دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


از جلوه‌های جهانی


از جلوه‌های جهانی
«سفر پنجم» گشایشگر راه تازه‌ای بر روی شعر فارسی بود. راهی که با این کتاب آغاز ‌شد از نظر طبیعت و ترکیب و نقش با راه نیما بیگانه نیست. اما این هر دو راه همسو و احتمالا هم‌مقصد بودند. بدعتی که نیما گذاشت ریشه در سنت‌های شعری داشت؛ نوآوری در جهان شعر به کمک جهانی‌های شعر. بدعتی که صفارزاده در «سفر پنجم» گذاشت، ریشه در کتاب‌های آسمانی داشت و بیشتر قرآن. این مجموعه شعر با شعر «سفر سلمان» آغاز می‌شود. بندهای اول و دوم شعر (جمعا ۱۱ مصراع) را که می‌خوانی خود را در گوشه خوشی از فضای شعر نیمایی می‌یابی، با همان افاعیل شکسته نیمایی، با همان ساخت قافیه‌ای نیمایی که هر جا خوش‌تر داشت می‌نشیند و، کم و بیش، با همان زبان نیمایی و ترکیب‌ها و تزئین‌هایش: «دهبان پارسی/ از بستر شکایت و شب برخاست / خوابش نمی‌برد / شب پایدار بود» (ص ۱۲)
اما هنوز در این فضای مأنوس نیمایی جا خوش نکرده‌ای که احساس می‌کنی دارند زمینی را که رویش ایستاده‌ای از زیر پایت می‌کشند. افاعیل به هم می‌خورند، مفعول‌ها و فاعلات‌ها با مفاعلن فعلات‌ها و این چیزها درمی‌آمیزند و قوافی نیز، و زبان و ترکیبات، هم: «دهبان پارسی / از چشم‌های خالی ایوان / و چشم‌های خسته گریزان / گذر می‌کرد» (ص ۱۲)
و هر چه بیشتر می‌روی شگفتی‌های تازه‌تری می‌بینی و با هر شگفتی خود را یک قدم از فضای نیمایی دورتر می‌یابی، تا آنجا که یک‌مرتبه احساس می‌کنی در امتداد راه تازه‌ای پیش می‌روی. و این راه تازه سفر پنجم است. و این طرز تازه با شعر دوم کتاب - با «سفر‌هزاره» - اوج تازه‌ای می‌گیرد، جرأت پیدا می‌کند، به خود و از اصالت خود مطمئن‌تر می‌شود و دورتر و بالاتر می‌رود:
«در انتهای دره مه / سکوی ابر می‌چرخد / سکوی ابر / ابر نهان‌کننده و بارنده / ابر گلوی کیست که می‌بارد / ما کیستیم / ما در هزاره چندم هستیم»
به شعر سوم کتاب، به «سفر عاشقانه» که می‌رسی، کمال این راه نو، این طرز تازه را به چشم می‌بینی. شاعر با راه نویی که در پیش گرفته، اخت شده است. مطمئن است که در این تجربه پیروز شده است. می‌داند که این راه به هیچستان نمی‌انجامد و می‌داند که بن‌بست هم نیست و نیز می‌داند که پایانی ندارد. و می‌توان همیشه در امتداد این راه رفت، بی‌وحشت پایانی و همیشه با امید رفت:
«و من به راه / و راه به من / یگانه‌ترین هستیم / و من همیشه در راهم / و چشم‌های عاشق من / همیشه رنگ رسیدن دارند» (ص ۵۳)
سفر عاشقانه، در عین حال که در باور من، یکی از اصیل‌ترین جلوه‌های شعر نو ایران بود از جهانی‌ترین آن نیز هست. از سفر عاشقانه که گذشتی همه چیز این راه تازه برایت آشنا شده است. با راه تازه الفت گرفته‌ای و آنچه در امتداد این راه می‌بینی - هفت شعر کوتاه دیگر - برایت شعرند. شعر خوب نجیب. شعری که نه لوس است و نه لوث شده است و نه می‌شود از سرش گذشت:
«آن سبزه / کز ضخامت سیمان گذشت / و قشر سنگی را / در کوچه شبانه بابل / تا منتهای پرده بودن / شکافت / آن سبزه زندگانی بود...» (ص ۱۱)
این ساخت و ترکیب کتاب سفر پنجم بود. حالا به راه تازه‌ای بپردازیم که از پس این کتاب بر روی شعر پارسی باز می‌شود و برای این کار باید از نیما شروع کنیم:
گفتیم بدعت نیمایی نوآوری در جهان شعر است به کمک جهانی‌های شعر. شعر فارسی پیش از نیما، به دلیل گوشه چشمی که به خاصان داشت به دلیل دورافتادگی‌اش از جریان طبیعی زندگی و به دلیل سنت‌های زندگی و به دلیل سنت‌های ریشه در قرونش، شعری بود ویژه خاصان. اما نیما شعر زندگی را بدعت گذاشت. زندگی را با شعر آشتی داد. افق تنگ شعر را که به مفاهیم محدود و انتزاعی (عشق و عرفان و هجر و وصل و جنگ و نعت و این حرف‌ها) ختم می‌شد، گسترش داد. نیما می‌دید و می‌دانست که شعری با وسعت زندگی نمی‌تواند در چارچوب سنت‌های شعری گذشته محدود بماند و برای رسیدن به چنین شعری قالب‌های گذشته - قالب‌های عروضی - را کنار نگذاشت، بلکه همان ابزار موجود را گرفت. به دردنخورهایش را به دور ریخت، زر و زیورها و زنگوله‌هایش را کنار گذاشت و از آنچه به جا ماند قالب‌های تازه‌ای را ساخت؛ قالب‌هایی که انعطاف‌‌پذیر و باز بودند. زیرا زندگی انعطاف‌پذیر است و شعر زندگی باید انعطاف‌پذیر باشد. بعد از نیما، سپهری و فروغ (فروغِ از «تولدی دیگر» به بعد) دنیای زندگی را پایگاه خود قرار دادند. سپهری و فروغ شعر را با تمام جلوه‌ها و امکاناتش به دنیای زندگی آوردند. به همین دلیل شعر این دو زمینی‌تر است و روشن‌تر، و ملموس‌تر.
زندگی در شعر این دو کمتر دستخوش تغییر می‌شود. تفاوت پایگاه نیما (زندگی در شعر) و پایگاه سپهری و فروغ (شعر در زندگی) را نباید تفاوت سطحی و جزئی گرفت. این تفاوت بسیار بنیادی و مهم است. در شعر نیمایی زندگی تابع و شعر متغیر است و همراه با نوسان‌های و ضرورت‌های شعری، جلوه زندگی دستخوش تغییر می‌شود. در صورتی‌که در شعر سپهری و فروغ زندگی متغیر و شعر تابع است و همراه با کش و قوس‌ها و زیر و بم‌های زندگی، شعر هم به تبع تغییر چهره می‌دهد. اگر از شعر نیمایی و شعر سپهری و فروغ اولش تنها به بازآفرینی زندگی در شعر و دومی تنها به بازآفرینی شعر در زندگی قناعت می‌کند در شعر طاهره صفارزاده در سفر پنجم رابطه زندگی و شعر مطرح نیست و به بازسازی یکی از این دو در آن دیگری قناعت نمی‌شود. بلکه درباره زندگی و شعر سوال می‌شود و خطاب می‌شود. همین‌جا توضیح بدهم که هرگز نخواسته‌ام کلام آسمانی و عظمت آن را با شعر مقایسه کنم اما می‌توان گفت شعر صفارزاده با نگاه به افق کلام آسمانی به بازآفرینی صرف نمی‌اندیشد و تنها هدفش خلقت ادبی نیست. سخن آسمانی برای به‌آفرینی است که آفریده می‌شود و برای تعالی و ارتقا و عبور از بدی‌ها و نیل به مدینه فاضله. به همین دلیل، سخن کتب آسمانی بشیر و نذیر است، می‌ترساند و بشارت می‌دهد. سخن سفر پنجم نیز چنین است. بی‌طرف نیست. به نظاره نایستاده است. مژده می‌دهد، می‌ترساند، سوال می‌کند، نفرین می‌کند و باز بشارت می‌دهد و فتوا می‌دهد:
«در هفت سین باستانی / سرخاب را دیدم که هلهله می‌کرد / و سین قرمز سر ساکت بود / این بانوان شهر / گلویتان هرگز از عشق بارور نشده‌ست / وگرنه سرخاب را به اشک می‌آلودید / و سین ساکت سر را سلام می‌گفتید» (ص ۶۸)
یا: «من اهل مذهب پرسشکارانم / اسکندر گرفت / یا تو تقدیم کردی / خریدار خرید / یا تو فروختی» (ص ۶۸)
و در تأیید این مختصه از زبان سفر پنجم، می‌توانی همه کتاب را به عنوان دلیل بیاوری؛ همه کتاب را. بدعت صفارزاده در جهان شعر است، به کمک جهانی‌های دین. در این طرز تازه، اشارات شهوانی نیست؛ فکری برای اسافل اعضا نشده. برعکس پر است از اشارات نیما و ایماها و عناصر دینی. صفارزاده این راه تازه در شعر پارسی را یک‌تنه طی کرد...
علی‌محمد حق‌شناس
عنوان مطلب برگرفته از آخرین مجموعه شعر «طاهره صفارزاده» است.
منبع : روزنامه کارگزاران