چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

موقعیت ایران در استراتژی روابط خاص


موقعیت ایران در استراتژی روابط خاص
از دیدگاه استراتژی ،«روابط خاص» بین انگلستان و آمریکا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، یک خلأ امنیتی در خلیج فارس را موجب شد که بایستی هر چه زودتر با آن مقابله کرد. همچنین جمهوری اسلامی ایران می‌‌توانست خطر بالقوه برای دیگر کشورهای منطقه باشد. به همین دلیل بود که طرح سیاست نظامی جدید آمریکا با حمایت قاطعانه انگلستان، در قالب نیروهای واکنش سریع به مرحله عمل درآمد و بعدها این سیاست نظامی از راه روابط با کشورهای خلیج فارس، یا شورای همکاری جامعه عمل پوشید. بعد از جنگ ایران و عراق و تا امروز همه سیاست استراتژی «روابط خاص» انگلستان و آمریکا استفاده از عوامل گوناگون جهت فشار بر جمهوری اسلامی ایران، مانند استفاده از سیاست حقوق بشر، تروریسم، سلاح‌های کشتار جمعی و فعالیت‌های هسته‌ای ایران بوده است. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۹۷۹، پایه استراتژی منطقه‌ای آمریکا و انگلستان یا «روابط خاص» را از بین برد و کمربرند امنیتی بازدارندگی سیاست آمریکا و انگلستان در حاشیه جنوبی اتحاد جماهیر شوروی متلاشی گردید. پیروزی انقلاب اسلامی، ایران را به صورت پایگاه محکم ضد آمریکایی و سیاست مشترک روابط خاص بین انگلستان و آمریکا در خلیج فارس درآورد.
موقعیت جمهوری اسلامی ایران، پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۸ میلادی) و در آغاز قرن بیست و یکم در استراتژی «روابط خاص» بریتانیا و ایالات متحده آمریکا بستگی به موضع آمریکا در قبال ایران دارد، زیرا بریتانیا دنباله وی موضع ایالات متحده است.در حال حاضر ایالات متحده آمریکا درصدد منزوی کردن ایران در رابطه با فعالیت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی می‌باشد وفشارهای خود را بر روی اتحادیه اروپا وارد می‌نماید که بریتانیا هم یکی از اعضاء مهم آن می‌باشد، ولی بطور خاص بریتانیا به علت نیاز به رابطه خود با ایالات متحده و حفظ «روابط خاص» با آن کشور جهت تأمین منافع خود، در چارچوب سیاست «روابط خاص» با آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی ایران عمل می‌کند.
به گفته اف- اس نورتج در جوامع قوی، روابط بین ملت‌ها، دولت‌های قدرتمند یا ابرقدرت‌ها به آسانی تمایزپذیر هستند، به خصوص در صورتی که دولتهای دیگر، به جز آنهایی که وضعیتشان واقعاً بد است نظیر گامبیا و فیجی، تمایل دارند خود را در رده متوسط ببینند. اما طبیعی است که یک ابرقدرت دارای نیروی بیشتری نسبت به یک دولت متوسط باشد. از زمان جنگ جهانی دوم ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی تنها دولتهایی بودند که می‌توانستند یک جنگ تمام عیار که سلاح‌های مدرن در آن به کار رفته باشد انجام دهند.(Leifer,۱۹۹۳)
تخمین‌ها،نشان می‌دهد شش بمب هیدروژنی با حداکثر قابلیت تخریب می‌تواند زندگی را در مجمع الجزایر بریتانیا از بین ببرد. حمله مشابهی توسط هر یک از دو ابرقدرت علیه هر کشور دیگری می‌تواند تأثیر مشابهی داشته باشد. نگرانی بریتانیا از تهدید کمونیزم و کمبود منابع مالی برای دفاع مؤثر در پی بحران اقتصادی آن کشور بعد از جنگ جهانی دوم، منجر به اتحاد بریتانیا با ایالات متحده آمریکا شد. در مقابله با سیاست توسعه طلبانه اتحاد شوروی، دولت کارگری بریتانیا در سالهای ۵۱- ۱۹۴۵ و دولت‌های محافظه کار آن کشور بین‌ سال‌هال ۶۳- ۱۹۵۱ دارای همین دیدگاه بودند. اتلی، نخست‌وزیر دولت کارگری بریتانیا در سال‌های ۵۱- ۱۹۴۵ و وزیر خارجه وی؛ بوین و چرچیل نخست وزیر دولت محافظه کار بریتانیا از سال ۱۹۵۱ به بعد با یکدیگر در کابینه جنگ جهانی دوم کارکرده بودند. بوین مصمم بود که آمریکایی‌ها را در دفاع از اروپای غربی و به ویژه بریتانیا درگیر کند. مانند بوین، چرچیل که در سال ۱۹۴۰ نخست وزیر کابینه جنگ بود، سعی می‌کرد که آمریکایی‌ها از بریتانیا و کشورهای مشترک‌المنافع در قبال دشمن دفاع کنند. بنابراین هر سه نفر در رابطه با سیاست دفاعی بریتانیا با یکدیگر توافق داشتند.
زمانی که دولت محافظه‌ کار در سال ۱۹۵۱ روی کار آمد، مخارج دفاعی در حال افزایش بود و اقتصاد بریتانیا دیگر از عهده آن بر نمی‌آمد، اما چرچیل توجه زیادی نسبت به موضع دفاعی داشت. بمب هیدروژنی در آمریکا در سال ۱۹۵۲ آزمایش شده بود و شوروی هم در سال ۱۹۵۳ بمپ هیدروژنی خود را آزمایش کرد. چرچیل، به رئیس دفتر خود، جک کلویل، گفت:«فاصله ما از بمب هیدروژنی همانقدر است که فاصله بمب اتم از تیرکمان»(دیمبلی، ۱۹۹۸). چرچیل متقاعد شده بود که بمب هیدروژن که حالا شوروی هم در دست داشت، وضعیت را بدتر کرده است. وقتی چرچیل دیگر در مسند قدرت نبود، سعی کرد که ارتباط تازه‌ای میان بریتانیا و ایالات متحده آمریکا ایجاد کند و اتحاد جدیدی به وجود آورد. چرچیل در یک مسافرت خصوصی به ایالات متحده در ماه مارس ۱۹۴۶،گفت«از استیتن در دریای بالتیک تا ترییست در دریای آدریاتیک پرده آهنینی در پهنه اروپا فرود آمده است»،(Rhodes,۱۹۹۴) منظور چرچیل آن بود که تنها غرب می‌تواند به توسعه طلبی شوروی پاسخ دهد.چرچیل در نطق خود ایده «روابط خاص» بین کشورهای مشترک‌المنافع ، امپراتوری بریتانیا و ایالات متحده را مطرح کرد: «وابستگی برادرانه نه تنها احتیاج به دوستی و درک متقابل بین دو سیستم نزدیک به هم دارد، بلکه روابط تنگاتنگ مداوم بین مشاوران نظامی ما، تشخیص دشمن مشترک داشتن؛ سلاح‌های مشابه و مراوده نظامی نیز لازم است»(Rhodes.۱۹۹۴). چرچیل پیشنهاد تأسیس پایگاه‌های، سلاح‌ها و منابع مشترک را به ایالات متحده ارائه کرد، و گفت:«روابط خاص»،یعنی«بریتانیا و ایالات متحده بتوانند از امکانات موجود جهت تأمین امنیت هر دو طرف استفاده نمایند. این امکانات در هر کجای جهان قرار دارند. این امر قابلیت تحرک نیروی دریایی و هوایی امریکا استفاده از پایگاه‌های دریایی و هوایی دو طرف را شامل می‌شود که در اختیار دو کشور را دو برابر می‌کند. همچنین باعث گسترش قوای امپراطوری بریتانیا می‌شود و در نتیجه مزایای مالی و صرفه‌جویی برای هر دو کشور ایالات متحده آمریکا و بریتانیا را در پی دارد».(Rhodes,۱۹۹۴) عکس‌العمل آمریکا به نطق چرچیل بر خلاف انتظار، مشتاقانه نبود.
رشد احزاب کمونیست در فرانسه و ایتالیا و عدم عقب‌نشینی اتحاد شوروی از شمال ایران باعث شد که آمریکا تنها در اندیشه اتخاذ سیاست مقتدرانه‌تری در مقابل اتحاد شوروی باشد. در سال ۱۹۵۳، زمانی که چرچیل مجدداً به قدرت برگشت، با انرژی و اشتیاق هرچه بیشتر پیگیر سیاست «روابط خاص» با آمریکا شد و در یک نامه به رئیس جمهور آمریکا، آیزنهاور، نوشت:«امید من برای آینده در اتحاد جهان انگلیسی زبان می‌باشد. اگر این امید به حقیقت بپیوندد همه ما خوشبخت خواهیم بود، به غیر از این هیچ کس مطمئن نخواهد بود که در آینده چه خواهد شد.(Churchuill,۱۹۵۳)
در این زمان چرچیل سکته مغزی کرد و در نتیجه آنتونی ایدن رهبری دیپلماسی را به دست گرفت. ایدن، با اینکه همکاری بریتانیا و آمریکا را لازم می‌دانست، ولی بر این باور بود که بریتانیا نباید نباید اجازه بدهد که سیاست خارجی آن کشور تحت نفوذ سیاست خارجی آمریکا قرار گیرد. ایدن قبل از اینکه به وزارت امور خارجه بعد از جنگ جهانی منصوب شود، تجربه‌های دیپلماتیک داشت. وی در سال‌های ۳۸- ۱۹۳۵ و ۴۵- ۱۹۴۰ وزیر خارجه بود، ولی به عقیده بعضی از همکارانش، «بعضی وقت‌ها رفتار غیر دیپلماتیک داشت، دم دمی مزاج بود. اغلب با مردم و اتفاقات کج خلقی می‌کرد و عصبانیت نشان می‌داد»،(Dimbleby and Reynolds,۱۹۹۹) ایدن، برخلاف چرچیل، قبول نداشت که همکاری با آمریکا در اولویت سیاست خارجی بریتانیا قرار گیرد. وی در نطق‌های خود، همیشه اروپا و کشورهای مشترک‌المنافع بریتانیا را اولویت‌ اول ذکر می‌کرد و در رده دوم، اتحاد آتلانتیک را قرار می‌داد. او بر اهمیت موقعیت بریتانیا به عنوان قلب و مرکز یک امپراطوری کبیر و بازار مشترک‌المنافع بریتانیا تأکید می‌نمود.
امید همکاری و شرکت بین بریتانیا و آمریکا، یا روابط خاص در اثر نقش مسلط ایدن، بعد از بیماری چرچیل، از بین رفت. بعد از استعفای چرچیل، ایدن به نخست‌وزیری بریتانیا رسید. در زمان نخست‌وزیری ایدن از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۷ به ویژه در پی بحران کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ روابط آمریکا و بریتانیا به سردترین نقطه در طی قرن بیستم رسید. کانال سوئز راه اصلی بین بریتانیا و امپراطوری آن کشور، به خصوص هند، بود. بعد از استقلال هند کانال سوئز باز هم دارای اهمیت بود، زیرا دو سوم نفت تولید شده در خلیج فارس از این راه حمل می‌شد. از سوی دیگر منطقه کانال سوئز، هنوز در دهه ۱۹۵۰. برای حضور نظامی بریتانیا در شرق مدیترانه مهم بود. از طرف دیگر آمریکا بعد از ملی شدن نفت در ایران قدرت مسلط در خلیج فارس شده بود، بنابراین ایدن دیگر در این مورد خواستار دخالت آمریکا نبود، زیرا نمی‌خواست شرایطی پیش آید که منجر به نفوذ بیشتر آمریکا در منطقه گردد و باعث تضعیف موقعیت بریتانیا شود، در نتیجه، ایدن با آمریکایی‌ها مشورت نکرد و بریتانیا به طور مستقل عمل کرد. در سال ۱۹۵۵ ایدن به کابینه خود گفته بود:
«منافع ما در خاورمیانه از ایالات متحده بیشتر می‌باشد، زیرا تکیه ما به نفت خاورمیانه و تجربه ما در منطقه بیشتر از آمریکاست. بنابراین ما نباید به خودمان اجازه بدهیم که به خاطر سیاست آمریکا محدود شویم، ما باید با در نظر گرفتن منافع خود در خاورمیانه هزینه‌های سیاست‌های خود را خودمان تأمین کنیم و تا آنجایی که می‌توانیم آمریکایی‌ها را تشویق به حمایت از آن سیاست‌ها بناییم» ،(Dimbleby and Reynolds,۱۹۹۹)
این حرکت که بریتانیا مفهوم روابط خاص جدیدی را به آمریکایی‌ها پیشنهاد می‌کرد و همزمان سعی می‌کرد آنها را گمراه کند، آیزنهاور را عصبانی کرد.بعد از حمله انگلیس، فرانسه واسرائیل به مصر،‌آمریکایی‌ها نقش اساسی در سازمان ملل متحد برای محکوم کردن تجاوز بریتانیا داشتند و خواستار خروج سریع بریتانیا از خاک مصر شدند. بحران سوئز در ۱۹۵۶ ضمن برخورد شخصی بین آنتونی ایدن نخست وزیر بریتانیا،دوایت آیزنهاور، رئیس جمهور آمریکا و جان فاستر دالس، وزیر خارجه آیزنهاور، انعکاس اختلاف منافع بریتانیا و آمریکا بود.
زمانی که مک میلان به قدرت رسید. هر گونه امید ایجاد «روابط خاص» میان بریتانیا و ایالات متحده آمریکا به خاطر بحران سوئز از بین رفته بود. دست کم، قابلیت بریتانیا برای نفوذ در سیاست آمریکا جهت حفظ منافع خود و نیز حفظ آن کشور به عنوان یک قدرت از بین رفته بود. از دید بریتانیا، ایالات متحده قدرتمند بود، ولی هنوز به بلوغ در امور جهان نرسیده بود. مقامات سیاسی بریتانیا بر این باور بودند که بریتانیا ملتی عظیم با تجربیات دیپلماتیک بالاتر می‌باشد. در سال ۱۹۴۵ یکی از افراد وزارت خارجه بریتانیا که در یک مذاکره طولانی در ارتباط با اخذ وام از آمریکا حضور داشت، نوشت: «در واشنگتن، لرد هالیفکس در گوش لرد کینز گفت: حقیقت دارد که آنها (آمریکایی‌ها) گونی‌های پول دارند، اما ما مغز داریم»،(Dimbleby and Reynolds,۱۹۹۹)
مک میلان، مانن چرچیل، دو رگه بریتانیایی و آمریکایی بود و روابط گرمی با آیزنهاور داشت که به دوران جنگ جهانی دوم بر می‌گشت، زیرا وی نماینده سیاسی دولت‌ بریتانیا به عنوان وزیر مقیم، در ستاد مشترک قوای آیزنهاور طی سال‌های ۴۴- ۱۹۴۳ در مدیترانه بود.«آیزنهاور اعتماد کامل نسبت به مک میلان در رابطه با مهارت وی، عمق دیدگاه وی،هوش وی و قابلیت او در حل موضوعات پیچیده و مشکل داشت» (دیمبلی، ۱۹۹۸).
آیزنهاور علاقه‌مند بود که پیچیدگی سیاسی روابط با متحدان آمریکا و همچنین پیچیدگی سیاسی روابط با اتحاد شوروی برای وی توضیح داده شود. در این میان مک میلان مهمترین و مؤثرترین مرد حزب محافظه کار بریتانیا بود که نخست وزیر شد و روابط از هم گسیخته بریتانیا و آمریکا را احیا کرد.
مک‌میلان، مانند چرچیل، بر این باور بود که احیای «روابط خاص» با ایالات متحده یک امر واجب است. گرچه بریتانیا تکنولوژی ساختن بمب اتمی و بمب هیدروژنی را داشت و هر دو را هم آزمایش کرده بود، ولی از لحاظ مالی قادر نبود که همچون اتحاد شوروی و ایالات متحده آمریکا از آنها استفاده کند. ترس از تهدید اتحاد جماهیر شوروی و نفود کمونیزم در باقیمانده مستعمرات بریتانیا و نیز مستعمرات سابق آن کشور، مک میلان را تشویق به احیای هر چه زودتر روابط عادی با ایالات متحده کرد. همزمان بریتانیا برنامه اعطای استقلال به مستعمرات بریتانیا در این مقطع نیاز به بررسی دارد.
مک‌میلان از پخش کمونیزم و این خطر که مستعمرات در آفریقا به دست کمونیست‌ها بیفتد، بسیار نگران بود و این موضوع از سال ۱۹۵۷، زمانی که وی به قدرت رسید وی را نگران کرده بود. در سال ۱۹۵۹، یکی از مهمترین آرشیتکتهای سیاست مدرن مستعمره گرایی بریتانیا به نام «اندرو کوهن» پیشنهاد کرد که ملی گرایی آفریقایی باید تبدیل به مخالفت با کمونیزم شود. وی در مقاله‌ای نوشت «اگر ما ملی گرایی را با کمونیزم اشتباه بگیریم، بدترین صدمه را خواهیم زد. همکاری موفقیت‌آمیز با ملی‌گرایی بزرگ‌ترین پیروزی در مقابله با کمونیزم در آفریقا می‌باشد»(Mclean,۱۹۹۷). به پیروی از این فلسفه، مک‌میلان به روند اعطای استقلال به بقیه مستعمرات،به خصوص در آفریقا، ادامه داد. زمانی که مک‌میلان کرسی قدرت را در سال ۱۹۶۳ ترک کرد، کشورهای مشترک‌المنافع (بریتانیا) مدرن تکمیل شده بود. مک‌میلان در اتوبیوگرافی خود، راجع به مکالمه‌ای که در یکی از مسافرت‌هایش در سال ۱۹۶۰ به آفریقا داشت صحبت می‌کند. مک‌میلان می‌گو.ید که مکالمه‌اش با یکی از باتجربه‌ترین افراد در امور مستعمراتی بود که اکثر وقت خود را صرف خدمات در مستعمرات کرده بود: «از او خواستم به طور رک و راست بگوید که آیا مردم آفریقا آمادگی برای استقلال دارند یا نه. وی جواب داد البته که آمادگی ندارند، شاید پانزده الی بیست سال دیگر، دست کم پانزده الی بیست سال هم طول می‌کشد تا رهبران آنها پذیرش مسئولیت کامل را پیدا کنند». (Macmillan, ۱۹۷۲) مک میلان از فرماندار باتجربه خواست که پاسخ خود را راجع به اینکه پانزده یا بیست سال طول می‌کشد تا مستعمرات آمادگی برای استقلال پیدا کنند واضح‌تر بیان کند. وی گفت: «من استقلال را بلافاصله به آنها می‌دهم. درست است که پانزده یا بیست سال نیاز به یادگیری برای اداره مملکت وجود دارد، ولی اگر به آنها پانزده یا بیست سال وقت بدهیم که صرف یادگیری اداره کردن ممکت بکنند، آنها به جای این کار، وقتشان را صرف شورش و اغتشاش می‌کنند. پس بهتر است که همین حالا به آنها استقلال بدهیم».(Macmillan,۱۹۷۲).
به گفته مک‌میلان، «بحث این فرماندار بدون جواب است».(Macmillan,۱۹۷۲). طبق نوشته‌های مک‌میلان، «قضاوت این فرماندار، تنها نبود. تمام افراد باتجربه به امور مستعمراتی این طور فکر می‌کردند».(Macmillan,۱۹۷۲). نطق مک‌میلان در آفریقای جنوبی که بعداً صورت گرفت و به “وزش باد تغییر» معروف شد، نشان دهنده سیاست مستعمراتی وی می‌باشد. مک‌میلان در نطق خود گفت: «مسئولیت آنچه دولت‌ها در بریتانیا از زمان جنگ جهانی دوم برای استقلال دادن به هند، پاکستان، سریلانکا، مالی و غنا کرده‌اند و آنچه که برای نیجریه و کشورهای در شرف استقلال خواهند کرد، همه اینها، ما مسئولیت کامل آن را قبول می‌کنیم. ما این مسئولیت را انجام می‌دهیم با این باور که این تنها راهی است که می‌توان براساس آن، آینده کشورهای مشترک‌المنافع و جهان آزاد را بر پایه‌های محکم تضمین کرد».(Macmillan,۱۹۷۲).
بعد از بررسی سیاست مک‌میلان در رابطه با حفظ منافع بریتانیا، حال بررسی خود را براساس سیاست مک‌میلان در رابطه با دفاع از بریتانیا ادامه می‌دهیم. سیاست گسترش اتحاد شوروی باعث شد که مک‌میلان به دنبال دفاع مؤثر و فوری برود تا بتواند بریتانیا و منافع آن را حفظ نماید. راه حل مشخص آن بود که دنباله سیاستی که دولت‌های قبلی محافظه‌کار و کارگر انجام داده بودند پی گرفته شود. به عبارت دیگر، استمرار مفهوم “روابط خاص” چرچیل که مستلزم به وجود آوردن همکاری مجدد با ایالات متحده در ارتباط با سیاست دفاعی و سیاست خارجی بود.
در ماه مارس ۱۹۵۷ مک‌میلان و آیزنهاور در برمودا ملاقات کردند. بعد از تبادل نظر صریح و روشن درباره بحران سوئز فضای مذاکرات بین دو رهبر بهتر شد. هردو نفر تماس‌های رده بالا را بین دولت‌های خود احیاء نمودند و موافقت کردند که به طور مرتب با یکدیگر در تماس باشند. درواقع در آن ملاقات، مک‌میلان و آیزنهاور اساس روابط اتمی بریتانیا و آمریکا را بنا نهادند که تا امروز ادامه دارد. البته در نتیجه توافق‌های ۴۵- ۱۹۴۳ بریتانیا و ایالات متحده جهت تولید سلاح‌های اتمی همکار شده بودند، اما ایالات متحده از اجرای توافق‌ها سرباز زد. با این حال چرچیل و روزولت تصمیم گرفته بودند که جهت ساخت سلاح‌های اتمی با یکدیگر تبادل اطلاعات کنند. در ایالات متحده این نظر شروع به رشد کرد که آمریکا در انحصار چنین سلاح‌هایی نباید با کسی شریک شود و قانونی به سرعت به تصویب رسید که جلوی چنین همکاری‌هایی را بگیرد. این قانون به “قانون مک‌ماهان” معروف بود. در هر حال؛ بریتانیا به برنامه اتمی خود ادامه داد و در سال ۱۹۵۲ بمب اتم خود را به طور موفقیت‌آمیزی آزمایش کرد و در سال ۱۹۵۷ هم یک بمب هیدروژنی را منفجر کرد. بنا به نظر وزارت امور خارجه بریتانیا «بریتانیا سعی کرد که خود را به حد ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی برساند. اما اینک، در عصر بمب هیدروژن، اگر سعی کنیم که به این مسابقه ادامه دهیم خود را ورشکست می‌نماییم.»
بنابراین، بریتانیا از عهده فشارهای مالی برنمی‌آمد. از طرف دیگر آیزنهاور همواره طرفدار همکاری اتمی بریتانیا و آمریکا بود و سعی می‌کرد که از نفوذ خود استفاده کند و جلوی قانون مک‌ماهان را بگیرد. در ملاقات آیزنهاور با مک‌میلان در مارس ۱۹۵۷، وی پیشنهاد همکاری بریتانیا و ایالات متحده را در استراتژی بازدارنده اتمی که می‌بایست در چارچوب ناتو تکامل یابد ارائه داد. آیزنهاور در مورد چنین همکاری در سال ۱۹۵۳ با چرچیل مشورت کرده بود. علاقه آیزنهاور برای به کارگیری بریتانیا در استراتژی بازدارنده اتمی ایالات متحده در برمودا به خاطر این واقعیت بود که آمریکا می‌خواست موشک‌های برد متوسط دارای کلاهک‌های اتمی را در جایی مستقر کند که مناسب برای رسیدن به خاک اتحاد جماهیر شوروی باشند و بریتانیا بهترین نقطه بود.
از آنجایی که بریتانیا و ایالات متحده هر دو موافق این امر بودند، موافقت دیگری در ملاقات برمودا در ماه مارس ۱۹۵۷ به وجود آمد و قرار شد که ۶۰ موشک میان‌برد به نام تُر(۲) در بریتانیا مستقر شود. این امر منجر به جایگزین شدن موافقت ۱۹۵۲ چرچیل ترومن با کنترل مشترک با سیستم “کلید دوگانه” به این معنا بود که هر طرف دارای حق وتو جهت استفاده از این سلاح بود. طرفین از این معامله راضی بودند، آمریکا موشک‌های خود را نزدیک خاک روسیه مستقر کرده بود و بریتانیا در موشک‌های بازدارنده سهیم شده بود. قرار برمودا در واقع آغاز روابط اتمی ایالات متحده و بریتانیا بود. تا زمانی که مدت ریاست جمهوری آیزنهاور به پایان رسید، روابط کامل همکاری اتمی بین بریتانیا و ایالات متحده فعال بود.
روابط بین بریتانیا و آمریکا در زمان ریاست جمهوری کندی نزدیک‌تر هم شد. باوجود بروز اختلاف شدید میان مک‌میلان و کندی، آنان دوست یکدیگر شدند. در سال ۱۹۶۱ کندی مک‌میلان را جهت مذاکرات غیررسمی در لندن ملاقات کرد که این نشانه‌ای از شروع نزدیک‌ترین روابط کندی با یک رهبر خارجی بود.
با وجود روابط نزدیک “مک‌میلان” با “آیزنهاور” و حتی روابط نزدیک‌تر با “کندی” و ایمانی قوی به “روابط خاص” وی همچون “ایدن”، از اینکه به واشنگتن وابسته بشود خودداری می‌کرد و آماده بود درصورتی که منافع بریتانیا اقتضاء کند، راه مستقلی در پیش بگیرد؛ برای مثال، در زمان بحران کانال سوئز، مک‌میلان از ایدن حمایت کرد، به عقیده مک‌میلان مشورت با آمریکا ممکن بود منجر به تسلط ایالات متحده بر کانال سوئز شود. البته “روابط خاص” بین بریتانیا و ایالات متحده موجب بروز انتقادات شدیدی هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده شد و مک‌میلان و کندی را زیر فشارهای قابل ملاحظه‌ای گذاشت. در بریتانیا اغلب منتقدان بر آن بودند که بریتانیا دارد به یک پایگاه برای آمریکا تبدیل می‌شود و درنتیجه تحت نفوذ واشنگتن قرار می‌گیرد و آسیب‌پذیری بیشتری پیدا می‌کند.
با اینکه روابط نزدیک بین رهبران دو کشور وجود داشت، مک‌میلان هنوز به آمریکایی‌ها اطمینان نداشت و به دنبال قابلیت اتمی مستقل بود، یعنی سیستمی که به وسیله بریتانیا کنترل شود و به بریتانیا تعلق داشته باشد. بنابراین، وی مذاکراتی را آغاز کرد که هم در بریتانیا و هم در آمریکا با مخالفت روبرو شد. در این خصوص رابرت مک نامارا، وزیر دفاع کندی، از سیاست قابلیت اتمی مستقل مک‌میلان انتقاد کرد. بالاخره در ماه دسامبر ۱۹۶۲، در جریان کنفرانسی، ایالات متحده آمریکا موافقت کرد که موشک‌های پلاریس که به بریتانیا بفروشد تا از طریق زیردریایی اتمی ساخت بریتانیا پرتاب شوند.
امروز هم بریتانیا همچنان آینده خود را در وابستگی به ایالات متحده می‌داند و “روابط خاص” با آن کشور، سیاستی است که هنوز ادامه دارد و این کشور گام به گام با ایالات متحده آمریکا و در پشت سر آن کشور حرکت می‌کند. مانند روابط با جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷؛ که در این مقاله مورد بررسی قرار خواهد گرفت. از موارد دیگر که خارج از موضوع این مقاله می‌باشند، ‌همراهی بریتانیا با ایالات متحده آمریکا در بحران بالکان در دهه ۹۰ میلادی، جنگ اول عراق، جنگ افغانستان، پس از ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی و جنگ عراق سال ۲۰۰۳ میلادی را می‌توان نام برد.) در ادامه، در این مقاله موقعیت جمهوری اسلامی ایران را در استراتژی “روابط خاص” بین بریتانیا و آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ مورد مطالعه قرار می‌دهد، سیاست چرچیلی که بعد از جنگ جهانی دوم بنا نهاده شد.● ایران در استراتژی “روابط خاص” بین انگلستان و آمریکا
در سال ۱۹۵۴، یک سال بعد از آنکه دکتر مصدق، نخست‌وزیر ایران از قدرت خلع شد، سر راجرمیکینز، سفیر بریتانیا در واشنگتن نوشت: «آمریکایی‌ها آمده‌اند که جای ما را در خاورمیانه تصرف کنند. نفوذ آنها در خاورمیانه پس از جنگ جهانی دوم به طور گسترده‌ای زیاد شده است، به نحوی که به گونه‌ای استوار به عنوان یک قدرت خارجی در عربستان سعودی ظاهر شده‌اند. آنها در حال مسلط شدن در ایران هستند»(۱۹۵۴).
به سبب ضعف اقتصادی، بریتانیا دیگر قادر نبود به لحاظ نظامی و به خصوص تکنولوژی اتمی، خود را در سطح رقابت با سایر رقبایش نگه دارد، ترس از تهدید کمونیسم نسبت به منافع بریتانیا در خلیج‌فارس نیز دولت این کشور را مجبور کرد، به دلایل اقتصادی و دفاعی با آمریکا وارد اتحاد شود. به سبب ضعف موقعیت و محدودیت‌های موجود، دولت بریتانیا می‌بایست برای حفاظت از منافع این کشور به تقسیم مسئولیت‌ها مبادرت می‌ورزید. منافع بریتانیا در خلیج‌فارس به غیر از سهم ۴۰ درصدی در کنسرسیوم بین‌المللی نفت ایران، شامل موارد زیر نیز بود:
الف)تأمین ۵۰ درصد از مصرف نفت بریتانیا از کویت.
ب) ساختن «سدی» در مقابل نفود کمونیسم … (Brrows,۱۹۹۸)
از آنجایی که ایالات متحده تنها کشوری بود که می‌توانست در مقابل فشار کمونیسم ایستادگی کند، دولت بریتانیا رهبری ایالات متحده را پذیرفته بود.
ارزیابی واشنگتن از تهدید اتحاد شوروی نسبت به منطقه خلیج فارس، با ارزیابی لندن تفاوت چندانی نداشت، حتی ایالات متحده نسبت به تهدید از ناحیه اتحاد شوروی و نفود کمونیسم در منطقه روز به روز نگرانی بیشتری را نشان می‌داد. از دید ایالات متحده به سبب نزدیکی صنایع اصلی شوروی به منطقه، می‌بایست بر ناحیه مدیترانه شرقی و خاورمیانه شدیداً کنترل داشت.(Yergin,۱۹۹۰)
از این روی خلیج فارس در سیاست و افکار استراتژیک آمریکا، اهمیت روز افزونی به جهت تولید نفت و خطوط انتقال آن و نیز به عنوان راهی ارتباطی برای دفاع، پیدا کرد. مهار کردن اتحاد شوروی و جلوگیری از دسترسی آن کشور به منابع نفت خلیج فارس و تولید و عبور نفت بدون مداخله کمونیسم، به هدف مشترک هر دو کشور ایالات متحده و بریتانیای کبیر تبدیل شد.
آمریکایی‌ها بر این باور بودند که برقراری ارتباط نزدیک اقتصادی و سیاسی با ایرانی که درصدد صنعتی شدن بود و از نظر آنها قدرتمند‌ترین دولت در خلیج فارس به شمار می‌آمد در جهت منافع غرب است. دولتمردان آمریکایی می‌پنداشتند که حاکمیت مستقیم بر ایران برای منافع آمریکا در خلیج فارس خطرناک می‌باشد، چرا که حاکمیت مستقیم، در منطقه مهمی همچون خلیج فارس با آن مخازن عظیم نفتی، به طور اجتناب‌ناپذیر منجر به درگیری با اتحاد شوروی می‌شود. دیدگاه ایالات متحد نسبت به ایران این بود که به صورت یک کشور مستقل باقی بماند چرا که با توجه به موقعیت استراتژیک کلیدی و منابع نفت ایران، از دست دادن این کشور:
الف) تهدید بسیار بزرگی نسب به امنیت خاورمیانه و همچنین پاکستان و هند است.
ب) باعث آسیب دیدن حیثیت ایالات متحده در کشورهای منطقه خاورمیانه می‌شود و اعتماد به نفس این کشورها را نسبت به مقابله با فشارهای کمونیسم کم می‌کند.
ج) در نقاط دیگر جهان آزاد اثرات بدی به وجود خواهد آورد.
(Alexander and Nanes,۱۹۹۰)
طبق گفته سر راجر استیونز، سفیر بریتانیا در تهران، دولت ایالات متحده بر این باور است که به نفع ایران و تمام جهان آزاد خواهد بود که این کشور دارای چندین قوای نظامی باشد که نه تنها از عهده حفظ امنیت داخلی ایران برآید، بلکه بتواند در شرایط حمله از خارج،‌به طور مؤثر از خود دفاع کند (۱۹۵۴).
در نتیجه سیاست آمریکا در مقابل ایران به این ترتیب تنظیم شد که ،«ایالات متحده تمام تلاش خود را در راستای حفظ استقلال ایران بکند و نگذارد که ایران تحت نفود اتحاد جماهیر شوروی قرارگیرد».(Alexander and Nanes,۱۹۹۰)
علاوه بر آن، سیاست ایالات متحده در مورد خلیج فارس بدین شکل مشخص شد که، «ایالات متحده روی کشوری تکیه کند که مستقیماً مورد تهدید است و آن کشور مسئولیت کامل نیروی انسانی را برای دفاع از خود به عهده بگیرد»،(Kupcken.۲۰۰۰)
طبق نظر وزارت امور خارجه آمریکا، «ایالات متحده منافع بسیار مهمی در کمک کردن به کشورهای جهان آزاد برای دفاع از خود در مقابل عملیات خرابکارانه کمونیسم دارد».(Department of state,۱۹۵۵)
با این که آمریکایی‌ها در آن مقطع در شرایطی نبودند که به اندازه کافی منابع مالی برای چنین نیاز اضطراری کنار بگذارند، ولی در هر حال ارسال ابزار جنگی و مستشار جهت تعلیم نظامیان ایران را آغاز کردند. طبق ارزیابی وزارت امور خارجه آمریکا، ایران برای شستشوی مغزی نیروی نظامی خود به طور گسترده و مخصوص با ایالات متحده قصد همکاری دارد. استفاده از فیلم، رادیوی نظامی محلی و تبلیغات کتب چاپ شده، از روش‌هایی هستند که می‌توان نام برد. (Department of state, ۱۹۵۵)
درنتیجه ایران در سال ۱۹۵۶، چند سال بعد از بحران ملی شدن صنعت نفت، دارای ثبات و نیروی نظامی قابل توجهی بود.
● حفاظت از منافع بریتانیا
در ۲۴ فوریه ۱۹۵۵، مقامات ترکیه و عراق یک معاهده نظامی دو طرفه را در بغداد امضاء‌ کردند. ترکیه از سال ۱۹۵۲ عضو پیمان آتلانتیک شمالی شد و متحد نزدیک غرب محسوس می‌شد.
در تاریخ ۴ آوریل ۱۹۵۳ برای تقویت دفاع از خلیج فارس و جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی، بریتانیا به معاهده‌ای که بین ترکیه و عراق امضا شده بود، پیوست و در سال ۱۹۵۵ پاکستان و ایران نیز به این معاهده پیوستند. این پیمان که بعداً به نام پیمان بغداد شناخته شد، تشکیل دهنده یک خط دفاعی در مقابل نفوذ شوروی به طرف خلیج‌فارس بود.
با وجود طرفداری ایالات متحده از این پیمان به جهت جلوگیری از نفوذ شوروی در خاورمیانه، این کشور نسبت به پیوستن به آن به عنوان یکی از اعضا بی‌میل بود، چرا که بریتانیا «به خاطر تقویت دفاع غرب و منزوی کردن جمال عبدالناصر، رهبر ملی‌گرای رادیکال مصر، از طرف کشورهای رادیکال عرب مورد انتقاد قرار گرفته بود. (Dobson, ۱۹۹۸)
بنابراین، عضویت آمریکا در پیمان بغداد باعث ناراحتی و توهین به کشورهای مستقل رادیکال عرب می‌شد. عضویت آمریکا در پیمان، اسرائیل را هم- البته به دلیل دیگر- آزرده‌خاطر می‌کرد. (Dobson,۱۹۹۸)
طبق گفته سلوین- لوید، وزیرخارجه بریتانیا «هدف ما در خلیج‌فارس، تضمین در دسترسی به نفت و ایجاد شرایطی با ثبات برای تولید آن است»(۱۹۵۶).
با این وجود گسترش نفوذ آمریکا در خلیج‌فارس و توسعه روابط با ایران، همچنان که در ابتدای مقاله ذکر شد، به سیاست ایالات متحده در منطقه تبدیل شد. سر راجر استیونز، سفیر بریتانیا در تهران به سلوین- لوید گزارش داد، براساس شواهد موجود نیروی دریایی آمریکا، در شرف ایجاد موقعیتی مسلط، در خلیج فارس است (۱۹۵۶).
سفیر در ادامه گزارش خود،‌درباره مسایل اقتصادی و دفاعی بریتانیا و سیاست همکاری با ایالات متحده و نیز موقعیت نظامی بریتانیا در خلیج فارس، گفت:«بهتر است راه حلی برای خروج از این بن‌بست پیدا کنیم. کمی کوتاه آمدن بهتر است تا غرق شدن در بحران‌ها». استیونز در ادامه نوشت:«با از دست دادن امپراطوری هند،‌دلیل سنتی حضور ما در خلیج فارس به پایان رسیده و موقعیت ما در خلیج فارس،مانند ایستگاهی در جاده‌ای است که به هیچ کجا ختم نمی‌شود»(۱۹۵۶).
با این حال، از دید بریتانیا، هنوز منافع زیادی در شرق سوئز وجود داشت. بنابراین از بین رفتن نفوذ امپراطوری در هندوستان به این معنا نبود که بریتانیا باید با این منطقه خداحافظی کند؛ هنوز پایگاه آن کشور در مصر؛ دید مثبت (بر خلاف دیدگاه ایالات متحده آمریکا) نسبت به پیمان بغداد و روابط حسنه با دولت‌های خلیج فارس، از جمله منافع بریتانیا به شمار می‌رفت. با وجود از دست دادن هند، بریتانیا در شرق سوئز، به خصوص مناطقی مانند مالایا، سنگاپور و هنگ‌کنگ، همچنان واجد نقشی فعال بود. ضمن آن که کوتاهی مسیر به این کشورها و نیز به استرالیا و نیوزیلند، هنوز بسیار مهم تلقی می‌شد.
سنجیده نیست اگر گفته شود، موقعیت بریتانیا در خاورمیانه آن زمان ضعیف شده یا از بین رفته بود، چرا که بریتانیا خود را به هیچ روی قدرتی در حال افول نمی‌دید. خاطرات پتریک گردن واکر، نشان دهنده آن است که بریتانیا هنوز خود را با امپراطوری گذشته مرتبط می‌داند و گذشته خود را تمام شده نمی‌پندارد و خود را نیروی سیاسی تأثیر گذاری در جهان و در عرصه روابط بین‌الملل می‌پندارد.(Pearce,۱۹۹۴) جالب اینجاست که گردن واکر خود از افراد حزب کارگر به شمار می‌رفت. بریتانیا در سال‌های ۱۹۴۵- ۱۹۱۸ به سبب خروج روسیه از صحنه بین‌الملل، در خاورمیانه از شانس بیشتری برخوردار بود، اما دیر یا زود این فرصت به پایان رسید و این کشور برای حفظ نفوذش به کوشش فراوان نیاز داشت. از سوی دیگر، ایران با این که تحت نفوذ بریتانیا قرار داشت، مستعمره این کشور نبود و نمونه و شاخص حضور بریتانیا در منطقه خاورمیانه محسوب نمی‌شد و البته این مورد تا حدی به عنوان یک استثنا مطرح بود.
پس از جنگ جهانی دوم و به سبب ضعف اقتصادی و مشکلات خاورمیانه بریتانیا در عرصه بین‌الملل حضوری ضعیف داشت، با این که امپراطوری هنوز به طور گسترده‌ای دست نخورده باقی مانده و هیچ قدرتی مانند فرانسه، آلمان یا شوروی درصدد مبارزه با آن نبود، اما این استواری متزلزل به نظر می‌رسید. این وضعیت انگلستان را به این باور سوق داد که اوضاع رو به بهبود است و امپراطوری همچنان بر جای خواهد ماند، مالایا هنوز یکی از منافع مهم بریتانیا به شمار می‌رفت که این کشور به خاطر حفظ آن یک جنگ چریکی بسیار طولانی را پشت سر گذاشت. اما دستیابی شوروی به بمب هیدروژنی تمامی معادلات را تغییر داد.
دولت انگلستان به دلیل شرایط اقتصادی، بیشتر تمایل داشت در دفاع از خلیج فارس آمریکا نقشی پیش‌رو را بازی کند، گرچه تا آن زمان به پیمان بغداد نپیوسته بود. همانگونه که ذکر شد، مهار اتحاد شوروی و جلوگیری از دسترسی آن کشور به منابع وسیع نفت خلیج فارس از نگرانی‌ها و اهداف مشترک بریتانیا و آمریکا به شمار می‌رفت. از دیدگاه دولت بریتانیا، ایالات متحده باید به لزوم مشارکت بریتانیا در دفاع از منافع غرب و منافع نفتی آمریکا پی ببرد. طبق گفته سلوین – لوید، وزیر امور خارجه بریتانیا «باید درصدد آن باشیم که آمریکا موقعیت ما را در خلیج فارس به عنوان تضمین کننده منافع غرب درک کند. این شامل منافع شرکت‌های نفتی آن کشور نیز می‌شود»،(Calvocoressi,۲۰۰۱)
طبق این گفته، گرچه ایالات متحده به پیمان بغداد ملحق نشد، اما آیزنهاور، رئیس جمهور آمریکا، برای نشان دادن حسن نیت و ابراز آمادگی برای مداخله در منطقه در ژانویه ۱۹۵۷، دکترین آیزنهاور را طرح کرد. که عبارت بود از «فرستادن قوای نظامی آمریکا به هر بخش از خاورمیانه جهت مبارزه نظامی با تجاوز از سوی هر ملیتی که به وسیله کمونیسم بین‌المللی کنترل می‌شود»،(Calvocoressi,۲۰۰۱)
آیزنهاور این پیشنهاد را به کنگره نیز ارائه داد و کنگره آن را تأیید نمود، ضمن آنکه مقرر شد ظرف مدت دو سال بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ میلیون دلار به عنوان کمک اقتصادی و نظامی به کشورهایی که در منطقه تمایل به دریافت این کمک دارند، اعطا شود، به شرط آن که بپذیرند در صورت تهدید یا تجاوز نظامی از طرف کمونیسم بین‌المللی، از ایالات متحده دعوت کنند که نیروی نظامی خود را به منطقه بفرستد، تا از استقلال کشورهای امضاء کننده توافقنامه دفاع کند.
نفوذ موفقیت‌آمیز بریتانیا بر ایالات متحده آمریکا کلید محافظت صنایع این کشور در خلیج فارس بود. بنا به گفته وزیر امور خارجه بریتانیا» ،«دیدگاه ایالات متحده برای حمایت از حفظ موقعیت ما بسیار مهم است»،(Calvocoressi,۲۰۰۱) چرا که پس از ماجرای سوئز، اعراب به این نکته رسیدند که دیگر در برابر قدرت‌های خارجی ضعیف به شمار نمی‌روند و دیگر این که با خروج بریتانیا، قدرت دیگری جایگزین آن نخواهد شد،(۱۹۵۷).
اما دکترین آیزنهاور به بن‌بست رسید. طرح آیزنهاور در خاورمیانه، به ویژه پس از دخالت آمریکا در لبنان در سال ۱۰۵۸، نفوذ امپریالیسم آمریکا در منطقه به شمار می‌رفت. که از دیدگاه دولت‌های عرب، اقدام ایالات متحده، مداخله‌ای‌ بی‌مورد بود.
در سال ۱۹۵۹ عراق، به علت کودتا و سقوط ملک فیصل، خود را از پیمان بغداد کنار کشید و دفتر مرکزی بغداد به ترکیه منتقل گردید. در نتیجه پیمان بغداد صرفاً به یک پیمان مرکزی (سنتو) تغییر یافت. ایالات متحده آمریکا تنها به دلیل نگرانی روز افزون از گسترش نفوذ شوروی و شیوع افکار کمونیستی در خاورمیانه در پیمان جدید شرکت کرد. در نتیجه مقرر شد ایالات متحده کمک‌های نظامی و غیره خود را به ایران، تا چند برابر گذشته، افزایش دهد تا در نتیجه ایران بتواند به عنوان سپری در برابر تهدیدات اتحاد شوروی، از منابع وسیع نفت خلیج فارس دفاع کند.
● استراتژی «روابط خاص» بین انگلستان و آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بریتانیا همچنان آینده خود را در روابط خود با جمهوری اسلامی ایران و منطقه خلیج فارس در چارچوب استراتژی «روابط خاص» بین خود و آمریکا می‌بیند،‌که هنوز در آغاز قرن بیست و یکم این استراتژی با انرژی کامل به حیات خود ادامه می‌دهد. بریتانیا قدم به قدم با ایالات متحده، پس از انقلاب اسلامی در ایران، در منطقه در حال حرکت بوده است. مانند حضور بریتانیا در خلیج فارس و همراهی با ایالات متحده در جهت اسکورت کردن کشتی‌های نفت کش در زمان جنگ ایران و عراق، همکاری بریتانیا با آمریکا در دهه ۹۰ میلادی در جنگ اول عراق و همراهی بریتانیا با ایالات متحده در جنگ عراق در مارس ۲۰۰۳.
بررسی این مقاله در مورد موقعیت جمهوری اسلامی ایران در استراتژی روابط خاص بین انگلستان و آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به این ترتیب ادامه می‌یابد، که ساده‌لوحانه خواهد بود اگر گفته شود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و در واقع، اخراج استراتژی «روابط خاص» بین انگلستان و آمریکا از ایران آن استراتژی در منطقه مرده به حساب می‌رود، یا از علاقه آن استراتژی در جهت داشتن موضع خاص در مقابل ایران کاسته شده است.
سنجیده نیست اگر گفته شد، موقعیت استراتژی «روابط خاص» بین انگلستان و آمریکا در خلیج فارس پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ضعیف شده یا از بین رفته است، چرا که بریتانیا و آمریکا از روابط حسنه و دولت‌های مطیع خلیج فارس برخوردار بوده‌اند. استراتژی «روابط خاص» در خلیج فارس نقش پیشرو را بازی می‌کند. حفظ منابع وسیع نفت خلیج فارس از نگرانی‌ها و اهداف مشترک بریتانیا و آمریکا می‌باشد.
سیاست «روابط خاص» بریتانیا و آمریکا در منطقه علیرغم پیروزی جمهوری اسلامی در ایران به روند خود ادامه می‌دهد. از دیدگاه استراتژی «روابط خاص» بریتانیا و آمریکا، ایران همچنان کشور مهمی در منطقه خلیج فارس به شمار می‌رود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ایالات متحده آمریکا و بریتانیا در جهت کنترل انقلاب اسلامی ایران قدم برداشتند به این معنی که هر دو کشور سعی می‌کردند نقض حقوق بشر در ایران را مطرح کنند و ایران را تحت فشار قرار دهند. آمریکا و بریتانیا، که سیاستش ادامه سیاست همراهی با ایالات متحده است،‌سعی کردند در مجامع بین‌المللی و افکار عمومی تبلیغات ضد غربی ایران را خنثی نمایند و چهره‌ ایران را نزد ملل جهان مغشوش جلوه دهند (دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، ۱۳۵۹).
آمریکا در مقابل سیاست‌های ضد آمریکایی در ایران سعی کرد که ایران را از لحاظ اقتصادی و سیاسی منزوی نماید و بریتانیا از سیاست ایالات متحده در مقابل ایران پیروی کرد، زیرا از دید بریتانیا نه تنها منافع آنها در چارچوب «روابط خاص» با ایالات متحده بود، بلکه عملیات ضد بریتانیایی و تبلیغات ضد بریتانیایی همراه با تبلیغات ضد آمریکایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران انجام می‌گرفت. مانند حمله به سفارت بریتانیا در تهران و به آتش کشیدن بخشی از آن. پس از اشغال سفارت آمریکا در تهران موضع ایالات متحده علیه ایران حادتر شد، از جمله زیر فشار گذاشتن اروپای غربی، کانادا و ژاپن توسط آمریکا، در جهت تحریم اقتصادی وسیاسی ایران، که بریتانیا هم در پشت سر ایالات متحده در این سیاست در حرکت بود، به خصوص که دولت‌های آمریکا و بریتانیا، به غیر از ادامه سیاست «روابط خاص» بین خود،(در آغاز جمهوری اسلامی) هر دو طیف چپ بودند و دارای ایدئولوژی‌های نزدیک. در آمریکا دولت دموکرات، به رهبری جیمی کارتر بر مسند کار بود، دمکراتها در آمریکا از طیف چپ می‌باشند، نزدیکی ایدئولوژیکی دو دولت خود کمکی در جهت تحقق سیاست «روابط خاص» در قبال ایران، پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود.
جنگ بین ایران و عراق در سال ۱۹۸۰، استراتژی روابط خاص را یک قدم دیگر نسبت به ایران حادتر کرد و آن بهبودی روابط ایالات متحده با عراق بود که از سال ۱۹۶۷ میلادی قطع بود درنتیجه ارسال اطلاعات نظامی به عراق علیه ایران از سوی آمریکا توسط هواپیماهای آواکسی که آمریکا به عربستان سعودی فروخته بود از سرگرفته شده بود(شوشتریان، ۱۳۶۹). ایالات متحد از هر حرکتی که متضمن ضربه زدن به جمهوری اسلامی بود استقبال می‌کرد. آمریکا در طول جنگ ایران و عراق همواره از کشور عراق حمایت کرد و به آن کشور کمک می‌کرد، بریتانیا هم موضع آمریکا را پیش گرفته بود ودر طول جنگ ایران و عراق موضع آن کشور همواره روند سیاست حمایت از ایالات متحده آمریکا و «روابط خاص» بود.
بدین ترتیب در جریان جنگ ایران و عراق ، انگلستان و آمریکا با توجه به استراتژی «روابط خاص» بین دو کشور از کمک‌های اطلاعاتی وآمریکا با توجه به استراتژی «روابط خاص» بین دو کشور از کمک‌های اطلاعاتی وتسلیحاتی به عراق کوتاهی نکردند.(U.S.Senate Foreign Relations Committee,۱۹۸۴)
در اواخر جنگ بین ایران و عراق ناوگان‌های نظامی آمریکا وانگلستان در خلیج فارس حضور یافتند وبه گفته آنها هدف، ایجاد امنیت در کشتیرانی در خلیج فارس بود. انگلستان و آمریکا تحکیم موقعیت خود را در خلیج فارس در اواخر جنگ بین ایران و عراق از طریق توافق‌های متعدد با کشورهای منطقه خلیج فارس تحقق دادند که این روند بعد از پایان جنگ دو کشور نیز ادامه یافت.
واشنگتن در آ‎غاز قرن جدید در ادامه سیاست خود نسبت به ایران تلاش زیادی می‌کند تا افکار عمومی را نسبت به فعالیت‌های هسته‌ای ایران همواره تحریک نماید و بریتانیا هم در این راستا حرکت می‌کند.
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران، آمریکا و انگلستان در خصوص منافع‌شان در خلیج فارس، بطور جدی احساس خطر کردند و به تهیه و تشکیل ترتیبات امنیتی جدیدی اقدام کردند مانند:
۱) حضور مستقیم نیرو‌های نظامی آمریکا و انگلستان به منظور اجرای استراتژی بازدارندگی انقلاب اسلامی ایران و جلوگیری از بسط نفوذ آن به کشورهای منطقه.
۲) تکیه بر توانایی‌ها و قابلیت‌های موجود در منطقه خلیج فارس و سازماندهی آنها مانند شورای همکاری خلیج فارس.
شورای همکاری خلیج فارس،‌از ماهیت دفاعی وامنیتی برخوردار است و فلسفه وجودی آن احساس نیاز امنیتی آمریکا و بریتانیا یا سیاست روابط خاص بین بریتانیا و آمریکا و شیوخ منطقه برای حفظ اهداف و موجودیت خودشان در مقابل تهدیداتی بود که از سوی انقلاب اسلامی در ایران مطرح گردید.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران و از بین رفتن اساس قدرت ایالات متحده در منطقه و احساس خطر و ناامنی حکام منطقه خلیج فارس نسبت به آینده رژیم‌های خود در مقابل انقلاب اسلامی باعث ایجاد تشکلی بین کشورهای کوچک‌تر منطقه خلیج فارس گردید. که شورای همکاری خلیج فارس نام گرفت واساسنامه آن در فوریه ۱۹۸۰ در عربستان به امضاء رسید.
تشکیل شورای همکاری خلیج فارس سیاستی بود، که سیاست «روابط خاص» بین آمریکا و بریتانیا بر اساس زمینه‌های موجود در خلیج فارس و تشدید احساس نگرانی حکام منطقه خلیج فارس از ناحیه انقلاب اسلامی و تجاوز شوروی مطرح گردید و پرورش داده شد.(Kelly,۲۰۰۰)
شورای همکاری خلیج فارس، یک نقطه مهم استراتژی «روابط خاص» بریتانیا و آمریکا در مقابل ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در آغاز قرن بیست و یکم به شمار می‌رود.
بریتانیا و آمریکا با سیاست «روابط خاص» در قرن بیست و یکم از روابط حسنه‌ای با دولت‌های عربی خلیج فارس برخوردارند. آنان سعی می‌کنند جهت حفظ منافع خود در خلیج فارس بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، روابط خود را با دولت‌های خلیج فارس به روش‌های متفاوت مانند ارتباط با خانواده‌های حاکم کشورها حفظ نمایند. بریتانیا و آمریکا تلاش می‌کنند از طریق ارتباطات و روابط سنتی حسنه با خانواده‌‌های حاکم کشورهای شورای همکاری خلیج فارس منافع استراتژیک، سیاسی،نظامی واقتصادی خود را حفظ کنند.
انگیزه منافع اقتصادی، مانند دسترسی به بازارهای کشورهای ثروتمند عربی حوزه خلیج فارس، فروش اسحله، معاملات نفتی و مهار کردن جمهوری اسلامی ایران در منطقه خلیج فارس موجب گردیده که استراتژی «روابط خاص» بریتانیا و آمریکا نقش فعالی در مناسبات دیپلماتیک با کشورهای شورای همکاری خلیج فارس ایفا کند.(Lelly,۲۰۰۰)
نویسنده: علیرضا - موسوی‌زاده
پاورقی‌ها
(۱).عضو گروه علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات.
(۲).thor
- Leifer,M.(۱۹۹۳).Constrains and Adjustments in British Foregn Policy London,George Allen Unwin,۱۹۲.
- دیمبلی، دیوید (۱۹۹۸). مصاحبه با جک گلویل، شبکه تلویزیون BBC.
- Rhodes – James,R.(۱۹۹۴) Churchill speaks: Winston S.Churchill in peace and war,collected speeches,۱۸۹۷ – ۱۹۶۳, New York,windward,۸۸۰.
- Churchill to Eisenhower,۵ April ۱۹۵۳,Prem ۱۱/۱۰/۴ (PRO).London.
- Dimbleby, D. and Reynods, D. (۱۹۹۹). An Ocean Apart, London, Hodder and Stoughton, ۱۸۰, ۲۰۴, ۲۱۳- ۲۱۴.
- دیمبلی، دیوید (۱۹۹۸). مصاحبه با ژنرال اندرو گودپستز، رئیس دفتر آیزنهاور و مشاور نزدیک وی در سیاست خارجی، شبکه یک تلویزیون BBC.
- Mclean, D.(۱۹۹۷). British Foreign Policy Since Sues, ۱۹۵۶- ۱۹۶۸, London, Hodder and Stoughton, ۱۳۸- ۱۳۹.
- Macmillan, H.(۱۹۷۲). Pointing the Way, ۱۹۵۹- ۶۱, London, Macmillan, ۱۱۸- ۱۱۹,۴۷۷.
- Cp(۵۷) ۵,۶Jan., ۱۹۵۷, CAB ۱۲۹.۶۶c (۵۴) ۵۳, Middle East: Anglo- American Policy. Letter to Foreign Ambassador to Washington, Secret, ۲۵ th January, ۱۹۵۴.
- Borrows, B. (۱۹۹۵). Footnotes in the sandi The Persina Gulf in Transition, ۱۹۵۳- ۱۹۵۸, London, Michael Russell, ۱۳۵.
- Yergin D. (۱۹۹۰). Shattered Peace: The origins of the cold war and the National Security State, London, Penguin Books, ۵۶۹.
- Alexandery. And Nanes A. (Eds), The United States and Iran:A Documentary History, Maryland University Publications of America, ۲۶۵- ۲۶۶, ۲۷۵.
- PRO, London, Premll/۷۲۵, The Correspondence and Papers of the Prime Minister’s Office, sir Roger Stevens, The British Ambassador in Tehran, the Foreign Office, Top secret. ???, March, ۱۹۵۴.
- Kupchen, C.A. The Persian Gulf and the West: The Dilemas of security, London Allen Unwin, (۲۰۰۰).۳۴.
- Department of state, (۱۹۹۵). Papers Relating to the Foreign Reltions of the United States, Washington DC., Annual, ۵۷, Vol.x.۷- ۲۸, ۱۱۶.
- Dobson, A.P. The Politics of the American Economic Special Relationship, ۱۹۴۰- ۱۹۸۷, Brighton, Wheat sheaf Books, ۱۴۴.
- DRO, London, CAB ۱۲۹/۸۱ CP(۵۶) ۱۲۲/Memorandum by the Foreign Secretary, Selwyn- Lloyd, on Proteting British Interest in Persian Gulf, Secret, ۱۴th May, ۱۹۵۶.
- DRO, London, Fo۳۷۱/۱۲۰۵۷۱, The General Political correspondence of the Foreign Office, Sir Roger Stevens, British Ambassador to Tehran, to the British Foreign Secretary, Selwyn- Lloyd, Secret, ۸th December. ۱۹۵۶.
- R.Pearce, R. (ed) (۱۹۹۴). Patrick Gordon Walker, Political Diaries, ۱۹۳۲- ۱۹۷۱, London, The Hisstorian Press.
- PRO, London, CAB۱۲۹/۸۴ Memoradum by the British Interest in the Persian Gulf, ۵th January, ۱۹۵۷.
- P. Calvocoressi, P. (۲۰۰۱). World Politics Since, ۱۹۵۴, New York Longman.
- PRO, London, CAB ۱۲۸/۲۹ CM۳۴(۵۵)
- دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، (۱۳۵۹). اسناد لانه جاسوسی، شماره ۳۴، ۲۲۳- ۱۸۵.
- شوشتریان، حمیدرضا (۱۳۶۹) روابط عراق و آمریکا و شوروی، ۱۳۶۹ انتشارات امامت، مشهد.
- U.S.Senate Foreign Relations Committee, (۱۹۸۴). Related to American Diplomacy in the Persian Gulf Dulf During Iran Iraq war.
- CENT. COM. CENTRAL COMMAND.
- J. B. Kelly, J.B. (۲۰۰۰). Arabia and the Gulf, and the west, New York, st. Martin’s Press, ۳۱۳.
منبع : باشگاه اندیشه