لطیفه‌های رسیده در هفته چهارم اردیبهشت ماه

یه روز لیلون کامپیوترش رو می‌بره نمایندگی.
می‌گه: آقا وبخشین اینو برای ما تعمیر وکنین، مسئول پذیرش می‌گه: چه مشکلی داره!
لیلون می‌گه: نودونم چرا چند روزه جا لیوانیش بیرون نویاد.
□□□
یه بار چند نفر می‌خوان برن به صحرا.
از روز قبل قرار می‌ذارن که هر کدومشون وسیله‌ای بیارن که اگه گرمشون شد از اون استفاده کنن.
یکی آب میاره که وقتی گرمش شد به صورتش بزنه.
یکی بادبزن میاره خودشو باد بزنه.
و یکیشون در ماشین میاره.
بقیه می‌گن چرا در ماشینو کندی آوردی؟
می‌گه آخه می‌خوام وقتی گرمم شد شیشه رو بکشم پائین!!
□□□
رئیس در اداره سرزده وارد یکی از اتاق‌ها شد و با تعجب و عصبانیت به کارمندش گفت: خجالت نمی‌کشی توی اداره داری جدول حل می‌کنی کارمند با بی‌حوصله‌گی جواب داد: چکار کنیم قربان، این سر و صدای ماشین‌ها که نمیذاره آدم بخوابه!.
□□□
یه روز شیرفرهاد دل‌درد می‌گیره و می‌ره دکتر، دکتر بعد از معاینه بهش می‌گه انگار نخود زیاد خوردی! چند روزی فقط باید کباب بخوری تا معده‌ت تقویت بشه!
شیرفرهاد می‌گه: آقای کبابو قبل از غذا وخورم یا بعد از غذا؟.
□□□
یه روز آقا رشید می‌خواست سوار آسانسور بشه که می‌بینه روی درش نوشته: ظرفیت ۱۲ نفر. می‌گه: ای وای خدا! حالا اون ۱۱ نفر رو از کجا بیارم!؟.
□□□
یه روز یه معلم به شاگردش می‌گه: فعل زدن را صرف کن.
شاگرد می‌گه: زدم، زدی، دعوا شد.
□□□
اگه گفتین فرق یک هواپیما با یک کچل در چیه؟
کچل سرش فرق نداره اما هواپیما با هواپیما فرق داره!!! ها ها ها
بخند دیگه وگرنه غلغلکت می‌دم تا بخندی.
□□□
یه روز مجری به مجید می‌گه: مجیدجان با بالش یک جمله بساز.
مجید: یه روز تفنگو برداشتم رفتم تو باغ یه گنجشک دیدم نشونه گرفتم زدم به بالش.
مجری می‌گه: نه مجید جان این بالش نه، اون بالش.
مجید: آهان، اون بالش، باشه فهمیدم. یه روز من تفنگو برداشتم رفتم تو باغ یه گنجشک دیدم نشونه گرفتم زدم به اون بالش.
مجری عصبانی می‌شه و می‌گه: نه مجید جان انگار منظور منو نفهمیدی، اصلاً بالش و ول کن، با تُشک یک جمله بساز.
مجید می‌گه: تُشک، باشه. یه روز تفنگو برداشتم رفتم تو باغ یه گنجشک دیدم نگا کردم به این بالِش، نگا کردم به اون بالِش، تُشک بودم (توی شک بودم) بزنم به این بالش یا اون بالش.

رایکا نوری – امیر افتخاری

منبع : ماهنامه طمطراق