جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

دیو چو بیرون رود، فرشته در آید؟!


دیو چو بیرون رود، فرشته در آید؟!
روز بیستم ژانویه سال ٢۰۰٩، بوش از کاخ سفید بیرون رفت و اوباما در آن در آمد. این‌که، نتیجه این تغییر مستأجر کاخ سفید، مشابه نتایج همان تغییرات سال ۱٩۷٩ در ایران خواهد بود و یا متفاوت با آن، بی تردید، آینده جواب دقیق و روشنتر آن را خواهد داد. بویژه این‌که، همه قیاس‌ها و شبیه سازی‌ها، همیشه نمی توانند جواب دقیق مسائل را بدهند ولی، می توانند کمک شایان توجهی در بررسی و توضیح مسائل داشته باشند.
امروز در حاکمیت آمریکا، باز هم کادرهای سیاسی جا عوض کردند. اوباما بهمراه گروه خود، با شعار «تغییر»، وارد کاخ سفید شد و بوش با دار و دسته جنگ افروزش رفت. گرچه آمدن یک رئیس جمهور و رفتن آن دیگری در آمریکا، بلحاظ شور وشوق و استقبال همگانی و نفرت از حاکمیت قبلی، با تغـییر حاکمیت سیاسی در ایران سال ۱٩۷٩، بسیار شباهت دارد ولی، یک تفاوت کاملا اساسی و بغایت جدی در میان آنها را نمی توان نادیده گرفت.
بر کسی پوشیده نیست که، سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا بر پایه تأمین منافع ملی کشور و یا بعبارت ساده تر، بر پایه تأمین منافع شرکتها و کمپانیهای فراملیتی تنظیم می شود. دولت و در رأس آن رئیس جمهور، مجالس سنا و کنگره، ارگانهای اجرائی و قانونی آن بحساب می آیند. بنابراین، انتظار اینکه، تغییراتی جدی، غیر از تغییر در رویه ها، شیوه های برخورد به مسائل و تاکتیکها، روی خواهد داد، انتظار چندان خوشبینانه ای نیست. زیرا، برغم تنزل شدید اقتصاد آمریکا و درگیر بودن در جنگهای دائمی، تصور نمی کنم آمریکائیها در چنان موقعیت ضعیفی باشند که، حتی با هوش ترین و عاقل ترین رئیس جمهور کشور بتواند بر خلاف جریان آب شنا کند.
و اما؛ اینکه چرا تغییر رئیس جمهور آمریکا، با استقبال عمومی در کشور و جهان همراه بود، یک دلیل بسیار روشن و ساده دارد و آن اینکه؛ در تمام منافشات، درگیریها و جنگهای محلی و منطقه ای در هر نقطه جهان، آمریکا بدون استثناء، یک طرف قضیه است. هر جا که خونی ریخته می شود، هرجا که خانه ای ویران می گردد، هر جا که کشاکش بر سر تصاحب ثروتهای ملی کشوری شدت می گیرد، چماق قهر دولت آمریکا بطور مستقیم و غیر مستقیم، بر فرق سر مردم بی دفاع و بی پناه فرود می آید که این خود، موجب تشدید و شعله ور شدن آتش کینه و نفرت جهانی نسبت به دولت آمریکا شده است. از طرف دیگر، دولت های آمریکا، یکی بعد از دیگری قیمومیت جهان را برعهده گرفته و تحت بهانه های مختلف، از جمله با مستمسک "جنگ با تروریسم"، تروریسم دولتی را مبنای سیاست رسمی خود قرار داده، در امور داخلی همه کشورها دخالت می کند و با بکارگیری دکترین جنگ پیشگیرانه، به اقدامات تروریستی دست می زنند. تعریف نسبتا جامع و پذیرفته شده تروریسم را که گفته می شود: «ایجاد رعب و وحشت در جوامع انسانی، کشتار مردم بی دفاع، حمله به مراکز غیر نظامی، زیر پا نهادن قوانین ملی و بین المللی از سوی هر فرد یا دولتی که باشد، تروریسم نام دارد»، با بمباران شدید اماکن و تأسیسات زیر بنائی شهرها و مناطق مسکونی یوگسلاوی، افغانستان ، عراق، لبنان،... و همین چند روز پیش در نوار غزه از سوی آمریکا و اقمارش، که سه روز بعد از آتش بس، هنوز هم بیرون آوردن اجساد کشته شدگان از زیر آوار ویرانیها ادامه دارد، مقایسه کنید. در چنین شرایط بسیار خطرناکی، مردم نگران جهان به «تغییر» در داخل آمریکا دل بسته و از ریاست جمهوری اوباما، استقبال می کند.
در عین امیدواری به «تغییر»، دو مسئله اساسی قابل توجه در سیاست آمریکا را که یک سنت تاریخی و نهادینه است، هیچ وقت نمی توان فراموش کرد: اولی؛ دروغگوئی، جعل وقایع و حقایق و فرموشکاریهای مصلحتی و دومی، ارتکاب جرایم عظیم در مقیاس جهانی و بی مجازات ماندن مجرمان بین المللی. در همین رابطه، حتی اوباما نیز، که با شعار «تغییر» به ریاست جمهوری رسید، مثل همه ماموران و کارگزاران امپریالیسم، در اولین سخنرانی خویش، پای بندی خود را به این سنن تاریخی آمریکا نشان داد. وی، در این سخنرانی ٢۰ دقیقه ای، حتی کلمه ای از جنایت هولناکی که همین دیروز، پایگاه آمریکائی اسرائیل در نوارغزّه مرتکب شد، بر زبان نیاورد. شاید فراموش کرد ولی، این فراموشکاری اوباما، همان وقت که در دوره "مبارزه انتخاباتی" مینی کلاه صهیونیسم را در پای دیوار ندبه بر تارک سر نهاد و بیت المقدس را پایتخت اسرائیل نامید، قابل پیش بینی بود. اما وی، در اولین سخنرانی د مراسم تحلیف نشان داد که دروغگوئی و جعل تاریخ را همچنان به ارث برده است. او، در بخشی از سخنانش گفت: «ما کمونیسم و فاشیسم را با نیروی نظامی از بین نبردیم». این، یک دروغگوئی محض و جعل و تحریف بیشرمانه حقیقت و تاریخ است. جعل و تحریف است بدان جهت که اولا، فاشیسم را آنها از بین نبردند، بلکه، فاشیسم را اتحاد شوروی تحت رهبری حزب کمونیست شکست داد. ثانیا، فاشیسمی که بیش از شش دهه قبل با فداکاریها و از خودگذشتگی های کمونیستهای صادق، در هم شکسته شد، آمریکا از دو دهه قبل، در اسرائیل، شرق اروپا، کشورهای حوزه بالتیک و بسیاری از دیگر کشورها مجددا بر سر کار آورده است. ثالثا؛ اصلا کمونیسمی در جهان نبود که آمریکا آن را از بین برده باشد. بلکه آنها، سوسیالیسم موجود در بخشی از کره خاک را، پس از یک دوره کامل محاصره و خرابکاری، با بکار گیری پست ترین و رذیلانه ترین شیوه های فریب، دروغ، تطمیع عناصر خائن، جعل حقایق، توطئه و نفوذ، از بین بردند.
دومین موضوع غیر قابل انکار در سیاست داخلی آمریکا که تفاوت اساسی، هم با تغییر حاکمیت سیاسی ایران در سال ۱٩۷٩ و هم در اکثر کشورهای جهان دارد و اوباما نیز پایبندی خود را به آن نیز نشان داد، بی مجازات گذاردن مجرمان داخلی و تکریم و بزرگداشت آنان است. این سنت سخیف، همزاد آمریکاست و در تمام تاریخ موجودیت این کشور، همه دولتهای آن، بدین سنت پای بند بوده اند.
آمریکا کشور نامشروعی است که گل آن را، قبل از همه، با خون مردم سرخپوست بومی سرشته اند و استخوانهای شان را خشت آن ساخته اند. برده داران و فئودالهای سفید پوست مهاجر اروپائی، که با به بردگی گرفتن مردم جهان، بویژه سیاهان آفریقا، سرزمینهای سرخپوستان را اشغال و غصب کردند، در طول سیصد سال، با کشتار مداوم، جمعیت ۱٢ میلیونی سرخپوستان را به رقم ٢۰۰ هزار نفر تقلیل داد. تصور آن مشکل نیست که در این مدت، با در نظر گرفتن رشد جمعیت، چه تعداد انسان را به قتل رساندند. اما، در مقابل این نسل کشی بی امان، هیچ مقام آمریکائی محاکمه و مجازات نشد. چرا راه دوری برویم. ترومن و دولت وی را بخاطر آورید که همین ٦٣ سال پیش، فعلا برای اولین و آخرین کشور در تاریخ جهان، ساکنان دوشهر ژاپن را با بمب اتمی از بین برد و هنوز هم انسانهای زیادی قربانی عوارض و عواقیب وخیم آن می شوند، نه خود محاکمه شد و نه کس دیگری در مقابل دادگاه قرار گرفت. بطور کلی، تا کنون، هیچ مقام آمریکائی بخاطر ارتکاب جنایات متعدد در جنگهای تجاوزگرانه و اشغالگرانه آمریکا، از جمله بخاطر کشتار میلیونی مردم ویتنام، کره، کامبوج، تایلند، فیلیپین، هائیتی و صدها جنگ و کودتاهای دیگر، بحکم هیچ دادگاهی مجازات نشده است.
در دوره ریاست جمهور جناب بیل کلینتون دموکرات، یوگسلاوی هدف حملات کین توزانه آمریکا قرار گرفت. این کشور تجزیه و زیر بنای آن نابود گردید، هر استانی را یک «کشور مستقل» اعلام کردند. بجای مقامات آمریکا، رهبران یوگسلاوی اسیر شدند و در زندان دادگاه فرمایشی لاهه، سه تن از آنها، به قتل رسیدند. سلوبادان میلوشویچ، رئیس جمهور فقید یوگسلاوی، در طول چهار سال اسارت در زندان، در دادگاه لاهه امپریالیسم را به محاکمه کشید و موفق شد دادگاه را به جلب بیل کلینتون برای ادای توضیحات وادار سازد ولی، یک هفته قبل از موعد مقرر، بطرز مشکوکی، در زندان میرانده شد.
و بالآخره، هر روز دوره هشت ساله ریاست جمهوری جناب جرج واکر بوش، دروغگوئی وجعل حقایق بود، بمباران، ویرانگری و کشتار بود، اشغالگری، تعدی و تجاوز به حقوق کشورها و ملتها و بطور کلی، همه بشریت بود. در دو دوره ریاست جمهوری آقای بوش، دوکشور افغانستان و عراق، به بهانه های واهی و دروغین، اشغال شد، ویران گردید و میلیونها نفر از مردم آنها، کشته، زخمی و معلول و یا از میهن خویش دربدر شدند. این توحش در عراق، شامل حال چهل درصد جمعیت این کشور ٢٤ میلیون نفری گردید. ده ها مورد، مراسم عزا و عروسی مردم هدف بمباران جنگنده های آمریکا قرار گرفت. هیچ کس، هیچ مکان و هیچ نطقه ای در این کشورها، از بمبهای "هوشمند" آمریکائی در امان نبود... بگذریم از ادامه این مسئله که بسیار طولانی است، آقای جرج بوش نیز مثل همه رؤسای جمهور پیشین، علیرغم مرتکب شدن این میزان عظیم جنایت، بدون کمترین نگرانی از مسئولیت جرایم خود، با دبدبه و احترام، طی یک مراسم بدرقه با شکوه و جلال رئیس جمهور «تغییر» و یا طبق اولین سخنرانی اش، رئیس جمهور «امید»، رفت پی کار وزندگی امن و آسوده خودش.
این، نمونه فشرده ایست از واقعیت آمریکا. با در نظر گرفتن واقعیات آمریکا، آیا می توان مطمئن بود که؛ «دیوی بیرون رفته و فرشته ای درآمده است»؟ آیا رئیس جمهور جدید، باراک حسین اوباما، می تواند «تغییر» بنیادی در ایالات متحده آمریکا بوجود آورد؟ آیا می توان امیدوار بود که آمریکا به سنتهای خود پشت کند؟ و بالآخره، آیا این «تغییر» و «امید»، عملا مشابه همان تغییر حاکمیت سیاسی در ایران نخواهد بود؟ من که جزو مار گزیدگانم، تا که آینده چه گوید!
ا. م. شیزلی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید