چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

چمدان امام به پدر رسید


چمدان امام به پدر رسید
دکتر علیرضا بهشتی فرزند کوچک آیت الله اکنون استاد دانشگاه تربیت مدرس است . او بسیار آرام و با احتیاط سخن می گوید و اگرچه مشی اصلاح طلبانه خود را در روایت اندیشه پدر پنهان نمی کند اما آنچنان سخن نمی گوید که کسی را آزردگی حاصل آید.
● اول از همه بفرمایید که آیا آقای بهشتی خاطرات و مطالب شخصی هم می‌نوشته‌اند؟
نه، به دلایل مسائل امنیتی و مشکلاتی که در آن زمان وجود داشت آقای بهشتی کمتر نامه یا متنی از خود را به جای می‌گذاشتند. یادم هست که ایشان حتی برای طرح برخی مسائل سیاسی از صحن خانه خارج می‌شدند و به حیاط می‌رفتند تا امکان شنود صحبت‌هایشان نباشد. حتی آقای اژه‌ای که داماد ماست تعریف می‌کند یک بار از اتریش با ایشان تماس می‌گیرد تا مسائل اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان را با ایشان درمیان بگذارد. اما آقای بهشتی بلافاصله با صدای بلند گفت: «جواد آقا...». بدین معنی که لطفا پشت تلفن صحبت نکنید. یکی دیگر از دوستان تعریف می‌کرد که سال ۴۱ یا ۴۲ به قم آمدم تا برخی مسائل را برای آقای بهشتی مطرح کنم و آقای بهشتی گفتند که فقط نکاتی را بگویید که لازم است من بدانم. بنابراین ما صرفا یادداشت‌هایی جزئی از ایشان را داشته‌ایم و ایشان بسیاری از اسناد و مطالب را همان زمان از بین می‌برده‌اند.
● علت این رفتار آقای بهشتی چه بوده است؟ آیا این را باید به حساب محافظه‌کاری سیاسی ایشان بگذاریم؟
آقای بهشتی حتی بعد از انقلاب و در شورای انقلاب هم بسیار حساب شده و گزیده صحبت می‌کند. اما جو امنیتی آن زمان را شما باید در نظر بگیرید. خیلی افراد به دلایل بسیار ساده بازداشت می‌شدند. آقای بهشتی البته به کار بلندمدت بیشتر اعتقاد داشتند تا کارهای زودبازده؛ و برای همین به اصلاحات اجتماعی از پایین و ریشه‌ای خیلی بها می‌دادند. اما ایشان حرکت‌های سیاسی هم داشتند. اولین حرکت سیاسی ایشان سخنرانی در تلگرافخانه اصفهان در سال ۱۳۳۰ و در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت است که بعد از آن هم ایشان به شهربانی فراخوانده می‌شوند. در سال ۴۱ هم ایشان به مناسبت میلاد امام جعفرصادق(ع) و پیامبر اکرم(ص) یک سخنرانی در مدرسه «صدر چهارباغ» که امروز اسم آن مدرسه «امام جعفرصادق» است داشت و در سخنرانی ایشان سواکی‌ها جمع شده بودند و با این حال ایشان به‌رغم یادداشتی که مردم به ایشان داده بودند در مراسم ماندند و نترسیدند.
به سخنرانی آقای بهشتی در تلگرافخانه در جریان نهضت ملی شدن نفت اشاره کردید. می‌خواستم بدانم که نگاه آقای بهشتی نسبت به مصدق چگونه بوده است؟ ایشان گویا از معدود روحانیونی بوده که در جریان نهضت ملی به طرفداری از مصدق وسط میدان آمده‌اند. می‌گویند در جریان طرح نخست‌وزیری آقای میرحسین موسوی در حزب جمهوری، برخی افراد می‌گویند که موسوی، مصدقی است. گویا در آنجا آقای شهید بهشتی می‌گویند که اگر این انتقاد را می‌کنید من هم مصدقی هستم.
در صحبت‌های ایشان من به صورت مشخص به صحبتی درباره مصدق برخورد نکرده‌ام. اما در سیره عملی و صحبت‌های خصوصی شاید به نکاتی برخورد کنیم. آقای بهشتی به داوری عاطفی در باب افراد اعتقادی نداشتند. در مورد دکتر مصدق هم ایشان به نظر من مخالف با او نبودند. ایشان در بسیاری از فعالیت‌ها در جریان ملی شدن نفت شرکت دارد اما تا آنجایی که تشخیص دهد که این حرکت‌ها در راستای کار پایه‌ای و بنیادین است نهضت ملی شدن صنعت نفت به لحاظ بنیان‌های نظری‌اش برای آقای بهشتی قابل توجه و قبول است. آقای بهشتی بعد از جریان ملی شدن نفت احساس می‌کند که یکی از ایرادهای بچه مسلمان‌ها این بود که دارای تشکل جدی و مناسبی نبودند. ایشان اولین کاری که در سال ۱۳۳۳ می‌کنند، تشکیل یک کارگروه در قم است که درباره ساختار حکومت اسلامی تحقیق و مطالعه جمعی کنند. نگاه ایشان به ماجرای مجاهدین خلق و حسینیه ارشاد و ماجراهای دیگر هم همین‌طور است. ایشان کاملا حساب شده و ریشه‌ای به این مسائل نگاه می‌کنند. جالب است بدانید که آقای بهشتی در مسجد هامبورگ، نه برای کاشانی و نه برای مصدق نگذاشتند مراسمی گرفته شود.
● شاید به خاطر حساسیت‌های رژیم شاه این کار را نکردند؟
نه، این مسئله هست و ایشان ملاحظاتی دارد و نمی‌خواهد مسجد هامبورگ صرفا یک نهاد سیاسی باشد و ایرانی‌ها برای ارتباط با آنجا خود را محدود کنند؛ اما در اینجا علت معذوریت‌شان این نبود.
● آیا آقای بهشتی در دهه پنجاه نگاه‌شان معطوف به وقوع یک انقلاب در ایران بود یا نه؟
ایشان بعد از جریان ملی شدن نفت واقعا احساس می‌کنند که اصلاحات دیگر ممکن نیست و اصلاحات به بن‌بست رسیده است.
● یعنی از همان زمان ایشان نگاهی انقلابی داشتند؟
صددرصد همین‌طور است.
● پس علت همکاری ایشان در تدوین کتب درسی آموزش و پرورش که وزیر آن مثلا مخالف حجاب زنان هم بوده، چیست؟
ایشان بعد از بازگشت از آلمان و کسب یکسری تجربیات در اروپا، به یک کار فرهنگی و ریشه‌ای فکر می‌کنند. آقای بهشتی معتقد است که برای یک حرکت انقلابی وسیع و موثر ما نیاز به دو چیز داریم: یکی کادرها و نیروهای سازماندهی شده و دیگری ارتقای بنیان‌های فرهنگی و فکری که اساس پرورش افراد است. آقای بهشتی حتی در آن زمان از واژه جمهوری اسلامی به عنوان الگوی خود صحبت می‌کند. فردی که آن زمان گرایش چپ داشته تعریف می‌کرد که به آقای بهشتی در آن زمان گفتم شما همه چیز را رد می‌کنید پس به دنبال چه هستید؟ آقای بهشتی به او گفته بودند که مدل ما جمهوری اسلامی است. این نگاه آقای بهشتی در آن زمان است. آقای بهشتی حتی به خاطر فعالیت‌هایش در آن زمان، از آموزش و پرورش، منفصل از خدمت و به تهران تبعید می‌شود.
● چه چیزی باعث شد که در سال ۴۹ آقای بهشتی از آلمان به ایراد بازگردند؟
سال ۴۹ که ما در آلمان بودیم ایشان احساس کردند بازگشت‌شان به ایران ضروری است و شرایط در اینجا حضور ایشان را می‌طلبد. ایشان از آقای مجتهد شبستری خواستند که به آلمان بیایند و خودشان به ایران بازگشتند. آقای بهشتی سال ۴۸ هم به عراق رفته بودند تا از آنجا با خانواده‌شان که از ایران می‌آمدند ملاقات کنند. ایشان در آن زمان به ایران نیامدند چون احساس می‌کردند بازگشت‌شان به خارج از کشور غیرممکن باشد و رژیم جلوی‌شان را بگیرد. در آنجا ایشان جلسات متعددی داشتند از جمله با آقای حکیم و صدر و مصطفی خمینی. جلسات ایشان در آنجا به ارزیابی شرایط ایران بازمی‌گردد و باعث می‌شود که ایشان در سال ۴۹ تصمیم به بازگشت بگیرند. جالب است بدانید که به هنگام بازگشت به ایران بحث استقبال از ایشان هم پیش می‌آید.
‌● چه کسانی به فکر استقبال بودند؟
در آن زمان روحانیت سنتی به دنبال آن بود که آقای بهشتی از فرودگاه عازم اصفهان شود و اصلا قبل از آن هم به آقای بهشتی نامه نوشته بودند که به صلاح شما نیست به ایران بیایید. یک جناح هم که گروه انقلابی مستقر در حسینیه ارشاد بودند و به دنبال استقبال از ایشان بودند مثل آقای مطهری. این صف‌بندی‌ها وجود داشت تا سخنرانی خرداد ۴۹ آقای بهشتی در حسینیه ارشاد که این سخنرانی آغاز حمله علنی سنتی‌ها به ایشان بود. در آخر مراسم حتی سوالی از آقای بهشتی درباره حجاب خانم ایشان پرسیدند که دستمایه منتقدان قرار گرفت. تا آنجا که آیت‌الله میلانی که به لحاظ مالی بیشترین حمایت را از مرکز اسلامی هامبورگ می‌کردند، این حمایت را قطع کردند.
● بعد از بازگشت از آلمان ایشان چه برنامه‌ای را برای خود تعریف کردند؟
آقای بهشتی از خدمت انفصال شده بود و به دنبال یک شغل بود، چون متکی به وجوهات نبود. یکی از بستگان آقای میانچی منزلی را در اطراف میدان بیست‌وپنج شهریور در اختیار ما قرار داد. ایشان سفری هم به اصفهان و مشهد داشتند و با آیت‌الله میلانی و خادمی دیداری داشتند که دیدار آیت‌الله خادمی با ایشان هم حاوی برخورد تلخی بود. چراکه در گوشه و کنار می‌گفتند که بهشتی وهابی و سنی است. این صحبت‌ها از سخنرانی ایشان در حسینیه ارشاد شروع شده و افزایش پیدا کرده بود. آقای بهشتی حتی به فکر برگشت و خروج از کشور می‌افتد که به ایشان اطلاع می‌دهند، ممنوع‌الخروج است. مرحوم آقای سیدرضا برقعی در آموزش و پرورش جایگاهی داشت. ایشان در سازمان تالیف کتب درسی گروهی را تشکیل داده بود با حضور افراد مخالف نظام از جمله شهید باهنر و دکتر گلزاده غفوری. ایشان از آقای بهشتی هم خواست که به آنجا بیاید و گفت در اینجا زمینه خوبی برای تاثیرگذاری فرهنگی روی دانش‌آموزان وجود دارد. آقای بهشتی پذیرفت و البته شرط کرد که چون عکس خاندان پهلوی روی این کتب چاپ می‌شود اسم مرا در کتاب نزنید.
این کتاب‌ها وقتی تالیف می‌شود تاثیر گسترده‌ای روی دانش‌آموزان می‌گذارد و ساواک هم البته حساس می‌شود. برای اولین بار در کتب درسی، اسلام به عنوان یک منظومه منسجم و در مقام دینی که قادر به اداره تنظیمات اجتماعی است،‌ مطرح می‌شود. اگر اشتباه نکنم سال ۵۴ یا ۵۵، یکسری اداراتی به نام ادارات ملی – میهنی تشکیل شد که تحت هدایت ساواک بود و نقش حراست را در ادارات بازی می‌کرد. آنها متوجه می‌شوند که چه نکاتی در کتاب‌ها آمده است. ما بعد از انقلاب در اسناد ساواک دیدیم که آنها در کتاب‌های تعلیمات دینی زیر برخی قسمت‌ها خط کشیده بودند و برخی مطالب مثلا درباره جهاد و قیام را براندازانه ارزیابی کرده بودند. واقعا هم همینطور بود. گویا در سال انقلاب، رژیم قصد تعویض کتاب‌ها را داشته است که به شلوغی‌های انقلاب می‌خورد و آنها نمی‌توانند این کار را بکنند.
● گویا آقای بهشتی پس از بازگشت به ایران در سال ۴۹ مرکزی به نام «مرکز تحقیقات اسلامی» را هم راه‌اندازی می‌کنند. هدفشان از تشکیل این مرکز چه بود؟
بله، همینطور است. در این مرکز علاوه بر ایشان آقای باهنر و موسوی اردبیلی و مهدوی کنی و امامی کاشانی – البته به ندرت- بودند و آقای مطهری هم در حد مشورت همکاری می‌کردند. در آنجا آنها به دنبال کار تحقیقاتی و پاسخ به پرسش‌هایی از این دست بودند که مثلا اقتصاد اسلامی چه چارچوبی دارد؟ بنابراین آنها به یک بازبینی جدی در روایات و منابع دینی پرداختند. این کار آنقدر وقت می‌برد که آقای بهشتی در سال ۵۵ خودشان را بازنشسته می‌کنند تا تمام وقت در آنجا به کار جمعی مطالعاتی بپردازند. آقای بهشتی از طرف دیگر به تربیت کادرها و نیروها که از زمان تاسیس مدرسه دین و دانش و بعد مدرسه حقانی و اتحادیه در اروپا، در ذهن داشتند، می‌پردازند. بدین‌ترتیب نطفه‌های اولیه تشکیل حزب جمهوری هم از همان سال قبل از انقلاب بسته می‌شود.
● در اردیبهشت ۵۷ ایشان به آمریکا و اروپا سفر می‌کنند. در این سفر به دنبال چه بودند؟
در آن زمان یک سال از درگذشت شریعتی گذشته بود و ماجرای تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین هم پیش آمده بود و تقریبا در داخل کشور فضای سیاسی در بن‌بست قرار گرفته بود. در خارج از کشور هم مانند داخل زندان‌ها، اختلافات میان نیروهای انقلاب تشدید شده بود. اتحادیه انجمن‌های اسلامی هم دچار چنددستگی شده بود. یک گروه از تفکر امام حمایت می‌کند،‌ یک گروه از شریعتی و گروهی هم از مجاهدین خلق. آقای بهشتی سفر کردند تا این اختلافات را مطرح کنند و همان بحث معروف را مطرح کردند که سه گروه و جریان در حرکت انقلابی به صورت مثلث نقش دارند: تفکر شریعتی، مجاهدین و امام خمینی. آقای بهشتی هر وقت که با ما به مسافرت می‌رفت، نصف روز را به کارهای سیاسی مشغول می‌شد و نصف روز هم ما را به بازدید از بناها و تفریح می‌برد. یادم هست که یک روز در پاریس ما اصلا ایشان را ندیدیم. ایشان در‌آپارتمان آقای قطب‌زاده بودند و سعی داشتند تا اختلاف بنی‌صدر و قطب‌زاده را حل کنند که بی‌نتیجه بود.
● اختلاف آنها بر سر چه بود؟
قطب‌زاده نهضت آزادی خارج از کشور را داشت. البته دیدگاه آنها با نهضت آزادی داخل، تطبیق کامل نداشت. آنها در خارج، طرفدار مبارزه مسلحانه و مجاهدین خلق بودند. اما بنی‌صدر نمایندگی جبهه ملی سوم را داشت. قطب‌زاده «پیام مجاهد» را چاپ می‌کرد و بنی‌صدر «خبرنامه» را.
● مثل دعوای سنجابی و بازرگان؟
البته دعوای آنها به صورت غلیظ‌تری بود و آغشته به مسائل شخصی. آنها باعث چندپارگی در اتحادیه دانشجویان شده بودند.
گویا آقای بهشتی در آلمان که بودند جلساتی با آقای موسی صدر داشتند و حتی بر سر رهبری نهضت هم صحبت می‌کنند که آقای بهشتی آقای منتظری را بعد از امام مطرح می‌کند و آقای صدر اما از آقای حکیم بعد از امام نام می‌برند. درباره رابطه آقای بهشتی با آقای صدر هم اگر ممکن است توضیحاتی بدهید.
بله در آن ملاقات من بودم. مقدمه‌ای را بگویم درباره آقای صدر و آقای بهشتی. آقای بهشتی در درس خارج آقای داماد شرکت می‌کردند و در آن کلاس‌ها آقای موسی صدر هم حضور داشتند. درس خارج آقای داماد که بسیار سخت و استدلالی بود به نظر من روی آقای بهشتی و صدر تاثیر خودش را می‌گذارد. می‌دانید که بعدا آقای صدر در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درس می‌خواند و آقای بهشتی هم در رشته الهیات که آن زمان رشته «معقول» بود در دانشگاه تهران به تحصیل مشغول می‌شود.
چطور آقای بهشتی تصمیم می‌گیرد که به دانشگاه برود. چون گویا مثلا آقای بروجردی بسیار مخالف تحصیل در دانشگاه بودند.
بله، آقای بروجردی در این مورد حتی شهریه را هم قطع می‌کردند اما آقای بهشتی اعتقادی به گرفتن شهریه و ارتزاق از راه دین نداشت و بنابراین تصمیم خود را گرفت. جالب است که در ورود به دانشگاه هم نفر اول آقای بهشتی می‌شود و نفر دوم آقای مهدی محقق و نفر سوم هم که نسبتی با امام جمعه آن زمان دارد. اما نفر سوم به عنوان نفر اول معرفی می‌شود که این هم خیلی جالب است.
همین که آقای بهشتی در محضر آقای داماد درس خارج را خواندند در تفاوت‌های نظریات فقهی ایشان با دیگران موثر نبود؟
چرا تاثیر داشت. آقای بهشتی به عنوان مثال در زمینه بهداشت خانواده در سال ۴۹ یا ۵۰ بحثی را در انجمن اسلامی پزشکی داشتند که بسیار جالب بود. در آن چهار جلسه بحثی که آنها داشتند آقای بهشتی از دیدگاه فقهی بحث می‌کنند و پزشکان هم از دیدگاه علمی صحبت می‌کنند. آقای بهشتی شجاعت ابراز عقیده مثلا در باب سقط جنین را دارد اما وسواس علمی لازم را هم دارد. ایشان می‌گویند که نظر من به مرحله فتوا نرسیده اما تاکنون مطابق مطالعاتم اعتقاد دارم که تا چهارماهگی سقط جنین اشکالی ندارد.
آقای بهشتی بنابراین در حین جسارت احتیاط لازم را انجام می‌دادند. مرحوم امام خمینی هم بعد از انقلاب بررسی لایحه اصلاحات ارضی را به هیاتی سه نفره واگذار کردند که آقای بهشتی، منتظری و مشکینی عضو آن بودند. این نشانه توجه و شناخت امام از آقای بهشتی بود.
● سوالی هم درباره بازداشت شدن آقای بهشتی داشتم. ایشان سال ۵۷ دستگیر شدند. درست است؟
به گمانم یکبار در سال ۵۳ یا ۵۴ بازداشت شدند. جالب است که ماجرایی را هم درباره همان بازداشت اول تعریف کنم. ماموران ساواک به خانه ما آمدند، بعد از ساعت ۹شب بود. حال آنکه آقای بهشتی فقط تا ساعت ۹شب مهمان می‌پذیرفت. آقای بهشتی هم خیلی خسته بود و به هر حال آنها به هر طریق وارد خانه شدند. همان زمان بعضی بچه‌های مبارز، توضیح حلقه خود و گزارش کارشان را به آقای بهشتی داده بودند. آقای بهشتی هم آنها را زیر مبل گذاشته بود. یادم هست که یکی از ماموران به سرگروه خود بی‌سیم زد که این فرد کتاب‌های لنین و مائو و مارکس و شریعتی را دارد؛ چه کار کنیم؟ سر تیم او آدم باشعوری بود و گفت که بهشتی محقق است و طبیعی است که این کتاب‌ها را داشته باشد. بگردید چیز دیگری پیدا کنید. چیزی هم البته پیدا نکردند. آقای بهشتی وارد اندرونی شد و یک‌سری مسائل مالی را با مادرمان درمیان گذاشت و مسواک و خمیردندانش را برداشت و یواش به مادر گفت که اسامی را از زیر مبل بردارید و معدوم کنید چون شاید اینها برگردند. همان زمان یکی از مامورها خواست سری به این طرف بکشد که آقای بهشتی با صدای بلندش گفت: «آقا بفرمایید آن طرف در و آن فرد پرید و رفت و در را بست. آقای بهشتی تعریف می‌کرد که در بازداشتگاه هم فردی او را بازجویی می‌کرده در حالی که حسینی شکنجه‌گر هم گوشه اتاق نشسته بوده و با کابل خود بازی می‌کرده است. آقای بهشتی می‌گفت که من با بی‌توجهی کامل به حسینی، صحبت می‌کردم و نهایتا هم بازجو نتوانسته چیزی را اثبات کند و حسینی را هم از اتاق بیرون کرده است. گویا لباس زندان هم که برای آقای بهشتی می‌آورند، ایشان می‌گوید که این لباس کوچک است و نهایتا با همان لباس و زیرشلواری خودشان به اتاق زندان منتقل می‌شوند. بنابراین در زندان هم شأن آقای بهشتی را حفظ می‌کردند.
● شما به جناح‌بندی میان روحانیون و شکل‌گیری روحانیون سنتی در برابر روحانیون حسینیه ارشاد در هنگام ورود آقای بهشتی به ایران اشاره کردید. اما بعد از این ما شاهد یک جناح‌بندی میان روشنفکران و روحانیون مستقر در حسینیه ارشاد و مشخصا شریعتی و مطهری بودیم. آقای بهشتی نسبت به این طیف‌بندی جدید چه نظری داشتند؟
ایشان تا حد ممکن به حل نزاع کمک می‌کرد. مثلا در ماجرای همان نامه مشترک آقای مطهری و بازرگان درباره شریعتی آقای بهشتی وقتی مطلع شد بسیار برآشفته شد و با مرحوم آقای مطهری تماس گرفت و ایشان را قانع کرد که این کار اشتباه بوده است. مطهری هم قانع می‌شود اما متاسفانه کار از کار گذشته بود و نامه دست‌به‌دست پخش شده بود. آقای بهشتی به این معنی واقعا مصلحت‌اندیش و دورنگر است.
آقای بهشتی خیلی تلاش کرد که اختلاف مطهری و شریعتی به جدایی نکشد اما آقای مطهری تصمیم خودش را گرفته بود. البته واقعا فضای دانشگاهی هم جوی تند و افراطی نسبت به آقای مطهری داشت. در مورد اختلاف مطهری و شریعتی به نکته دیگری هم باید توجه کرد. و آن ماجرای تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق است. فراموش نکنید که آن اتفاق باعث یأس و سرخوردگی در نیروهای سیاسی شده بود و بدبینی و سوءظن را در برخی افراد نسبت به نیروهای مذهبی چپ افزایش داد. شما این آشفتگی را باید درک کنید.
● آیا آقای بهشتی جلسه مشترک هم با شریعتی و مطهری برای حل اختلافات داشتند؟
بله، ایشان صحبت‌های زیادی با آنها داشتند.
● چرا بعدا آقای مطهری به رغم دعوت آقای بهشتی، به حزب جمهوری هم نیامدند؟
آقای مطهری اهل کار جمعی نبود و بیشتر فردی عمل می‌کرد.
● پس از انقلاب آیا در ذهن آقای بهشتی یک برنامه مشخص برای چگونگی اداره کشور بود؟ در ماجرای تدوین پیش‌نویس قانون اساسی گویی ایشان چند بار تعبیر «جمهوری دموکراتیک اسلامی»‌را به کار می‌برند اما بعدا در خبرگان بحث ولایت فقیه مطرح می‌شود. بین سی‌خرداد ۶۰ و هفتم تیر ایشان چه استنباطی از شرایط کشور داشتند؟
بله، در پیش‌نویس قانون اساسی مسئله ولایت فقیه مطرح نبود اما آیا طرح آن در خبرگان هیچ پیش‌زمینه‌ای نداشت؟ شما شرح مذاکرات بر سر تدوین قانون اساسی را بخوانید. البته متن جلسات محرمانه و غیرعلنی منتشر نشده که اصل بحث‌ها هم در آنجا مطرح می‌شده است. آقای بهشتی و اعضای مجلس یک جلسه هشت‌ساعته بر سر مسئله ولایت فقیه داشته‌اند که در آن جلسه بحث‌های جالبی مطرح می‌‌شود. البته من نمی‌خواهم اکنون درباره موضع علمی آقای بهشتی در این‌باره صحبت کنم و اکنون فضای مناسبی برای طرح آن نیست. خاطره‌ای ذکر می‌کنم تا شناخت درست‌تری از آقای بهشتی داشته باشید. وقتی امام به ایران می‌آیند شما تصویری از آقای بهشتی در بهشت‌زهرا نمی‌بینید. شب که آقای بهشتی به خانه آمد ما پرسیدیم که شما رفتید به بهشت‌زهرا یا نه. گفتند: نه. گفتیم که پس کجا بودید؟ ایشان گفتند: امام که رسیدند همه با ایشان رفتند و چمدان‌های امام در فرودگاه ماند. ایشان یک پژو ۵۰۴ آبی داشتند و خودشان چمدان‌ها را پشت ماشین گذاشته و به مدرسه رفاه آورده بودند. آقای بهشتی دنبال این کارها بود و خودش را جلو نمی‌انداخت.
● ولی آیا این نوع برخورد و رفتار آقای بهشتی به مرور زمان در ماه‌های پس از انقلاب و حزب جمهوری تغییر پیدا نکرد؟
من نمی‌خواهم بگویم که در طول زمان هیچ‌گونه تغییر فکری برای آقای بهشتی پیش نیامد که این اصلا امتیازی برای آقای بهشتی نیست. ولی به نظر من چارچوب کردار و گفتار آقای بهشتی همان چارچوب سابق است. سال ۵۸ که انتخابات ریاست جمهوری هم انجام شده بود و کار شورا هم پایان یافته بود، ایشان به همراه بخشی از شورای انقلاب و هیات دولت به دیدار امام رفتند که در آن زمان بیماری قلبی داشتند و در بیمارستان بستری بودند. آقای بهشتی تعریف کردند که در آن ملاقات، امام گفته‌اند من یک‌سری وظایف مطابق قانون دارم که باید سریعا انجام دهم چون معلوم نیست تا چه زمانی زنده باشم. ایشان می‌گویند که یکی از وظایف من تعیین رئیس دیوان عالی کشور است که رئیس قوه‌قضاییه محسوب می‌شد. امام همانجا و روی تخت به آقای بهشتی می‌گویند که من شما را برای این سمت در نظر گرفته‌ام. آقای بهشتی رابطه خاصی با امام دارد. بسیار ارادت دارد و در عین حال راحت هم با ایشان وارد بحث می‌شود. آقای بهشتی تشکر می‌کنند و می‌گویند که من برای خودم برنامه ریخته‌ام و بعد از شورای انقلاب می‌خواهم نیمی از وقت خودم را اختصاص بدهم به همان کار مطالعاتی سابق خودم و به مرکز تحقیقات بروم و نیمی از وقت خودم را هم می‌خواهم به حزب اختصاص دهم. ایشان قهر نکرده بودند و مورد توجه بودند و توانایی هم داشتند ولی پیشنهاد امام را رد می‌کنند. ولی امام می‌گویند که شما باشید من اطمینان بیشتری دارم. آقای بهشتی مقاومت می‌کند و می‌گوید من کسی را معرفی می‌کنم که شما اطمینان پیدا کنید. امام در اینجا می‌گویند که اگر شما باشید قلب من آسوده است. حالا امام قلب‌شان هم ناراحت است. این جمله روی آقای بهشتی اثر عاطفی می‌گذارد و می‌گوید که اگر شما تکلیف کنید من می‌پذیرم. امام هم تکلیف می‌کنند و ایشان می‌پذیرند. پس آقای بهشتی تمایلی به قدرت نداشتند و بیشتر به کار حزبی در حزب جمهوری علاقه‌مند بودند. در مورد آن یک هفته یعنی از اعلام فاز نظامی تا هفت‌تیر هم که سوال کردید خاطره‌ای را می‌گویم. فردی تعریف می‌کرد که در این فاصله پیش آقای بهشتی رفته و گفته است که ما بچه‌های مجاهدین را شناسایی کرده‌ایم و آنها در کردستان آمادگی کار نظامی پیدا کرده‌ و سلاح زیادی جمع‌ کرده‌اند و ما حتی جای رجوی را هم می‌دانیم؛ آیا شما اجاز می‌دهید که آنها را بزنیم؟ آن فرد تعریف می‌کند که آقای بهشتی گفتند نه، آنچه که ما از اسلام برداشت می‌کنیم این است که نباید ضربه‌ اول را بزنیم. بعد هم می‌گویند که بدنه مجاهدین خلق، از بچه‌های خوبی تشکیل شده و غفلت از ما بوده است که نتوانستیم آنها را جذب کنیم.
آقای بهشتی تا قبل از انقلاب و مثلا در جدال مطهری و شریعتی نگاه معقولانه و صادقانه‌ای دارند و سعی می‌کنند اعتدال را رعایت کنند. اما بعد از انقلاب خیلی از جریانات سیاسی مثل دولت موقت احساس می‌کنند که آقای بهشتی با آنها ضدیت و رودررویی دارد. آنها این حس را دارند که آقای بهشتی در محوریت حزب جمهوری قصد کارشکنی در مسیر کار آنها را دارد.
اگر ۲۹ بهمن ۵۷ حزب جمهوری اعلام موجودیت نمی‌کرد، خیلی از این مشکلات را آقای بهشتی نداشت. خیلی‌ها رنجیدند که چرا ما نباشیم. خیلی‌ها هم نرفتند. ایشان حتی از دکتر پیمان هم دعوت کرد. از خیلی‌ها دعوت کرد. ولی خودشان نخواستند که بروند. البته فردی مثل آقای بهشتی هم جاذبه دارد و هم دافعه و مخالفان آقای بهشتی چند دسته بودند؛ یک دسته چپ‌های مارکسیستی بودند که اصلا از اول انقلاب و خصوصا بعد از حوادث کردستان حملات خود را علیه آقای بهشتی شروع می‌کنند. سران این گروه عموما در اروپا با آقای بهشتی آشنا بودند و از همان‌جا می‌دانند که بهشتی با توانایی‌هایی که دارد برای‌شان خطرناک است. دوستان نهضتی هم آقای بهشتی را شاید از قبل از فوت آقای بروجردی می‌شناسند. اصلا نهضتی‌هایی که برای فوت آقای بروجردی به قم می‌آیند در مدرسه «دین و دانش»‌آقای بهشتی بیتوته می‌کنند. آنها همدیگر را می‌شناسند. آقای بهشتی نسبت به مهندس بازرگان و دکتر سحابی ارادت فراوان داشت و این ارادت را تا آخر هم حفظ کرد ولی در نهضت آزادی هم همه‌جور آدم بود همان‌طور که در حزب جمهوری هم همه نوع آدم بود. اختلافات دولت موقت و شورای انقلاب هم البته قابل بررسی است. مثلا آقای بهشتی جوانگرا بود و با بچه‌ها خیلی خوب کنار می‌آمد و خطای آنها را هم می‌پذیرفت و با این حال می‌خواست آنها در کارها فعال شوند اما دیدگاه دولت موقت غیر از این بود. آنها به تخصص‌گرایی اعتقاد داشتند و آقای بهشتی هم می‌گفت که بالاخره ما باید نیروهای متخصص را به همین شکل تربیت کنیم. این از دو دیدگاه متفاوت حکایت می‌کند ولی به معنای ضدیت با هم نیست. حتی در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا هم آقای بهشتی می‌گوید که ایراد ما به مذاکره با آمریکا نیست، ما می‌گوییم که شورای انقلاب در مقام مجلس آیا نباید در جریان گزارش سفر آقایان و دیدارشان با برژینسکی قرار بگیرد. ولی باز هم ایشان تعرضی به آقای بازرگان نمی‌کند. اختلافات آقای بهشتی با بنی‌صدر هم که ماجرای دیگری دارد. بنی‌صدر واقعا قدرت‌طلب بود. و کیش شخصیت داشت. بنی‌صدر جبهه خودش را جدا کرده و مدام موضع‌گیری می‌کند. ایشان گارد ریاست جمهوری برای خودش درست کرده بود و آقای بهشتی هم در قوه قضاییه برای ساماندهی امور «پلیس قضایی» را راه‌اندازی کرده بود. بنی‌صدر اما می‌گفت که بهشتی می‌خواهد برای خودش نیروی نظامی درست کند. شایعات را هم شما به این فشارها اضافه کنید با شایعاتی از این دست که «بهشتی،بهشتی، طالقانی را تو کشتی». شما ماجرای ۱۴ اسفند را در نظر بگیرید. آقای بهشتی در خانه نشسته بود و آن حوادث و کتک‌کاری‌ها را از تلویزیون می‌دید. یکی از بستگان که در اتاق نشسته بود، عصبانی ‌شد و حرفی ‌زد. آقای بهشتی با عصبانیت و صورت سرخ شده برگشتند و گفتند که اجازه نمی‌دهم در خانه من درباره آقای بنی‌صدر این‌طوری صحبت شود.
منبع : آریایی