پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مرگ سقراط؛ به روایت افلاطون و تفسیر نیچه


مرگ سقراط؛ به روایت افلاطون و تفسیر نیچه
نیچه می گوید افلاطون در محاوره فایدون،با چهره ای كه از سقراط در آخرین ساعات زندگی او ترسیم كرده، آرمانی نوین برای جوانان شاخص یونان در آن عصر به وجود آورد، و بدین ترتیب سقراط جایگزین آشیل (قهرمان اسطوره ای حماسه های ایلیاد و اودیسه هومر) در تمدن یونانی می شود. اما نیچه نمی تواند از این جایگزینی، هر چند به نوبه خود شكوهمندانه به هیچ روی خوشنود باشد.افلاطون خود به علت بیماری در این مجلس حضور نداشته و سال ها بعد، محاوره از زبان فایدون، یكی از حاضران، گزارش می شود.
در این ساعات واپسین مسئله بقای نفس پس از جدایی از كالبد تن در مركز گفت وگوی انتقادی این مجلس قرار می گیرد. اما دلبستگی حاضران به سقراط و حتی بیم از ناراحت ساختن او در دم مرگ، كوچكترین مانعی برای كوشش گفت وگوكنندگان به یافتن حقیقت نیست.
از سوی دیگر سقراط همچون مردی نشان داده می شود كه آماده است هر ایرادی را بر اعتقادی كه در این آخرین ساعات زندگی بر دل و جان او نزدیك تر از هر نظریه دیگری است با گشاده رویی بشنود، و حتی دوستان خود را مجبور كند تا هر تردیدی را كه در دل نهان دارند به روشنی بر زبان آرند. با این كار افلاطون در برابر روحیه فلسفی حقیقی سر تعظیم فرود می آورد و در عین حال برای استاد محبوب خود آنچنان بنای یادبود عظیمی برپا می كند كه والاتر از آن به تصور نمی آید. هنگامی كه حاضران مجلس برای اینكه سقراط را ناراحت نكنند می كوشند تردیدها و ایرادهای خود را پنهان نگاه دارند، سقراط نغمه قو را به یاد آنها می آورد كه در دم مرگ زیباتر و نشاط انگیزتر از اوقات دیگر است و آنجا كه آنها از پیشرفت بحث ناامید می شوند و در كوشش سست می گردند.
سقراط همچون سرداری لشگر شكست خورده و پراكنده را دوباره گرد می آورد و به دنبال خویش به میدان بحث می كشاند و برای حمله ای تازه آماده می سازد؛ دست دراز می كند و زلف های فایدون را كه در كنارش نشسته است می گیرد و با آنها بازی می كند و می گوید: «فایدون! فردا بامداد این گیسوی زیبا بریده خواهد بود! ولی آن را نباید برای مرگ من ببری، بلكه من و تو امروز باید گیسوی خود را ببریم اگر معلوم شود بحث ما مرده است و نمی توانیم زنده اش كنیم.»نگرش سقراط، در این محاوره برخلاف اكثر فیلسوفان امروزی بر این عقیده استوار است كه فلسفه، به معنای واقعی كلمه، چیزی جز «آمادگی برای مرگ» نیست و فیلسوف راستین پیوسته در آرزوی مرگ است.
گزارش فایدون نیز گواه آن است كه خود او، در نهایت انطباق با این آرمان فلسفی، جام شوكران را نوشید و به آغوش مرگ رفت. سقراط در آخرین لحظات حیاتش، به شكرانه شفایی كه ارمغان مرگش می دانست و او را از بیماری اش، زندگی جسمانی، رهایی می داد، یكی از شاگردانش را صدا می زند و می گوید: «كریتون! به آسكلپیوس (خدای طب) خروسی بدهكارم. بدهی مرا بپرداز.»نگرش سقراطی در این روایت شكوهمندانه از مرگ، در دل خود نگاه تحقیر آمیزی به زندگی داشت. با این همه، این نگرش قرن ها در جهت گیری زندگی اعصار مختلف در دنیای قدیم نفوذ داشت و حتی هسته مركزی جهان نگری مسیحیت را نیز دربرداشت.
تا اینكه، در دوره جدید، آهسته آهسته، فیلسوفانی ظهور كردند كه برای زندگانی دنیوی، به رغم وجه تراژیك آن، اصالت قائل شدند و واكنش تندی را اگر چه پس از حدود بیست قرن به آن نشان دادند. نیچه( ۱۹۰۰-۱۸۴۴)، با احساس دوگانه ای كه همواره به سقراط داشت با نقل جمله پایانی حیات او (بدهكاری اش به آسكلپیوس) می گوید: «من سقراط را در حكمت و شجاعت آنچه كه انجام داد، آنچه كه گفت و آنچه كه نگفت می ستایم. این وروجك عاشق و طناز آتنی، این موشگیر، كه گستاخ ترین جوانان را به لرزه می انداخت، فقط حكیم ترین وراج زمان نبود، بلكه او در سكوت كردن عظمت خود را به نمایش گذاشت.
كاش او در آخرین لحظات زندگی اش سكوت می كرد تا شاید به مقام معنوی به مراتب والاتری دست می یافت. در آن لحظات چیزی خواه مرگ، سم، تقوا یا زیركی زبان او را لق كرد و او را به ادای این جمله كشاند.» (حكمت شادان قطعه ۳۴۰ )شاید در خاتمه ذكر سخن تئودور گمپرتس (۱۸۳۲-۱۹۱۲) یونانی شناس برجسته معاصر و هموطن نیچه خالی از لطف نباشد. او در شرحی كه بر رساله فایدون در كتاب مهمش «متفكران یونانی» نوشته است، می گوید: «بسیاری از ما مردمان امروزی ممكن است اندیشه گریز از دنیا و زندگی را كه در این مكالمه به زبان می آید نپسندیم. ولی هیچ دشمن تاریك ذهن و هیچ دوستدار اصیل و واقعی حقیقت نیست كه این انجیل آزادی بی حد و حصر فكر را بخواند و در برابر آن به زانو نیفتد.»
مسعود زنجانی
منبع : روزنامه شرق