعلی تکرار زایدی است. حتی از لحاظ سیاق زبان و موسیقی کلام نیز این تکرار ضرورتی را نشان نمی‌دهد.
در صفحه ۷۴ درباره احتمال دزدیده شدن وسایل صید پیرمرد باز همین تکرار غیرلازم وجود دارد. «کسی چیزی از پیرمرد نمی‌دزدید ولی بهتر آن بود که بادبان و ریسمان‌‌های کلفت را به خانه ببرد، چون شبنم خراب‌شان می‌کرد. هرچند پیرمرد می‌دانست که از مردم بندر کسی چیزهای او را نمی‌دزدد.»
پس از آن در توصیف کلبه پیرمرد به این عبارت برمی‌خوریم: «کلبه را از برگ‌های محکم نخل شاهانی که به آن «گوانو» می‌گویند ساخته بودند» (ص ۷۵).
«گوانو»، چنان که توضیح داده شده است، نام بومی نخلی است که در ترجمه فارسی شاهانی نامیده شده است که ممکن است به‌طور مستقل برای پاره‌ای از خوانندگان توضیح مفیدی باشد، اما به فهم خواننده از داستان هیچ کمکی نمی‌کند و جایش در داستان نیست. به همین قیاس است وقتی که پیرمرد می‌خواهد ماهی «پیستو» را، که یک‌جور دلفین است، بخورد. همینگوی می‌نویسد که پیرمرد «پیستو» را «دورادو» («طلایی») می‌نامید» (ص ۱۱۱). یا وقتی که، پس از صید ماهی، دست پیرمرد از خستگی چنگ می‌شود می‌نویسد: «اما چنگ‌شدگی که پیرمرد آن را به اسپانیایی «گالامبره» می‌نامید» (ص ۱۰۳). یا «کوشید به چیزهای دیگر بیندیشد: به سیم‌های بزرگ، که آنها را «گران لیگاس» می‌نامید» (ص ۱۰۷). حالا فرض بگیرید اگر قرار بود نام بومی یا اسپانیایی همه ماهی‌ها و وسایل صید و احوالات دریا یا پیرمرد با تلفظ و معانی متعدد و تاریخچه استعمال هر کدام ذکر می‌شد «پیرمرد و دریا» حکم یک «فرهنگ لغت» تفصیلی را پیدا می‌کرد که می‌توانست بیش از هزار صفحه باشد، بی‌ آنکه داستان همه آدم‌های دهکده در آن مانده باشد.اطلاعاتی که درباره زهر عروس دریایی و خاصیت روغن جگر بمبک (کوسه) و ماهی و کباب در صفحات ۸۸ و ۸۹ و ۹۱ نقل شده است چه‌بسا در یک دایره‌المعارف دریایی ضروری باشند، اما از لحاظ انتقال تجربه به خواننده، به‌عنوان عناصر سازنده داستان، واجد اهمیت نیستند، به‌ویژه که خود نویسنده مستقیما این اطلاعات را در اختیار خواننده می‌گذارد، یعنی حضور خود را به‌عنوان دانای کل به خواننده تحمیل می‌کند.
در صفحه ۸۹ آمده است: پیرمرد گفت: «مرغ‌ها خیلی به صیاد کمک می‌کنند.» کاملا پیداست که این جمله توصیفی را، به‌طور طبیعی، پیرمرد نمی‌گوید، نمی‌تواند بگوید، زیرا این حقیقت را، که حضور مرغ‌های دریایی به صیاد در صید کمک کنند، پیرمرد به‌عنوان یک ماهیگیر قدیمی می‌داند. بنابراین نقل بالا را همینگوی می‌گوید، به جهت انتقال مستقیم اطلاعات به خواننده.
در ضمن استفاده از تمهیدهای «پیرمرد گفت»، «پیرمرد با خود اندیشید»، «پیرمرد بلند گفت» و مانند اینها که در سرتاسر کتاب به چشم می‌خورد در مواردی اعلان همان صدای نویسنده است. مثلا در صفحه ۹۰ پس از توصیف صید یک ماهی «آلباکوره» چنین آمده است:‌پیرمرد بلند گفت: «آلباکوره. خیلی خوب طعمه‌ایه. چهار کیلویی می‌شه.»
پرسش این است که آیا عبارت بالا را پیرمرد، به صدای بلند، به زبان می‌آورد؟ پاسخ قطعا مثبت است. اما مگر او نمی‌داند که «آلباکوره» طعمه خوبی است و مگر به چشم نمی‌بیند که وزنش چهار کیلویی می‌شود؟ یا چند سطر بعد، در همان صفحه، باز از زبان پیرمرد می‌خوانیم: «من از آن آلباکوره‌هایی که داشتند شکار می‌زدند یک دانه ولگردش را گرفتم.» این در حالی است که در صفحه قبل، چنان که اشاره شد، چگونگی صید آلباکوره با جزئیات وصف شده است. گویا فراموش شده که صید آلباکوره توصیف شده است. یا: «دنتوزو [بمبک- کوسه] حیوان بی‌رحم توانای پرزور با هوشی است. ولی من از او باهوش‌تر بودم.» (ص ۱۲۸). باز همان پرسش: پیرمرد این را برای که می‌گوید؟ مرگ خودش نمی‌داند؟ مگر چند سطر قبل از آن نمی‌گوید: «من بمبک‌های بزرگ دیده‌ام»؟ آیا پس از صید ماهی بزرگ، وقتی که پیرمرد ماهی را به بدنه قایق می‌بندد، و همینگوی همه را با دقت و جزئیات تمام وصف می‌کند، باز از زبان پیرمرد چنین می‌خوانیم: «دهان ماهی را بسته‌ام و دمش را از بالا به پایین نگه داشته‌ام، و مثل دو برادر باهم پیش می‌رویم»(ص ۱۲۶). یعنی آنچه را انجام می‌دهد به زبان هم می‌آورد، البته نه به سیاق گفت‌وگوی درونی، بلکه به صورت جمله خبری یا توضیحی، آن هم خطاب به خواننده.
در صورتی که همین توصیف چند سطر قبل در صفحه ۱۲۵ آمده است: «پیرمرد یک تکه ریسمان برید و آرواره پایین ماهی را به نیزه‌اش بست تا دهان ماهی باز نشود و قایق هرچه راحت‌تر پیش برود.» یا: بلند گفت: «اما پیرمرد، تو هنوز هیچ نخوابیده‌ای، یک شب و یک نصفه روز، و حالا هم یک روز دیگه که نخوابیدی» (ص ۱۱۳).
یا: «حالا این پیسو را بخورم، بعدش یه خرده می‌خوابم خستگی در کنم» (ص ۱۱۴). در موارد بالا و نمونه‌های مشابه آنچه پیرمرد می‌گوید نیاز به گفتن ندارد. همان چیزهایی هستند که وصف شده‌اند یا خواننده می‌تواند استنباط کند، و دست بالا با مختصر تامل حس می‌شوند.
اما همینگوی کوشیده است جواب تقدیری خود را به اعتراض احتمالی خواننده به این حرف‌ها با یک تمهید روان‌شناختی بدهد: «به یاد نداشت از کی بنا کرده است که در تنهایی به صدای بلند حرف بزند» (ص ۹۰). و چند سطر بعد، بلند گفت: «اگه مردم بشنون که من با خودم حرف می‌زنم خیال می‌کنند دیوانه‌ام. ولی عیبی نداره. چون دیوانه نیستم.»
البته پیرمرد دیوانه نیست، و مسلما هستند کسانی که به صدای بلند فکر خود را بیان می‌کنند، اما معمولا آنچه می‌گویند چیزی نیست که دقیقا خودشان می‌دانند، بلکه شکلی از مرور افکار یا جریان ناهشیار ذهن است. یا به کلام خلاصه‌تر: گفتاری است خصوصی و بدون شنونده که به واسطه محرکی معین بیان می‌شود. چنانکه خود همینگوی می‌گوید: «روزهایی که او و پسر با هم ماهی می‌گرفتند معمولا فقط وقتی با هم حرف می‌زدند که لازم می‌شد.» (ص ۹۰).
بنابراین طبیعی است که پیرمرد بایستی زمانی به صدای بلند فکر خود را بیان کند که لازم باشد، زیرا «در دریا بیهوده حرف نزدن در شمار فضایل است و پیرمرد همیشه چنین باور داشت و این رسم را رعایت می‌کرد» (ص ۹۰).
من گمان می‌کنم که رعایت این رسم نه فقط در دریا بلکه در خشکی هم از فضایل باشد،‌ اما پیرمرد همینگوی، به‌رغم آنچه خود می‌گوید، در دریا این رسم را به جا نمی‌آورد، احتمالا به این دلیل که به دستور همینگوی خواسته است «فضیلت» معلومات فوق‌العاده دریایی خود را در اختیار خواننده بگذارد.
محمد بهارلو
توضیح:
در این مقاله همه نقل‌قول‌ها از «پیرمرد و دریا» با ترجمه نجف دریابندری است.»
منبع : روزنامه کارگزاران