جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


مدرسه ای که می رفتیم


مدرسه ای که می رفتیم
محمد ، دوست دوران کودکی ام را سالهاست که ندیده ام. با پدرش که مردی شبیه پدر دخترهای فیلم سیب بود در زیرزمینی سر کوچه ای زندگی می کرد که خانه ی دیگر دوستانم هم در آنجا بود. مادر نداشت یا ما مادرش را هیچ وقت ندیده بودیم. در منزل تلویزیون نداشتند و چند باری که به خانه ی ما می آمد با ولع به نمایشگر تلویزیون خیره می شد و هر برنامه ای را که برای ما تکراری شده بود با شوق تماشا می کرد. پسر خوبی بود. یادم است که یکبار مسئولان مدرسه از من خواستند دستگاه ویدئوی بتاماکس را برای نمایش فیلم به مدرسه ببرم.
در خانه سه تا دستگاه ویدئو داشتیم، دو تا سیستم بتاماکس و یک وی اچ اس. از اولین کسانی بودیم که از همان زمان ورود سیستم های وی اچ اس پدرم دستگاه پخش آن را خرید و من به دوستان دوران مدرسه ام که از اندازه کاستها تعجب کرده بودند می گفتم که این سیستم از فیلم کوچیک( بتاماکس) بهتر است. مسئولین مدرسه ی ما دو تا فیلم داشتند که آنها را هم از بسیج مسجد محله گرفته بودند. یکی اولین خون دوبله و آن دیگری هم غارتگر که یک استودیو در خفا دوبله و پخشش کرده بود. غارتگر را اولین بار آنجا دیدم. چون کم سن و سال بودم پدر و مادرم نمی گذاشتند که فیلم های خشن تماشا کنم اما مسئولین محترم مدرسه ی پندی، مدرسه ی روبروی اتوبان کردستان که آن زمان راه باریکی بود و به گودهای یوسف آباد منتهی می شد، بچه های کلاس اول و دوم و سوم راهنمایی را در سالن اجتماعات نشاندند و برای من به عنوان مسئول دستگاه صندلی گذاشتند تا هم تراک تصویر را بگیرم و هم کاست فیلم آرنولد را توی دستگاه پخش که مثل آدم گرسنه دهانش باز می شد قرار دهم. بچه ها ذوق کردند از این همه دست قطع کردن و پوست آدم را زنده زنده کندن! محمد هم مبهوت فیلم شده بود. زل زده بود به تصویر تلویزیون و چشم از آن برنمی داشت.
یکی دو سال قبل از آن هنوز دوران جنگ بود و تلویزیون مدام گزارش اخبار جبهه ی جنگ را می داد و ما عادت داشتیم که وسط برنامه ی کودک، برنامه قطع شود و خبر و تصاویر جنگاوران کشته شده و دود وآتش را ببینیم. به همین دلیل خشونت فیلم برای ما و معلم ها که قرار بود مسئول رشد و پرورش ما باشند عادی بود. ولی برای محمد پدیده ای نو بود چون شاید به دلیل نداشتن تلویزیون، فرهنگ تصویری برای او مانند ما عادت نشده بود.
برای او این تصاویر پر پرش و رنگهای ناواضح چیز دیگری بودند که او را از زندگی یکنواختی که با پدرش داشت می کندند و با خود به دنیای دیگری می بردند. یک بار هم خودش تنهایی رفت یک فیلم کماندویی در سینمایی حوالی میدان فردوسی ببیند و با چنان آب و تابی برایم قصه ی آن فیلم را تعریف کرد که هنوز اشتیاق دیدن آن فیلم را دارم. نام فیلم به یادم نمانده است و هیچ وقت هم آن فیلم را ندیدم ولی توصیف او از آن فیلم که احتملاٌ فیلم مهمی نبود ، از جذاب ترین توصیف هایی فیلم است که تا به حال کسی برایم تعریف کرده است.
یک روز هم مسئولین مدرسه با کلی مقدمه چینی ما را برداشتند پیاده بردند تا خوابگاه دانشگاه تهران. خوابگاه در فضای بزرگش یک سینمای کوچک هم داشت. صندلی های عقب را برای معلم ها خالی نگه داشتند و انبوه بچه ها را در سینما به زور جای دادند. عده ای هم در راهروی میانی سینما روی زمین نشستند و فیلم شروع شد. فیلم روسی سیاه سفیدی درباره جنگ جهانی دوم ! اصلاٌ نفهمیدیم اسم فیلم چه بود. من که بعد از نیم ساعت به بهانه ی دستشویی رفتن فرار کردم و برگشتم به خانه که روبروی مدرسه قرار داشت. دوستانم فردایش تعریف کردند که فیلم سه ساعت طول کشید و چقدر بچه ها خسته شده بودند و اینکه همه ی معلم ها چرت می زدند.
