سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

نوشته ای از مقام معظم رهبری در سال ۱۳۴۹


نوشته ای از مقام معظم رهبری در سال ۱۳۴۹
آشنایان نه غریبست كه دلسوز منند
چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت
این حاصل سرگذشت ماست..
سرگذشت عبرت آموز و غم انگیز مردمی كه چون از خود برفتند و خویشتن خویش را فراموش كردند و دست تطاول به میراث گرانبهای خود گشودند و اندوخته ی قرنها را ابلهانه نثار مقدم تمدن عیار غرب كردند و به جای تمدن و فرهنگ غنی و اصیل و ریشه دار خود، به بازمانده ی پرداخته های دیگران دل خوش ساختند ... بیگانگان را نیز دل برایشان بسوخت، چه رسد آشنایان را..
تردید نكنیم كه بلای بزرگ قرن، برای ما، ملت، اسلام، بلای «خودباختگی» است، خود باختگی و هضم شخصیت در برابر غول «تمدن غرب». بلاهای بزرگ طبیعت؛ طوفانهای سهمناك، زلزله های خانمان برانداز، وباها و طاعونها و بسی بزرگتر و هول انگیزتر از اینها در برابر بالای خودباختگی و «خود فراموشی» پدیده هائی حقیر و كم اهمیت اند. زیرا كه در آن همه، اجتماع، بخشی از پیكر خود را از دست می دهد و در این، روح و هستی و كیان خود را ...
اگر چه دیر زمانی پیش از آنكه دستور لزوم «فرنگی مآب شدن از همه جهت» از زبان یكی از فریفتگان تمدن صادرشود، زمینه گسترش فرهنگ به وسیله طرفداران آن فراهم گشته بود. كه بازار مصرف و «فضای حیاتی»! می جستند و با واسطگی عاملان شكمباره و جاه طلب آنها فراهم آمده بود و صلابت و استحكام «روحیه ی اسلامی» كه آخرین جلوه اش در ماجرای فتوای میرزای شیرازی، چنگ و دندان بحرامیان غرب نموده بود – از بین رفته و جای خود را به «حس پذیرش» بی قید و شرط داده بود.
ولیكن این «مغزشوئی» درازمدت و پرحوصله آن روز بی پرده گشت كه در چشم انداز زندگی این محكومین، همه چیز رنگ مغرب گرفت، اصالتها همه افول كرد، و تصنع و تقلید از همه سو جایگزین آن شد، حربه ی «سنت شكنی» به دست جمعی بینوای بی خبر – كه خود نیز مست و مسموم از شراب زهرآگین دشمن «كمین گرفته» بودند – سپرده شد و آنان كه همچون به خواب رفته ی امواج «هیپنوتیزم»، بدون اراده و خواست واقعی خویش و به میل آن نقابداران هدایت می شدند، به جان همه چیز و همه كس افتادند.. و چه جنایت عظیمی كه انجام شد و چه كشتار هولناكی كه در محدوده ی معنویت ها و ارزشهای اخلاقی و اندیشه های بلند و جهانساز و ایده های انسانی و شریف به وقوع پیوست و چه اصالتها كه محو گشت و جای خود را به تصنع داد و خلاصه چه ثروت هنگفتی از فرهنگ و اخلاق كه بر باد رفت و به جای آن اراجیفی – كه جز «تقلیدی بودن» بهانه ئی نداشت – روئید .. و شگفت آنكه اینهمه در كمتر از نیم قرنی به وقوع پیوست.. و همیشه ویران كردن آسانتر از ساختن است.
ملتی كه دهها قرن پیشینه ی تاریخی و نزدیك هزار سال اولویت علمی و مدنی داشت، خود را بی كس و بی چیز و تهیدست یافت و سراسیمه به دریوزگی بیگانه رفت، آن هم نه در یوزگی گوهر علم – كه روزی درهٔ التاج مدنیت خود او بود – بلكه به دریوزگی لب نانی كه شكمی سیر كند یا پس مانده ی سفره ی عشرتی كه ساعتی را بی خبرتر و غافلتر از آنچه بود، بگذراند و دست آخر، در یوزگی مشتی فرمول و اصطلاح بی محتوا و میان تهی. كه بیش از آنچه بهره به كسان می توانست داد، به كار كبر و ناز صاحبانش و گویائی عجز و فقر ما و قدرت و غنای دیگران، می توانست آمد!
و چنین شد كه اكنون هر چه می نگریم چشمگیرتر از جلوه های مدنیت غرب در آفاق جامعه ی خود چیزی نمی یابیم. از صنعت تا هنر و از فلسفه تا ادبیات و از سیستم اجتماعی تا رویه ی زندگی و تا .. آرایش و لباس، همه چیز – به تفاوت – رنگی از بیگانه می نماید، بعضی كمتر و برخی بیشتر.. گوئی این، آن ملت نیست كه قرنها كوس مسند نشینی علم و فلسفه و هنر می نواخت و هنوز هم با این ادبار و ورشكستگی، دنیا نام رجال نامی و دانشمندان بزرگش را از یاد نبرده است.
درد آور آنكه این خواب آلوده ی دورانها، اگر هم گاه یك لحظه دیده از این خواب مرگ بر گشود و نگاهی حسرت بار و نه برانگیزاننده – به گذشته ی خود افكند در این گذشته، افتخارآمیزترین و پرشكوه ترین دیدگاهها را به نظر نیاورد و فراز قله های شرف و انسانیت را – كه یادش بخیر – ندیده گرفت و آنسوی این اوجگاه را كه خود از آن چندان خبر و اثری هم نداشت، در هاله ئی از پندار و خرافه، به آرایش بهشت برین مجسم كرد. پیشینه فخرآفرین خود را جز در ویرانه های قصر فرعون و ضحاك طلب نكرد «و افسانه ای فراموش شده» دیرینه را بر حقایق و واقعیتهای تاریخ ترجیح داد و رمانهای قهرمانی را بر درسهای آموزنده علم و ادب و فرهنگ و معرفت برگزید و منشور آزادگی و عز و شرف را كه سیزده قرن در دست او و از آن او بود بیگانه شمرد و بدان نظری بی تفاوت افكند و احیاناً از آن روی بگردانید. و گزافه نیست اگر بگوئیم این نیز خود جزئی است از معجون جادوئی كه دیو استعمار در این بخش از جهان با آن تغذیه می كند و ادامه ی حیات می دهد .. و بر این مدعا چه حجتی از این برتر كه تماشای آن منظره ی خیالی، حتی یك لحظه غرور و استقلال و «خود نگری» را در او بر نینگیخت و البته – اگرچه برای كوته مدتی – او را سرگرم و مشغول داشت .. یعنی حالتی در اثر با خواب یكسان!
بزرگترین خسارات این خود فراموشی و بیگانه گرائی آن بود كه انبوه فراهم آورده های دیگران، حجابی شد در برابر آنچه برای این ملت از آب و هوا ضرورتر است؛ در برابر آنچه این ملت یك روز زندگی خود را از او باز یافته و در سایه ی آن به جهانی پرتو زندگی افكنده و اینك با فراموش كردن و كنار گذاردن آن، جسمی بیجان و پیكری ناتوان شده است، در برابر مكتبی كه «واضع» آن «خدا»ست، خدای انسان آفرین و از نیازهای او و تركیب وجودی او آگاه .. در برابر نظامی تجربت شده و آزموده و امتحان داده و از این امتحان موفق و سربلند به در آمده .. در برابر اسلام .. مكتب توحید و انسانیت.
غول «تمدن غرب» كه اكنون در برابر ما قد برافراشته، یك «واقعیت» است، واقعیتی است كه هر لحظه بر حجم آن می افزاید و بخش دیگری از فضای تنفس انسانها را اشغال می كند. فرآورده های این تمدن كه بی گمان همه محكوم یك حكم نیستند؛ هر روز و هر ساعت رو به توسعه اند. بشر امروزی كه به اضطرار، قالب پولادین این تمدن را بر خود تحمیل كرده، هر لحظه بیش از پیش خود را محتاج آن حس می كند، قلمرو این تمدن كه تا چندی پیش فقط صحنه ی این كره ی خاكی بود؛ امروز، اوج آسمانها و سیارات دور دست را نیز دربرگرفته است، ماه و زهره و مریخ كه روزگاری جز در رصدخانه های منجمان یا سروده های شاعران و یا در افسانه ها و اساطیر خدایان، طرحی از خود نمی نمودند – آن هم طرحی وهم آمیز و خیال انگیز – اكنون ذلیل و زبون تمدن بشری و بازیچه ی دست ماشین مخلوق و فراهم آمده ی اویند.. آری، این تمدن، واقعیتی است .آن هم واقعیتی هر لحظه رو به رشد و تورم، و به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده یا حقیر و غیرقابل اعتنا تلقی كرد.
لیك با اینهمه، این تمدن بدین شكل كنونی اگرچه ساخته ی دست انسان است، در خورد انسان نیست، فرزندی است كه از خون مادر تغذیه می كند و در مسیر خود به سوی رشد و كمال، قدم بر بناگوش و سینه ی آفریننده ی خویش می كوبد و افزایش خود را با كاستی او تأمین می كند... تاكنون چنین بوده و چنین رفته است.
آری، آنچه این واقعیت را – واقعیت تمدن صنعتی را – تحمل ناپذیر ساخته، واقعیت دیگری است و آن ناسازگاری این تمدن است با «انسان». تمدن بشری كه باید برای انسان و در راه ترقی و كمال او به كار افتد، پیوسته در اضمحلال انسان كوشیده و از «سرور موجودات زمین» برده ئی فرمانبردار و یا – به قول نویسنده ی دانشمند این كتاب – ماشینی یا چهار پائی ساخته است .. و این است سند محكومیت این تمدن.
ادعا نامه ی هوشمندان و آگاه دلان بشر بر ضد این تمدن در همین یك جمله خلاصه می شود. نه كسی با صنعت مخالف است و نه با شعوری از تسهیل امور زندگی رو گردان. آنان كه در لباس مذهب از غم راهیابی بشر به كره ی ماه ، خودسوزی می كنند و همچنین آنان كه با ماسك غمخواران بین المللی ملتهای ضعیف، كشورهای در حال توسعه را از رو كردن به صنعت بر حذر می دارند، یا احمقند و یا مزدور. خیر، صنعت شریف است و پیشرفت دانش و معرفت، ستوده. و هر گامی در راه تكامل علم و تكینك قابل ستایش و شكر فراوان .. ولی انسان و صفات ویژه ی انسانی، غایتی است كه این همه باید برای او و در راه كمال و رفاه او به كار افتد. صنعتی كه «انسان» را بكوبد، دانشی كه برای اوج گرفتن، پا بر سر آدمی بگذارد، علم و تكنیكی كه برای رسیدن به سرزمین های ناگشوده، خصال ویژه ی آدمی را در زیر چرخ و پرگردونه اش خرد كند، شریف نیست و خبیث است، دوست نیست و دشمن است، خادم نیست و خائن است، گرد آوردنی نیست و هر چه زودتر و فوری تر دور ریختنی است.
اینست سخن ما و سخن هر انساندوست واقع بین و آگاه. و طرفه آنكه خود این تمدن نیز اكنون می رود كه به این حقیقت واقف گردد!
آری، تمدن پرهیاهوی غرب كه با یك نعره ی مستانه دنیا را مرعوب خود ساخت و پرچم اقتدار خود را بر قلل جهان بر افراشت، امروز پس از گذشتن از مرحله ی غرور جوانی، كم كم به عیوب خود واقف می گردد و خلاء های عمیق و تضادهای بزرگ را در وجود خویشتن درمی یابد؛ خانه زادان این تمدن پس از تجربه ئی بالنسبه طولانی تازه احساس می كنند كه به بهای تكنیك پیشرفته و «سرعت» و «سهولت» كه برچسب های مشخص این تمدنند، انسانیت خود را و سنت های انسانی را فراموش كرده اند .. و آنگاه وحشت این باخت سنگین ، گزنده تر می شود كه در سوغات فكری رقبای سیاسی و اجتماعی نیز آنچه بتواند این از دست رفته را بازگرداند؛ مشاهده نمی كنند .. و اینست كه می بینیم دیوانه وار و نسنجیده در به در به دنبال وسیله ی تسكین بخشی می روند. اگر شد با كوفتن در بتخانه های هندوئیزم و جینیزم و مسلك یوگا و هر مسلك عرفان مآب دیگر و اگر نه با مسخره بازیهائی از قبیل هیپی گری و غیره و دست آخر با آویختن به دام «ماری جوانا» و «ال.اس.دی» و هروئین...
دریافت این واقعیت برای آنان كه خود را متعهد می دانند، با احساس مسئولیتی سنگین ، دشوار ، طولانی ولی مقدس ، تضمین شده و با عاقبت ، همراه است. مسئولیت شناخت انسان و ویژگیهای او، شناخت تمدن صنعتی و مشكلات و نابسامانیهای آن، پیدا كردن راه حلی كه از پیچ و خم های شرائط موجود، بشریت را به نقطه ی شروع زندگی در خور و سعادتمندانه اش رهبری كند و بالاخره، اراده و همتی پولادین كه او را در این راه به پیش براند و مشكلات عظیم كنونی را در نظرش قابل عبور جلوه گر سازد ..
منبع: www.tarigh.ir
قسمتی از مقدمه مقام معظم رهبری برکتاب "ادعا نامه ای علیه تمدن غرب" نوشته سید قطب
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی


همچنین مشاهده کنید