جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نقد داستان «قابلهٔ سرزمین من»


نقد داستان «قابلهٔ سرزمین من»
مقاله ای كه می خو انید ، نوشته "حسن فرهنگی " داستان نویس ایرانی ست كه به بهانه نقد داستان «قابله ی سرزمین من»اثر دكتر"رضا براهنی" نوشته شده است.
مدتها بود كه می خواستم حسم را نسبت به افرادی كه به مناسبت دوستی و یا انسی كه با آثارشان داشتم بنویسم و بی پیرایگی و عریانی قامتشان را در آینه ی خیالم نشان دهم اما امكانش را نمی یافتم تا اینكه با فضای سایت ها آشنا شدم كه سازنده ی آن پیشروان و حرمت گزاران فردیت و آزادی انسانها بودند تا هر كس كه تمنای سخن دارد به روشی خودخواسته و عاری از اگر و اماهای نشریات و رسانها بتواند از امكان سخن گفتن به فراخور توانش بهره بگیرد.نه سردبیری است كه پدرسالارانه مطالب را از حوزه ی اعتقاداتش بگذراند و نه منت گذاشتن هایی كه روح انسان را به چارمیخ بكشد.
با قدردانی و سپاسگزاری از سازندگان فضایی كه صداهای متكثر را تحمل می كنند نخست به براهنی می پردازم كه صدای پدرم را از ورای صدای او می شنوم كه در محله ی دوه چی مشهورترین نجار محل است و من بعد از قرار و مدارهای جوانی به مغازه اش سر می زنم تا سرش را بلند كند و خاك اره ها از روی لبه دارش پایین بریزد كه هنگام كار سرش می گذارد و براهنی وار بگوید چه خبر؟ و من همه ی رفتار بازیگوشانه ی روزانه ام را برایش بگویم تا قوت قلبم شود و جایی كه احساس بكند خیره سرانه با لعبتكانی گشته ام، به لبخند بگوید تک خوری نکنی پسر. كه من حس كنم با دوستم سخن می گفته ام نه پدرم.براهنی از اینكه كودكی ام را به یادم می آورد تا حسی نوستالوژیك نسبت به خاستگاهم پیدا كنم ،برایم عزیز است.اولا برای همین نخست از او می نویسم و دوم اینكه اعتقاد راسخ دارم كه او می تواند
ما را از آستانه ی مدرنیته به اندرون آن ببرد زیرا كه در میان رمان نویسان آگاه ترین فرد نسبت به تمدن غرب است و بهترین كس كه ناگزیری ی گذشتن از آستانه را درك كرده است. وی بیش از دیگران می تواند كالبد زخمی و متعفن مان را جراحی كند اما این كار را نه تنها نمی كند بلكه هستیمان را بیشتر به چرك می نشاند!
چرا كه با نه گفتن بر پدرانش – پسرانش را وا می دارد كه بیش از اینكه بیاموزند خود را استاد فرض كرده و فرصت های آموختنشان را در تفرعن ناآگاهانه بسوزانند.بسیاری از كسانی كه ادعای شاگردی اش را دارند بدین بیماری مبتلایند؛و بیش از غوره گی میوز شده اند.صد البته آنان مقدمه ی «طلا در مس» را فكورانه نخوانده اند،بلكه اعتراضات گاه به گاه براهنی را دیده و سعی كرده اند پا جای پای او بگذارند و براهنی چی ها كه باید مصلح جامعه باشند،تنها به دلیل بدفهمی، منكر جامعه شده اند و بر تن به چرك نشسته ی ادبیات بیش از اینكه مرحم باشند زخمی كاری تر زده اند.براهنی را با «رازهای سرزمین من» می شناسم.
در این اثر همانند اسلاف خویش در دارالسلطنه ی تبریز عمل می كند كه بعد از هزیمت در مقابل نیروهای روسی تحقیرشدگی را تجربه كرده در صدد بر آمده بودند شرف و عرض خود را از دست یاغیانی كه همه چیزشان را به ایلغار برده بودند باز ستانند.
براهنی را مردی می یابم جسور كه دائما خود را از پس پرده بیرون می كشد تا زخم هایی را كه بر پیكر سرزمینش نشسته برای همگان نشان دهد. قبل و بعد از او كمتر نویسنده ای اینگونه آگاهانه و مسئولانه عمل نوشتن را از قرتی بازی های مرسوم جامعه ادبی بیرون كشیده و به ادبیات اصالتی نجات بخش و روشنگر بخشیده است.خود وی می گوید:«اگر در گوشه ای از جهان به او (نویسنده یا شاعر)گفتند ننویس!ننوشته ها را بگوید-اگر گفتند:نگو!نگفته ها را به اشاره مبدل كند-اگر اعضای اشاره اش را بریدند با حالت بفهماند با بغض بشناساند-با كینه بیاگاهاند و اگر گردنش را زدند صدای «اناالحق»از رگهای گردنش كه سیم های هادی شعور و معرفت او هستند جهان را چراغانی كند و اگر قطعه قطعه اش كردند در میان امواج دریایش انداختند هنوز صدای هشدار دهنده ی «آی آدمها»یش شنیده شود.»
او به همه چیز "نه" می گوید كه از نو بسازدشان.در ابتدای مقاله مسئولیت دید فلسفی وهنری كه در كتاب «طلا در مس» چاپ كرده است می نویسد:«من با "نه"گفتن خود ثابت می كنم كه در برابر آنهائی كه گفته اند"آری"ایستاده ام.من باید ثابت كنم كه در این جاده ی لیز ابتذال برجستگی ای هستم كه باید آیندگان و روندگان از این جاده ی ابتذال بموجودیت "من" – به اینكه "من"به این جاده "نه" گفته ام و تا آخر نیز "نه" خواهم گفت – وقوف پیدا كنند.»حداقل من در میان نویسندگانمان كسی را ندیده ام كه چنین شناختی از هستی داشته باشد و سعی كند با نه گفتن در اثبات خود بكوشد.
شاید شاملو و براهنی تنها كسانی باشند كه توانسته اند دنیا را از صافی معرفت خویشتن بگذراند و به اندازه همت خود معنی اش كنند.همچنین در میان نویسندگان كمتر كسی را یافته ام كه از پوسته ی خود بیرون آمده و خود را در مظان اتهام قرار داده و بگوید كه چگونه در زندانهای رژیم شاه از مردان همانند زنان بهره ی جنسی می گرفتند و یا از نظامیان عالی رتبه سخن به میان بیاورد كه آرزوی همبستری زنانشان را با آمریكاییان داشتند تا فرزندان چشم زاغ به دنیا بیاورند و در این كار از هم پیشی می گرفتند.
نویسندگان هم نسل براهنی اگر سطح فجایع را می بینند او سعی می كند به درونه ی آن سر بكشد هر چند كه خود نیز آغشته به آلودگی گردد.وی در صدد تبرعه ی خود بر نمی آید و من كه همشهری او هستم به خوبی عمل شجاعانه اش را درك می كنم كه در زادگاهمان آرزوی گناه عین گناه است و فرد برای همین انگشت نما می شود و حال براهنی بی اینكه از طردشدگی و منفور گشتگی خود در میان عام وخاص هراسی به دل راه دهد خود را اندك اندك به اندرون وقایع كشیده و از زوایه ی من راوی پلشتی ها را نشان داده و خود را از قربانیان فجایعی كه بر ملتش می رود نشان می دهد.در زمانه ای كه نهان روشی بر دل و ذهن همه سایه انداخته وجود مردی از این دست كه بی پرده سخن می گوید و در شعرهایش نعره می زند كه چگونه او را در زندانهای شاه به پا اندازهای كثیف سپرده اند كه جانش را با اعمالشان بكاهند مغتنم است و كاری كه او می كند كاری است سترگ.(البته اینکه شخصیت های داستان و شعرهایش با او نسبتی ندارند یک خوانش است و اینکه آنها می توانند خود او باشند خوانشی دیگر که در اصل جسارت سخن گویی او خدشه ای وارد نمی کند.)
منزه گرایی و خود را تافته ی جدا بافته از خلق دانستن در فرهنگ ما سالیان بسیاری است كه نهادینه شده و برای عبور از بحرانها باید این مانع درشت و هولناك از كنار پایمان برداشته شود.در فرهنگ ما گناهكاران در پس نقابی كه به چهره دارند سعی می كنند كه خود را منزه از خطا جلوه داده و دیگران را متهم به اشتباه كنند و از این روست كه هر كسی كه دیگری را می رنجاند و خود رنجه نمی شود از گناهكارانی است كه در پس نقاب پنهان است.
شاید این فاجعه ی انسانی در دنیای غرب با سخن مسیح از میان برداشته شد كه رو به افرادی كه مریم مجدلیه را سنگ می زدند گفت كسی بر بالای او سنگ بیندازد كه خود مرتكب گناه نشده باشد و سنگها آهسته آهسته از دست افراد به زمین افتاد و از آن روز به بعد افراد بیش از اینكه به پوستین دیگران بیفتند در خود تعمق كردند و اما صد افسوس كه این خصیصه در فرهنگ ما جایگاه رفیعی برای خود پیدا نكرد.هر چند كه در اسلام نیز همانند گفته مسیح بسیار است از جمله رطب خوردن پیامبر و منع نكردن رطب خواری اما به دلیل فربهی حوزه های دیگر كه برای پیشرفت انسان چندان هم مفید واقع نشده این دستورالعمل انسانی به محاق افتاده است.نهان روشی هیچ زمان در فرهنگمان نه تنها تقبیح نشده بلكه توسط هنرمندان ترویج هم شده است.در فرهنگ ما افراد خلوت و جلوت متفاوتی دارند و این را شعرایی كه دلیل افتخارمان هستند رواج داده اند و شاعری چون حافظ از روزگاران خود خبر داده و سروده است كه:
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان كه پرده برافتد چها كنند
و در مطلع غزلی دیگر می گوید:
دانی كه چنگ و عود چه تقریر می كنند
پنهان خورید باده كه تعزیر می كنند
و یا رفتار واعظان را به داوری می گذارد كه:
واعظان كین جلوه در محراب و منبر می كنند
چون به خلوت می روند آن كار دیگر می كنند
بیش از یك سده احوال ملتها را نه از روی تاریخ نگاری ها كه از ورای داستانهایی كه از آنها نقل می شود می شناسند. سرگذشت حاجی "بابای اصفهانی" جدی ترین اثری است كه در صدد بر آمده خلق و خوی ایرانیان را آنگونه كه هست نشان دهد و جیمز موریه هر چند كه وقایع را با تخیل روایتگریش آمیخته است، اما در آینگی اش اندك غباری می توان دید و اگر منصفانه این اثر خوانده شود بسیاری از خصلت هایی كه در شخصیت های داستان دیده می شود به واقعیت نزدیك است.
از آن زمان تا به امروز كه رمان نویسی به تبع تحولی كه در غرب داشته در ایران نیز متحول شده بیرون از یافته های فرم گرایانه در معنایی كه رمان را مهم جلوه می دهد كمتر كار شده است.آثار بسیاری از نویسندگان ایرانی پلشتی ها را نشانه رفته و ردپای قدرتمندان را در تضعیف مردم نشان داده اند، اما كمتر اثری می توان یافت كه به سرچشمه و آبشخور این بحرانها اشاره كرده و بخواهد به گونه ای رادیكال مشكلات را مرتفع سازد.براهنی از معدود نویسندگانی است كه تمامی مشكلات را به سرچشمه می برد اما خصلت پدرسالارانه اش موجب می شود كه نتواند از روایت محض بیرون بیاید و نسلهای جوان تر را كه در چنبره زیبایی های اثرش مفتون شده اند وابدارد كه بیرون از زیبایی ساختاری به معنای اثر راه یافته و در صدد اصلاح خود و جامعه برآیند.
«قابله ی سرزمین» من همانند دیگر آثار براهنی با زبانی ملموس و بومی مسئله ای بسیار بغرنج را روایت می كند و با قاطعیت می توان گفت كه كمتر نویسنده ای یافت می شود كه بتواند تاریخ مذكر را در لفافه ی داستانی كه در خانواده ای كم سواد رخ می دهد نشان دهد ولی براهنی توانسته است چیره دستانه این كار را انجام دهد.
در این داستان تمنای ممنوعه ی زنی نشان داده می شود كه از مغازله با پسر مهترش درونش پر آشوب می شود اما آن را روایت می كند و از همین جاست كه وارد فضایی مدرن می شویم كه توانایی ابراز خواسته های بشری است و زن بی سوادی كه هیچ حقی در زندگی برای خود قائل نیست و پسر كهترش حتی در بیشتر مواقع به جای او تصمیم می گیرد در روایتی داستانی حس درونیش را نشان می دهد.این نخستین قدم در آستانه ی مدرنیته ایستادن است.
سخن از خود گفتن و فردیت را ارج نهادن در آستانه ی مدرنیته ایستادن است و قابله ی داستان براهنی كه زنی بی سواد است و از مادر قابلگی را آموخته می تواند خواسته خود را هر چند كه ممنوعه است بر زبان براند و فردیت را ارج نهد و بر آستانه ی مدرنیته بایستد.
براهنی در آستانه می ایستد و از آن فراتر نمی رود و به حوزه های ممنوعه دیگر كه ربطی به فردیت ندارد بلكه باورهای مذهبی و یا قومی افراد است نزدیك نمی شود.این موضوعات یا در خواب كه تاویل پذیر است مطرح می شوند یا با تغییر ساختار داستان بسنده كرده از طریق ساختی سورئالیستی سعی می كند سخن خود را به نخبگان بفهماند.توسل به زبان استعاری -محض جامعه ی نخبه كش است و براهنی با امید اینكه خواهد توانست خواب خواهندگان معرفت را برآشوبد و آنها را به اندیشه وادارد دست به استعاره سازی می زند.
«قابله ی سرزمین» من به دلیل مشخص بودن مدلولات در فرهنگ ایرانی و وجود ابژه هایی كه شناخت كافی از آنها وجود دارد نمی تواند اثری سورئال باشد و در زمره آثار نمادین جا می گیرد اما در هر حال چیزی كه در اینجا مد نظر من است ساختار داستان نه- كه معنای آن است.چرا براهنی جرات فراتر رفتن از آستانه را ندارد.كسی كه سالیان بسیار در آمریكا زندگی كرده و در نقدها و تحلیل هایش نشان داده كه جسارتی مثال زدنی دارد، چرا امكان فراتر رفتن از آستانه را مهیا نمی سازد.در همین اثر كم حجم می توان دلایل را ردیابی كرد.
اولا:براهنی با تمامی سنت شكنی اش هنوز پا در مهربانی نا آگاهانه فرهنگش دارد و گرچه آنها را در ظاهر نقد می كند اما در درون دل بدانها سپرده و دوری جستن از آنها را تاب نمی آورد.دوم اینكه، تكلیف وی با مذهب یكسره نشده و آن را با دست پس می زند و با پا پیش می كشد و در برزخی چنین دچار شدن او را می آزارد.سوم ،با هر نوع حكومتی سر ناسازگاری دارد و نمی تواند به عنوان خوانشی متفاوت آنها را بپذیرد تا دست به اصلاحشان بزند.حتی ایده آل ترین حكومت نیز نخواهد توانست او را قانع سازد چرا كه با تمامی معرفتی كه نسبت به جوامع سیاسی دارد با آنها مصلحانه برخورد نمی تواند بكند چون صداهای مختلف را دوست نمی دارد.اما داستان «قابله ی سرزمین من» :این داستان در سه اتمسفر متفاوت شكل می گیرد.نخست خانه ی حاجی كه زنش قابله است و دیگری فضای فانتزی خواب قابله كه امكان تاویل را برای خود محفوظ نگه می دارد و آن دیگری اتاق زائو كه از واقعیت فاصله گرفته ساختار داستان را به سورئال متمایل می كند.
در اتمسفر نخست،وقایعی ملموس رودررویمان ایستاده است و قابله عشق خود را به پسرش نشان می دهد كه این مرحله را من در آستانه ی مدرنیته ایستادن فرض كرده ام.در این قسمت،روح معذب زن ایرانی به خوبی نشان داده می شود.زن سعی می كند خواسته ی گناه آلوده ی خود را با توسل به مذهب توجیه كند و آرزوی حج در ذهنش نقش می بندد،اما یكی از پسرها به او گوشزد می كند كه در حج باید خدا را بجوری نه پدر را و قابله اذعان می كند كه هر كس را كه دلش بخواهد می جورد و این یعنی در آستانه ایستادن.براهنی در داستانهای پیشین خود نیز نشان داده است كه ابایی از مطرح كردن دلخواسته های خود و یا شخصیت هایش را ندارد و به خوبی می تواند تا آستانه خود را و خوانندگانش را همراه ببرد حتی اگر او قابله ی بی سوادی باشد.
در اتمسفر دوم ،كه گشوده به تاویل است،خواب قابله را ناظریم و در اینجا براهنی خود را آدمی مذهبی نشان می دهد هر چند كه در نظر روشنفكران وی مذهب گریز جلوه كرده ،اما من در اتمسفر دوم رُك گویی او را در مورد حج مشاهد می كنم كه یكسانی زن و مرد را ابراز می كند.در خواب- قابله طواف دور کعبه را مشاهده می كند كه زن و مرد در هم لولیده اند و او نمی تواند بین زنان و مردان تمیزی قائل شود و همین عبارت ذهن خواننده را به براهنی گره می زند كه شاید بر آن است كه بی جنسیتی را در اسلام نشان دهد.زنان و مردان سفیدپوش در كنار هم هروله كنان طواف می كنند و قابله در خواب نمی تواند جنسیت آنها را تشخیص دهد و به این معنی می رسد كه آنها جنسیتی ندارند،پس هیچ كدام نمی تواند بر دیگری تفوق داشته باشند.در این بخش نویسنده را روشنفكری دینی فرض می كنم.اما هنوز در آستانه ایستاده است چرا كه نمی تواند درونه ی خود را بی نقاب در معرض داوری بگذارد.
در اتمسفر سوم،مردی را بر خلاف عادت حامله می بینیم تا بدانیم كه براهنی دست به تغییر ساخت داستان زده است كه حرف های خود را در میان آرایه های سبكی بیان كند.مرد می خواهد بار خود را زمین بگذارد و در این راه قابله باید او را یاری كند.هر چند كه در این اتمسفر زیباترین بخش داستان را شاهدیم اما باز سردرگُم نظریه پردازی عوامانه ی براهنی می مانیم.براهنی همانند عامه ی مردم كه به سیاست بدبینانه می نگرند و همه وقایع را ساخته ی قدرت های بزرگ فرض می كنند سعی دارد اثبات كند كه مرد از یك مردخارجی آبستن شده است و برای گفته خود دلیل نمی آورد و در این بخش خود را در حد افراد بسیط تقلیل می دهد.نشانه گذاری های براهنی ما را به شناخت ابژه رهنمون می شود،اما نمی تواند نتیجه ای كه داستان می تواند داشته باشد یا خواننده را با تاویل خود بدان برساند دست یابد.این بخش از داستان روگردانی از نگریستن به گستره ی دنیای مدرن است.با خوانش این بخش از داستان نه تنها نمی توانیم از آستانه گذر كنیم بلكه عقب نشینی نیز می كنیم.آیا حاملگی مرد متدین توسط فرد خارجی نمی تواند اتهامی درون تهی باشد؟آیا با این بینش نمی توان حمل هر كودكی را به دیگری نسبت داد؟
آیا این نظریه به هر مرد و یا زنی كه قابله ی براهنی با طیب خاطر و لذت او را می زایاند نمی تواند تعمیم پذیر باشد؟آیا این اتهام امتناع از مدرنیته نیست؟چرا پیش از اینكه حامله شدن آن مرد را طبیعی جلوه دهیم سعی می كنیم وی را منتسب به افراد بیرونی كنیم؟با این اتهام بیش از اینكه مرد را صدای متفاوت فرض كرده و به یاریش بشتابیم و یا با او به مبارزه برخیزیم سعی می كنیم خودمان را بفریبیم.مسئله ی قابله نباید این باشد كه چه كسی تخم را در رحم مرد كاشته است،بلكه باید مسئله ی او نامتعارف بودن حاملگی باشد.چگونه مردی می تواند كودكی را بزاید؟قابله زمانی كه به این مسئله دقت كند فرهنگ مذكر را به نقد نشسته است.اما براهنی با توجه به اینكه اثری زیبا خلق كرده با توسل به شعار ارزش اثر را تقلیل می دهد.اگر از كنار كسی كه مرد را حامله كرده بی تفاوت می گذشت افكار خواننده را به چالش بر می داشت كه خود به نتیجه برسد،اما این امكان از خواننده گرفته شده تا باز هم در این متن براهنی نتواند جلوی صدای خود را بگیرد و باز مقتدرانه خواسته خود را بر داستان تحمیل كرده است.
كاش امكان شكافتن و تحلیل سرراست تر داستان را داشتم و برایتان می نوشتم.در هر حال اتمسفر سوم ،زایش كودكی را نشان می دهد كه با پای كوبی و شادی جامعه چشم به جهان گسترده می گشاید و همگان او را استقبال می كنند.آیا نباید دلیل استقبال این كودك كه زنا زاده است و به طوری غیرطبیعی زاده شده مورد بررسی قرار می گرفت؟تنها لذت این بخش اشاره مجدد براهنی بر فرهنگ مذكر است كه در تحلیل هایش نیز پیش ترها بدان اشاره كرده بود.
داستان با چرخشی ناگهانی كه سبك رئال را به سورئال بدل می كند ،پایان می گیرد و از این رو در ظاهر گشوده به تاویل می ماند و خوانندگان می توانند برداشت های خود را زندگی كنند؛اما،مگر غیر از یك برداشت برداشتی دیگر از داستان می توان به دست داد؟براهنی با تغییر ساختار نمی تواند امكان تاویل ایجاد كند چرا كه همه ی تاویل ها به یك مدلول خاص منتهی می شوند.گشودگی متن تنها به یك مدلول نظر می كند و در حقیقت می توان گفت كه این اثر تاویل پذیر نیست.تنها یك قرائت از آن بیرون می آید.زائوی سرزمین ما در همبستری با یك مرد خارجی باردار شده است و زمانی كه فرزندش را می زاید معصومانه به خواب فرو می رود و حتی صدای هلهله ی شادی دیگران را نیز نمی شنود.
حال این مرد(براهنی عزیز) كه می تواند پدر من باشد با تمامی شناختی كه از مدرنیته دارد به دلیل اینكه تخته بند فرهنگ پیشین خود است،نمی تواند پدرسالارانه به متن ننگردد و نمی تواند شاگردانش را از مرید بودنش خلاصی دهد و آنها را برای رسیدن به دموكراسی تشویق كند و از این روی نگرش دیکتاتورمابانه ی او بر شاگردان و بر متن را می بینیم .شناخت وی از معرفت دنیای پیش تاخته ی مدرن می تواند ادبیات را از مرحله ی آستانه ای پیش براند.براهنی باید دور از همه ی آموزه هایی كه در محلات تبریز یاد گرفته امكان همسویی همه نویسندگان را مهیا سازد.او بخش بسیاری از مسیر را پیموده و به ذروه سنت و مدرنیته رسیده است و هم اینك تنها یك تلنگر كوچك خواهد توانست كه وی را و ادبیات را به آن سوی ذروه پرت كند.به دنیای خردورز. جز او کمتر نویسنده ای را می توان سراغ گرفت که زبان به اعتراض گشوده و دلخواسته های مردمش را مطرح کند.او شاید تنها نویسنده ای باشد که بر این امر فایق آمده است و دیگر نویسندگان تنها وقایع نگار بوده و بحران ها را نتوانسته اند در داستان هایشان مطرح سازند با این همه خود وی در چنبره تک صدایش گرفتار آمده و نتوانسته صداهای دیگر را در خود انعکاس دهد.
با عمق نشتری كه این طبیب بر كالبد فرهنگ ایرانی می زند،اگر از خود نیز فاصله گرفته و به صداهای دیگر مشروعیت ببخشد امكان هم صدایی دیگران با وی مهیا شده و جامعه ی ایران یك گام به پیش خواهد رفت.به یقین امروز تنها براهنی می تواند صداهای متفاوت را بشنود و پاسخ شان دهد و متفاوت بودن صداها را تقبیح نکند.اگر برای رسیدن به دموکراسی نیاز به کسی باشد که مبانی و مفردات دموکراسی را بشناسد(البته در میان رمان نویسان و شاعران)بهتر از براهنی یافت نمی شود.امیدوارم كه این اتفاق به زودی رخ دهد كه جامعه ی ادبی به مردانی از این دست بسیار نیازمند است.
حسن فرهنگی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان