چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


چراغ روشن انتظار


چراغ روشن انتظار
● یک
«پس چرا سرد و خاموش هستی ‎/ ای فرات! ای همیشه خروشان! ‎/ خسته و تشنه کام اند گل ها‎/ باغ را باز آبی بنوشان‎/ پشت نیزاری از نیزه و تیغ‎/ آن طرف، دشمنان بی شمارند ‎/ این طرف، در دل آتش و دود ‎/ کودکان، تشنه در انتظارند ‎/ پای آن نخل های پریشان ‎/ اینک افتاده از پا علمدار ‎/ زود برخیز و دستی برآور ‎/ مشکی از موج بر دوش بگذار ‎/ آب! ای آب! ای آبی پاک! ‎/ سوی لب تشنگان زود بشتاب ‎/ سوخت از تشنگی جان آنها ‎/ زود بشتاب، بشتاب، ای آب!»
«باز با باران» گزیده شعری یا به روایت پشت جلد کتاب: دست چینی- ست از شعرهای بیوک ملکی؛ شاعری که از نسل نخست شاعران کودک و نوجوان پس از انقلاب است و شعرهایش سال ها در کتابخانه های کانون پرورش فکری مورد استقبال مخاطبان قرار می گرفت و می گیرد. ملکی دارای سه چهره آشنای دیگر هم هست: نخست چهره کارشناس ادبی سختکوش مرکز آفرینش های ادبی کانون که بسیاری از شاعران نام آشنای امروز ایران و در واقع اعضای سابق این مرکز - چه شاعران کودک و نوجوان چه شاعران شعر بزرگسال- با ایده ها و آموزه های وی توانستند در مدتی کوتاه به مرحله عرضه آثار حرفه ای برسند و آثارشان در صفحات ادبی معتبر روزهای جنگ- در دهه شصت- به چاپ برسد. دوم، شاعر شعر بزرگسال که از نخستین «انصار» حوزه هنری اوایل دهه شصت بود که نام و شعرش از آن هنگام تاکنون در کنار نام و شعر نام آوران حوزه هنری مطرح بوده است؛ و سوم، سردبیر سروش نوجوان در دهه هفتاد به اتفاق زنده یاد قیصر امین پور که تأثیر این ماهنامه بر روند رشد ادبیات کودک و نوجوان ایران انکار ناپذیر است. با وجود این ، ملکی نسبت به دیگر همتایان خود در این عرصه- در حوزه چاپ کتاب- شاید تنها با افشین علاء- که دراوایل دهه شصت عضو مرکز آفرینش های ادبی کانون بود و خود بارها از آن روزها یاد کرده است- قابل قیاس باشد. آثار ملکی در حوزه شعر کودک و نوجوان در قیاس با دیگر آغاز کنندگان این حوزه در سال های نخست انقلاب- همچون مصطفی رحماندوست، جعفر ابراهیمی و اسدالله شعبانی- اندک است. همچنین شعر او بیشتر متوجه مخاطبان نوجوان است تاکودک و در اواسط دهه هفتاد نیز، پیشنهادهای تازه ای در زمینه شعراجتماعی نوجوان ارائه داد که هم در شعر او، هم در شعر همعصرانش- از سوی مخاطبان- بسیار خوب جواب گرفت و شعر اجتماعی نوجوان، اکنون در نیمه دوم دهه هشتاد پدیده ای پذیرفته شده و دارای اصولی تعریف شده است.
شعر« در دل آتش و دود» متعلق به سال ۶۳ است و از این رو باید از جمله تجربه های آغازین شعر آئینی نوجوان محسوب شود اما قیاس آن با «لالایی عاشورا» رحماندوست که از واپسین تجربه هاست ، چندان به نفع ملکی تمام نمی شود! فقدان «فرم روایی» تازه در شعر ملکی و انعطاف ناپذیری کلمات در آن، ارزش های این شعر را در حد «شعر بزرگسالی» که زبانش بسیار ساده است، فروکاسته است. ملکی در این شعر، در حوزه توصیف سقای کربلا و فضای لب تشنگی یاران سید الشهدا(ع) وارد نشده و تصاویری را ارائه داده که شما می توانید به راحتی آن را در بسیاری از مراثی عاشورایی پیدا کنید که به شکلی تأثیر گذار تر ارائه شده است. صحبت از «نخل های پریشان» که جزء اولش استعاره است و جزء دوم، تشبیهی متصل به استعاره، چه جایگاهی می تواند در شعر نوجوان داشته باشد البته می پذیرم که صحبت کردن درباره شعری که آغازگر این راه بوده و قیاس آن با شعر رحماندوست- که موفق ترین شعر این عرصه تا اکنون است- تا حدی [شاید بیش از حد!] بی انصافی ست اما ما این شعر را از کتابی منتشر شده در اوایل دهه شصت نمی خوانیم، بلکه با آن در گزیده ای که در نیمه های دهه هشتاد منتشر شده مواجه می شویم و به گمانم با این «منطق» بتوان هم بر زبان غیر منعطف و هم بر تصاویر تکراری و هم بر استفاده از صور خیال حوزه شعر بزرگسال خرده گرفت. همین تصاویر- البته با دخل و تصرف های شاعرانه خاص هر شاعر- در شعرهای آئینی امین پور، قزوه و کاکایی قابل جست وجوست اما در آن شعرها- به دلیل جاگیری در «نوع» مناسب- دلپذیر است و تعریف شده. شعر ملکی پر است از استعاره ها: «خسته و تشنه کام اند گلها»، «باغ را باز آبی بنوشان»، «پای آن نخل های پریشان»؛ این ها بزنگاه های شعر هستند که بدنه اصلی را می سازند و جان بخشی به «فرات» هم دقیقاً جنبه استعاری به خود می گیرد چرا که «فرات» اینجا استعاره حضرت ابوالفضل(ص) است.
فقط کافیست در یک روز عاشورا، سری به تکیه ها بزنید و در شعرهایی که خوانده می شود این استعاره ها را بشنوید. این، وام گیری «فرم روایی» مراثی نیست، بلکه تصرف عدوانیست که البته نه به نفع شعر تمام شده نه به نفع شاعر.
● دو
«شب چه بی صداست ‎/ پشت ابرها، ستارگان به خواب رفته اند
باد زوزه می کشد ‎/ شهر خلوت است و خانه ها ‎/ توی کوچه های آن به خواب رفته اند ‎/ ابرهای تیره بسته اند ‎/ راه ماه را ‎/ برف همچنان سفید می کند ‎/ لحظه های این شب سیاه را ‎/ در سکوت سرد شب ‎/ - این شب سیاه- ‎/ آه! ای خدا چه می کنند ‎/ بچه های خانه ای که سقف آن ‎/ چکه ‎/ چکه ‎/ می چکد ‎/ بچه های بی گناه ‎/ بچه های بی پناه»
شعر «در شب سیاه» که در تاریخ ۶۷‎/۹‎/۹ گفته شده حاوی چند ویژگی مهم است؛ اول، ارائه یک شعر اجتماعی سهل و ممتنع در چارچوب شعر نوجوان که چنین لحنی- تا آنجا که در حافظه من است و شاید هم اشتباه باشد!- تا آن تاریخ بی سابقه بوده و اگر شعری اجتماعی را در این عرصه شاهد بوده ایم با احساسات گرایی و تخیل کودکانه بیشتر آمیخته بوده تا واقعگرایی اجتماعی. دوم، ارائه شعر نوجوان در قالب نیمایی که تا آن تاریخ کم سابقه بوده و پس از آن نیز، چندان همه گیر نشده- هم به دلیل سخت بودن کار برد این قالب در شعر کودک و نوجوان، هم به دلیل کم استقبالی مخاطبان از آن-؛ سوم، ترکیب متناسب توصیف و تصویر در این شعر- گرچه تصویر ها باز در بعضی از رویکردها اگر نه تکراری لااقل مشابه هایی در شعر بزرگسال دهه های سی و چهل داراست مثل «برف همچنان سفید می کند‎/ لحظه های این شب سیاه را»-؛
این ها ویژگی های این شعرند که آن را در ۱۳۸۶ هنوز خواندنی می کنند و توصیف های جاندارش در ذهن مخاطب ادامه می یابد: «آه! ای خدا چه می کنند‎/ بچه های خانه ای که سقف آن‎/ چکه‎/ چکه‎/ می چکد »
با این همه نباید فراموش کرد که دو مصراع کوتاه پایانی «بچه های بی گناه‎/ بچه های بی پناه» بیانگر نظرگاه شاعر است به عنوان یک بزرگسال و چندان با نگاه یک نوجوان به موضوع همخوانی ندارد. به یاد داشته باشیم گرچه کلمه «بی گناه» در اینجا به معنای «فقهی» آن به کار برده نشده اما از جمله کلماتی ست که با مفاهیمی چون «گناه کردن»، «اشتباه بی بازگشت کردن» یا «خطای فاجعه بار انجام دادن» در ارتباط است که از نظرگاه یک نوجوان هنوز جزو «پیش فرض های ذهنی» نیست و تنها یک بزرگسال می تواند به این بیندیشد که بچه ها بدون آن که «گناهی» کرده باشند دارای این «سرنوشت» اند! که معنای نهفته «سرنوشت» هم از گروه همان «پیش فرض های ذهنی» بزرگسالانه محسوب می شود. مشکل هنگامی دوچندان می شود که بدانیم این شعر برای نوجوان دهه شصت گفته شده که در قیاس با نوجوان دوره انقلاب رسانه ای، حتی لایه ای کم عمق نیز از این معانی را در ذهن نداشت چه رسد به توانایی احضار معانی «هم خانواده» در کلماتی به ظاهر «بی گناه»!
● سه
«شب شده، شکوفه های نور ‎/ در میان راه کهکشان ‎/ شکفته اند
کوچه های شهر ‎/ مثل بچه های بی پناه ‎/ زیر چادر سیاه آسمان- که وصله وصله است- ‎/ خفته اند ‎/ هیچ کس به غیر سایه سیاه ابرها ‎/ از میان کوچه ها گذر نمی کند ‎/ دردل سیاه شهر ‎/ خانه های کوچکی هنوز ‎/ با چراغ انتظار روشن است ‎/ در میان کوچه ها ‎/ چشم بچه ها ‎/ گرم جست و جوست ‎/ بچه ها نگاهشان به راه اوست ‎/ او که نیمه های شب ز راه می رسید ‎/ روی دوش خویش داشت ‎/ کیسه ای پر از ستاره سپید ‎/ کیسه ای لبالب از امید...»
شعر «آفتاب کوچه های شب» که در تاریخ ۷۰‎/۱‎/۲۲ سروده شده، تفاوت آشکارش را با شعر «در دل آتش و دود» به نمایش می گذارد؛ اولی در باره حماسه عاشوراست و دومی درباره شب ضربت خوردن یا شهادت حضرت علی(ع)؛ پختگی زبان و بیان شاعر در شعر دوم به وضوح نشان می دهد که گذشت زمان، وی را از «تصرف عدوانی» به «خلاقیت ذهنی» رسانده است. این که کیسه آرد «کیسه ای پر از ستاره سپید» دیده شود با توجه به فضاسازی اول شعر، هم کارکرد معنایی مضاعف به این «ایده» می دهد هم «ریتم» در «زبان وصفی» ایجاد می کند؛ گرچه هنوز کلماتی مثل «خفته اند»، «شکفته اند» و ... چندان تناسبی با «نوع ادبی» مورد نظر شاعر ندارند اما می توان تحت تأثیر فضاسازی خوب و هماهنگی میان تصویرها [«کیسه ای پر از ستاره ی سپید» فی المثل] و توصیف ها، با این مسأله با تساهل و تسامح برخورد کرد! شاعر در ادامه می گوید:
«... تازه راه می رسید ‎/ از درخشش نگاه او ‎/ ماه و کهکشان ‎/ محو می شدند از آسمان ‎/ چون به خانه های بی پناه می رسید ‎/ در هوای چشم های روشنش، نگاه آشنای بچه ها ‎/ مثل شاپرک ‎/ می گشود بال و پر ‎/ و تنور سرد سینه های بچه ها ‎/ گرم می شد از حضور او ‎/ خانه های غم گرفته باز هم ‎/ می شد از صدای شاد کودکانه پر ‎/ - «پس کجاست او ‎/ پس چرا نمی رسد ز راه ‎/ روشنی، ‎/ کوچه را چرا خبر نمی کند ‎/ پس چرا صدا نمی کند کلون در ‎/ پس چرا نمی رسد پدر » ‎/ در میان خانه ها ‎/ هرچه کودکان ‎/ انتظار می کشند، ‎/ انتظار شان به سر نمی رسد ‎/ روشنی میان خانه ها به خواب می رود، ولی ‎/ چشم های بچه ها در انتظار... ‎/ تا مگر دوباره پر کند ‎/ خانه های سرد شهر را ‎/ مهربانی علی(ع)»
شعر در مجموع، هم به دلیل موفقیت در اجرای درست «قالب شعری»- شعر نیمایی- هم به دلیل ارائه شعری مبتکرانه در چارچوب شعر آئینی نوجوان، و هم به دلیل تناسب تصویر ها و توصیف ها، شعر موفقی ست گرچه «صفت» ها همچنان پاشنه آشیل شاعر محسوب می شوند. ملکی در کاربرد «صفت » ها مبتکر نیست و صفت ها، اغلب ملال آورند: «بی پناه» در «خانه های بی پناه» و «بچه های بی پناه»، «روشن» در «چشم های روشنش» یا «آشنا» در «نگاه آشنای بچه ها» یا ...
از «سیاه» در «دل سیاه شهر» و «چادر سیاه آسمان» صرف نظر می کنم به دلیل کارکردی که در ساخت «فضا» دارند اما در شعرهای دیگر این مجموعه هم، ضعف شاعر در کاربرد «صفت» ها مشهود است. گاهی اوقات احکام قطعی کار سازند: «این کتاب نماینده ای شایسته برای معرفی شاعری با توانایی ها و شهرت بیوک ملکی نیست.» به راحتی می شد گزینه شاداب تر و دلچسب تری از شعرهای وی ارائه داد اما به هر دلیل، جز در تک شعرهایی این گزینه ناموفق مانده است.
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید