دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
اخلاقِ حقیر
این مقاله پیشگفتار کتاب «خانه قانونزده» اثر «چارلز دیکنز» است که سالهای پیش چاپ شده بود و در چاپ مجدد این پیشگفتار به کتاب افزوده شده. موسسه انتشارات نگاه این مقاله را پیش از توزیع در اختیار ما قرار داده که میخوانید.
«بلیکهاوس» دو تم عمده دارد: یکی ستم دستگاه فرتوت عدالت و دیگری خیراندیشی بیجا، که چراغی را که به خانه رواست به مسجد میبخشد.
دعوایی است حقوقی، قدیمی و طولانی که هرچند سرانجام آن را پایانی است اثرات آن بر اصحاب دعوی باقی است، یا خواننده، اثر و رد این تاثیرات را در عالم خیال به زمان دورتری، دورتر از زمان اسقاط دعوی میکشد... از سوی دیگر خانم جلیبی و خانم پاردیگل و آقای کویل و دیگر خیراندیشان را میتوان دید که رسالتی از برای خویش قائلند و همت به تربیت وحشیانی گرفتهاند که هزاران فرسنگ از آنان فاصله دارند، فقر و بیچارگی آنان را به واسطه خیراندیشی «دوربینی» خویش میبینند و به خاطر ایشان به هر در و دیاری روی میبرند، لباس کهنه گردآوری میکنند، خوراکی فراهم میکنند، میتینگ میدهند، بحث میکنند، کتاب مقدس توزیع میکنند و... اما خانه و زن و شوهر و فرزندان خویش را در چند قدمی خویش نمیبینند و به بینوایانی که در همسایگی آنان از بیغذایی و بیدوایی جان میسپارند توجه ندارند.
در پیرامون این دو «تم»، گروه کثیری از علفهای هرزه شهری، خیراندیشان دروغین، ریاکاران، تبهکاران، مالاندوزان، نیکوکاران راستین و مردمان ساده در جنبش و حرکتند و ظاهر میشوند و ناپدید میگردند و همراه با امواج حرکت خویش خواننده را تا به پایان کتاب میکشند حس نفرتش را نسبت به جمعی و ترحمش را نسبت به گروهی و باز علاقهاش را نسبت به گروهی دیگر برمیانگیزند گاه او را به شدت متاثر و مشمئز میکنند و گاه لبریز از نشاط میسازند...
طرح کتاب در عین پیچیدگی بسیار دقیق است، هر کنش واکنشی متناسب دارد و برای هر حرکت عذر و علتی موجود است، و هر حلقه آن با یک یا چند حلقه از داستان پیوند دارد، سخنی در آن بیجواب نمانده است، و گاه پیش میآید که پاسخ گفتهای که در بدو آغاز داستان آمده است در آخرین فصول داستان داده میشود. منتها این سخن هرگز به آن معنا نیست که مطلب یا مطالب زایدی در داستان نیست، یا خود فراوان نیست.
به گمان نگارنده نویسنده به دو دلیل هیچگاه نخواسته و درصدد بر نیامده است که محدودیتی بر قلم خویش اعمال کند: نخست آنکه اطناب در سخن و جملهپردازی از رسوم رایج زمان بوده، دیگر آنکه اغلب رمانهای این نویسنده پیش از آنکه به صورت کتاب منتشر شوند در مجلات هفتگی یا ماهانهها نشر میشدهاند و شرح و تفصیل بیشتر و اطناب در سخن البته به معنای درآمد بیشتر بوده که دیکنز، خاصه به عللی که در شرح احوال او آمد، به این امر اعتنای فراوان داشته است.
با این همه، داستان در مسیر مشخص و معینی پیش میرود و انتظار آن قدم به قدم اوج میگیرد و پابهپای پیشرفت آن رغبت خواننده بالا میگیرد و به اوجهای مطلوب میرسد و هرچند «تم»های فرعی چندی بر گرد دو تم اصلی رشد میکنند و مسائل عشقی و مساله حلالزادگی و حرامزادگی و تحقیر کودکانی که مولود روابط جنسی نامشروعند و زوال و پوسیدگی فئودالیسم و رشد سرمایهداری و برخورد این دو و شکل و ترکیب حکومت و انتخاب «آزاد» و جو مجامع و محیطهای اشرافی و... پابهپای گسترش داستان اصلی بسط مییابند و هر یک محلی را در جنب موضوعهای عمده داستان اشغال میکنند، معالوصف باز بیداد دستگاه عدالت و بیدادی که میزاید و خشم و نفرت و خشونتی که از این بیداد نتیجه میشود همچنان در مرکز توجه باقی میماند و قربانیان دستگاه همچون قماربازانی پاکباخته به امید برد احتمالی به بازی ادامه میدهند و خانهخراب میشوند، رسالتهای ناموفق تغییر شکل میدهند و جبهه عوض میکنند و مساله خانه و خانواده و بیتوجهی به احوال اطرافیان همچنان ادامه مییابد.
شاید پراشتباه نباشد اگر بگوییم که دوگانگی «تم» در شیوه نگارش داستان نیز نفوذ کرده و حتی تکرار شده است: بخشهایی از کتاب را نویسنده در سوم شخص، گاه به صیغه ماضی و گاه به صیغه مضارع، گفته است، زبان این بخشها بلند و مغلق و پر از تکلف و ایهام است، بخشهای دیگر را یکی از اشخاص داستان، دختری به نام استرسامرسن، بازمیگوید، و زبان این بخشها نقلی و ساده و صمیمی است. از این رو خواننده در واقع دو کتاب را در مقابل خود دارد: یکی با زبان ثقیل و دیگری با زبان نسبتا ساده و روان، که وحدت موضوع، آنها رابه هم جوش داده است.
اشخاص بلیکهاوس، متعدد و متنوعند: از طرفی استرسامرسن است که دختری است تیزهوش، به ظاهر بیادعا و در باطن همه ادعا، شرمرو و تودار، که همهچیز را میفهمد و همهچیز را میداند اما خواننده را به جان میآورد و سرانجام هم اظهار صریحی نمیکند. از طرف دیگر، آقای اسکیمپول است که آدمی است خوشمشرب، بیمسوولیت و لاقید و لاابالی، اما زرنگ و مرد رند، که گفته میشود کسی جز «لیهانت» شهردار آن زمان لندن نیست، و بسیاری از منتقدان بر دیکنز خرده گرفتهاند که چرا «لیهانت» را به این صورت ارائه داده و بسیاری او را ستودهاند که چه خوب ارائه کرده است، و این بحث هنوز همچنان مفتوح است. آقای اسکیمپول آدمی است بیمسلک، تابع فلسفه زنبور نر: زنبور ماده خوش دارد عسل بسازد وگرنه هرگز نمیساخت، و حال که خوش دارد عسل بسازد و به پیروی از امیال طبیعی خویش بدین کار دست میزند دیگر این همه وز وز و ناز و غمزه برای چیست؟وانگهی اگر او خوش دارد عسل بسازد و این کار را به پیروی از امیال طبیعی خود میکند زنبور نر هم خوش دارد در این چند روزه هستی چشمی بچراند و به پشت بخوابد و در آسمان صاف خیره شود و ستایشگر طبیعت و زیباییهای آن باشد ـ پس محض رضای خدا،ای زنبورهای ماده، ای مردم، ای مردمی که خوش دارید نجاری و بقالی کنید ودفاتر حساب جمع ببندید و طبابت کنید... بههارولد اسکیمپول اجازه بدهید به نیابت از جانب شما مردم پرمشغله و گرفتار، دنیا را ببیند و به طفیل شما زندگی کند!
داستان خانم جلیبی و دخترش کادی و آقای تروی دراپ پدر و جابلینگ و گاپی همه لطف و زیبایی است. راست است، دیکنز اغلب (همانگونه که نقاش، جاهایی از تابلو را از شکل میاندازد تا قسمتهای دیگر آن را بهتر جلوه دهد) پارهای از جنبههای اشخاص داستان را به حساب بیتوجهی به پارهای دیگر از جنبهها و خصوصیاتشان بسط میدهد تا نکته یا خصیصهای را با قوت و قدرت بیشتری نشان دهد و از همینجا هم هست که میگویند اشخاص داستانهای دیکنز «کاریکاتور»اند. ممکن است چنین باشد اما این قضاوت را نمیتوان به همه اشخاص داستانهای او تعمیم داد: آقای جارندیس آدمی است معمولی، خیراندیش، خوشقلب، رئوف و مهربان که نظیر او در هر جامعهای به چشم میخورد، خانم جلیبی نیز همینطور، در روزگار ما که زنان جایی برای خود در اجتماع میجویند و شرکت در کنگرهها، کمیسیونها، بحثها، سخنرانیها و... بهوجهی از استقلال و عدم وابستگی و خارج شدن از قلمرو سلطه و نفوذ مرد تعبیر میشود بسیاری از این زنان را میتوان یافت که به حساب بیاعتنایی به وضع خانه و خانواده خود خویشتن را با مسائلی درگیر ساختهاند که با بهروزی و سعادت خانوادهشان ارتباط مستقیمی ندارد. عکسالعمل خانم جلیبی، با آن همه کار و گرفتاری، به هنگامی که دخترش ماجرای نامزدی خویش را با او در میان مینهد حتی از حد معمول کمتر مینماید... خواننده شاید منتظر است خانم جلیبی سخت از کوره در رود و قشقرقی به راه بیندازد، اما برعکس، خانم جلیبی به اظهار تاسف سادهای اکتفا میکند و کار نگارش مراسلات و بخشنامهها و دسته کردن اوراق را از سر میگیرد... سر لستر ددلاک، سناتوری است، مانند همه سناتورها، که خویشتن را موجودی فوق انسان میپندارد و همه را رعیت و خدمتگزار خویش میداند؛ به گمان او هرکس که مذعن به این امر نباشد به حدود و ثغوری که از ازل مقرر داشتهاند تجاوز روا داشته است. لحن سخنش خشک و رسمی، سخنش توخالی و طرز تفکرش سخیف است، اما در عین حال آدمی است بلندنظر و بزرگوار. آقای بویثورن، شوالیه عصر خویش است پاکدل و مهربان و در عین حال سرسخت و آشتیناپذیر است، در بزم همچو آب است و در دشمنی همچون آتش. خانواده اسنا گزبی مردمی هستند ساده، با تمام کوتهنظریها و پاکطینتیها و حسادتهای خاص طبقه خود. شاید امروزه اشخاصی نظیر عالیجناب «چد بند» در انگلستان نباشند تا با مواعظ «پلکانی» خویش مومنان را ارشاد کنند، ولی آیا در جامعه ما چنین اشخاصی نادرند؟ آقای باکت نمونه یک پلیس تربیت شده و وارد است. این شخص ضمن اینکه وظیفه خویش را آنی از یاد نمیبرد و از حدود وظایف محوله و مقررات گامی فراتر نمیرود با افراد هر دسته و طبقهای میآمیزد، با هر کسی به زبان خود او سخن میگوید، و هرچند به هنگام انجام وظیفه احساسات شخصی را به هیچ روی بروز نمیدهد، آدمی بیاحساس و عاری از روح همدردی نیست، اما همانگونه که شاید خود او هم بداند در خدمت پول است و تابع فلسفه المامور معذور.
عشق به مردم، همدردی با بینوایان و محرومان اجتماع از خلال سطور این رمان بزرگ میجوشد و خشم به مورد نسبت به هر نوع خشونت و ستم و شقاوتی از خلال صفحات آن فوران میکند و انساندوستی و بزرگواری و جوانمردی و بلندنظری به شیوه درخوری بزرگ داشته میشود.
تنها واقعهای که به نظر بسیاری از منتقدان علل و جهات کافی برای توجیه وقوع آن به دست داده نشده است و شاید تنها حلقه ضعیف داستان باشد انتخاب مادموازل ارتانس برای ارتکاب قتل است. سر آزبرت سیتول منتقد انگلیسی معتقد است که خشونت انقلاب فرانسه موجب شده است که دیکنز، که خود به ملت فرانسه عشق میورزید، این شخص یا تبهکار ریشوی دوریت کوچک را از میان فرانسویان برگزیند و اگر این روزها زنده بود و رمانی مینوشت به احتمال زیاد تبهکار داستان خویش را از میان آلمانها یا آمریکاییان برمیگزید.
