پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

جهانی شدن مدرنیته در ایران و پیامدهای آن


جهانی شدن مدرنیته در ایران و پیامدهای آن
پرسش محوری ما در طول این نوشته، سنجش و درك ماهیت ایران و مدرنیته است. كه برای پاسخ به آن چهار پرسش پایه ای دیگر را طرح می كنیم.
نخست آنكه: جهانی شدن چیست؟ دوم اینكه: مدرنیته چسیت؟ و چگونه می توان از آن تعریف دیگری كه به ایران مربوط باشد، به دست داد. سوم اینكه: پدیده ی جهانی شدن مدرنیته كدام است؟ و چگونه می توان از جهانی شدن دریافتی فراتر از مفهوم صرفاً اقتصادی عرضه كرد. و چهارم اینكه: اثرات مدرنیته ی جهانی شدن در ایران چه بوده است؟
بیشترین پدیده ای كه ایران را تحت تأثیر خودش قرار داد و در واقع تحول اساسی در ماهیت ایران ایجاد كرد، پدیده ی مدرنیته و جهانی شدن آن بود، كه پیامدهای مثبت و منفی زیادی از خود در ایران به جا گذاشت. البته به نظر می رسد كه پیامد منفی آن بیش از پیامد مثبت آن بود. هر چند كه با آمدن مدرنیته و جهانی شدن آن در ایران، پیشرفت و رشد ایجاد شد، امّا این پدیده یك بحران تمدن در ایران و ماهیت ایرانیان ایجاد كرد و تحولات اساسی در بخش های گوناگون به وجود آورد البته به گونه ای نامحسوس. این پدیده، ایران را در مسیری قرار داد كه بازگشت به قبل برایش غیر ممكن است.([۲]) انتخاب این موضوع، به دلیل اساسی ترین اثراتی است كه این پدیده در ایران داشته است. تا ابعاد گوناگون و پیامدهای مختلف این پدیده بررسی و شناخته شود (هر چند به طور مختصر) و با شناسایی پیامدهای منفی آن جلوی ضرر بیشتر گرفته شود. امید است كه این اثر، مفید واقع شود.
●فصل اول: جهانی شدن
ـ مقدمه
جهانی شدن به مثابه یك واژه، عبارت، اصطلاح و یا حتی فكر و اندیشه، از جمله مفاهیم و اصولی است كه امروزه در كمتر حوزه ای از حوزه های علمی، سیاسی، اقتصادی، فكری و فلسفی است كه مورد بحث و گفتگو و یا چالش و مناقشه نباشد و با آنكه عمر آن ـ به منزله ی یك تئوری یا نظریه ـ چندان زیاد نیست و هنوز سال های آغازین عمر واقعی خود را سپری می كند از چنان وسعت و گسترش برخوردار شده كه بسیاری از تئوری های قدیمی و با سابقه ی حوزه های علمی و فكری بشر را از رونق انداخته و بیش از همه ی آنها در عالم فكر و فرهنگ، مورد توجه و نظر واقع شده است و حتی چنان بر حوزه های معرفتی سایه انداخته كه كمتر اصطلاح، تئوری و یا پدیده ای باقی مانده كه بدون فهم دقیق ارتباط آن; پدیده ی جهانی شدن، قابل فهم و تبیین و یا حداقل قابل طرح باشد.
برخوردهایی كه با جهانی شدن صورت گرفته و هنوز هم ادامه دارد. برخوردهایی اكثراً احساسی و ایدئولوژیك بود. و میان دو طرف افراط و تفریط در دَوَران و نوسازی دائمی و همواره قرار داشته است. این است كه امروزه كمتر نوشته ای را می توان پیدا كرد كه بدون در نظر گرفتن دیدگاه های جناحی و یا فرا رویهای مهیج و احساسی به تبیین جوانب این مسأله پرداخته باشد و همین امر موجب شده كه پدیده ی جهانی شدن با وجود شهرت و اعتباری كه پیدا كرد، هنوز به صورت دقیق و عمیق تعریف نشده است. به طوری كه مفهوم بنیادین و اصیل آن برای اكثر حوزه های فكری و فرهنگی و یا حتی سیاسی و اقتصادی قابل فهم باشد.
از سوی دیگر عدم احاطه ی كامل طراحان و طرفداران این نظریه بر میزان تأثیر دقیق و گستره ی آن نیز به نوبه ی خود موجب تعدد آراء و كثرت تعابیر و تعاریف موجود شده و همین امر نه تنها حاكی از ابهام و ناگویایی خود مسأله است، بلكه موجب غموض و پیچیدگی مضاعف آن نیز شده است. قبول بی چون و چرا و یا ردّ كامل، راهكار درستی نیست; پس بهترین راهكاری پیشنهادی، شركت در جریان جهانی شدن است. بنابراین با كاوش در بنیادهای این پدیده، فهم جان مایه های آن، بررسی همه جانبه ی پیامدهای ذاتی و اجتماعی آن از یك سو، و احیای توانمندی های ذاتی خویشتن، و به كارگیری نیروهای مفید و مؤثر برای انجام امور لازم و پیش برنده، درك اقتضای زمان و مكان، و از همه مهم تر توجه به نوع رسالتی كه بر عهده داریم، می تواند به ما این جسارت را بدهد كه در اقیانوس سر و ته ناپیدایی كه به نام جهانی شدن بر سر زبان افتاده است، با گام های استوارتری حركت نماییم و باید توجه داشت كه هیچ گونه برخورد «جزیره ای» یا «گزینشی» نظیر برخوردهای صرفاً سیاسی یا اقتصادی و یا فرهنگی و... نمی تواند پاسخ آگاهانه و خردمندانه برای برخورد با پدیده ی جهانی شدن باشد. زیرا این پدیده پروژه ای است كه حتی اگر در پیدایش خود از این مایه ها بهره نگرفته باشد. امروز به صورت مرموز و پر اسراری با همه ی این حوزه ها در ارتباط است.
با این مقدمه مشخص شد كه بررسی مقوله ی جهانی شدن در یك مجموعه ـ تحقیق، مقاله یا كتاب نمی گنجد و پرداختن به آن نیازمند به تلاش های جدی تر و جدیدتری نیاز دارد كه هر امت و یا ملت خردمندی خود را مكلف می داند در برابر این مسئولیت سهل انگاری و اهمال نكند. زیرا بدترین بلایی كه در دراز مدت یك فكر و عقیده را به كام مرگ و نابودی می كشاند «توهم استغنا» و «ساده كردن مسائل جدی» است. و ما امید داریم كه چنین امری رُخ ندهد.
الف) تاریخچه ی جهانی شدن
وقتی جهانی شدن به عنوان ظهور فوق قلمروگرایی تلقی شود، پدیده ای عمدتاً جدید در تاریخ معاصر است. فقط پس از دهه ی ۱۹۶۰ م. جهانی شدن در بخش های بزرگی از زندگی انسان نقش محوری، جامع و مداوم پیدا كرده است. در مجموع آهنگ جهانی شدن با گذشت زمان شتاب فزانیده ای پیدا می كند. شاید گسترش فوق قلمروگرایی در قرن ۲۱، با سرعتی كه طی دهه ی ۱۹۸۰ م. و ۱۹۹۰ م. شاهد آن بوده ایم، ادامه پیدا نكند; امّابیشتر نشانه های جاری حاكی، از گسترش هر چه بیشتر قلمرو زدایی در سال های آینده است.
جهانی شدن، همه ی مردم را به یك اندازه تحت تأثیر قرار نداده است. به علاوه، ظهور فوق قلمروگرایی بر مراكز شهری ـ به ویژه شهرهای به اصطلاح جهانی ـ بیش از مناطق روستایی تأثیر گذاشته است. این گرایش بیشتر در طبقات مرفه و متخصصان دیده می شود تا در طبقات فقیر و كم سواد. زنان و افراد رنگین پوست به طور كلی كمتر از مردان و سفید پوستان بر فضای جهانی دسترسی دارند. بنابراین جهانی شدن معاصر از جنبه های گوناگون اغلب نادیده انگاشته شده است.([۳])
▪دوره ی قبل از قرن ۱۸
تعیین دقیق نقطه ی آغازین جهانی شدن دشوار است و از این لحاظ، جهانی شدن خاستگاه ندارد. دوره ی تكوین این روند بسیار طولانی بوده است، امّا لحظه ی دقیق شكل گیری آن مشخص نیست. تكنولوژی لازم برای ایجاد فضای اجتماعی فرا مرزی مادی از قرن ۱۹ فراهم نشده است. با این وجود، هشیاری جهانی مدت ها پیش از این دوره وارد برخی از تصورات مردم شده است.([۴])
▪مرحله ی آغازی جهانی شدن: دهه ی ۱۸۵۰ تا دهه ی ۱۹۵۰
امكانات تبدیل جهان گرایی از تصور به روابط اجتماعی مستقل تر از اواسط قرن ۱۹ به تدریج فراهم شده است. حدود یك قرن پس از دهه ی ۱۸۵۰، شاهد ظهور نخستین تكنولوژی های ارتباطات جهانی، تحكیم نخستین بازارهای جهانی برخی از عناصر سرمایه گذاری جهانی، و بخشی از جهان گرایی در سازمانی خاص هستیم. این جهانی شدن از نظر وسعت به هیچ وجه با پدیدار شدن فوق قلمروگرایی سریع كه از اواسط قرن ۲۰ شاهد آن بوده ایم قابل مقایسه نیست. به علاوه زنجیرهای تولید برون مرزی و مشكلات زیست محیطی فرا جهانی، در این سال های اولیه به هیچ وجه وجود نداشتند. با این وجود، در فاصله ی میان اواسط قرن ۱۹ و اواسط قرن ۲۰ برای جهانی شدن در مقیاس وسیع اقدامات مقدماتی زیادی انجام شد.([۵])
▪جهانی شدن كامل: دهه ی ۱۹۶۰ تا امروز
اگر جهانی شدن را به عنوان توسعه ی فضاهای فوق قلمرو تلقی كینم. شكوفایی آن عمدتاً از دهه ۱۹۶۰ م. آغاز شده است. اگر چه روابط فرا جهانی، پدیده ی كاملا جدیدی نیست. طی چهار دهه ی پایانی قرن ۲۰، آهنگ و مقیاس گسترش آن به لحاظ كیفی بیشتر شده است. طی سالهای یاد شده افزایش بسیار زیادی را در تعداد، تنوع، شدّت، تثبیت آگاهی و تأثیر پدیده های فرا مرزی شاهد بوده ایم.([۶])
ب) تعریف جهانی شدن
اصطلاح جهانی شدن، ترجمه ی عبارت «Globalization» انگلیسی است و این عبارت از مصدر «to Global» گرفته شده كه با توجه به فرهنگ لغت های موجود، بر معانی و مفاهیمی نظیر گرد مثل توپ یا هر چیز كروی دیگر، كره ی زمین و... اطلاق می شود. فعل این مصدر هم به صورت متعددی و هم لازم بیان شده است. از این رو باید به خاطر ترجمه ی دقیق آن به فرا خور حوزه ی مورد استفاده از معادل های دقیق استفاده شود.([۷])
جهانی سازی از نظر لغوی به معنی عملكرد یا اقدام برای جهانی كردن تعریف شده است و از نظر مفهومی، هم به یك پارچگی جهان و هم به تراكم آگاهی نسبت به جهان به عنوان یك كل دلالت می كند این فرآیند و یا تمایل، با وجود برخی گسست ها در طول تاریخ بشر وجود داشته و امروزه به یك موضوع مهم در كانون توجه سیاست مداران و پژوهشگران در زمینه های مختلف و یكی از پراستفاده ترین و رایج ترین مفاهیم علوم انسانی تبدیل شده است و از نیمه ی دوم دهه ۱۹۸۰ م. به چنان اعتبار علمی دست یافته كه دیگر، نه ردیابی نحوه ی انتشار آن در سراسر جهان ممكن است و نه می توان ادعای كنترل آن را كرد.
جهانی سازی در كنار و پس از نظریه های مشهودی هم چون نظریه ی امپریالیسم هابسون ولنین وابستگی فرانك، نظریه جهانی والر شتاین، نظریه نوسازی پارسونز، آلموند و وربا و همچنین نظریه تجدد گیدنز، از جمله نظریه های كلان اجتماعی و روابط بین الملل است كه در واكنش به كوتاه بینی ها و ایرادهای آن ها مطرح گردیده است.([۸])
ادعای اصلی جهانی شدن، حذف موانع و مرزهای موجود بر سر راه نقل و انتقال كالا و خدمات و كوتاه كردن فاصله ی زمانی و مكانی میان مبادلات انسانی است. در مسیر جهانی شدن، علاوه بر انتقال كالاها یا خدمات منطقه ای به منطقه ی دیگر، افكار و عقاید نیز منتقل می شوند; پس نمی توان در این گیر و دار، فكر و فرهنگ را به صورت دست نخورده و بكر تصور كرد; پس پدیده ی جهانی شدن، فقط فاصله ی نقل و انتقال كالاها و خدمات را نزدیك نمی كند، بلكه فرهنگ ها را نیز به هم می پیوندد پس، نمی توان نتایج و پیامدهای ذاتی و اجتماعی آن را نادیده گرفت.
مسأله ی جهانی شدن كه ظاهراً به عنوان یك تئوری در عالم اقتصاد مطرح شده است هرگز نمی تواند با سیاست و فرهنگ چنان قطع رابطه كرد. باشد كه هیچ حرف و حدیثی در رابطه با پیوند و یا تأثیر و تأثرات آن ها قابل طرح نباشد. برعكس اقتصاد به عنوان یكی از امور مربوط به انسان، بی گمان با سایر مسائل انسانی ارتباط تنگاتنگی دارد. به طوری كه هر گونه اثر و تأثیری در آن، بر سایر موارد زندگی انسان مؤثر است.([۹])
ج) علل جهانی شدن
جهانی شدن از چهار علل ناشی می شود: ۱. گسترش عقل گرایی به عنوان چارچوب دانش غالب، ۲. برخی چرخش ها در تحول سرمایه داری، ۳. نوآوری تكنولوژیكی در ارتباطات و داده پردازی، ۴. تشكیل چارچوب های نظارتی توانمند.([۱۰])
جهانی شدن به عنوان فرآیندی ساختارمند ظاهر شده است; یعنی جهانی شدن مستلزم رابطه ی متقابل نیروهای ساختاری و ابتكار عمل نیروهای تأثیرگذار بوده است. از این دیدگاه، جهانی شدن، از رابطه ی متقابل محرك های ساختاری و تصمیمات عامل ناشی شده است. نیروهای ساختاری مرتبط با عقل گرایی و سرمایه داری چند صد سال قبل به ایجاد امكانات و فرصت هایی برای جهانی شدن اقدام كرده اند. بازرگانان، مخترعان و دانشمندان براساس این امكانات اقدام كردند و در نتیجه نخستین فضاهای فرا جهانی را گشودند. در میان این ابتكارهای عاملان، تعدادی از نوآوری های تكنولوژیكی و اقدامات نظارتی از اهمیت سرنوشت سازی برخوردار بودند. این گام ها همراه با تحولات دیگر در عقل گرایی و سرمایه داری. در اواسط قرن ۲۰، پویایی هایی را برای گسترش عمده ی فوق قملروگرایی فراهم آورده اند. طی دهه های بعدی پیشرفت های تكنولوژیكی بیشتر شوند و قوانین زمینه ساز، جهانی شدن پرشتاب كردند.([۱۱])
ـ عقل گرایی
عقل گرایی، پیكربندی كل دانش است كه تفكر جهانی و از آن طریق، روند وسیع تر جهانی شدن را گسترش داده است. این چارچوب دانش چهار ویژگی اصلی متمایز دارد. نخست اینكه; عقل گرایی جنبه ی سكولار دارد; یعنی واقعیت را بر حسب دنیای فیزیكی تعریف می كند. دوم; عقل گرایی جنبه ی انسان مدارانه دارد; یعنی واقعیت را عمدتاً بر حسب علایق و فعالیت های انسان قرار می دهد. سوم; عقل گرایی مشخصه ی دانشمند را دارد; یعنی معتقد است كه پدیده ها را می توان بر حسب واقعیات مسلم قابل كشف، به وسیله ی كاربرد دقیق روش های پژوهش عینی درك كرد. چهارم; عقل گرایی، جنبه ی ابزاری دارد; یعنی بینش هایی را دارای بیشترین ارزش می داند. كه به مردم امكان می دهند تا مشكلات را بلافاصله حل كنند.
عقل گرایی مانند هر ساختار اجتماعی، پدیده ای تاریخی است كه در زمان و مكان های خاص، تحت شرایط ویژه ای ظاهر شده است. در واقع می توان مواردی از تفكر سكولار، انسان مدارانه، علمی، ابزاری را در دوران های گوناگون باستان پیدا كرد. با این وجود، ساختار اجتماعی عقل گرا ـ یعنی ساختاری كه به طور نظام مند سایر شكل های دانش را كنار می زند ـ مشخصه ی تاریخ نوین است.
تفكر عقل گرا به شیوه های مختلف موجب ترغیب رشد تصور جهانی و فعالیت های فوق قلمرو مادی گوناگون كه تفكر جهانی عامل مروج آن بوده، شده است.([۱۲])▪سرمایه داری
سرمایه داری جهانی شدن را تا جایی تقویت كرده است كه عوامل موجود در فضای فوق قلمرو مادی فرصت های عمده ی زیادی را برای انباشت مازاد فراهم می كند. انباشت مازاد، انگیزه های نیرومند مادی را برای ظهور فوق قلمروگرایی فراهم كرده است، یعنی سرمایده داری به هیچ وجه به خودی خود، جهانی شدن را پدیده نیاورده است. این نوع ساختار تولید، به وجود ساختار دانش عقل گرا بستگی دارد كه موجب نگرش سكولار، انسان مدارانه و ابزاری می شود و سرمایه داری از طریق آن عمل می كند به علاوه عاملان گوناگون می بایست نوآوری های تكنولوژیكی و چارچوب های نظارتی را فراهم كنند كه انباشت مازاد فوق قلمروی میسر كرده است. البته باید متذكر شویم كه چهار علت اصلی جهانی شدن متقابلا به هم وابسته اند و وری یكدیگر تأثیر می گذارند.([۱۳])
▪نواوری های تكنولوژیكی
نواوری های تكنولوژیكی، تا كنون بخش بزرگی از زیربنای جهانی شدن را فراهم كرده است. آینده، نوید پیشرفت بیشتری را می دهد كه امكانات روابط فوق قلمروی را چندین برابر افزایش خواهد داد. برای مثال رادیوهای دیجیتالی كه از طریق ماهواره ها امواج را دریافت می كنند، امكانات جدیدی برای پخش برنامه های برون مرزی كم هزینه و با ظرفیت بالا فراهم خواهند كرد. بدون تردید روند تغییرات تكنولوژیكی به عنوان نیروی تقویت كننده ی فرا روندگی جغرافیای قلمروگرا ادامه خواهد یافت.
▪قوانین و مقررات
قوانین و مقررات به چهار شیوه اصلی، جهانی شدن را تقویت كرده اند: استاندارد كردن روش های اجرایی و فنی; آزادسازی جابه جایی برون مرزی پول; سرمایه گذرای ها، كالاها و خدمات تضمین های حقوق مالكیت برای سرمایه ی جهانی; و قانونی شدن سازمان ها و فعالیت های جهانی. تشكیل این زیربنای قانونی تنها عامل جهانی شدن نبوده است. برعكس، سایر نیروها و عوامل، سیاست گذاران را برای فراهم آوردن این امكانات به شدّت تحت فشار قرار داده اند. با این وجود، فوق قلمروگرایی بدون وجود چارچوب های نظارتی و حمایتی نتونست گسترش پیدا كند.([۱۴]
د) نتیجه گیری
به نظر می رسد كه جهانی سازی، برآیندی غیر ارادی از یك سری طرح های ارادی و از پیش تعیین شده است كه برخی آثار آن در هر بعد از ابتدای تاریخ شناخته شده ی بشر وجود داشته و از همان زمان نیز تأثیرات آن رو به فزونی بوده است. امّا تا اواسط هزاره ی دوم، توسعه ی این ابعاد، پیوسته و منظم نبوده است. در اواخر این هزاره به ویژه در اوایل قرن بیستم است كه تأثیرات، پیوسته و منظم شده و در اواسط قرن بیستم هم یك شتاب ناگهانی پیدا كرده كه با نوگرایی و توسعه ی سرمایه داری هم زمان شده است. هم چنین به نظر می رسد كه با سقوط بلوك كمونیست و تكمیل پیوستگی آن به اردوگاه سرمایه داری پدیده ی جهانی شدن با فرآیندهای اجتماعی دیگری نظیر فرا صنعتی شدن و فرا نوگرایی نیز شتاب بیش از پیش به خود بگیرد.
پیامدهای جهانی سازی مختلف و متفاوت است و تنها در یك معادله ی قدرت است كه می توان مزایا و معایب یا نفع و ضرر اجتماعی آن را برای جوامع، دولت ها، سازمان ها، ارزش ها و افراد انسانی تخمین زد و ارزیابی كرد.([۱۵])
به هر حال از دید ما تحلیل جهانی شدن تنها از زاویه ی رشد و تسلط اقتصاد بازار در جهان، نگاهی یك جانبه و پاسخ گوی ضرورت ها و نیازهای جهانی غربی است. حال آنكه جهان غیر غربی و نیز شرق (ایران)، غرب را تنها در اقتصاد خلاصه نمی بیند و در طول حیات خود تنها محمل اقتصاد، غرب نبوده است.
برای آنكه از سوی شرق به تحلیل جهانی شدن بپردازیم، باید از زاویه ی آنچه بر سر شرق آمد. به پدیده ی جهانی شدن بنگریم. این، كاری ساده نیست.
اگر از این زاویه، یعنی از زاویه ی جایگاه و منافع شرقی به پدیده ی جهانی شدن نظر اندازیم، مقدمتاً در می یابیم كه نه می توان رابطه ی غرب و شرق را به حدود ۲۰ سال اخیر محدود كرد، و نه باید احساس، خصوصاً نتایج آن را در اقتصاد خلاصه نمود.
چرا كه بهره برداری اقتصادی فراوان، مستقیم و استثنائی كه غرب در ۲۰ سال اخیر از جهانی شدن كسب كرد. اساساً یك سویه بوده جهان شرق و جوامع آن اساساً از ثمرات پدیده ی جهانی شدن به گونه ای دیگر، به گونه ای كاملا متفاوت استفاده كردند. منطق استفاده از جهانی شدن از سوی شرقیان و غربیان متفاوت است و توجه ما هم به این نكته اساسی است.
مركز توجه ما جهانی شدن اقتصاد نیست، بلكه جهانی شدن مدرنیته است. این پدیده ای است كه كلیت جهان غیر غربی و خصوصاً شرق و ایران را دست خوش حادثه ای تاریخی كرده است. حادثه ای برگشت ناپذیر است!([۱۶])
●فصل دوم: مدرنیته
▪مقدمه
ادبیات ایرانی پیرامون مفهوم «مدرنیته» هنوز كم عمر و اندكی سطحی است. نخستین مشكل این ادبیات غالباً توضیحی است و نه انتقادی. و از آنجا كه انتقاد كردن، بیشتر به سطح تعاریف كل یا شاید شعار نزول كرده است. از آن جا كه ما از بیرون به غرب نگاه می كنیم، پس باید بتوانیم غنی تر از غربیان به غرب نظر كنیم و آن را بشناسیم، همان طور كه غربیان تعریفی جامع تر از خود ما، از ادبیات، هنر، باستان شناسی، تاریخ و فلسفه ساختند و به ما و دیگران عرضه كردند.
الف) تعریف مدرنیته
تعریف هایی كه تا كنون از مدرنیته ارائه شده است چندان فراوان، متنوع و حتی گاهی با هم متضادند كه اگر بگوییم این واژه ای بسیار رایج در علوم است، یكی از مبهم ترین اصطلاح ها نیز به شمار می آید تا كنون هیچ كس نتوانسته تعریفی یكه و نهایی و كامل از واژه ی «مدرن» و از مفاهیمی كه همراه با آن مطرح می شوند همچون «مدرنیته»، «مدرنیزاسیون» و «پسامدرن» ارائه كند و به نظر می رسد كه حتی ارائه ی یك تعریف براساس فصل مشترك تعریف های موجود از مدرنیته نیز ممكن نیست.([۱۷])
به هر حال مجبوریم برای بحث تعریف كاملی ارائه كنیم. بنابراین چند تعریف كامل را ارائه می كنیم. مدرنیته یعنی «مدرن بودن» و به همین دلیل مدرنیت را به عنوان برابر این واژه از زبان فارسی پیشنهاد كرده اند.([۱۸])
مدرنیته از «Madernus» لاتین هم می آید. به طور مختصر، می توان آن را چیزی چون «نو كردن قاعده مندانه و هدف مند» تعریف كرد. این سخن از فیلسوف فرانسوی هانری لوفور است.([۱۹])
بسیاری از تاریخ نگاران هنگامی كه از «روزگار مدرن» یاد می كنند، فاصله ای را میان رنسانس و انقلاب فرانسه در نظر دارند. امّا كسانی هم هستند كه آغاز صنعتی شدن جوامع اروپایی، پیدایش وجه تولید سرمایه داری و تعمیم تولید كالایی را آغازگاه مدرنیته می دانند. از سوی دیگر نویسندگان نیز، حدّ نهایی مدرنیته را میانه ی سده ی بیستم حتی امروز می شناسند. نكته ی اصلی، شناخت مشخصه های اصل «مدرنیته» است. به این مسأله كه می رسیم با شگفتی متوجه می شویم كه از شدّت اختلاف ها كاسته شده است. بسیاری باور دارند كه مدرنیته یعنی روزگار پیروزی خرد انسانی بر باورهای سنتی، رشد اندیشه ی علمی و خرد باوری، افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفه ی نقادانه. كه همه با سازمان یابی تازه ی تولید و تجارت، شكل گیری قوانین مبادله ی كالاها، و به تدریج سلطه ی جامعه مدنی بر دولت همراهند. به این اعتبار، مدرنیته مجموعه ای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فسلفی است كه از حدود سده ی پانزدهم تا امروز ادامه یافته است.([۲۰])
بیشتر اندیشمندان امروز وقتی از مدرنیته یاد می كنند، این معنا را در نظر دارند: «مجموعه ای پیچیده و فرهنگی كه امكان نفی را فراهم می آورد و راه گشای سلطنت عقل و برقراری آزادی است».
پس جا دارد در مورد این معنا بیشتر درنگ كنیم. جامعه ای را مدرن بخوانیم كه بنابه «قوانین انسانی» اداره شود و نه بر اساس قوانین آسمانی. نظامش استوار بر خردباوری و كنش های حساب شده، در راستای دستیابی به هدفی باشد، یعنی كنش های علمی و تكنولوژیك. حضور عناصر كهنه و سنتی، شكل عوض كردن آن ها و تداوم زندگی شان كنار عناصر امروزی و نو، بنیان مدرنیته است. خلاصه اینكه، مدرنیته یك رویكرد عقلانی است، و مأمور تجدد، نه طبقه ای خاص است و نه آیین ویژه، بلكه خرد و عقلانیت است.([۲۱])
ب) مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون
در ابتدای بحث مدرنیته، تفكیك چند اصطلاح از هم لازم و ضروری به نظر می رسد. در اینجا سه اصطلاح شبیه هم یعنی مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون را مطرح می كنیم. این اصطلاح ها هر چند به لحاظ ظاهری شبیه هم هستند ولی به لحاظ معنایی و عملی باهم فرق های اساسی دارند و نباید آنها را به جای هم به كار گرفت. ما با مطرح كردن یك سؤال این سه اصطلاح را از هم تفكیك می كنیم و فرق های آنها را بیان می كنیم. سؤال اساسی كه با آن مواجهیم، این است كه: در ایران مدرنیته اتفاق افتاده یا مدرنیزاسیون؟
بزرگترین خطر در بررسی و شناخت غرب كه در میان ایرانیان به چشم می خورد تقلیل مدرنیته به مدرنیسم است. جنبش «غرب شناسی» در ایران باید بتواند فراتر از سطح و نمودهای بیرونی غرب گام نهد و به عمق این تمدن نقاب جدی زند. چنانچه «شرق شناسی» با ما چنین كرد. نظریه ای كه مطرح می شود این است كه: مدرنیته، مدرنیسم نیست.
مدرنیسم بر پایه ی عناصر قابل رؤیت و بیرونی تمدن غرب چون، ارتش، دولت سیاسی، اقتصاد و... استوار است. عناصر كاربردی كه چون ابزار استفاده می شوند مدرنیسم اند; حال آنكه مدرنیته، مجموعه ای از یك رشته مفاهیمی است كه از حدود ابزاری فراتر می روند و پایه و اساس قدرت نظامی، دولت سیاسی و تولید اقتصادی را بنا می ریزند. مدرنیته بنا و شالده ی اصلی تمدن غرب است و مدرنیسم ساختمان بیرونی آن است.
در این باره، انسان شناس معروف فرانسوی «ژرژ بلانویه» می نویسد: «مدرنیته در عمق شكل می گیرد و جنبش اعماق است. به كاروند اصلی جامعه و فرهنگ مرتبط است، حال آنكه مدرنیسم، كه كاملا از مدرنیته متفاوت است، خود را در شكل بیرونی نمود می دهد.» به این ترتیب مدرنیته «جنبش عمق» و مدرنیسم «جنبش در سطح» است.([۲۲])
پرسش اصلی این است كه اگر مدرنیسم از مدرنیته به واسطه ی اتصال اولی به سطح و رابطه ی دومی به عمق، جدا شود، در امر جهانی شدن كدام یك جهانی می شوند یا زودتر واقعیت جهانی را بنا می كنند؟مدرنیته از مدرنیسم، تنها در حوزه و محدوده ی داخلی تمدن غرب جدا نمی شود نظریه ی اساسی این است كه: در مسأله ی مربوط به جهانی شدن، آنچه جهانی می شود ابتدا مدرنیسم است، كه با خود لزوماً و به طور هم سطح و هم زمان، مدرنیته را به همراه ندارد.
جهانی شدن غرب، نخست جهانی شدن مدرنیسم است. یعنی گستره ی همگانی آلات و ابزار بیرونی و قابل رؤیت تمدن غربی. یعنی جهانی شدن اقتصاد، تكنولوژی و غیر; مدرنیته یعنی مفاهیم پایه گذار، دیرتر و به سختی و لزوماً به طور ناقص جهانی می شوند و به شرق می رسند.
در امر جهانی شدن، غالباً و نخست با فراگیر شدن اقتصاد و تكنیك غرب روبروئیم. سیاست و ضرورت های سیاسی و اجتماعی نیز كم و بیش هر زمان یا گاه دیرتر در كشورهای غیر غربی، گسترده می شوند. امّا رفورم فرهنگی، تحول واقعی در آموزش و پرورش، ایجاد جنبش های فرهنگی، نوگرائی در ادبیات، شعر و هنر، تحول در پایه های فكری، دگرگونی در ارزش های اجتماعی و پس فردی پدیدار شدن مكاتب فلسفی و روشنگری و بالاخره پدیده ی نمایش، تئاتر، سینما، بعداً و بسیار تدریجی متحقق می شوند. نخستین تحول در تكنولوژی، اقتصاد و سیاست، هم قابل رؤیت است و هم سریع تر متحقق می شود; چرا كه انتقال فوری تر را برطرف می كنند. امّا دومین تحول از طریق تغییرات پایه ای و فكری ـ فرهنگی، غیرقابل رؤیت تر و دیرتر، كاملا تدریجی و سخت عمل می كند.
واقعیت آن است كه تكنیك و اقتصاد، سریع تر از فكر تكنیك ساز و اقتصاد ساز قادرند از فضای جغرافیایی غربی خارج شوند و شبكه های خود را سراسری كنند و فضای جدید ارتباطی در سطح جهان بنا سازند. این پدیده های قابل رؤیت ایجادگر ضرورت های جدیدند كه بنای نوگرایی یا مدرنیزاسیون را در كشورهای غیرغربی ریخته اند. بنابراین، مدرنیزاسیون فاكتور سومی است كه در این بحث وارد می شود، و آن عبارت است از تحولات نو كه در كشورهای غیرغربی در حوزه های ساختاری ـ و رو بنایی ـ ایجاد می شوند.([۲۳]) مدرنیزاسیون در ایران در ارتش، در دوره ی عباس میرزا (۱۷۸۹ ـ ۱۸۳۲ م.) باز می گردد; امّا تحول در قدرت سیاسی به واسطه ی جنبش مشروطه (۱۹۰۶ م.) متحقق شد. در حوزه ی اداری و اقتصادی حكومت رضا شاه (۱۹۴۱ ـ ۱۹۲۱م) گام مؤثّر در این زمینه بود.([۲۴])
در یك نگاه، مدرنیزاسیون مجموعه تحولاتی است كه در امر روبنایی جامعه، در اقتصاد نظام اداری سیاسی صورت می گیرد. اینها همه مستقیماً با مدرنیسم مرتبط اند و هم غیرمستقیم تحت اثرات مدرنیته اند. مدرنیزاسیون به این فضاها مربوط است. حال آنكه مدرنیته، دیرتر و بالاخره به گونه ای غیرقابل رؤیت به جوامع غیرغربی می رسند. پدیدار شدن گرایش های فكری، فلسفی نوگرا، تغییرات پایه ای در تعلیم و تربیت، نوگرایی فكر مذهبی، پیدایش سینما در ایران، مجموعه تحولاتی اند كه دیرتر و بسیار تدریجی تر از تحول در ارتش، اقتصاد و صنعت پدید آمدند و كمتر به تصمیم های سیاسی، دولتی و یا فردی شبیه و یا مرتبط اند.([۲۵])
ج) نظریه نوسازی
بعد از روشن شدن معنی و جایگاه سه اصطلاح مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون، حال نظریه نوسازی را بررسی می كنیم كه چرا نظریه ی نوسازی در غرب مثبت بود و باعث پیشرفت و توسعه ی جوامع آنها شد ولی در جوامع شرقی نتیجه ی مثبتی نداشت و حتی بر عكس نتیجه ی منفی در برداشت و باعث بحران در جوامع آنها شد.
در سال های بعد از جنگ دوم بین المللی «نظریه ی مدرنیزاسیون» به عنوان یك مدل اقتصادی و فرهنگی برای توسعه، طرفداران بسیار پیدا كرد. در آن زمان چند اصل كلی مورد قبول غالب اقتصاد دانان بود و این نظریه با آن اصول هماهنگی داشت: نخست آنكه; براساس برداشت تك خطی از تاریخ، فرض بر آن بود كه همه ی جوامع، ناگزیر باید از همان مراحل بگذرند و همان هدف هایی را داشته باشند كه كشورهای پیشرفته ی امروزی طی كرده اند.
دوم آنكه; نتیجه ی چنین روندی، به دست آوردن اندیشه هایی است كه جوامع پیشرفته را ساخته اند مانند روحیه ی ابتكار و نوآوری، جستجوی سود، نیل به موفقیت شخصی در امور، اعتقاد به دموكراسی، اعتقاد به جدایی دین از سیاست و... .
و سوم آنكه; اعتقاد به كاربرد صحیح ابزار سیاست اقتصادی كه لزوماً جوامع را به این اهداف خواهد رساند. در واقع نظریه ی مدرنیزاسیون، دو قطبی است و جامعه ی مدرن را در برابر جامعه ی سنتی قرار می دهد و بدون آنكه تعریف جامع و كلی ارائه دهد، جوامع غربی را مدرن می شناسد و جوامع جهان سوم را پای بند سنت، معرفی كند. طبق این نظریه در كشورهای جهان سوم، موانعی وجود دارند كه امر توسعه را دشوار می كنند، پس نظریه ی مدرنیزاسیون در جستجوی دلایلی درونی برای توجیه عقب ماندگی است. ریشه های این نظریه را می توان در آثار كارل ماركس ماكسوبر و دوركیم جستجو كرد.([۲۶])
ایران نیز مانند اكثر كشورهای در حال توسعه در دهه های اخیر، بدون آنكه صریحاً اعلام كند برنامه های توسعه ی اقتصادی خود را براساس نظریه ی مدرنیزاسیون بنا نهاد و رشد اقتصادی را هدف قرار داد. تكنوكرات های برنامه ریز «بعد فرهنگی» توسعه را از یاد بردند و تب توسعه گرایی كه به اكثریت كشورهای جهان سوم سرایت كرده بود به مرحله ی بحرانی رسید.
در ایران، علی رغم برخی تجربیات محدود، به نظریه ی توسعه درون زا توجه زیادی نشد و اصولا بعد فرهنگی در برنامه ریزی اقتصادی و اجتماعی ایران جای مناسبی بدست نیاورد.([۲۷])
بنابراین توجه صرف به بعد اقتصادی نظریه ی نوسازی باعث شد كه كشورهای جهان سوم و از جمله ایران نتوانند مانند غرب توسعه یابند و در نتیجه، در جریان نوسازی به بحران برسند.
د) نتیجه گیری: مدرنیته همچون پدیده ی جهانی
برای نتیجه گیری این مبحث به دو نكته اشاره می كنیم كه در واقع نتیجه ی مباحث مطروحه است. بنابراین به دو نظر كه شاید در ابتدا متضاد به نظر آیند اشاره می كنیم.
۱. «مدرنیته در اساس خود غربی است.» این نظریه در بنیاد هگلی است. به این معنا كه فضایی كه به پیدایش مدرنیته امكان حیات داد، فضای جغرافیایی و تاریخی اروپای غربی بود. كل تمدن غرب در این فضا ریشه دارد. از قرن هفدهم میلادی، تحولاتی تدریجی به شكل كم وبیش به هم پیوسته در علم، فلسفه، سیاست، اقتصاد و تكنیك صورت گرفت و یكی در رابطه با دیگری، تركیب تمدن به تمام معنا را داشت كه فقط در جغرافیای تاریخی غرب قابل فهم بود.([۲۸])
با این حال این امر نافی آن نیست كه خارج از تمامیت غربی، برخی عناصر سازنده ی مدرنیته در حوزه های مختلف از فضاهای جغرافیایی دیگر از جمله شرق، نیامده باشند. بنابراین مدرنیته، غربی و متصل به گذشته ی تاریخی، مذهبی، هنری، فلسفی، سیاسی و اقتصادی این فضای جغرافیایی است; امّا در آن گذشته هم عناصر شرقی دیده شده است.
۲. مدرنیته در ماهیت نانگاشته و در ضمیر ناپیدایش، ماهیتی جهانی دارد و به فضای جغرافیایی غرب خلاصه نمی شود. چنان چه اشاره شد، این امر نافی این اصل اساسی نمی شود كه مدرنیته، اساس غرب است، امّا آن، تنها در تولید و رشد درونی اش، غربی است. ارائه ی حیات مدرنیته آن را به ناگزیر از فضای محدود اولیه اش به جهان پرتاب می كند و این موضوع اساسی است كه نتایج آن به اندیشه ی مجدد نیاز دارد
نظری كه ما از این دو نكته ی به ظاهر متضاد استخراج می كنیم آن است كه، هر چه بیشتر مدرنتیه به جهان رو آورد، از غربی شدنش كاسته می شود و به همگانی بودنش افزوده می گردد. به این ترتیب، مدرنیته هر چه بیشتر همگانی شود، كمتر غربی می ماند، زیرا هر چه بیشتر در دسترس دیگران قرار گیرد، بیشتر در ممالك غیرغربی، محیط را برای تمدن از نوع خود آماده می كند.([۲۹]) حال باید جوامع شرقی از جمله ایران از این فرقی كه پیش آمده استفاده كنند و تحول مدرنیته را به نفع خود بهره برداری كنند تا اثرات منفی مدرنیته به اثرات تا حدی مثبت تغییر یابد. در واقع باید سعی كنیم مدرنیته را شرقی كنیم.
●فصل سوم: جهانی شدن مدرنیته
▪ مقدمه: «وضعیت عدم بازگشت تاریخی»
در ابتدای این بحث لازم است یك بحث مقدماتی را درباره ی جهانی شدن مدرنیته ارائه كنیم، كه با این بحث مقدماتی مباحث جهانی شدن مدرنیته راحت تر تبیین می شود. در مقدمه، نظریه ی «وضعیت عدم بازگشت تاریخی» را بحث می كنیم، كه در جوامع شرقی و به خصوص ایران، این وضعیت به وقوع پیوست. این نظریه را در سه نكته ی اساسی بیان می كنیم.
خروج مدرنیته از فضای جغرافیایی غرب، جهانی شدن آن رابطه ی آن با كشورهای غیرغربی، شرقی و بالاخره ایران، شرایطی را پدید آورده است كه در آن، امكان هرگونه بازگشت قطعی به گذشته، به طور گسترده، و به صورت یك حركت اجتماعی و تاریخی، یك بار برای همیشه در این كشورها از بین می رود; چرا كه مدرنیته به فضایی از درون دست می یابد كه ریشه دارترین عوامل را دست خوش حادثه ای برگشت ناپذیر می كند. این نظریه، تحت عنوان «پیدایش شرایط عدم بازگشت تاریخی» مطرح می شود.([۳۰]) بحث از شرایط عدم بازگشت تاریخی در ایران، تحلیل مفصلی را می طلبد، در اینجا فقط سه كیفیت اساسی آن را مطرح می كنیم.
۱. نخست آنكه: شرایط جدید با شرایط پیشین به كلی متفاوت است و از یك تحول كیفی در جامعه ی ایران نشان دارد. به این معنا كه پیدایش شرایط جدید در ایران كه از پیش از انقلاب مشروطه گسترش یافت، در واقع در پرتویك بُرش تاریخی متحقق شد. چرا كه از نگاه ما، انقلاب مشروطه در ایران نشان از آغاز یك بُرش تاریخی است. امّا این برش تاریخی نشان از آن ندارد كه ما به كلی از گذشته و داده ها و علائم زیستی اش، یعنی سنت، خارج شده ایم. بلكه این امر به آن معناست كه در زیست جدید تاریخی مان، معیارهای ارزشی جدیدی درما راه یافته اند. به این ترتیب كه در امر قضاوت درباره ی معنای زندگی، گذشته، آینده و حیات امروز، دیگر كاملا معیارهای ارزشی سنتی را به كار نمی بریم. و در واقع بریدن از سنت و پیوست به مدرنیته مانده ایم! و این خود پیامد شرایط بی سابقه ای است. ما میان دو هویت و دو آهنگ ناپایدار از زمان رها شده ایم، و شرایط بحرانی را با خوب و بد آن ادامه می دهیم. آنچه نقاط ارجاع روحی و فكری ما را متحول كرد. فقط مدرنیته بود، یعنی آن آگاهی كه در پس و در بنیاد تكنیك، اقتصاد و برنامه ریزی اداری و نظامی نهفته است و بالاخره در ادامه ی مدرنیزاسیون می آید و معنای آن ها را پی ریخته می ریزد.
۲. خود این شرایط جدید، اگر چه بحرانی است، امّا یك خصوصیت اصلی دارد و آن، اینكه اساساً نه دیگر توسط معیارهای ارزشی سنت و نه كاملا توسط معیارهای ارزشی مدرن قابل توضیح اند. شرایط جدید، خود پدیده ای نو، اصیل و كاملا نایافته است. این شرایط، پدیده ای تركیبی اند و هویتی بر پایه ی تركیب سنت و مدرنیته دارند. یعنی خود، مجموعه ای جدیداند كه دو خصوصیت دارد. از یك سو نه كاملا سنتی و نه كاملا مدرن است و از سوی دیگر و در عین حال عمیقاً از آن ها تأثیر گرفته است.۳. این خصوصیات هنوز به كمال، توضیح دهنده ی واقعیت شرایط جدید نیستند. پیدایش شرایط نوین كه ماحصل بُرش تاریخی از گذشته و پدید آورنده ی یك مجموعه ی ارزشی تركیبی است، اساساً برگشت ناپذیر است. یعنی پس از ایجاد شرایط نوین دیگر امكان درهم ریختن كامل و همه جانبه ی آن. و بازسازی كامل گذشته به طور واقعی و خصوصاً اجتماعی برای همیشه از میان می رود.([۳۱]) این نكته های اساسی، جمع بندی ما از پیدایش شرایط نوین در ایران است. با توجه به این مقدمه، به تعریف مفهوم جهانی شدن مدرنیته می پردازیم.
الف) تعریف جهانی شدن مدرنیته
با توجه به مقدمه ای كه بیان شد، و تعریف جهانی شدن مدرنیته، به یك تعریف اجمالی و مختصر بسنده می كنیم و سپس نتایج جهانی شدن مدرنیته را بیان می كنیم كه این نتایج، خود، معنی جهانی شدن مدرنیته را واضح تر و سایر مسائل را از این مبحث جدا می كنند.
جهانی شدن مدرنیته عبارت از سراسری شدن اقتصاد غرب، ولی نه تنها آن، بلكه فرهنگ، آموزش و پرورش، سیاست، تكنولوژی و... غرب در جهان است. این پدیده، مجموعه ی تمدن غرب مدرن را در نظر دارد. به این واسطه آن را «جهانی شدن مدرنیته» می خوانیم. این پروسه از كلونیزاسیون (استعمار) آغاز گردید; امّا پس از جنگ جهانی دوم و خصوصاً در طول دو دهه ی اخیر دو چندان تسریع یافته است. در این دو دهه ی اخیر، تصویر جهان به كلی متحول شده و كیفیت رابطه ی غرب و شرق نیز تغییر نموده است. ما در تحلیل جهانی شدن مدرنیته به همین دو دهه ی اخیر اشاره داریم، با علم به آن كه این آثار و نتایج در گذشته ریشه دارد. جهانی شدن از زاویه ای كه ما مطرح می كنیم نتایجی دارد كه اساساً در فضای محدود یك تحلیل صرفاً اقتصادی نمی گنجد.([۳۲]) در واقع جهانی شدن از وضعیتی تجربی سخن می گوید; ارتباط پیچیده ای كه در هر جای جهان امروز جدید است. امّا این وضعیت نه در شكل ناب مشاهده ی مستقیم و ساده، بلكه همیشه از طریق مقدمات و نظریه های وساطت گری بر ما ظاهر می شود. نباید نیرومندترین این ها، مقوله ی مدرنتیه است.([۳۳])
ب) نتایج جهانی شدن مدرنیته
۱. انفكاك غرب از مدرنیته: یكی از نتایج اصلی جهانی شدن كه اساساً بسیاری از پژوهشگران غربی به آن بی توجه بوده اند. تسریع پروسه ی جدایی مدرنیته از غرب است. این نظر بر پایه ی این مشاهده استوار است كه خصوصاً در طول بیست سال گذشته ـ پا به پای پدیدار جهانی شدن، غرب هرچه بیشتر از كنترل مناطق نفوذی خود ناتوان شده است. دیگر هر جا كه تكنولوژی مدرن، فرهنگ، آموزش و پرورش و اقتصاد مدل غربی نفوذ نمود، ما لزوماً شاهد تسلّط سیاسی یا نظامی غرب نبودیم. دیده ایم كه در طول سال های اخیر، كشورهای آسیایی به خوبی عناصر مدرن را از غرب به عاریت گرفته اند و در فضای اقتصادی و فرهنگی و حتی سیاسی خود پیاده كرده اند. بی آنكه دیگر تحت سلطه ی سیاسی مستقیم كشورهای غربی باشند. به این ترتیب، یكی از نتایج جدایی مدرنیته از غرب آن است كه كشورهای آسیایی چون گذشته دیگر، نه به دنبال غرب كه گاه در كنار و یا در مقابل غرب قرار دارند.
۲. رشد تضاد سنت و مدرنیته:
جهانی شدن جدا از آن كه به گسترش اقتصاد و بازار و رشد لیبرالیسم در جهان می انجامد و به تدریج غرب را از مدرنیته جدا می كند، به ویژه باعث تسریع تضاد میان سنت و مدرنیته در كشورهای شرقی می شود، امّا عصر حاضر ما را در برابر رو در رویی هر چه جدی تر ارزش های سنتی ـ شرقی و مدرن ـ غربی قرار داده است و تسریع این پروسه ی بی سابقه تنها نتیجه ی جهانی شدن مدرنیته. یعنی ورود همگانی فرهنگ غربی در كشورهای شرقی و نه فقط نتیجه ی سراسری شدن اقتصاد بازار است. با این حال تضاد سنت و مدرنیته در پایه ای ترین و اساسی ترین جوانب زندگی كشورهای آسیایی ـ شرقی، پدیده ای تازه نیست. عصر كلونیزاسیون در طول چهارده قرن عمر طولانی اش ما را به تدریج به سوی تقابل سنت و مدرنیته كشاند. در ایران نمونه های این درگیری خصوصاً در طول صد سال اخیر فراوان بوده اند، كه نتایج اصلی رودررویی سنت و مدرنیته، ایجاد مجموعه ها و ارزش های تركیبی است.([۳۴])
ج) جهانی شدن، پیامد مدرنیته
در این بحث از این زاویه به بحث نگاه می كنیم كه اصلا پیامد مدرنیته، جهانی شدن بود. در حقیقت جهانی شدن در دوران تاریخی مدرنیته به وقوع نپیوسته، بلكه پیامد مدرنیته است. برخی از محكم ترین استدلال ها در مورد خاصیت های جهانی ساز مدرنیته را در آثار آنتونی گیدنز می توان یافت كه با رساله ی تأثیرگذارش به نام پیامدهای مدرنیته شروع می شود. وی در این رساله، مفهوم جهانی شدن را به نظریه ی اجتماعی اش وارد و آن را تقویت می كند. مناسبات اجتماعی جهانی كه محل های دور از هم را چنان به هم ربط می دهد كه هر واقعه ی محل تحت تأثیر رویدادی است كه با آن فرهنگ ها فاصله دارد، شكل می گیرد و بر عكس تعریف می شود. با این ادعا، ارائه می شود كه مدرنیته ذاتاً جهانی ساز است. امّا مدرنیته به چه معنایی ذاتاً جهانی ساز است؟ تعبیر ضعیف این ادعا از بحث گیدنز درباره ی چهار بعد نمادی اصلی مدرنیته ناشی می شود: سرمایه داری، نظام صنعتی، نظارت به ویژه كنترل سیاسی دولت ملی و قدرت نظامی. او این انماد را به چهار بعد جهانی شدن ربط می دهد: اقتصاد سرمایه داری جهانی، تقسیم بین المللی كار، نظام دولت ملی و سامان نظامی جهان. گیدنز به اجمال درباره ی ماهیت این ابعاد نمادی بحث می كند و بر وابستگی متقابل و پیچیده ی آنها و در عین حال ویژگی مستقل و تبدیل ناپذیری هر یك از آنها به یك اصل جهانی ساز واحد تأكید میورزد.([۳۵])
د) نتیجه گیری
ایران در روند جهانی شدن مدرنیته، وارد شرایط عدم بازگشت تاریخی شده است. شرایطی كه دیگر نمی شود ایستاد و به عقب بازگشت. چون مدرنیته در درون خودش، عوامل و مسائل را دگرگون و در آنها تغییر و تحول ایجاد می كند كه اساسی هستند و از طرف دیگر تحولات ایجاد شد. هم، بنیادین و اساسی اند. این حرف به این معناست كه در ایران تحول كیفی رخ داده است. بنابراین در این شرایط نوین: در هم ریزی و تحول ایجاد نمی شود و یا به شرایط گذشته به طور كامل نمی توان برگشت، چون جهانی شدن مدرنیته یعنی سراسری شدن غرب از تمام جنبه هایش و گسترش تمدن غرب در جهان. نتایج اصلی جهانی شدن مدرنیته، تضاد بین سنت جوامع و مدرنیته و حتی جدا شدن غرب از آن است.
●فصل چهارم: پیامد جهانی شدن مدرنیته در ایران
▪مقدمه: فاكتورهای تحول بحرانی در ایران
جهانی شدن مدرنیته برای ایران بحران تحولی را ایجاد كرد. كه پیامدهای مختلفی به همراه داشت. بنابراین ابتدا فاكتورهای تحول بحرانی و چگونگی ورود ایران به آن را در مقدمه توضیح خواهیم داد و سپس به بحث اصلی یعنی پیامد جهانی شدن مدرنیته در ایران می پردازیم.
هر شكلی از مدرنیزاسیون، نوگرایی است. ولی نه مستقیماً به مدرنیته كه نخست به مدرنیسم متصل است. با این حال، هر جا كه مدرنیزاسیون تحقق یافت. پدیده هایی چون تكنیك و صنعت نوین بنا شدند و دولت، قانون، مجلس و دستگاه اداری و نظامی منظم ایجاد گردید به تدریج و به شكلی نادیده و نانوشته، عناصر مدرنیته، یعنی عناصر بنیادین فكری و ارزشی نیز به میان می آید; چرا كه این عناصر در نیت ان تحولات موجودند. پشت تكنیك، فكر تكنیك ساز نهفته است. این عناصر، بنای انسان را از درون تحت تأثیر قرار می دهند.([۳۶])
▪پیدایش شبكه ی نامرئی تحول (چگونگی ورود ایران به بحران تحول)
نفوذ عناصر مدرنیته از طریق جنبش مدرنیزاسیون تحقق می یابد. این جنبش، شبكه ای را ایجاد می كند كه انسان شرقی، ناخودآگاه درون آن جای می گیرد، دستخوش تحول می شود و خود به خود جزئی از مجموعه ی آن شبكه می گردد. شبكه ی نامرئی ای كه ماحصل مدرنیزاسیون در تكنیك و اقتصاد و سیاست بود. و فضای نوین را ایجاد كرده است كه كار را بالاخره و در طول زمان به تحول در بنیادها و ریشه ها می كشاند. این شبكه، انسان متعلق به جامعه ی سنتی را از زمانی كه در آن جای می گیرد. در مركزی ترین نقاط حیات و حساس ترین بُعد نگاهش به جهان، به خود مشروط می كند. انسان متعلق به جامعه ی سنتی، از زمانی كه در رابطه با این شبكه قرار گرفت، دیگر نظیر انسان گذشته نیست. این تحول، یك جا به جایی فیزیكی و قابل رؤیت نیست. مدرنیزاسیون تولیدگر جنبش قابل رؤیت و مشهورات و می توان وجود آن را از دور یا نزدیك حس كرد. وی آنچه در نگاه تحت قابل رؤیت نیست تحولاتی است كه در پس این تغییرات رد بنایی ایجاد می شود و به آگاهی و روح انسان كار دارد. و به گونه ای كاملا تدریجی نمایان می شود. در اینجاست كه با مدرنیته روبروئیم; مدرنیته ای كه در پس عناصر تكنیك، اقتصاد و سیاست و از طریق ایجاد كردن آن، شبكه ی نامرئی، روح و فكر ایرانی را دستخوش تحول می كند. مدرنیته تكنیك نیست، بلكه فكر تكنیك ساز است. بنیاد اقتصاد و پایه ی سیاست مدرن است.([۳۷])
الف) جنبش مدرنیزاسیون در ایران (بحران تحول در ایران)
پیامد جهانی شدن مدرنیته رااز دو جهت بررسی می كنیم: یكی از جهت بحران تحول در ایران كه نتیجه ی جنبش مدرنیزاسیون است. و دیگری، از جهت هویت ایرانی و بحران آن كه در اثر جهانی شدن مدرنیته در ایران ایجاد شد.
در ایران، جنبش مدرنیزاسیون با حكومت رضاخان یك عمر تازه یافت. در طول ۸۰ ساله، اگر امروز، ایران را با ان روزها مقایسه كنیم، به راحتی در می یابیم كه عناصر در هیچ حوزه ای قابل قیاس با گذشته ی ۸۰ سال پیش خود نیست. همه چیز در همه ی ابعاد، متحول شده است. نه جامعه، نه سیاست، نه اقتصاد، نه آموزش و پرورش در ایران امروز، دیگر همچون گذشته نیست. آنچه ما را دستخوش این تحول بی سابقه كرد. تنها رابطه ی مان با خارج از فضای تاریخی مان یعنی با مدرنیته و غرب بوده است. ما هرگز بدون واسطه با جهان خارجی، به این میزان متحول نمی شویم. به عبارت روشن تر می توان نشان داد كه پدید آورند، و موتور اصلی تحول در طول قرن اخیر بیشتر عناصر خارجی بوده است نه داخلی. عناصر داخلی عموماً و در غالب موارد، در تابعیت و تحت تأثیر آن عناصر خارجی متحول شده اند.([۳۸]) بنابراین از این دیدگاه به جنبش مدرنیزاسیون یك تحول مثبتی را در ایران داشته، ولی به طور كلی نتایج منفی را هم دربر داشته است.
بی شك ما در ایران دولت همگون، قانون تحقق یافته، نظام اداری موزون و عقل گرا و تكنیك تمام نداشته ایم. بر مجموعه ی این عوامل پس از ورود به فضای زیستی و اجتماعی ایران، با گذشته و حال كشور، رابطه ای هماهنگ و موزون بنا نكردند. زیرا در میانه ی سیر تحول تاریخی ایران وارد آن فرآیند شده اند. به این دلیل این عوامل را در واقع باید «فاكتورهای تولید كننده ی تحول بحرانی در ایران» نامید. این فاكتورها كه در پیوند و هم آوازی با تاریخ فكری و سنتی ایرانی بنا نشده اند بحران را پدید آورده اند; چرا كه اساساً از بیرون فضای تاریخی ما آمده اند و نتوانسته اند پس از سالیان دراز یك مجموعه ی كم و بیش هماهنگ و بی تضاد را در فضای زیست ایرانی پایه ریزند. و همین فاكتورها، نوعی تحول اساسی را، كه ما از آن در تحول بحرانی، نام می بریم، خود به خود به ایران سنتی، در طول صد سال اخیر تحصیل كرده اند. تحولی كه از ظرفیت فرهنگی و سنتی كشورها فراتر می رفت، در رابطه با تحولی كه در صد سال اخیر بر ایران تحمیل شد. به این دلیل كه اساس آن از بیرون آمد، ما ندانستیم و نتوانستیم بفهمیم، چرا متحول شدیم؟ ما به طور واقعی و از درون آن تحول را نمی خواستیم و نیاز آن را حس نمی كردیم و قادر به فهم چیستی آن نبودیم. تحول مزبور «اندیشه ی انتقادی» را در ما ایجاد نكرد. و ما را به سنجش و نقد نوشته مان تشویق ننمود.ما در تحول صد سال گذشته مان با كاركردهای عمل امور بسنده كردیم و نگران بر پایی یك اندیشه ی نو و یك فرهنگ نو پا، همگام با رشد اقتصاد و تكنولوژی نبودیم. بنابراین هرگز در ایران، فكر تكنیك ساز ایجاد نشد و ما همیشه در این حوزه نه تنها به دنبال متخصص غربی بلكه به دنبال تخصص غربی بوده ایم. در ایران، برپایی دولت ملی، پدیده ای در اصل، غربی بود. دولت رضاشاه مجموعه ی عواملی چون كابینه، قانون اساسی، نظام ارتشی و سپس نظام اداری و تربیتی خود را اندكی از عصر مشروطه، اندكی از رفورم های آتاتورك و بالاخره از خود غرب، مستقیماً به عاریت گرفت. فاكتورهای بحران در ایران چند كاركرد اساسی داشته اند.
اول آنكه، رابطه ی ما را با گذشته مان مسأله ساز كرده اند; چرا كه بدون نقد گذشته و بدون توضیح چرایی آن وارد فضای زیستی ما شده اند. و ما هرگز در نیافتیم كه چرا این عناصر نتوانستند در كنار و در مقابل ما قرار گیرند و چگونه قادر شدند به جزئی از زندگی روزانه و حیات واقعی مان بدل شوند.
دوم آنكه، این فاكتورها، سازمان دهنده ی شبكه ای اند كه ما خود به خود و به تدریج در آن جای گرفته ایم. به صورتی كه نیازهای آن شبكه به نیازهای ما تبدیل شده اند. تولید این نیازهای جدید در ما، حداقل در طول صد ساله ی اخیر، آن قدر تدریجی و آرام صورت گرفته كه امروزه حتی در ایران اسلامی اندیشه ی زیست طبیعی، یا به شكل سنتی و قدیمی، بدون عناصر جدید (مدرن) ناممكن و غریب به نظر می رسد.
عناصر مدرنیته چنان با موذی گری در كنار، درون و وجود ما جای گرفته اند كه گویا حضور آنها آزاری به ما نمی رساند، به شكلی كه حتی به كلی فراموش كرده ایم كه اساس آنها از آن ما نبوده و نیست. بنابراین فاكتورهای بحران، تولید كنندگان یك شرایط زیستی در ایرانند. شرایطی كه كلیت تاریخ ایران را به دوران تازه و بی سابقه ای سوق داده اند. ما به تدریج از دوران قاجار و خصوصاً پس از عصر مشروطه وارد این دوران جدید شده ایم. دورانی كه خصوصیت اساسی آن، عدم بازگشت به گذشته است.([۳۹]) یعنی هر گاه پدیده ای از آن ما شد، یعنی ما در زیست آگاه یا خودآگاهمان، آن را به هر حال «خودی» تلقی نمودیم، حتی اگر ما مخترع آن نبوده ایم، دیگر دفع و نفی آن از وجود و عمل مان غیر ممكن خواهد بود. كه این وضع را شرایط برگشت ناپذیر می نامیم.
در این شرایط، در رابطه ی میان سنت و مدرنیته، معادله ای ایجاد می شود كه فاكتور تعیین كننده ی آن مدرنیته است. در ایران از زمان استقرار نظام نوین ارتش، دولت، مجلس، اقتصاد سرمایه داری دولتی، تكنولوژی جدید و بالاخره نظام اداری و تربیتی مدرن، هر قدرت سیاسی كه به حكومت رسید، سرانجام دریافت كه برای ادامه ی حیات خود باید در نهایت با این نهادها راه بیاید. و با آنها و نه بر علیه آنها حكومت كند. در ایران در طول صد سال اخیر، هیچ قدرتی در تلاش واقعی برای نابودی این نهادها نبوده است. و این، شرایط بازگشت ناپذیری است.([۴۰])
●تعریف هویت
برای تبیین بحران هویت در ایران، ابتدا هویت ایرانی را تعریف می كنیم و سپس پیامد جهانی شدن مدرنیته را در هویت ایرانی بررسی می كنیم.
ما پیش از تماس با غرب كسی بوده ایم ما پس از تماس با غرب كس دیگری شدیم. از آن جا كه هویت، چیزی جز یكسانی و برابری نیست، در موضوع مربوط به هویت، مطرح می شود؟ زمانی كه می پرسیم «ما كیستیم؟» پرسش دیگری در پس آن نهفته است; كه آیا ما چون گذشته و یا همچون گذشتگانمان مانده ایم؟
از تعریف های متعدد هویت در این بحث مختصر چشم می پوشیم و تنها به تعریفی ساده و كلی از هویت بسنده می كنیم. هویت (Identiy - Identitإ) با «یكسانی»، «شباهت» و «برابری» همراه است. به این ترتیب هنگامی كه از هویت یك وجود سخن می گوییم، (ءtre) از نقطه نظر واژه نگری، هویت را همان «خودیت» (mءmete) گرفته ایم.([۴۱])
▪هویت ایرانی و بحران آن
در اینجا زمانی پرسش درباره ی هویت ایرانی طرح می شود كه نفوذ مدرینته از پیش، پایه و مایه و جوانی پایه ای از هویت ایرانی را از میان بركنده است. ما دیگر نمی توانیم از هویت ایرانی، همچون مقوله ی ثابت و پایداری ـ حداقل در حوزه ی خاطره ی قوی و تاریخی مان ـ سخن بگوییم. ما تنها می توانیم از بحران هویت ایرانی سراغ بگریم. تعلقات ذهنی و تاریخی مان به تدریج صورت های جدیدی در خود می یابد. به تدریج واقعیت های جدید در ما شكل می گیرد. واقعیت های غلتان، در نوسان جاری به سوی مسیری كه چگونگی هویت بعدی آن را انتخاب انتهای آن از دست خود ما نیز خارج است. واقعیتی كه هر چه كمتر بومی و هر چه بیشتر جهانی است. از آن جا كه غرب، خود نیز، دیگر مسیر جهانی شدن و نهایت آن را نمی داند، پس، از این جهت، مدرنیته و جهانی شدن آن تأثیر منفی در هویت ایرانی دانسته و باعث بحران در آن شده است.
در اینجا هوشمندی ما تنها در پیوستن سنجیده مان به مسیر حركت جهانی است. بحران هویت درمانشان پیوست قبلی مان به این مسیر است. پیوست تدریجی مان به مسیر جهانی، براساس پدیداری نیازهای جدید درونی قوام می یابد. بحران هویت پدیده ای است دفاعی كه اساساً به جهت دوری جستن و نفی جهان كه درست برعكس، در پی یك تمایل ناخودآگاه برای پیوست هر چه بیشتر به جهان پدیدار شده است. امّا پیوست كوركورانه راه نجات نیست. جهان امروز، دیگر از آن غرب نیست، از آن همه است. بحران هویت در ایران نمودار پیوست ما به مدرنیته ای است كه در دوران جهانی شدن قرار دارد. البته پیوست ما به جهان به معنای غربی شدن مان یا رها كردن هویت ملی مان نیست. اما هنوز به طور طبع نتایج علمی این مسیری را كه از قبل در آن قرار گرفته ایم، می توانیم به تمام درك كنیم. چرا كه پیوست ما به جهان آشكارا و به اراده ی ما عمل نشده، بلكه به تدریج و از طریق پیدایش ناخودآگاه و درونی نیازهای جدید هویدا گردیده است. ما هنوز به چیستی و چرایی این نیازها آگاه نیستیم. درك و ایده ها و طرح های جدید را برای آن ترسیم كنیم. در اینجا، چون همه جا، حداقل برای ما، عمل از ایده پیشی گرفته است.([۴۲])
ب) جهانی شدن مدرنیته و بحران هویت در ایران
جهانی شدن غرب نه یك امر حاشیه ای و فرعی كه نیاز درونی آن بود، نیازی اقتصادی، سیاسی و تكنولوژیك، امّا این جهانی شدن اساساً در حوزه ی اقتصادی ـ سیاسی و تكنولوژیك نتوانست بماند.
اگر از مدرنیته طریق نفوذش در ایران، خلل های فكری، فرهنگی ماندگاری در ما ایجاد نمی كرد، و سامان فكری پیشین مان را به بی سامانی ریشه ای نمی كشاند پدیده ای حاشیه ای در تاریخ ما بود. امّا مسأله آن است كه نفوذ مدرنیته در ایران، كاركردهای طبیعی، تاریخی و مشخصه های هویتی ما را دچار اختلال جدّی كرد. این نفوذ، از طریق ابزارهای تكنولوژیك و اقتصادی اش، شرایط تاریخی ساز كشورهایی نظیر ما را به شرایطی پیچیده بدل كرد. از آن جا كه ایران پدیده ای را در خود پذیرا شد كه در نحوه و روشن از بیرون و در چگونگی جا گیریش در درون، كوچكترین دخالتی نداشت. رابطه ی آن با گذشته اش، بغرنج گشت. این گونه بی دخالتی ما را اصولا به پدیده های حاشیه ای و مدرنیته را به پدیده ی تعیین كننده در تاریخ ایران تبدیل كرد.
به این ترتیب از آن جا كه ما در شكل گیری وضعیت نوین كشورمان دخالتی نداشتیم، در هویت تاریخی ما بحران ایجاد شد یعنی ایرانی بودن ما مسأله دار گشت. این شرایط رابطه ی ما را با گذشته مان دچار آشفتگی نمود و تعریف ما را از خودمان پیچیده، یا ناممكن كرد. نه آنكه پیچیدگی همیشه در اصول تعریف ناشدنی است، بلكه در واقع شرایط جدید و هویت بحرانی، ایرانی بودن ما را به شكل تاریخی گذشته، از ما سلب و ما را با كیستی و چیستی مان دچار مسأله كرد.
هویت ما، فقط در هویت ملی مان خلاصه نشده، بلكه دارای یك خاطره ی جمعی و قومی است و در برگیرنده ی ارزش های فردی و اجتماعی است. البته هویت نژادی و مذهبی ما، علی رغم رابطه با غرب، كم و بیش استوار مانده است. امّا هویت تاریخی و جمعی مان، مشخصه های فكری مان درباره ی هستی، زمان، تاریخ، جامعه، سیاست و مجموعه ی ارزش های فردی و اجتماعی مان دچار تزلزل های جدّی شده اند. بحث «هویت ما چیست؟» كه مطرح شد، خود، پرسشی لغزنده پر ابهام است و ما را در مقابل پرسش قرار داده كه سرچشمه اش غرب است. در حالی كه در پاسخ به آن پرسش، از سلاح اندیشه ی غرب بی بهره ایم. ما پرسشی می كنیم كه نسبت به روش فهم و تحصیل آن بی خبریم.([۴۳])
ج) ارزیابی نهایی
پرسش اساسی ما در این نوشته، سنجش و درك ماهیت مدرنیته، جهانی شدن آن و بحران تحول و چگونگی آمدن مدرنیته به ایران و پیامدهای آن بود.
تلاش ما در این نوشته كه البته برخی مطالب آن به خلاصه و فشرده مطرح شده است. آن بود كه قرائت دیگری از مدرنیته و جهانی شدن عنوان كنیم، قرائتی كه از یك سو تنها در محدوده ی فلسفی باقی نماند، و از سوی دیگر مطالعه ی تكامل درونی تمدن غرب را با درك تحولات بیرونی و جهانی آن به هم بیامیزد. به این ترتیب در این نوشته، تنش بیرونی مدرنیته با پدیده ی جهانی شدن پیوند خورده و سعی شده است كه جهانی شدن نه به گونه ای تجدیدی و نه تنها از بعد اقتصادی، كه در پیوند با فاكتورهای تحول در ایران بررسی شود.
در ابتدا تعریف هایی از جهانی شدن و مدرنیته ارائه كردیم و سپس دریافتیم كه مدرنیته با مدرنیسم فرق اساسی دارد و هر دو از مدرنیزاسیون متفاوت هستند. و بیان كردیم آنچه در طول صد سال گذشته در ایران رُخ داد، در اساس مدرنیزاسیون بوده است. و تحلیل گران ایرانی این را «تجدد» خوانده اند. فاكتورهای تحول در ایران را، از آن رو كه در سطح مدرنیزاسیون باقی مانده اند، «فاكتورهای تحول بحرانی» خوانده ایم. در ایران تكنیك بدون فكر تكنیك ساز وارد شد. امّا به هر حال از آن جا كه هیچ مدرنیزاسیونی، جدا از مدرنیته صورت نمی گیرد، هر گونه نفوذ تكنیك جدید، شكل از اشكال حاصل عناصر بنیادین، نادیده و موزی مدرنیته هستند.
تعدد تكنیك و فرهنگ مدرن در هر كشوری، محیط، روابط میان انسان ها سازمان اجتماعی و قدرت سیاسی و نظام آموزش و پرورش را دستخوش تمدن می كند. تحولی كه چون به تدریج صورت می گیرد. نه به چشم همگان می آید و نه در نگاه نخست از نظر همگان قابل فهم است.
به این ترتیب ما در طول صد سال گذشته شاهد شكل گیری بسیار تدریجی یك دسته از ارزش های جدید در سطح اجتماعی و فردی بودیم. ارزش هایی كه كلیت ساختار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ما را به طور بی سابقه ای دگرگون كرده اند. هیچ چیزی در ایران امروز با ایران صد یا صد و پنجاه سال گذشته قابل قیاس نیست. انقلابات سیاسی، ارزش های بنیادین یك فرهنگ را به سرعت دگرگون نمی كنند، بلكه آن انقلابات غالباً در دل آن ارزش ها، شكل می گیرند و از طریق آن ها قابل فهم اند. شهرسازی مدرن، آموزش و پرورش جدید، دانشگاه ها و مدارس، نظام ارتش و نظام اداری امروز ایران در هیچ بعدی با صد سال و یا در مواردی حتی با پنجاه سال گذشته نیز قابل قیاس نیستند. این تغییرات كه تولید كننده ی ارزش های تركیبی اند. پدید آورنده شرایطی اند كه ما از آنها در این نوشته به عنوان «شرایط بازگشت ناپذیری تاریخی» نام برده ایم.([۴۴]) مدرنیته و جهانی شدن آن در ایران علاوه بر اثرات مثبت، اثرات منفی زیاد هم به جای گذاشت. جهانی شدن مدرنیته، یك بحران تحول و یك بحران هویت در ایران ایجاد كرد. كه ایران را در وضعیتی قرار داد كه دیگر به طور قطعی و كامل برگشت به گذشته نیست. البته این آثار منفی، نتیجه ی زاویه دید برداشت ما از مدرنیته است كه صرفاً به ظواهر آن نگاه كردیم و به بعد درونی و فرهنگی و ریشه های مدرنیته توجهی نداشتیم و از طرفی دیگر ما همواره در نگاه به مدرنیته و فرهنگ ملی دید كلیشه ای داشته ایم كه یا مدرنیته را دیده ایم و یا سنت را، و هرگز به امكانات تركیبی این دو نیاندیشیدیم.
نویسنده:رقیه جاویدی ـ فخر السادات هاشمی
فهرست منابع:
۱. آشوری، داریوش، فرهنگ علوم انسانی، تهران: نشر مركز، ۱۳۷۴.
۲. احمدی، بابك، معمای مدرنیته، تهران: نشر مركز، ۱۳۷۷.
۳. احمدی، بابك، مدرنیته و اندیشه ی انتقادی، تهران: نشر مركز، ۱۳۷۳.
۴. بهنام، جمشید، ایرانیان و اندیشه تجدد، تهران: انتشارات فرزان روز، ۱۳۷۵.
۵. تاملینسون، جان، جهانی شدن و فرهنگ، ترجمه ی محسن حكیمی، تهران: دفتر پژوهش های فرهنگی، ۱۳۸۱.
۶. شولت، یان آرت، نگاهی موشكافانه بر پدیده جهانی شدن، ترجمه ی مسعود كرباسیان، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲.
۷. قطب، محمد، مسلمانان و مسئله ی جهانی شدن، ترجمه ی زاهد ویسی، تهران: مؤسسه انتشارات امیركبیر، ۱۳۸۱.
۸. نوازنی، بهرام، جهانی شدن و پیامدهای آن برای ایران، تهران، نگارش علوم، ۱۳۸۲.
۹. مورشیتان، عطاء، مدرنیته، جهانی شدن و ایران، تهران: چاپخش، ۱۳۸۰.
[۱]رقیه جاویدی ـ فخر السادات هاشمی دانشجویان كارشناسی علوم سیاسی ـ مؤسسه آموزش عالی باقرالعوم(ع) ـ قم.
[۲]. محمد، قطب، مسلمانان و مسئله ی جهانی شدن: ترجمه ی زاهد ویسی، تهران: مؤسسه انتشارات امیركبیر، ۱۳۸۱، صص ۵ ـ ۱.
[۳]. یان آرت، شولت، نگاهی موشكافانه بر پدیده جهانی شدن، ترجمه ی مسعود كرباسیان، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، ص ۷۱.
[۴]. همان، ص ۷۳.
[۵]. همان، ص ۷۶.
[۶]. همان، ص ۸۷.
[۷]. محمد، قطب، پیشین، صص ۲ و ۱.
[۸]. بهرام، نوازنی، جهانی شدن و پیامدهای آن برای ایران، تهران، نگارش علوم، ۱۳۸۲، صص ۱۳۰ ـ ۱۲۹.
[۹]. محمد، قطب، پیشین، ص ۲.
[۱۰]. یان آرت، شولت، پیشین، ص ۱۰۸.
[۱۱]. همان، ص ۱۱۰.
[۱۲]. همان، صص ۱۱۳ و ۱۱۲.
[۱۳]. همان، ص ۱۱۹.
[۱۴]. همان، صص ۱۲۸ و ۱۲۲.
[۱۵]. بهرام، نوازنی، پیشین، صص ۱۳۳ ـ ۱۳۲.
[۱۶]. عطاء، مورشیتان، مدرنیته، جهانی شدن و ایران، تهران: چاپخش، ۱۳۸۰، صص ۶۱ و ۶۰.
[۱۷]. بابك، احمدی، معمای مدرنیته، تهران: نشر مركز، ۱۳۷۶، ص ۳.
[۱۸]. داریوش، آشوری، فرهنگ علوم انسانی، تهران: نشر مركز، ۱۳۷۴، ص ۱۳۰.
[۱۹]. عطاء، مروشتیان، پیشین، ص ۱۳.
[۲۰]. بابك، احمدی، مدرنیته و اندیشه ی انتقادی، تهران: نشر مركز، ۱۳۷۴، ص ۹.
[۲۱]. همان، ص ۱۲ ـ ۱۰
[۲۲]. عطاء، مورشتیان، پیشین، صص ۷۲ و ۷۱.
[۲۳]. همان، صص ۷۵ ـ ۷۴.
[۲۴]. جمشید، بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد، تهران: انتشارات فرزان روز، ۱۳۷۵، ص ۱۲۸.
[۲۵]. عطاء مورشتیان، پیشین، ص ۷۶.
[۲۶]. جمشید، بهنام، پیشین، صص ۱۳۶ و ۱۳۵.
[۲۷]. همان، صص ۱۳۹ و ۱۳۸.
[۲۸]. عطاء، مورشتیان، پیشین، ص ۲۹.
[۲۹]. همان، صص ۳۱ و ۳۰.
[۳۰]. عطاء، مورشتیان، پیشین، ص ۱۰ و ۹.
[۳۱]. همان، صص ۹۰ ـ ۸۷.
[۳۲]. همان، ص ۶۳.
[۳۳]. جان، تاملینسون، جهانی شدن و فرهنگ، ترجمه ی محسن حكیمی، تهران: دفتر پژوهش های فرهنگی، ۱۳۸۱، ص ۵۳.
[۳۴]. عطاء، مروشتیان، پیشین، صص ۶۸ ـ ۶۳.
[۳۵]. جان، تاملینسون، پیشین، ص ۷۲.
[۳۶]. عطاء، مروشتیان، پیشین، صص ۷۹.
[۳۷]. همان، ص ۸۰.
[۳۸]. همان، ص ۸۱.
[۳۹]. همان، صص ۸۷ ـ ۸۳.
[۴۰]. همان، صص ۹۹ ـ ۹۳.
[۴۱]. همان، ص ۱۷۴.
[۴۲]. همان، صص ۱۸۰ ـ ۱۷۷.
[۴۳]. همان، ص ۱۷۴ ـ ۱۷۱.
[۴۴]. همان، صص ۱۰۳ ـ ۱۰۱.
منبع:www.bou.ac.ir
منبع : خبرگزاری فارس