محمد را سالهاست که ندیدم. نمی دانم کجا و رفت و چه شد. خودش و پدرش از آن محله رفتند و مثل هر آنچه از آن مدرسه به یاد مانده، خاطره ای شدند دور و مبهم. اما هروقت به یاد نمایش فیلم ها در مدرسه می افتم، او را هم در گوشه ذهنم متجسم می کنم چون به گمانم اگر قرار باشد نمایش فیلم در مدرسه تأثیری روی کسی بگذارد باید بیش از همه روی او تأثیر می گذاشت. اگر بتوان رابطه ی نظام آموزشی و پدیده ی سینما را در یک جمله خلاصه کرد باید گفت که نظام آموزشی باید هرآنچه را که در تربیت خانگی کمبود و نقصان است برطرف کند.
نمایش فیلم در مدارس خارج از کشور و برای مثال مدارس آلمان با برنامه ریزی همراه است و تنها برای سرگرمی به دانش آموزان فیلم نشان نمی دهند. در دوران دبیرستان در آلمان دوبار ما را به سینما بردند. یک بار با معلم ادبیاتمان به دیدن رومئو و ژولیت ساخته باز لوهمن رفتیم تا نوعی برداشت مدرن از روی متنی را که در کلاس می خواندیم، ببینیم.
بار دیگر هم با هماهنگی مدرسه وسینمای شهر ولفزبورگ که در آن ساکن بودیم، سال آخری ها را بردند به تماشای آبروی از دست رفته کاترینا بلوم تا نسل جوان تصوری از اتفاقات سیاسی دهه ی هفتاد میلادی در آلمان غربی داشته باشند. اما آنچه در نمایش فیلم ها در مدرسه ی راهنمایی و دبستان پندی دیده می شد، بی اعتنایی معلم ها به آنچه نمایش می دهند بود، که بدون اینکه متوجه کارکرد آموزشی آن باشند، صرفاٌ برای سرگرمی دانش آموزان و بیشتر سرگرمی خودشان فیلم پخش می کردند. سیستم های آموزشی و پرورشی بنا بر معنی نامشان، باید انسان بهتری را به جامعه تحویل دهند.
فرهنگ بصری هم بر طبق جذابیتهایی که برای کودک و نوجوان دارد، می تواند وسیله ی خوبی برای تدریس و فراگیری باشد. اما در ایران، حداقل در آن زمان که ما به دبستان و راهنمایی می رفتیم، این کارکرد معکوس بود.
به گواهی فیلمی مانند مشق شب، این سینما بود که آیینه ای جلوی نظام ناتوان آموزشی کشور قرار داد تا معلم ها متوجه شوند، تا چه حد بچه ها را با ترس و وحشتی که از فرهنگ مکتب خانه به ارث رسیده بود، بزرگ کرده اند و نسلی بار آورده اند پر از عقده و کمبود. از سوی دیگر فضا مانند الان نبود. داشتن ویدئو تا سالها جرم تلقی می شد و یادم است که اگر کسی از دوستی یا آشنایی فیلمی قرض می گرفت، آن را در مسیر خانه در شلوار و زیر پیراهن جاسازی می کرد، انگار دارد مواد مخدر قاچاق می کند. تنها فیلم هایی قابل نمایش در مدرسه، همین فیلم های جنگی با دنیایی مردانه بودند. از لطافت و شور و طنز نه در محیط اجتماعی خبری بود، نه در مدرسه.
اما امروزه اوضاع فرق می کند و در گوشه و کنار خیابان، فیلم های روز با کیفیت مناسب در دسترس خاص و عام اند و احتمالاٌ در مدارس دانش آموزان فیلم های روی دی وی دی را به همدیگر قرض می دهند. نظارت بر آنچه دانش آموزان تماشا می کنند سخت تر شده ولی با پیشرفت امکانات و وسایل صوتی تصویری معلم ها هم از زیر بار مسئولیت نمایش فیلم در مدرسه خلاص شده اند. اما نمی دانم اگر ما در مدرسه ای که می رفتیم، برنامه ی منظمی برای تماشای فیلم داشتیم و به طور مثال بسیاری از چیزها را از دریچه سینما می دیدم چه تغیییری در روحیه ی ما به وجود می آمد؟ آیا آدم های بهتری می شدیم و اگر قرار بود اینطور باشد، چه کسی باید مسئول نمایش فیلم در مدرسه می شد؟ فکر نمی کنم معلم های ما اطلاعات درستی از پدیده ی سینما داشتند و محتمل بود که وزارت خانه ای برایشان مصوبه صادر کند که چه نشان بدهند و چه نشان ندهند.
شاید با رشد فرهنگ و ادبیات سینمایی در ایران، بتوان از سینمایی نویس ها و سینمادوستان در مدارس برای برگزاری برنامه های نمایش فیلم استفاده کرد. حداقل سودش این است که منتقدین امروزی بچه های بیچاره را مجبور به دیدن فیلم های روسی عهد عتیق و فیلم های تجاری جنگی آرنولدی نخواهند کرد و سطح توقع بچه های امروزی هم دیگر تماشای فیلم بدکیفیت اولین خون روی نوارکوچیک! نیست.
یاشار نورایی
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید