جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

از(۷)


از سر نو بسم‌الله
نظير:
تازه دَنَْ بسم‌الله
- از سرِ نو دام دام
- مُلاّ ملاّ، از سَرِ نو بسم‌الله
از سر نو دام دام!
رک: از سرِ نو بسم‌الله!
از سستى آدميزاد است که گرگ آدميخوار پيدا مى‌شود
رک: ' از بى‌عرضگى تازى است که روباه پشت تا پو بچه مى‌گذارد' و 'مرد چون بميرد نامرد پاى گيرد'
از سليمان تا سليمان فرق‌هاست٭
رک: از اين حسن تا آن حسن صد گز رسن!
٭ ديو گر خود را سليمان نام کرد مُلک برد و مملکت را رام کرد
خلق گفتند اين سليمان بى‌صفاست ......................... (مولوى)
از سنگ چربى برنيايد
رک: از تُرب روغن برنيايد
از سوداى نقد بوى مشک مى‌آيد
رک: سوداى نقد بوى مشک مى‌دهد
از سوز دلم است که خوشگل مى‌رقصم (عامیانه).
از سوزن کوتاه‌قد کارى برمى‌آيد که از نيزهٔ بلند برنمى‌آيد
رک: 'فلفل نبين چه ريزه بشکن ببين چه تيزه' و 'از هرکسى کارى ساخته است'
از سوزنگر، آهن نتوان خريد
از مردم تنگ‌نظر انتظار سود يا توقع خدمت نمى‌توان داشت
از سه چيز بايد حذر کرد: ديوار شکسته، زن سليطه، سگ گيرنده!
رک: از زن سليطه و ديوار شکسته و سگ بى‌قلاده بايد حذر کرد
از سيرَم و ميرَم بايد ترسيد
نظير: از نميخام و نميام و نمى‌خورم بايد ترسيد
از سيه‌سر همه کارى برمى‌آيد
نظير: از سيه سرآيد آنچ٭ اندر تصور آورى (ابن يمين)
٭ آنچ: مخفف 'آنچه'
از شتر پرسيدند: شُفلت چيست؟ گفت: رکاب‌داري!
در مورد کسى گويند که لاف دانش و هنر مى‌زند ولى خودستائى و لاف او به هيئت ظاهرِ وى هيچ تناسب ندارد
از شُل يکى درمى‌آيد از سفت دوتا!
نظير: آدم بدحساب دو دفعه مى‌دهد
از شما عباسى، از ما رقّاصي! (عامیانه).
رک: تا پول ندهى آش نخورى
از شيخعلى خان بترسيم: از سگش هم بترسيم؟
از شير حمله خوش بود و از غزال رم٭
نظير:
زنى گفته‌اند و مردى گفته‌اند
- از هر ديگر نواله‌اى خوش باشد
٭ از هر کسى سلوک به‌نوعى است محترم .......................... (...؟)
از شيشه گر گلاب رود بو نمى‌رود
رک: گلاب ريزد اما بوى از وى نريزد
از صحبت دوستى به رنجم کاخلاق بدم حَسَنْ نمايد (سعدى)
رک: دوست آن است که با تو راست گويد
از صحن خانه تا به لب بام از آنِ من از بام خانه تا به ثُريا از آنِ تو (وحشى بافقى)
نظير: آن گربهٔ مصاحب بابا از آنِ تو و آن قاطر چموش لگدزن از آنِ من
از صد دينار دوم محروم است
روزى دو کاتب بدخط با يکديگر به گفتگو نشسته بودند. اولى گفت: 'خط من تا بدان حد ناخواناست که صد دينار از مشترى براى تحريرنامه مى‌گيرم و صد دينار ديگر براى خواندن آن' رفيقش آهى کشيد و گفت: 'منِ بدبخت از صد دينار دوم محروم هستم زيرا آنقدر بد مى‌نويسم که خود نيز از خواندن خط خويش عاجزم!'
نظير:
صاحبش از صد دينار دوم محروم است
- خطش را آفتاب بگذارى راه مى‌افتد!
از صد زبان زبانِ خموشى رساتر است
از صدقهٔ سر رازيانه آب ميره پاى سياه‌دانه (عامیانه).
رک: هزار تلخه پاى يک شيرينه آب مى‌خورد
از صد هزار حرف يکى نانوشته‌ايم٭
٭ شد پشت و روى نامه سياه با وجود اين ..............(رضى‌الدين ارتيمانى)
از صنّار ٭ آش طاقه شال ترمه درنمى‌آيد
رک: مى‌خواستى از توى صد دينار آشِ کشک شال کشميرى درآيد؟
٭ صنّار: صد دينار
از ضرر هر چه برگردد نفع است
نظير:
از خانهٔ سوخته هر چه برآيد سود است
- از نيم زيان برگشتن سود است
- از نصف ضرر برگشتن نفع است
از طلا بودن پشيمان گشته‌ايم مرحمت فرموده ما را مس‌ کنيد (شرکت بخارائى)٭
٭ مصحفى است از اين بيت شرکت بخارائى:
منّتِ اکسير ما را زنده زير خاک کرد از طلا گشتن پشيمانيم ما را مس کنيد
از طوس بودن و بغداد راه به خدا يکسان است
از عاريه‌‌هاى مردم خودم را چو ماه کردم، عاريه‌ها را پس دادم خودم را سياه کردم!
از عاقبت کار کسى را خبرى نيست٭
نظير: کس را وقوف نيست که انجام کار چيست (حافظ)
٭ بر طاعت خود تکيه مکن ز آن که به ابهام ............................ (سنائى)
از عرعر خر کسى نرنجد
رک: ابر را بانگ سگ زيان نکند
از عقب دشمن گريخته نبايد رفت (از جامع‌التمثيل)
رک: از پيِ دشمن گريخته نبايد رفت
از على آموز اخلاص عمل ٭
٭..................... شير حق را منزّه دان از دغل (مولوى)
از عندليب وصفِ گلستان شنيدنى است (صائب)
از عيب، کَلْ کُلَه جويد (سنائى)
از غم بى‌آلتى افسرده است ٭
رک: 'آب نمى‌بيند و گرنه شناگر قابلى است' و 'نانواى بى‌آرد، قصّاب بى‌کارد!'
٭ نفس اژدرهاست او کى مرده است ........................... (مولوى)
از فتنهٔ پيرزن بپرهيز چون پنبهٔ نرم ز آتش تيز ٭ (نظامى)
نظير:
فردا را کسى نديده
- کى زنده کى مرده؟ کسى احوال فردا را نمى‌داند
- تا سال دگر مَى که خورَد زنده که باشد؟
- کس را وقوف نيست که انجام کار چيست (حافظ)
- که داند که فردا چون بوَد چون (نظامى)
- که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسى)
رک:
صد گرگ درنده توى گلّه بهتر ز عجوز در محلّه
- تا خود فک از پرده چه آرد بيرون
٭ در اين بيت مقصود نظامى از 'پيرزن' برخى از پيرزن‌هاى نيرنگ‌باز قديمى بوده است که به 'عجوز محلّه' شهرت داشتند و کار آنها ايجاد فتنه و آشوب در محلّه و گول زدن دختران و زنان بود و اغلب نقش دلالهٔ محبت را بازى مى‌کردند، يعنى با گرفتن انعام يا اجرتى کلان زنان را به مردان مى‌رساندند و يا با چرب‌زبانى و زبان‌آورى دختران را به دام مردان عياش و پولدار مى‌انداختند.
از فرنگى مآبى فقط ايستاده ادرار کردن را ياد گرفته!
نظير: از قاطرچى‌گرى فقط کفر گفتنش را ياد گرفته
از فضلهٔ حيوان نارنج مى‌توان ساخت ولى بو نمى‌شود کرد
رک: حلواى آهک مى‌شود پخت اما نمى‌شود خورد
از قاطر پرسيدند: پدرت کيست؟ گفت: اسب آقادائى‌ام است! (عامیانه).
از قاطرچى گرى فقط کفر گفتنش را ياد گرفته
نظير: از فرنگى مآبى فقط ايستاده ادرار کردن را ياد گرفته!
از قضا هم در قضا بايد گريخت٭
رک: با قضا کارزار نتوان کرد
٭ حاصل آن کز وسوسه هر کو گسيخت ............................ (مولوى)
از قفس مرغ به هر جا که رود بستان است٭
نظير: آزادى آبادى است
٭ نيست پرواى عدم دلزدهٔ هستى را ............................ (صائب)
از قلندر هوئى، از خرس موئى
رک: از بدقمار هر چه ستانى شتل بوَد
از قليان چاق کردن فقط پُف نمش را بلد است
نظير: از نمدمالى فقط پُف آبش را بلد است


همچنین مشاهده کنید