جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

روباه و پنیر


روباه و پنیر
روزی روزگاری، دو تا شغال بازیگوش داشتند در راهی می رفتند و برای همدیگر (جک) و (لطیفه) و (معما) تعریف می کردند و می خندیدند که ناگهان تکه پنیری دیدند. یکی از شغال ها پرید و جستی زد و پنیر را به دهان گرفت.شغال دیگری گفت: باید پنیر را دو نیم کنیم ،چون سهم هر دوی ماست!شغالی که پنیر را پیدا کرده و برداشته بود، آن را روی زمین گذاشت و گفت: من و تو دو تا دوست و همراهیم، چرا باید برای یک تکه پنیر با هم دشمنی کنیم؟ حالا هر دومان از این پنیر می خوریم.یکی از شغال ها که زیاده خواه بود و پنیر بیشتری می خواست دستی روی آن کشید و گفت: من این پنیر را دو نیم می کنم، نصفش برای تو و نصف دیگرش مال من!شغال دیگر گفت: حالا که این طور شد، باید پنیر درست و به یک اندازه نصف شود که این کار هم از تو ساخته نیست.شغال زورگو، تکه پنیر را به گوشه ای انداخت و بر سر دوست و همراه خود پرید و جنگ و دعوای دو تا شغال شروع شد.
مدتی دو حیوان یکدیگر را گاز گرفتند و بر سر و روی هم چنگ زدند تا این که روباهی از راه رسید و پرسید: چرا به جان هم افتاده اید؟دو تا شغال در جواب ماجرای پیدا کردن تکه پنیر را توضیح دادند.روباه سر و گوشی تکان داد و گفت: اگر از همان آغاز مرا خبر کرده بودید، این مشکل شما را رفع می کردم و جنگ و دعوا بین شما به وجود نمی آمد.شغال ها پرسیدند: چطور؟روباه گفت: اگر قبول کنید حاضرم پنیر را برایتان نصف کنم، درست به یک اندازه. شغال ها با شنیدن این حرف آرام گرفتند و تکه پنیر را پیش روی روباه گذاشتند. روباه با دهان پنیر را دو نیم کرد و دید که یکی کوچک شد و آن یکی هم بزرگ! روباه به دو تا شغال گفت: باید دو تکه پنیر درست و به یک اندازه شود و بعد کمی از تکه پنیر بزرگ تر را خورد و باز این یکی کوچک شد.
هر بار که شغال ها پیش آمدند تا تکه پنیر خود را بردارند، روباه کمی از آن را خورد.ناگهان شغال ها به خود آمدند و دیدند که از پنیر هیچ اثری نیست هر دو با تعجب به یکدیگر خیره شدند.روباه گفت: کاری که من کردم درست بود. تقصیر از پنیر شما بود که درست به یک اندازه نصف نشد.روباه این را گفت و راه خود را گرفت و رفت و با رفتن روباه، شغال زیاده خواه خیلی افسوس خورد و گفت: اگر با دوستم مهربانی می کردم پنیر را از دست نمی دادم.
منبع : روزنامه خراسان