جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


خانه یی به وسعت ذهن


خانه یی به وسعت ذهن
دیوارهای خانه قدیمی گاه به دیواره های ذهن آدمی مشتبه می شوند، اما در این اتاق خفه ذهن اشیا به جنس حافظه و خیال درمی آیند و از شکل نخستین و بیرونی خود به شکلی ناشناخته تبدیل می شوند.
اشیا در نقش اصلی خود حضور پیدا نمی کنند، به کاری که برایشان ساخته شده اند نمی پردازند و رنگ و بوی ساده و شناخته شده یی را ندارند که در مغازه ها وقت فروش به خود می گیرند.
گاه می شود اشیا، خاک عمر به خود می گیرند و معرف یک تاریخچه می شوند و یک حافظه را روایت می کنند. بنابراین دیگر نمی توان آنها را تنها یک شیء به حساب آورد. در نمایشگاه اخیر نقاشی های «واحد خاکدان» اشیا در میانه همین تعاریف نقاشی شده اند. اینجا شیء راوی چیز دیگری است. نشانه است. همه چیز در حال اشاره است.
تابلو به منزله جمجمه نقاش، محفظه بسته یی است که ورود به آن ممکن نیست. نقاش به وسیله نقاشی و به آرامی و بسیار شاعرانه، هماهنگ و موزون، اشاراتی محفظه گشا کرده است.
● در آثار خاکدان نماد ها به ورطه انتزاع محض
در نغلتیده اند و در نتیجه می توان آنها را بازشناخت و رازگشایی شان کرد. رازی که در این اشیا هست در تکرار و تاکیدی که دائماً انجام شده به دور آنها تنیده شده و در یک حافظه هزاران نماد شکل گرفته است.
هنرمند در خلق این آثار، حافظه خود را تکانده است. طناب، بوم یا قاب چوبی، دیوار پوسته برداشته، پارچه، کاغذ و نقاشی های کودکانه کم وبیش در همه آثار تکرار شده اند.
در تمام آثار اما جای پایی از کودکی هست؛ عروسک و اسباب بازی یا نقاشی کودکانه و حتی کتاب داستانی دنباله دار که همه روایتگر یک کودکی پرشور و نشاطند. کتاب داستان دنباله دار مال دورانی است که همه تلویزیون ها رنگی نبودند و خیالات ما را به دوردست ها می بردند.
«خاکدان» با اتخاذ تکنیک ریزپردازانه و ساخت و سازهایی که انجام شده اند تا جنس کار را واقعی تر نشان دهند، در فضای اثر خود سکوتی وضع کرده که حضور هیچ انسانی نمی تواند برهم اش بزند؛ سکوتی که در خلوت ما با خودمان پیش می آید و کودکی مان را با آن تخیل می کنیم.
در یکی از تابلو ها (بزرگ ترین شان از جهت اندازه) اتاقی هست که بیننده در آن ایستاده و در اطراف مملو است از اشیای کهنه، یعنی خرده های به هم ریخته تاریخ شخصی آدم و دری در وسط هست که پارچه اش بالا زده شده و اتاق پشتی پیداست.
اتاق پشتی خالی تر است. و قطار اسباب بازی در میان این دو اتاق، در چارچوب افتاده و طوری خم است که انگار دارد از اتاقی که ما هستیم (چشم بیننده) به اتاق پشتی می رود. قطار اسباب بازی انگار وسیله نقلیه عبور است از جهان خاطرات آشفته بزرگسالی به اتاق کوچک کودکی.
این اتاق خلوت است. پرده یی که بالای در جمع شده می تواند حکم پرده نمایش را داشته باشد؛ نمایشی که صحنه اش زندگانی ما و بازیگرانش خود ما هستیم. پرده، نه در این کار و نه در کارهای دیگر مجموعه ایستایی ندارد. یعنی بافتی نیست که ایجاد شده باشد تا ترکیب را کامل کند.
به همین جهت است که می توان کارهای «واحد خاکدان» را در قالب های شناخته شده تاریخ هنر، همچون «هایپررئالیسم» یا «فوتورئالیسم» طبقه بندی کرد.
به طور مثال پارچه. پارچه ها در اغلب آثار او حضور دارند؛ پارچه هایی با رنگ روشن و مچاله. پارچه شیئی است که می پوشاند. اشیا را بدون توجه به ماهیت شان پنهان می کند. تاکیدی که بر اجزای کج و معوج پارچه می شود به آن حالتی روحانی می بخشد و جامگان قدیسین را تداعی می کند.
هنرمند در مسیر خلق اثر پارچه را موجودی زنده گرفته است که جنس نرم آن ایجاد تحرک می کند.
در سه گانه یی که قاب مربع برای آنها در نظر گرفته شده شکل پارچه به خلوص می رسد.
پارچه نه دیگر نمادی پوشاننده یا تکمیل کننده سطح تصویر، که خود موضوع اثر قرار می گیرد.
پارچه ها یک جایی افتاده اند. حجم شان زیاد است و شکلی آرام اما حرکت دارند؛ حرکت آرامی را که در جایی متروک در جریان است به خود گرفته اند و هر آن آماده اند از جا بجهند.
شاید بتوان گفت حجم انبوه درهم پیچ پارچه ها و رنگ روشن شان نشانه گویای زندگانی درهم پیچ آدمی است. پارچه ها در حالت بی شکل و کرخت شان تحکم چوب و چرم و اشیای مستحکم اطراف خود را تحت تاثیر قرار می دهند. ساخت و ساز بسیار و ریزه کاری های تکنیکی در ایجاد سایه روشن، به انتقال حس بافت پارچه بسیار کمک می کند. تاکید بر بافت پارچه می تواند به لباس، خاطرات فراموش شده و شاید کهنگی تاویل شود.
کهنگی، رنگ هماهنگ تمام اشیای بی جان موجود در کارهاست، اما در این میانه ناگهان سیبی تازه خبر از زندگی می دهد. سیب همواره هست و بعضی جاها جای خود را به دسته گلی تازه می دهد. این نشانه می تواند به این معنا باشد که در کنار تمام این کهنه پاره های بسته به تار عنکبوت، زندگی همچنان جریان دارد. بنابراین کهنگی هست ولی مرگ نه. زندگی پربار و اندکی غم هست اما تلخ تاریک مرگ نیست. خاکدان موفق شده است با ترکیب این نماد ها حرف از کهنگی بزند اما مرگ را پس بزند.
همچنین در آثار او عکس های قدیمی دائم تکرار شده اند. تکرار، آنها را از کارکرد معمول خود خارج کرده و به نماد تبدیل کرده و از این رهگذر است که عکس ها غم سنگین گذشته را نمایندگی می کنند، همان قدر جاندار اما غیرقابل بازگشت. عکس های قدیمی نه از سر اتفاق بلکه حقیقتاً در راستای مضمونی مشخص انتخاب شده اند. آنها یادآور آدم های از دست رفته اند ولی نه از دست رفتن با مرگ، بلکه از دست رفتن کودکی و بالطبع جوانی مادر یا پدر، که از دست رفتن حضور صمیمانه یک خانواده است. از دست رفتن کودکی است که روی اسب چوبی بی جانی نشسته و چنان می خندد که انگار بر اسبی راهوار و زنده سوار است. کودکی که اکنون بزرگ شده و بر اوراق تاریخ شخصی خود به دیده حسرت می نگرد. البته نقاش از گذشت زمان نمی نالد. زمان را جبری می داند که ما را به پیش گرفتن خط خود مجبور کرده است. پدر و مادر و خواهران و دیگران در کنار اسباب بازی ها و احیاناً متصل به بوم نقاشی به پشت گذاشته یی دیده می شوند.
بوم نقاشی قابی است که در قاب اصلی تکرار شده و اشاره دارد به نقاشی و جهان درون آن. شاید بوم نقاشی هنگامی که سفید است به اندرون آدمی وقت تولد شبیه باشد؛ صفحه یی سفید که در هر دم و بازدم نقشی بر آن زده می شود و صورتی جان می گیرد؛ صورتی که سرانجام در سال های پیری آنقدر شلوغ و مشوش و درهم است که در مقابل نظم و سادگی کودکی قرار می گیرد. بوم نقاشی گذشته از سطح حاکم بر آن بر چارچوبی استوار است که در اغلب آثار «خاکدان» مکرراً دیده می شود و این چارچوب است که از اساس و ماهیت آنچه در نمایشگاه به نمایش درآمده خبر می دهد؛ ماهیتی به نام نقاشی.
ابزار و وسایل نقاشی همه جا دیده می شوند و نقاشی های کودکانه و کیف نقاشی و قلم ها نشانه یک عمر زیستن نقاش اند در حرفه خود. از این منظر واحد خاکدان از قماش «پل سزان» ها نیست. او از ۴۰سالگی و به طور پاره وقت به نقاشی روی نیاورده.
تابلوها روانشناسی روشن نقاش اند. اکنون تماشاگر آثار اخیر او درمی یابد که «خاکدان» از آغاز نقاش بوده. بازی می کرده. متفاوت می دیده و با اشیا رابطه یی جوهری گرفته است. اما کنار هم قرار گرفتن ابزار نقاشی با اسباب بازی ها روح بی قرار کودکی را روایت می کنند که در تن نقاش زنده است؛ روحی که نقاشی را همان بازیچه خیال پروری می انگارد که در کودکی می دید. دید یک کودک بی اعتنا به بیرون، بی توجه به روزمرگی های فرساینده که با اسباب بازی هایش مشغول است و گاه روی یک نقاشی ۱۰ سال کار می کند. کنارش می گذارد. باز برش می دارد، تماشایش می کند و خطی بر آن می اندازد. درست و دقیق همچون «پیکاسو» که نقاش زاده شد و نقاش مرد.
شباهت «خاکدان» با پیکاسو شباهتی نیست که نیاز به کشف داشته باشد. او در بسیاری از آثارش این تعلق خاطر را به روشنی گوشزد می کند. او همچون پیکاسو، کودکی است سرگرم دائم اسباب خویش و سرگرم در چیدن آنها. اما این چیدمان دقیق (میزانسن) هیچ آسیبی به انتقال حس بنیادین او نمی زند زیرا مساعی هنرمند در بازنمایی واقعیت، در تکنیک و موضوع، خطر تصنع را توسط نورپردازی از آثارش برطرف کرده است.
نورهای زنده کج تاب از پنجره تابنده به اشیا به تصویر این قدرت را داده اند که جاندار و کاملاً حقیقی به نظر برسد. در محیط به وجود آمده هیچ چیز مبهم نیست. او به سبک واقع گرایان افراطی آثار قلم را هم محو کرده است و رنگ ها روشن و خوانا هستند. بنابراین بیننده با مجموعه یی موهوم از «مجازها» روبه رو نیست. نمادها هرکدام خودشان گوشه یی از آن جهانی هستند که نمایندگی اش می کنند.
سنگ، گوشه یی از طبیعت است. کنایه است از وزن معلق آدم. به سنگینی اجباری انسان و جرم و جاذبه زمین معطوف است.
چوب همان مبنایی است که با آن ابزار می سازند. هم بوم و قاب است و هم شکسته و بریده شده به شکل قلب. شکلی که چوب به خود گرفته چندان مهم نیست. مهم آن چوب است و نخ و طناب و سنگ. طناب هیچ کجا به سرانجام نمی رسد. انگار آماده است تا کشیده شود و پارچه و قابی را تکان دهد و آنچه را آنها پوشانده اند، برملا سازد.
طناب از میانه قاب تا بیرون کشیده شده. شیئی ربط دهنده درون قاب است به دنیای بیرون و می توان به این طناب ها آویزان شد و به شیء اصلی و احیاناً موضوع نهایی کار رسید.
تماشای دائم هر اثر فریبی غیرقابل بازگشت در پی دارد. خالق اثر با قوت خود در طراحی و رنگ گذاری، اجتناب از رها کردن ته رنگ، استفاده از شماره های مختلف قلم مو و دقت در طرح پرسپکتیو بیننده را فریب می دهد. بنابراین می پذیریم که این محیط جایی است واقعی. در نتیجه ساخت و ساز مراقبه مانند نقاش، امر تداعی به بهترین حالت و کامل صورت می گیرد؛ تداعی محیطی که لزوماً اینچنین نیست. اما در پس همه چیز، چیدمانی دقیق وجود دارد که در آن اشیایی که کارکرد نمادین نداشته حذف شده اند و در مقابل اشیایی که قابلیت تاویل داشته در متن طرح گنجانیده شده اند. این همه، امکان خوانش انتزاعی از اثری به ظاهر واقع گرایانه را فراهم می کند.
واقعیتی که در این نقاشی ها موجود است، می تواند بعد ها بار ها و بارها تداعی شود. تداعی کردن این نقاشی ها یادآوری یک نمایشگاه نقاشی یا آثار هنری نیست، تداعی محیط سرد یک خانه، یک واقعیت مطلقا ً پذیرفته شده است. خانه یی متروک و خالی که در حقیقت همان حافظه نقاش است و دوباره و چندباره و به هزار فریب خوشایند تعلق محیط به نقاش را گوشزد می کند. اعلام آرام حضور اشخاص به واسطه کفش، کلاه، کفش چرمی درون گنجه یا بطری های خالی مستعمل صورت می گیرد. از این نظر می توان آثار «واحد خاکدان» را در یک جمله خلاصه کرد و با یک کلمه نامگذاری کرد. مثلاً از واژه «نوستالژیا» کمک گرفت یا «خاطرات» اش خواند. اما عمق این کلمه در نهایت آنقدر زیاد است که نتوان آن را بر زبان آورد و به قلم نوشت.
صالح تسبیحی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید