چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

سیاست خارجی آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر


سیاست خارجی آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر
به نظر «نوآم چامسکی» استاد زبان شناسی و علوم سیاسی دانشگاه های آمریکا، واقعه ۱۱ سپتامبر در تحولات سیاسی جهان یک نقطه عطف است، زیرا در طول تاریخ استعماری برای نخستین بار کشور استعمارگر مورد حمله قرار گرفت.
▪ سقوط دیوار برلین هیچ قربانی دربر نداشت، اما صحنه ژئوپولیتیکی را به شدت متحول ساخت. به نظر شما آیا حملات ۱۱ سپتامبر می تواند چنین نتیجه ای در پی داشته باشد؟
- سقوط دیوار برلین حادثه بسیار مهمی بود و صحنه ژئوپلیتیکی را دگرگون ساخت، اما به نظر من، نه از جهاتی که معمولا تصور می شود. من در جایی دیگر سعی کرده ام که دلایل خود را توضیح دهم، لذا در اینجا دیگر وارد این بحث نمی شوم.
فجایع هولناک ۱۱ سپتامبر امری کاملا نو در مسائل جهانی است اما نه در مقیاس و ماهیت فجایع بلکه در هدف این کار. از زمان وقوع جنگ در سال ۱۸۱۲، این نخستین بار است که خاک ملی امریکا مورد تهاجم، یا حتی تهدید، واقع شده است. بسیاری از مفسرین در مقام مقایسه، «پرل هاربور» را مطرح کرده اند اما این امر گمراه کننده است. در ۷ دسامبر ۱۹۴۱، پایگاههای نظامی در دو مستعمره امریکا مورد تهاجم واقع شدند- نه خاک ملی آن کشور، که هرگز تهدید نشد. امریکا ترجیح می داد هاوایی را «خاک» خود بداند اما این منطقه در واقع یک مستعمره بود. طی چند سال گذشته، امریکا جمعیت بومی (میلیونها نفر) را متفرق ساخته، نیمی از مکزیک (در واقع مناطق متعلق به افراد بومی، که البته مسئله دیگری است) را به تصرف خود درآورده، در منطقه مجاور بطور خشونت آمیز مداخله نموده، هاوایی و فیلیپین را فتح کرده (با کشتن صدها هزار فیلیپینی)، و خصوصا طی نیم قرن گذشته، توسل خود به زور را در بخش عظیمی از جهان گسترش داده است. تعداد قربانیان بسیار فراوان است. برای نخستین بار، سلاحها به سمت دیگری نشانه رفتند و این تحول چشمگیری است.
همین امر، حتی به نحوی شگفت انگیزتر، در مورد اروپا نیز صحت دارد. اروپا متحمل ویرانی شدیدی بوده که البته ناشی از جنگهای داخلی بوده است. در عین حال، قدرتهای اروپایی با بیرحمی فراوان بخش بزرگی از جهان را تسخیر نموده اند. جز در مواردی بسیار نادر، آنها مورد تهاجم قربانیان خارجی خود واقع نشده اند. انگلستان مورد تهاجم هند واقع نشد، بلژیک مورد حمله کنگو قرار نگرفت، اتیوپی به ایتالیا تجاوز نکرد، الجزایر نیز به فرانسه حمله نکرد (ضمنا فرانسه این کشور را «مستعمره» هم محسوب نکرد). بنابراین، جای تعجبی ندارد که فجایع تروریستی ۱۱ سپتامبر برای اروپا به کلی تکان دهنده باشد. باز هم متاسفانه نه بخاطر مقیاس ماجرا.
هیچ کس نمی تواند حدس بزند که این دقیقا نشانه چیست. اما پرواضح است که پدیده ای کاملا جدید است.
▪ احساس من این است که این حملات، چشم انداز سیاسی نوی به ما نمی دهند، بلکه موید آن است که مشکلی در درون «امپراطوری» نهفته است. این مسئله به اقتدار و قدرت سیاسی مربوط می شود. نظر شما چیست؟
- مرتکبان احتمالی این حوادث مقوله خاص خود را دارند، اما جای بحثی نیست که منبعی از دلخوری و خشم نسبت به سیاستهای امریکا در منطقه، که تداوم سیاستهای اربابان سابق اروپایی است حامی آنهاست. قطعا مسئله «اقتدار و قدرت سیاسی» مطرح است. به دنبال حملات، وال استریت ژورنال به تحقیق پیرامون نظرات «مسلمانان مرفه» در منطقه پرداخت: افرادی از قبیل بانکداران، متخصصان و تجاری که با امریکا رابطه دارند. آنها نسبت به حمایت امریکا از کشورهای شدیدا ًاقتدارطلب و موانعی که واشینگتن در برابر توسعه مستقل و دموکراسی سیاسی از طریق سیاست «حمایت از حکومتهای ظالم» ایجاد می کند، اظهار نگرانی و خشم نمودند. اما نگرانی اصلی آنها چیز دیگری بود: و آن عبارت بود از سیاستهای واشینگتن در قبال عراق و اشغال نظامی اسرائیل. در میان توده فقیر و افراد رنجیده، این احساسات بسیار شدیدتر است؛ ضمنا از این که شاهد سرازیرشدن ثروت منطقه به سوی غرب و نخبگان غرب گرا و حاکمان فاسد و ظالمند که تحت حمایت قدرت غرب هستند، ناخشنودند. پس مشکل اصلی قطعاً اقتدار و قدرت است. واکنش فوری و علنی آمریکا نیز این بود که با افزودن بر شدت این مسائل به نوعی آنها را حل کند. البته این امر اجتناب ناپذیر نیست. برخورد مناسب با مساله به نتیجه این ملاحظات بستگی دارد.
▪ آیا آمریکا در خصوص اداره روند جهانی شدن با مشکل مواجه است- البته منظور من صرفاً به لحاظ امنیت ملی یا سیستم های اطلاعات و جاسوسی نیست؟
- آمریکا طرح مشترک جهانی سازی را اداره نمی کند، هرچند که البته نقش مهمی را ایفا می کند. این برنامه ها مخالفت شدیدی را، به ویژه در جنوب، برانگیخته اند، جایی که در آن اعتراضهای همگانی اغلب سرکوب یا نادیده گرفته می شود طی چند سال گذشته، اعتراضهای [مذکور] به کشورهای غنی هم رسید و در نتیجه نگرانی شدید دولتهای بزرگ را فراهم آورد، که هم اکنون خود را در مقام دفاع می بینند، و البته بی دلیل هم نیست. دلایل بسیار عمده ای برای مخالفت جهانی با این نوع خاص «جهانی سازی» تحمیلی که به نفع حقوق سرمایه گذار است وجود دارد، اما در اینجا مجال پرداختن به این بحث نیست.
▪ «بمبهای هوشمند» در عراق، «ملاحظات بشردوستانه» در کوزوو. آمریکا در ترسیم این موارد هرگز واژه «جنگ» را به کار نمی برد. اکنون نیز از جنگ با دشمنی ناشناخته سخن می گوید. چرا؟
- آمریکا ابتدا از واژه «جهاد» استفاده کرد، اما بلافاصله اعلام شد که اگر بخواهند به حمایت متحدین خود در جهان اسلام امیدوار باشند، اشتباه بزرگی خواهد بود که دلایل روشنی هم دارد. در نتیجه این لفظ به واژه «جنگ» تغییر یافت. جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱، «جنگ» نام گرفت. بمباران صربستان «مداخله بشردوستانه» نام گرفت، که به هیچ وجه کاربرد جدیدی نبود. این عنوان معمولی برای ماجراجویی های امپریالیستی اروپائیان در قرن نوزدهم بود. اگر بخواهیم به نمونه های جدید تر اشاره کنیم،در یک اثر تحقیقی جدید و مهم پیرامون «مداخله بشردوستانه» سه نمونه از «مداخلات بشردوستانه» در دوره بلافصل پیش از جنگ جهانی دوم عنوان شده است: تهاجم ژاپن به منچوری، حمله موسولینی به اتیوپی و اشغال سودیتنلند به وسیله هیتلر. نویسنده این اثر نمی گوید که واژه مذکور مناسب است؛ بلکه معتقد است که جرائم در پس عنوان «بشردوستانه» پنهان شدند.
اینکه آیا مداخله در کوزوو واقعاً «بشردوستانه» بوده، که در این صورت نخستین مورد در طول تاریخ خواهد بود، به حقیقت امر بستگی دارد: ادعای پرشور کافی نیست، اگر تنها دلیل آن این باشد که نوعاً هرگونه استفاده از زور تحت این شرایط قابل توجیه است. بسیار عجیب است که تا چه اندازه استدلالهای ارائه شده در توجیه ادعای آمریکا در خصوص قصد بشردوستانه خود در مورد کوزوو ضعیف است، به عبارت دقیق تر، به ندرت می توان گفت استدلالی وجود داشته، دلایل رسمی دولت نیز کاملاً بی ارتباط است. اما این مسأله دیگری است که در جای دیگر به تفصیل پیرامون آن قلم زده ام.
اما در مورد اخیر حتی از بهانه «مداخله بشردوستانه» هم نمی توان به طور معمول استفاده کرد. پس می ماند «جنگ».
اصطلاح مناسب «جنایت» است- شاید «جنایت به بشریت» همانطور که رابرت فیسک تاکید نموده است اما قوانینی جهت مجازات جرائم وجود دارد: ]از جمله[ شناسایی عاملین ارتکاب جنایت، و مسئول دانستن آنها؛ روشی که در خاورمیانه، از سوی واتیکان، و بسیاری دیگر به طور گسترده توصیه می شود. اما این امر مستلزم شواهد محکمی است و منجر به طرح سؤالات پرمخاطره ای می گردد: از جمله بارزترین آنها می توان به این مورد اشاره کرد که: عاملین جنایت تروریسم بین الملل که ۱۵ سال پیش در دادگاه جهانی محکوم شدند چه کسانی بودند؟
با توجه به دلایلی از این قبیل، بهتر است از واژه ای مبهم مانند «جنگ» استفاده کنیم. با اینحال، انتخاب عنوان «جنگ علیه تروریسم» صرفاً حالت تبلیغاتی بیشتری دارد، مگر اینکه هدف از «جنگ» واقعاً مبارزه با تروریسم باشد. اما روشن است که چنین قصدی وجود ندارد زیرا قدرتهای غربی هرگز نمی توانند به تعابیر رسمی خود از این واژه که در مجموعه قوانین آمریکا یا مقررات ارتش آمده است پایبند باشند. چرا که در این صورت بلافاصله معلوم می شود آمریکا، همچون دست نشانده های خود، در رأس دولتهای تروریست قرار دارد. شاید مناسب باشد که در اینجا به گفته کارشناس سیاسی، مایکل استول اشاره کنم: «باید بدانیم که طبق رسم - و باید تأکید کنم که فقط به طبق رسم- استفاده قدرت بزرگ از زور و تهدید به استفاده از زور معمولاً دیپلماسی زور و فشار نامیده می شود نه نوعی تروریسم»، اگرچه این کار عموماً متضمن «تهدید و اغلب استفاده از خشونت جهت دستیابی به اهدافی است که اگر کشوری غیر از قدرت بزرگ بدنبال همین تاکتیک می بود»، هماهنگ با معنای لغوی، «اهداف تروریستی نامیده می شد.»
در شرایطی (در واقع، غیر قابل تصور) که فرهنگ روشنفکری غرب می خواست مفهوم لغوی واژه را برگزیند، جنگ علیه تروریسم شکل کاملاً متفاوتی به خود می گرفت و در مسیری قرار می گرفت که به تفصیل کامل در نوشتجاتی که وارد آثار اصیل و معتبر نشده اند، شرح داده شده است.
نقل قولی که هم اکنون عنوان کردم در یک اثر تحقیقی به نام تروریسم دولتهای غربی، با ویراستاری الکس جورج، ۱۰ سال پیش به وسیله یک ناشر مهم به چاپ رسیده است اما در آمریکا نمی توان نامی از این کتاب بر زبان آورد. دیدگاه استول در سراسر کتاب به تفصیل ترسیم شده است. اظهارات فراوان دیگری هم وجود دارد که کاملاً به معتبرترین منابع استناد کرده اند- مانند اسناد رسمی دولت- اما از اینها هم نمی توان در آمریکا سخن گفت، اگر چه این ممنوعیت در سایر کشورهای انگلیسی زبان یا جاهای دیگر تا این اندازه شدید نیست.
▪ ناتو سکوت کرده تا معلوم شود آیا حمله از داخل بوده یا خارج از کشور. تفسیر شما در این زمینه چیست؟
- از نظر من دلیل تعلل ناتو این نیست. هیچ تردید جدی در این زمینه وجود ندارد که حمله از «خارج از کشور» بوده است. تصور می کنم دلایل ناتو برای تعلل همانهایی است که رهبران اروپایی به طور کاملاً علنی اعلام می کنند.
آنها، مانند هرکسی که شناخت کامل از منطقه داشته باشد، می دانند که حمله گسترده به مقدسات جمعیت مسلمان پاسخ به خواسته های بن لادن و همدستان او خواهد بود و به تعبیر وزیر خارجه فرانسه، آمریکا و متحدین آن را به «دامی شیطانی» رهنمون خواهد ساخت.
▪ ممکن است راجع به تجاهل و نقش سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا سخن بگویید؟
- دقیقاً متوجه سؤال نشدم. این حمله قطعاً ضربه و شگفتی فراوانی برای سرویس های اطلاعاتی و جاسوسی غرب، از جمله آمریکا به همراه داشت. سیا در این ماجرا نقش داشت، در واقع نقش عمده ای داشت، اما این مسأله به دهه ۱۹۸۰ مربوط می شود که طی آن آمریکا در امر سربازگیری، آموزش، و تجهیز افراطی ترین بنیادگرایان اسلامی که می توانست بیابد به سرویس اطلاعاتی پاکستان و کشورهای دیگر (عربستان سعودی، بریتانیا، و غیره) ملحق شد تا به «جنگی مقدس» ]جهاد[ با متجاوزین روس به افغانستان بپردازد.
بهترین منبع در این زمینه کتاب جنگهای نامقدس، نوشته جان کولی است که مدتها خبرنگار و نویسنده امور خاورمیانه بوده است. می توان پیش بینی کرد که هم اکنون تلاشهایی جهت از بین بردن اسناد صورت می گیرد تا چنین وانمود گردد که آمریکا ناظری بی گناه بوده، و تا حدودی جای تعجب دارد که، حتی نشریات معتبر گذشته از سایر نشریات به طور سنجیده به ذکر اظهارات مسئولین سیا می پردازند تا آن نتیجه مورد نیاز را اثبات نمایند.- که این نقض کامل بنیادی ترین اصول روزنامه نگاری است.
پس از پایان جنگ، «افغانی ها» (بسیاری، مانند بن لادن، نه افغان ها) توجه خود را به سمت دیگر معطوف کردند: برای مثال به چچن و بوسنی، که احتمالا در این کشورها مورد حمایت ضمنی آمریکا بوده اند، تعجبی ندارد که آنها مورد استقبال این دولت ها واقع شدند، در بوسنی، بسیاری از داوطلبان مسلمان به پاس خدمات نظامی خود تابعیت گرفتند (کارلوتا گال، نیویورک تایمز، ۲ اکتبر ۱۰۰۲).
ضمنا به غرب چین روی آوردند، که در آنجا گروهی برای آزادی از سلطه چین مبارزه می کنند، اینها مسلمانان چینی هستند که ظاهرا چین برخی از آنها را در سال ۸۷۹۱ به افغانستان اعزام کرد تا به شورش چریکی علیه دولت ملحق شوند، بعدا نیز به دنبال تهاجم روسیه در سال ۹۷۹۱ به افغانستان به نیروهای سازمان دهی شده توسط سیا ملحق شدند، روسیه در حمایت از دولتی که روی کار آورده بود و از آن پشتیبانی می کرد وارد افغانستان شد، اگر بخواهیم تشبیه نسبتا خوبی انجام دهیم باید بگوییم این دولت بسیار شبیه به دولتی بود که آمریکا در ویتنام جنوبی بر سر کار آورد و سپس به آن حمله کرد تا از کشوری که بدان حمله کرده بود دفاع کند. در جنوب فیلیپین، آفریقای شمالی، و جاهای دیگر، به اعتقاد خود، به خاطر دلایل مشابه مبارزه کردند. ضمنا توجه خود را به دشمنان اصلی خود عربستان سعودی، مصر، و سایر کشورهای عرب معطوف کردند و تا دهه۰۹۹۱ نیز متوجه آمریکا شدند که از نظر بن لادن به عربستان سعودی حمله کرده بود (مانند حمله روسیه به افغانستان).
▪ چه نتایجی را برای جنبش سیاتل پیش بینی می کنید؟ آیا به نظر شما نهایتا آسیب می بیند، یا ممکن است این حرکت قویتر گردد؟
- این قطعا شکستی برای اعتراض های جهانی در برابر جهانی سازی مشترک محسوب می شود که - بار دیگر- در سیاتل آغاز نشد. این قبیل فجایع تروریستی برای خشن ترین و ظالم ترین عناصر در همه جا، یک موهبت است، و قطعا برای سرعت بخشیدن به روند نظامی نمودن، کنترل شدید، وارونه کردن طرح های اجتماعی دموکراتیک، انتقال ثروت به بخش های کوچک، و تضعیف دموکراسی به هر شکل هدفمند، مورد استفاده قرار خواهند گرفت- و در واقع از قبل چنین شده است. اما این امر بدون مقاومت تحقق نخواهد یافت، و شک دارم که به موفقیت منتهی گردد، مگر در کوتاه مدت.
▪ چه عواقبی در انتظار خاورمیانه است؟ به طور خاص در انتظار درگیری اسرائیل و فلسطین؟
- فجایع ۱۱ سپتامبر، برای فلسطینی ها ضربه سختی بود. همانگونه که ]خود[ آنها بلافاصله فهمیدند. اسرائیل از «دریچه فرصتی» که هم اکنون برای سرکوب فلسطینیان با مصونیت از مجازات به دست آورده صریحا اظهار خوشحالی می کند. طی چند روز اول پس از حمله ۱۱ سپتامبر، تانکهای اسرائیلی وارد شهرهای فلسطین (جنین، رام الله، و نخستین بار جریکو) شدند، دهها فلسطینی کشته شدند، و دقیقا همانگونه که انتظار می رفت، چنگال آهنین اسرائیل بر مردم فشرده تر شد. باز هم، اینها محرک های رایج چرخه تشدید خشونت هستند که در سراسر جهان از جمله در ایرلند شمالی، اسرائیل- فلسطین، بالکان، و نقاط دیگر شناخته شده است.
▪ نظر شما در مورد واکنش آمریکائیان چیست؟ به نظر می رسید که کاملا خونسرد هستند، اما ساسکیاساسن اخیرا در مصاحبه ای اظهار داشت، «ما از هم اکنون احساس می کنیم که در جنگ هستیم.»
- واکنش آنی آنها شوکه شدن، وحشت، خشم، ترس، و میل به انتقام بود. اما افکار عمومی آشفته است و طولی نکشید که جریان های مخالف شکل گرفتند. در حال حاضر این جریان ها حتی در تفاسیر و گزارش های روز تایید می شوند. مانند آنچه که در روزنامه های امروز شاهد آن بودیم.
▪ شما در مصاحبه ای با «مکزیکن دیلی لاژورنادا» اظهار داشتید که ما با نوع جدیدی از جنگ مواجه هستیم. منظور شما دقیقا چه بود؟
- گفتم نوع جدیدی از جنگ، به دلایلی که در پاسخ به سؤال اول شما متذکر شدم: در حال حاضر سلاح ها به سمت دیگری نشانه رفته اند، چیزی که در تاریخ اروپا و شاخه های آن کاملا تازگی دارد.
▪ آیا طبق تعریف، اعراب الزاما بنیادگرا و دشمن جدید غرب هستند؟
- قطعا خیر. اول از همه، هر کس که حتی ذره ای منطق داشته باشد اعراب را «بنیادگرا» نمی خواند. دوم این که، آمریکا و غرب عموما مخالفتی با بنیادگرایی دینی به این شکل ندارند. در واقع، آمریکا یکی از افراطی ترین فرهنگ های بنیادگرای مذهبی در جهان است، البته نه دولت، بلکه فرهنگ عامه. در دنیای اسلام، افراطی ترین کشور بنیادگرا، به جز طالبان، عربستان سعودی است؛ دولتی که از ابتدای پیدایش آن وابسته به آمریکا بوده است؛طالبان در واقع شاخه ای از اسلام از نوع سعودی آن هستند.
افراطیان مسلمان رادیکال، که اغلب «بنیادگرایان» نامیده می شوند، در دهه ۰۸۹۱ نورچشمی آمریکا بودند زیرا بهترین قاتلان ممکن بودند. در آن سالها، دشمن اصلی آمریکا کلیسای کاتولیک بود، که با تصویب حق انتخاب تبعیض آمیز شدیدا مرتکب خطا شده بود و به خاطر ارتکاب این جرم به شدت لطمه دید. غرب در انتخاب دشمنان خود، اندیشه ای کاملا عام دارد، معیارهای آن اطاعت و خدمت به قدرت است، نه دین. نمونه های فراوان دیگری هم وجود دارد.
منبع : بنياد انديشه اسلامي