زبان دیکنز زبانی است دشوار، پر از ایهام و طنز، که بر گرداندنش به زبان دیگر، اگر در پارهای موارد ناممکن نباشد، امری است به غایت دشوار. خواننده غیر انگلیسی برای اینکه از آثار دیکنز لذت ببرد ناگزیر باید با سایهروشنهای معانی مختلف لهجه لندنی یا کاکنی آشنا باشد و آنها را چنانکه باید دریابد. چنانکه گفتیم اشخاص داستان هر یک وابسته به طبقه و گروهی است، و همانگونه که از خصایص مردمان زندهاست، هر یک زبانی خاص خود دارد: سرباز سوار اصطلاحات سربازخانهای خاص سربازان سوار، و کشیش جملات قالبی و وکیل عدلیه اصطلاحات و عبارات حقوقی به کار میبرد و نهتنها اصطلاحات حقوقی به کار میبرد بلکه از آنجا که دیکنز معتقد است که افراد این گروه هیچگاه به صراحت سخن نمیگویند و مبهمگویی را وسیله ارتزاق خویش و سرکیسه کردن موکلان قرار دادهاند سخنانشان اغلب بیربط، پر از جملات معترضه و معترضه سوالی است که برگرداندنشان به نحوی که دقایق و لطف سخن از دست نرود و خواننده را چنانکه باید در جلد اشخاص داستان ببرد امری است به نهایت دشوار و بسا ناممکن. ضمنا، خواننده نیز برای اینکه ربط منطقی کلام را گم نکند و جریان داستان در نظرش منقطع ننماید باید با «سمبل»هایی که نویسنده به کار میگیرد آشنا باشد: مثلا گل و مهی که در نخستین فصل بلیکهاوس وصف شده است همان باتلاقی است که اصحاب دعوی تا گردن در آن فرو رفتهاند مهی که بر محکمه و چاه مشاوران حقوقی سایه افکنده است، محیط آشفته محکمه و نحوه کار عدالتخانه عظمی است که همه در آن سر در گمند و کسی در آن راه به جایی نمیبرد: قاضی به همان سرگردانی است که صاحب دعوی، و وکیل از هر دو بدتر. گرد و غباری که دفاتر کار وکلای عدلیه را در چنگ گرفته و از در و دیوار فرو میبارد و بر کاغذ و نوشته و کتاب و میز و صندلی مینشیند خاکی است که وکلای عدلیه در چشم موکلان خویش میپاشند...
ترجمه کتاب را به پایان رسانیده بودم که مقالهای، به مناسبت یکصد و پنجاهمین سال تولد دیکنز، از آقای دکتر گوین همبلی معلم شورای فرهنگی بریتانیا به ترجمه خانم مهین همبلی به ضمیمه ترجمه فصلی از کتاب به قلم یکی از مترجمان در شماره ۹ و ۱۰ مجله سخن (دوره سیزدهم) انتشار یافت. مقاله آقای همبلی کلیاتی بود درباره ارزش کار و سبک نگارش و زبان دیکنز که هرچند به نظر نگارنده خالی از نقص نبود و خاصه در آنجایی که «طرح» داستان را باز میگفت اشتباهاتی مهم داشت، مقالهای بود بسیار باارزش و قابل استفاده، ولی متاسفانه فصلی که از کتاب ترجمه و ضمیمه آن شده بود سراپا اشتباه بود و نشان میداد که مترجم محترم نهتنها زحمت خواندن کتاب بلکه حتی رنج خواندن مقاله آقای دکتر همبلی را نیز بر خویشتن هموار نساخته است و ناخوانده و نافهمیده دست به چنین کاری زده است. خواننده میبیند که واقعه در وسط شهر لندن اتفاق میافتد و درهمان حال به شکارگاه (!) آقای جورج که مترجم عنوان افسری به وی اعطا کرده است برمیخورد؛ آقای اسناگزبی لوازمالتحریر فروش را میبیند که به لطف مترجم عنوان بخشداری یافته است و در این سمت مداد و مداد پاککن میفروشد!... و از ابتدا تا انتهای فصل، فراوان از این قبیل شیرینکاریها. بدیهی است منظور من نقد یا ارزیابی کار مترجم نبود من به نیت بهره گرفتن و استفاده، به ترجمه این فصل مراجعه کردم، که متاسفانه جز این که مرا به کار خود امیدوار سازد و به بیدقتیام رهنمون شود سود دیگری عاید نساخت.
منبع : روزنامه اعتماد ملی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
غزه ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
سلامت هواشناسی اصفهان شهرداری تهران تهران قتل فضای مجازی سیلاب سامانه بارشی سازمان هواشناسی آموزش و پرورش باران
بانک مرکزی خودرو بنزین بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران صدا و سیما دفاع مقدس مسعود اسکویی موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
اسرائیل رژیم صهیونیستی حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری اپل گوگل اینستاگرام آیفون مایکروسافت ناسا عکاسی سامسونگ
کاهش وزن دیابت توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب