چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ایالات متحده و خلیج‌فارس در قرن ۲۱


ایالات متحده و خلیج‌فارس در قرن ۲۱
● استراتژی، امنیت و جنگ در عراق
به اعتقاد نویسنده‌ی مقاله(۱) پس از حوادث یازدهم سپتامبر، آمریکا در حال باز تعریف اهداف استراتژیک خود در منطقه است. در این راستا آمریکا از وضع موجود و حفظ روابط تاریخی مبتنی بر دسترسی به انرژی و ثبات در بازارهای نفتی جهان راضی نیست و مشارکت میان آمریکا و عربستان سعودی در دست باز تعریف است. در حالی که روابط آمریکا با کشورهای خلیج‌فارس در راستای کمک به دستیابی به اهداف نظامی آمریکا برجستگی بیشتری یافته است. به اعتقاد نویسنده عملیات آزادسازی عراق روشن ساخت که آمریکا دیدگاه وسیع‌تری در خصوص نقشی که زور می‌تواند به عنوان بخشی از یک استراتژی امنیتی جسورانه‌تر ایفا کند، در پیش گرفته است و عملیات آزادسازی عراق تنها آغازی برای پدیده‌ی «نیروهای مقدم برای جنگ علیه تروریسم» در استراتژی جدید دفاعی به حساب می‌آیند. بنابراین به اعتقاد نویسنده در آینده ممکن است شاهد استفاده مکرر از نیروهای مقدم در سراسر جهان برای مدیریت یک محیط امنیتی نامطمئن باشیم.
● درآمد
تحلیل‌گران، پژوهشگران و متخصصان سیاست‌گذاری در صورتی که اندکی درباره‌ی سیر وقایع در خاورمیانه، خلیج فارس و مناطق پیرامونی آنها طی سه سال گذشته سردرگم شده باشند، قابل بخشش می‌باشند. چرا که در طی این دوره، ایالات متحده برای سرنگونی دیکتاتور مستبدی که زمانی در خدمت منافع غرب بود، از شریک منطقه‌ای سابق خود، عربستان سعودی، فاصله گرفت و از نقش خود به عنوان داور در مناقشه اعراب و اسرائیل کاست. هر یک از این سه عامل، محوری مهم در استراتژی امنیتی آمریکا طی ۲۰ سال اخیر بوده‌اند.
کنار نهادن روند صلح و فاصله‌ای که بین ایالات متحده و سعودیها ایجاد شده در عین حالی که جالب توجه می‌باشد، تا حدودی به واسطه‌ی شرایط و سیاست داخلی قابل توجیه است. پس از حملات ۱۱ سپتامبر فشار بیش از حدی بر همکاری سیاسی آمریکا- سعودی که بیش از آن نیز به ضعف گراییده بود، وارد آمد. در واقع حادثه ۱۱ سپتامبر به دنبال یک دهه خدشه وارد آمدن به روابط استرانژیک میان دو کشور به وقوع پیوست. در خصوص روند صلح، دولت بوش که در سال ۲۰۰۱ به قدرت رسید، آشکارا اعتقاد خود را بدین‌صورت بیان نمود که ایالات متحده در تلاش برای ایجاد صلح بین اسرائیل و فلسطینیها بیش از حد خود را درگیر نموده است. دولت بوش در راستای تحقق بخشیدن به وعده‌های انتخاباتی خود تنها با بی‌میلی با طرفهای دعوا به گفتگو و مذاکره پرداخت و نهایتاً با خودداری از تحت فشار دادن دوطرف برای اجرای «نقشه راه»، روند به اصطلاح صلح را کاملاً کنار نهاد و در انزوایی عجیب و غریب نظاره‌گر ادامه‌ی اعمال وحشیانه‌ی دو طرف در قالب دور به ظاهر بی‌پایان خشونتها گردید.
اما تبیین تصمیم به استفاده از زور علیه عراق و قرار دادن آن در چارچوب وسیع‌تری که در بافت استراتژی و سیاست منطقه‌ای آمریکا معنی بدهد، دشوارتر است.
این حقیقت دارد که یک صدام متمرد و برنامه های پنهانی او برای تولید سلاحهای کشتار جمعی تهدیدی بالقوه نسبت به منطقه بود، اما این نیز واقعیت دارد که صدام نقشی مفید در حفظ وضع موجود منطقه ایفا کرد و دژی مستحکم برای دولتهای سنی کم‌جمعیت اما نفت‌خیز حاشیه‌ی خلیج‌فارس در برابر دولت شیعی ایران به شمار می‌رفت. ریگان در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ به بازنگری در روابط آمریکا و عراق به دلیل نگرانی شورای امنیت ملی در خصوص چشم‌انداز پیروزی ایران در جنگ ایران و عراق پرداخت و رامسفلد به عنوان فرستاده‌ی ویژه به بغداد منصوب شد و در دسامبر سال ۱۹۸۳ با صدام ملاقات کرد. موضوعی که اغلب نادیده گرفته شده این است که سیاست آمریکا در قبال عراق و منطقه‌ی خلیج‌فارس طی دهه‌ی ۱۹۹۰ بر این فرض ضمنی مبتنی بود که آمریکا خواهان یک صدام ضعیف اما نه خیلی ضعیف است. فرض مزبور پایه و اساس موضعی را تشکیل می‌دهد که غالباً توسط مقامات ارشد آمریکایی در خصوص «حفظ تمامیت ارضی عراق» تکرار شده است. موضعی که حتی پس از سال ۱۹۹۷ یعنی زمانی که ایالات متحده علناً بر ایده «تغییر رژیم» در بغداد صحه گذاشت، بارها تکرار شد. از این‌رو، تصمیم به استفاده از زور برای سرنگونی صدام گویای انحراف اساسی از فرضیاتی است که هدایت‌گر استراتژی و سیاسیت آمریکا در منطقه‌ی خلیج‌فارس در سراسر دوره‌ی پس از سال ۱۹۴۵ بودند. فقدان فشار سیاسی داخلی برای تهاجم به عراق و مخالفت صریح بسیاری از متحدین آمریکا، ‌تصمیم به استفاده از زور را بسیار جالب‌تر نمود. در حالی که این واقعیت دارد که به دنبال حملات ۱۱ سپتامبر محیط تصمیم‌گیری جدیدی برای مقابله با تهدیدهای در شرف تکوین ایجاد شد، طرح این ادعا که عراق (و به ویژه برنامه‌ی هسته‌ای این کشور) تهدیدی قریب‌الوقوع نسبت به ایالات متحده است و رفع آن نیاز به استفاده از زور دارد، بر پایه استدلال ضعیفی استوار بود.
۱) چارچوبی جدید برای هزینه- فایده
تحلیل ابتدایی هزینه- فایده تصمیم به استفاده از زور علیه عراق محاسبات جالبی را آشکار می‌سازد. استفاده از زور در عراق متضمن تقبل ریسک سیاسی داخلی قابل ملاحظه‌ای برای دولت بوش بود و ریسک بزرگ‌تری برای اعتبار بین‌المللی آمریکا محسوب می‌شد. محاسبه‌ی هزینه‌های مالی تنها به تازگی شروع شده است و نکته‌ی آخر که از اهمیت کمتری برخوردار نیست عبارت از هزینه‌ای است که آمریکا صرف‌نظر از جان‌باختن هزاران عراقی، با خون نظامیان مرد و زن خود می‌پردازد، اینها فقط نمونه‌های اندکی از هزینه‌های آشکار آمریکا را تشکیل می‌دهند. فایده‌ی اصلی استفاده از زور این است که صدام رفته است و فایده‌ی فرعی آن که در بردارنده‌ی مزایای بلند‌مدت بیشتری است، برقراری تعادل سیاسی داخلی جدیدی است که ممکن است بیشتر مطلوب آمریکا باشد. نتیجه‌ی مسلم استفاده از زور برای تغییر رژیم در بغداد این است که دولت جدیدی در نهایت ایجاد خواهد شد و این دولت باید به گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر منعکس‌کننده‌ی نقش برجسته‌ی (اگر نه غالب) احزاب اسلام‌گرای سنی و شیعه باشد. اگر دولت جدید در عراق بر مبنای نمایندگی تناسبی شکل نگیرد، احزاب سیاسی شیعه نفوذ قابل‌توجهی بر اهرمهای قدرت دولتی در عراق اعمال خواهند کرد.
حتی این تحلیل ابتدایی هزینه- فایده تغییر بنیادی دیگری را در محاسبات استراتژیک آمریکا آشکار می‌سازد. از سال ۱۹۷۹ که انقلاب اسلامی در ایران روی داد، یکی از اهدافی مهم و اساسی استراتژی امنیت منطقه‌ای ایالات متحده جلوگیری از ظهور و گسترش رژیمهایی بوده است که آشکارا اسلام‌گرایی را در دستور کار خود قرار می‌دهند. امروزه، ظاهراً ایالات متحده ۱۸۰ درجه به صورتی عمدی یا غیرعمدی تغییر عقیده داده است. در حالی که روشن است ایالات متحده از زور با نیت مشخص ترویج و گسترش حکومتداری به سبک اسلامی استفاده نکرد، نتیجه به دست آمده به صورتی انکارناپذیر باید حاصل استفاده از زور در عراق تلقی شود.
طی ۲۵ سال گذشته، ایالات متحده، وقت و انرژی قابل توجهی را صرف پایان دادن به مناقشه‌ی اعراب و اسرائیل نمود و به موازات این امر به ایجاد ساختار امنیتی پیچیده در منطقه خلیج‌فارس و اطراف آن مبادرت ورزید که تا حدودی برای حفظ وضع موجود و جلوگیری از گسترش انقلاب اسلامی به شبه ‌جزیره عربستان طراحی شده بود. این دو هدف به شکلی موفقیت‌آمیز طی دهه‌ی ۱۹۹۰ یکدیگر را تکمیل می‌کردند. نظام امنیتی خلیج‌فارس که با انجام «عملیات اراده‌ی مصممانه»(۲) در مارس سال ۱۹۸۷ پا گرفت،‌ موضعی ذاتاً تدافعی داشت که بازتاب استراتژی مهاری بود که پس از جنگ جهانی دوم برای کنترل گسترش نفوذ شوروی در سراسر جهان اتخاذ شده بود. مهار- وضعیتی که در خلیج‌فارس نیز مصداق داشت- شامل یک رشته دایره‌های متحدالمرکز منزوی کننده در اطراف دشمن می‌شد. این دایره‌ها شامل روابط نظامی و سیاسی، نیروهای خط مقدم و استراتژی دیپلماتیک هماهنگ برای حفظ حمایت بین‌المللی – در این مورد خاص- از انزوای ایران و عراق می‌شد.
به دنبال عملیات آزادی عراق، به نظر روشن می‌رسد که ایالات متحده، رهیافت منطقه‌ای خود را که عمدتاً بر بازدارندگی اتکا داشت، کنار گذاشته است. این رهیافت در دهه‌ی ۱۹۹۰ متکی بر استفاده متناوب از زور بود که توسط ایالات متحده به عنوان ضمانت اجرای الزامات قید شده در قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل توجیه می‌گردید، در حالی که استفاده از زور مطمئناً در مناطق پرواز ممنوع در عراق به دنبال «عملیات روباه صحرا» (۳) در دسامبر سال ۱۹۹۸ به امری روزمره تبدیل شد. ایالات متحده همچنان کاربرد زور را بر پایه‌ی اهداف اساساً تدافعی قرار می‌داد، مانند حفاظت از جان خلبانها و در پی تضمین تبعیت از قطعنامه‌های شورای امنیت بود. برعکس در عملیات آزادی عراق، ایالات متحده به جای تعقیب اهدافی که به استراتژی مهار مرتبط بودند از زور برای تغییر بنیادی وضع موجود بهره برد. یکی از نتایج استفاده از زور در عراق ممکن است شتاب بخشیدن به ظهور آن نوع سیاست اسلام‌گرایانه‌ای باشد که ایالات متحده ۲۵ سال گذشته را صرف مهار آن نموده است.
ما چگونه به این وضعیت رسیدیم؟ درک پاسخ به این سؤال، به تحلیل‌گرایان و متخصصان اجازه می‌دهد که استنتاجات کلی‌تری از اوضاع به دست دهند. این مقاله قصد دارد بر استنتاجات کلی‌تر تمرکز کند.۲) بازگشت به اصول
كارل فن كلازویتس، استراتژیست آلمانی معتقد بود كه از زور همواره باید به عنوان ابزار سیاست و نه یك هدف به طور فی‌نفسه استفاده كرد. افزون بر این، تفكر استراتژیك روشن‌بینانه و اهداف استراتژیك روشن‌بینانه و اهداف استراتژیك خوب تنظیم شده باید به نوبه‌ی خود هدایت‌گر چنین سیاستی باشند. این گفته مشهور كلازویتس امروز نیز درست به اندازه‌ی همان روزی كه ادا شد، ارزشمند است. در وضعیت كنونی منطقه‌ی خلیج‌فارس، استفاده از زور در جنگ دوم خلیج‌فارس را باید در چارچوب وسیع‌تر اهداف سیاسی و نظامی در حمایت از آن چیزی مدنظر قرار داد كه در ادبیات مدرن می‌توان آن را «افق استراتژیك» نامید. تاریخ مملو از مثالهایی است كه در آنها پیروزی در میدان نبرد در تحقق وعده‌ی صلح و امنیت به دلیل فقدان چنین افقی ناكام مانده است.
دولت بوش شماری از اهداف جنگ دوم خلیج‌فارس را بیان كرده است كه عباتنداز:
الف) منتفی ساختن احتمال بازسازی توانایی عراق در ارتباط با برنامه‌ی تولید سلاحهای كشتارجمعی كه ممكن است ایالات متحده و متحدینش را مورد تهدید قرار دهد؛
ب) منتفی ساختن احتمال قرار گرفتن این تواناییها در اختیار سازمانهای تروریستی فراملی كه قصد هدف قرار دادن آمریكا و متحدینش را دارند
ج) بركناری یك دیكتاتور به عنوان بخشی از یك برنامه‌ی وسیع‌تر برای ایجاد یك محیط منطقه ای مناسب‌تر برای دموكراسیهای باثبات و جوامع آزاد. دو هدف اول همجنان از بار سیاسی برخوردار بوده و در حالی كه برای اهداف سیاسی داخلی مفید می‌باشند، به نظر می‌رسد كه به نوعی به لحاظ منطق كلازویستی دچار كاستی باشند. گمان می‌رفت كه برنامه‌ی هسته‌ای عراق طی دهه‌ی ۱۹۹۰ عمدتاً برچیده شده باشد، اما فاصله میان اعلامیه‌های عراق و تلاشهای سازمان ملل برای راستی آزمایی در خصوص برنامه موشكی عراق بسیار اندك بود. درست است كه تفاوت زیادی در خصوص برآورد برنامه‌های شیمیایی و بیولوژیك عراق همچنان وجود داشت،‌اما استفاده از زور بر سر دعوا در مورد میزان رشد این صنایع، به نظر نمی‌رسد كه با منطق كلازویستی سازگار باشد، به ویژه از آنجا كه هیچ اجماعی در جامعه‌ی اطلاعاتی درباره‌ی اهمیت این تفاوت و اینكه آیا این امر تهدیدی جدی و قریب‌الوقوع برای ایالات متحده پدید می‌آورد یا خیر وجود نداشت.
با این حال، به نظر می‌رسد كه آخرین هدف به ویژه در چارچوب گفته‌ی مشهور كلازویتس به خوبی بگنجد،‌ایده‌ی استفاده از زور برای انجام دگرگونیهای دامنه‌دار در سیاست منطقه‌ای در قالب محاسبه‌ی سنجیده جوانب مثبت و منفی وسیله و هدف كه دولتها باید در خصوص تصمیم‌گیری برای دست زدن به جنگ به آن مبادرت ورزند، معنای بیشتری پیدا می‌كند. با توجه به اینكه صدام طی ۱۳ سال اعمال تحریمها و انزوای بین‌المللی، قابلیت قابل توجهی برای بقا از خود نشان داده بود و بعید به نظر می‌رسید كه به میل خود صحنه را ترك كند، دگرگونی سیاسی منطقه‌ای هدفی عمده و قابل قبول بود كه تنها می‌توانست از طریق استفاده از زور محقق گردد. برخی بر این باورند كه مقاله‌ای تحت عنوان «گسست كامل: یك استراتژی برای تأمین امنیت قلمرو» نوشته ریچاردپرل و دیگران، دستور كاری برای دولت بوش فراهم ساخت كه در آن هدف ایجاد تغییرات بنیادی در سیاستهای داخلی دولتهای غربی در سراسر منطقه بود. این مقاله كه در سال ۱۹۹۶ به مناسبت به قدرت رسیدن نتانیاهو در اسرائیل منتشر شد از جمله خواستار تغییر رژیم در بغداد به عنوان بخشی از برنامه‌ی گسترش دموكراسی در سراسر منطقه و منزوی كردن دولتهای مقاوم در برابر تغییرات سیاسی یعنی عربستان سعودی، سوریه و مصر شده بود. چنین استدلال شده بود كه گسترش دموكراسی مجموعه‌ی جدیدی از بازیگران را در سراسر منطقه به وجود خواهد آورد كه به دستیابی به صلح با اسرائیل تمایل بیشتری از خود نشان خواهند داد. این مقاله بازتاب قسمت اعظم تفكراتی بود كه پل ولفوویتز، معاون سابق وزیر دفاع آمریكا، نسبت داده می‌شد كه از او به عنوان نویسنده نخستین پیش‌نویس رهیافت دولت بوش نسبت به استراتژی امنیت ملی در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ یاد می‌شد.
اگر مقاله‌ی «گسست كامل» نمایانگر دستور كار احتمالی برای رویكرد جدیدی در خاورمیانه باشد، افق وسیع‌تر برای نقشی كه زور می‌تواند به عنوان بخشی از استراتژی امنیتی جسورانه آمریكا ایفا نماید، در گزارش سپتامبر سال ۲۰۰۰ مؤسسه‌ی محافظه‌كار «پروژه‌ قرن جدید آمریكایی»(۴) به روشنی بیان شده است. بسیاری از اعضای ارشد این سازمان صاحب مناصب برجسته‌ای در دولت بوش گردیده‌اند. گزارش تحت عنوان «بازسازی دفاع آمریكا؛ استراتژی، نیروها و منابع قرن جدید» خواستار این شد تا ایالات متحده ردای رهبری را بر تن كند و گامهای ملموسی برای حفظ و گسترش موضع آمریكا در جهت سلطه بر جهان بردارد. در یك بند از این گزارش كه می‌توان آن را جهت‌گیری استراتژیك جدید دولت بوش تلقی كرد- حتی پیش از حملات ۱۱ سپتامبر- نویسندگان گزارش در مقدمه‌ی آن اعلام كردند «ایالات متحده تنها ابرقدرت جهان است كه دارای قدرت نظامی برتر، پیشگامی در تكنولوژی و بزرگ‌ترین اقتصاد در جهان است». افزون بر این، آمریكا در رأس نظامی از اتحادها قرار دارد كه شامل دیگر قدرتهای دموكراتیك عمده‌ی جهان می‌شود. در حال حاضر، ایالات متحده با هیچ رقیب جهانی مواجه نیست. استراتژی بزرگ آمریكا باید هدف حفظ و گسترش این موقعیت ممتاز را تا آنجا كه ممكن است در آینده دنبال كند بنابراین گزارش، نقش نیروهای نظامی در این استراتژی بزرگ عبارت است از تأمین امنیت و گسترش حوزه‌های صلح دموكراتیك؛ جلوگیری از ظهور یك قدرت بزرگ رقیب جدید؛ دفاع از مناطق كلیدی اروپا، شرق آسیا و خاورمیانه و سرانجام حفظ پیشدستی آمریكا با توجه به این امر كه تكنولوژیهای جدید در شرف دگرگون ساختن ماهیت جنگ می‌باشند».
اگر استفاده از زور برای گسترش به اصطلاح «مناطق دموكراسی» به عنوان جزئی از استراتژی دگرگونی سیاسی بیانگر هدف عمده‌ی استفاده از زور در عراق باشد، عقل حكم می‌كند كه این هدف در مورد كل منطقه مصداق داشته باشد. تصمیم به استفاده از زور در تعقیب عملیات آزادی عراق به عنوان بخشی از افق استراتژیك وسیع‌تر دگرگونی سیاسی كه به نبرد با تروریسم مربوط می‌شود در گفتارهای تند جورج‌بوش كه سرنگونی صدام را به برنامه‌ی شكست تروریسم و گسترش دموكراسی در خاورمیانه ربط می‌دهد، روشن به نظر می‌رسد؛
«ما در حال عقب راندن تهدید تروریسم نسبت به تمدن هستیم، نه اینكه تنها بخواهیم حاشیه‌ی نفوذ آن را از بین ببریم بلكه در پی حمله به مركز قدرت آن هستیم. در عراق، ما در حال كمك به مردم آن كشور كه رنج و دردی طولانی را تحمل كرده‌اند،‌هستیم تا به بنای جامعه‌ای آبرومند و دموكراتیك در قلب خاورمیانه بپردازند. ما به همراه یكدیگر در حال تبدیل مكان اتاقهای شكنجه و گورهای دسته‌جمعی به كشوری هستیم كه در آن قانون و نهادهای آزاد حاكم باشند، این كاری دشوار و پرهزینه است. با این حال، این برای كشور ما ارزشمند و برای امنیت ما بسیار مهم است. خاورمیانه یا به مكانی پیشرفته و توأم با صلح و آرامش تبدیل خواهد شد و یا صادركننده‌ی خشونت و ترور خواهد بود، به گونه‌ای كه جان افراد بیشتری را در آمریكا و سایر كشورهای آزاد بگیرد. پیروزی دموكراسی و تساهل در عراق، افغانستان و دیگر نقاط شكستی سهمگین برای تروریسم بین‌الملل رقم خواهد زد. تروریستها از حمایت مستبدین و نارضایتی مردم ستم‌دیده سود می‌بردند. هنگامی كه مستبدین سقوط می‌كنند و نارضایتی جای خود را به امید می‌دهد، مردان و زنان به هر فرهنگی كه تعلق داشته باشند ایدئولوژیهای ترور را رد می‌كنند و صلح را تعقیب می‌كنند. »
مطمئناً این گفتار بازتاب همان چیزها است كه در گزارش استراتژی امنیت ملی دولت بوش آمده است و بدون هیچ شك و شبهه‌ای هدف گسترش حوزه دموكراسی در سراسر جهان را به عنوان یك هدف استراتژیك عمده بیان می‌كند. احتمالاً گسترش حوزه‌ی دموكراسی به نوبه‌ی خود كشورهایی را كه در این حوزه قرار دارند نسبت به حمایت از گروههای تروریستی و افراط‌گرایان مذهبی بی‌میل‌تر می‌كند. آن‌گونه كه در «استراتژی ملی برای مبارزه با ترویسم» آمده است: «تلاشهای كنونی آمریكا برای حل مناقشات منطقه‌ای، پیشبرد توسعه اقتصادی، و سیاسی، اقتصاد بازار آزاد حكومتداری خوب و حكومت قانون در حالی كه لزوماً بر مبارزه با تروریسم متمركز نیست به این مبارزه از طریق پرداختن به شرایط بنیادی كه تروریستها اغلب در پی كنترل آنها در جهت منافع‌شان هستند، كمك می‌كند.»‌
اسناد استراتژی دولت بوش روشن می‌سازد كه زور نه تنها ابزاری برای پیشدستی در قبال تهدیدات نوطهور است بلكه همچنین در جهت گسترش حوزه‌ی دموكراسی نیز در صورت ضرورت به كار گرفته می‌شود. جورج‌ بوش در دبیاچه گزارش موكداً چنین ابراز می‌دارد: «جهان جدیدی كه به آن وارد شده‌ایم، تنها راه به سوی صلح و امنیت، عمل و اقدام است». استفاده از زور برای تغییر رژیم در عراق بدون شك گام برداشتن در چنین مسیری بود.
اگر ما دگرگونی سیاسی را به عنوان یك هدف استراتژیك برای ایالات متحده در منطقه بپذیریم، موضوع منطقی بعدی برای تحلیل این است كه آیا چنین هدفی در چارچوب تاریخی استراتژی امنیت منطقه‌ای آمریكا می‌گنجد و اگر چنین است چگونه؟ به عبارت دیگر، آیا هدف استفاده از زور برای انجام تغییرات سیاسی نوعی دو راهی برای استراتژی امنیتی آمریكا محسوب می‌شود؟ اگر چنین است،‌استفاده از زور در حمایت از دگرگونی سیاسی در سایر دولتهای منطقه چه نقشی ایفا خواهد كرد؟ سرانجام اینكه نیروهای خط مقدم چه نقشی در این فرآیند ایفا خواهند كرد و چگونه زیرساختی كه به دنبال جنگ خلیج‌فارس ایجاد شد، در خدمت این هدف وسیع‌تر قرار خواهد گرفت؟ ادامه این مقاله به بررسی این پرسشها جهت تعریف بهتر استراتژی امنیت منطقه‌ای آمریكا و تعیین این امر می‌پردازد كه آیا چارچوب امنیتی خلیج‌فارس طلیعه‌ی استراتژی دفاع جهانی در حال ظهوری است كه در سالهای آتی پدیدار خواهد شد؟۳) مبنای تاریخی
قضاوت در این مورد كه آیا ایالات متحده هدف استراتژیك جدید و شاخصی را در خاورمیانه تعیین نموده است، مستلزم بررسی مختصر تاریخ است. استراتژی امنیتی ایالات متحده در خلیج‌فارس و خاورمیانه در سراسر دوره پس از ۱۹۴۵ منسجم باقی ماند. این منطقه در جریان رویارویی جهانی شوروی خط مقدم محسوب می‌شد،‌ بحران آذربایجان در مه سال ۱۹۴۶ از نظر بسیاری از افراد آغاز جنگ سرد تلقی شد. برخی چنین استدلال كرده‌اند كه تصمیم دولت آیزنهاور به حمایت از طرح بریتانیا برای سرنگونی دولت دكتر مصدق در ایران چندان در واكنش به ملی كردن شركت نفت ایران و انگلیس نبود بلكه براساس این اعتقاد بود كه كمونیستهای ایرانی كه به عنوان عوامل اتحاد شوروی عمل می‌كردند ممكن است نقشی عمده در سیاست ایران ایفا كنند. در جنوب ایران، ورود تدریجی عربستان سعودی به زیر چتر امنیتی ایالات متحده طی دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ ناشی از اهمیت استراتژیك فزاینده‌ی نفت سعودی برای غرب بود، چون تولید نفت آمریكا رو به نزول گذاشته بود. ایالات متحده در اسناد برنامه‌ریزی خود طی دهه‌ی ۱۹۵۰ احتمال استفاده از سلاحهای هسته‌ای به عنوان بخشی از استراتژی محروم سازی از نفت را برای جلوگیری از كنترل اتحاد شوروی بر میادین نفتی سعودی بررسی كرده است. مع‌هذا، ایالات متحده كه طی دهه‌ی ۱۹۶۰ توجه خود را به ویتنام معطوف ساخته بود، در ژوییه سال ۱۹۶۳ هنگامی كه در واكنش به مناقشه‌ی عربستان سعودی- مصر در یمن به استقرار هواپیماها در پادشاهی سعودی اقدام كرد، تعهد مستمر خود را به این كشور اعلام كرد.
به دنبال خروج بریتانیا از شرق سوئز در سال ۱۹۷۱، ایالات متحده در پی پر كردن این خلأ با ایجاد روابط امنیتی با تهران و ریاض یرآمد. طی این دوره، زیر ساختهای لازم در عربستان سعودی به وجود آمد، در همان حال به ایران سلاحهای پیشرفته زیادی فروخته شد. سیستم به اصطلاح «دوستونی» به دنبال وقوع انقلاب اسلامی در تهران در سال ۱۹۷۹ فرو پاشید و ایالات متحده به شكلی روزافزون نقشی فعال و مستقیم طی جنگ ایران و عراق در دهه‌ی ۱۹۸۰ ایفا كرد. عراق در دوران صدام طی دهه‌ی ۱۹۸۰ به بخشی از این سیستم تبدیل شد، چون ایالات متحده با اكراه با این ارزیابی دولتهای حاشیه‌ی خلیج‌فارس موافق بود كه پیروزی ایران در میدان نبرد برای ثبات و امنیت منطقه فاجعه‌بار خواهد بود. در نتیجه، دولت ریگان به تدریج طی دهه‌ی ۱۹۸۰ روابط سیاسی خود را با عراق مجدداً برقرار نمود و در سال ۱۹۸۲ رابط دیپلماتیك خود را با عراق از سر گرفت. این اقدامات راه را برای حمایت از عراق در جریان جنگ در قالب ارائه‌ی اطلاعات و تجهیزات دفاعی غیر مرگبار هموار كرد. اقدامات ایالات متحده به منزله‌ی پذیرش ضمنی این دیدگاه بود كه یك عراق قدرتمند می‌تواند تهدیدات سیاسی و نظامی تهران را دفع كند.
به دنبال تهاجم عراق به كویت در اوت سال ۱۹۹۰،‌ایالات متحده پیشگام تشكیل ائتلافی برای برقراری نظم شد و سرانجام به طور كامل خلأیی را كه نتیجه خروج بریتانیا بیست سال پیش از آن پدید آمده بود،‌پركرد. پس از جنگ،‌ایالات متحده و كشورهای حاشیه خلیج‌فارس به یك رشته تفاهمات ضمنی به عنوان بخشی از گسترش چتر امنیتی در دهه‌ی ۱۹۹۰ دست یافتند: كشورهای حاشیه‌ی خلیج‌فارس تأسیسات خود را در دسترس ایالات متحده گذاشتند و به طور علنی (اگرچه بدون شور و شوق فراوان) از سیاست مهار حمایت كردند،آمریكا نیز در عوض امنیت آنها را تضمین كرد و سیاست عدم مداخله در امور داخلی آنها را اتخاذ نمود. از برخی جهات، این نشانگر بازگشت به ترتیبات قرن ۱۹ بود كه بین بریتانیا و شیخ‌نشینهای خلیج‌فارس برقرار شده بود و تا خروج بریتانیا از منطقه تا سال ۱۹۷۱ تداوم یافت.
طی دهه‌ی ۱۹۹۰ – دوره سیاست مهار- زیرساخت لجستیكی برای حضور در خط مقدم به عنوان بخشی از استراتژی حفظ ثبات، بازدارندگی در برابر ایران و عراق و در صورت لزوم استفاده از زور به فاصله‌ای كوتاه پس از دادن هشدار برای دفاع از منافع منطقه‌ای آمریكا شكل گرفت. در راستای این رهیافت، ایالات متحده به مذاكره درباره‌ی یك رشته موافقتنامه‌های همكاری دفاعی با كشورهای حاشیه‌ی خلیج‌فارس پرداخت:
الف) با آنها به طور اصولی در خصوص استقرارا تجهیزات نظامی به توافق رسید:
ب) اجازه‌ی دسترسی به تأسیسات نظامی كشور میزبان را به دست آورد؛‌
ج) به چارچوبی برای تعامل میان ارتش آمریكا و ارتشهای این كشورها دست یافت و
د) تضمین نمود كه پرسنل نظامی آمریكا مستقر در این كشورها تحت حمایت قوانین آمریكا قرار گیرند.
ایالات متحده مجموعه‌ای از تجهیزات به اندازه‌ای سه تیپ سنگین را برای آزمایش سریع نیروها در صورت وقوع بحران، یكی در كویت، یكی در قطر و یكی در شناور منطقه مستقر نمود. این نیروها با یك گروه ناو هواپیمابر كه حضور دائمی داشت و امكانات موجود در صحنه برای ایجاد منطقه ی پرواز ممنوع و تحریم تجاری علیه عراق تكمیل می‌شدند.
در سال ۱۹۹۵، وزارت دفاع به شناسایی شماری از منافع استراتژیك بسیار مهم در خاورمیانه پرداخت. تضمین دسترسی به نفت خلیج‌فارس، حفاظت از آزادی كشتیرانی در طول خطوط دریایی كنترل، صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل و امنیت شركای منطقه‌ای اصلی به عنوان اولویتهای ایالات متحده اعلام شدند. سیستم حفظ امنیت كه طی دهه‌ی ۱۹۹۰ به وجود آمده بود از این اهداف حمایت می‌كرد و اساساً نمایانگر یك استراتژی دفاعی بود برای حفظ وضع موجود طراحی شده بود. در حالی كه ایالات متحده در پی تضعیف رژیم صدام از طریق ابزارهای محرمانه بود و از سال ۱۹۹۷ به بعد سیاستی را اتخاذ كرد كه در گفتار از تغییر رژیم استقبال می‌كرد، دولت كلینتون از ایده‌ی تهاجم به عراق برای تغییر رژیم در بغداد فاصله گرفت.
۴) نقش نفت
اكثر مباحث مربوط به استراتژی آمریكا و منافع حیاتی آن در خلیج‌فارس همواره به یك موضوع غالب منتهی می‌شود: نفت. علی‌رغم فقدان عجیب تأكید بر این موضوع در اسناد اخیر استراتژی آمریكا و اعلامیه‌های رسمی دولتی، راهی برای گریز از این واقعیت نیست: سلامت بلندمدت اقتصاد جهان به توانایی منطقه‌ی خلیج‌فارس به تداوم عرضه‌ی مقدار قابل پیش‌بینی و به طور مستمر فزاینده ی نفت به جامعه بین‌المللی با قیمت‌های معقول بستگی دارد. در سال ۲۰۰۳،‌كشورهای واقع در این منطقه حدود ۹/۲۲ میلیون بشكه نفت در روز تولید كردند كه ۲۷ درصد از كل نفت جهان را تشكیل می‌دهد. تقریبا، ۵/۱۵-۱۵ میلیون بشكه نفت در هر روز از تنگه ۳۴ مایلی هرمز به خارج حمل می‌شود كه این خود سبب شده است كه این آبراه به نقطه‌ای مهم در اقتصاد جهان تبدیل شود. طبق برآوردها،‌منطقه خلیج‌فارس طبق برآوردهای دارای ۷۱۵ میلیارد بشكه ذخایر ثابت شده نفت است كه ۵۷ درصد كل نفت جهان و قسمت اعظم ظرفیت مازاد تولید جهان را تشكیل می‌دهد. نزدیك به ۴۰ درصد ذخایر گاز طبیعی جهان نیز در این منطقه واقع است. انتظار می‌رود كه جهان طی ۲۵ سال آینده وابستگی بیشتری به تولید‌كنندگان نفت منطقه خلیج‌فارس پیدا كند. تا سال ۲۰۲۵،‌ اداره‌ی اطلاعات انرژی برآورد می‌كند كه تولید‌كنندگان خلیج‌فارس ۴/۳۶ میلیون بشكه نفت در روز صادر خواهند كرد، یعنی بیش از دو برابر صادرات كنونی‌شان كه بالغ بر ۱۷ میلیون بشكه در روز می‌شود. اقتصادهای در حال توسعه‌ی آسیا به ویژه برای حفظ گسترش اقتصادی خود طی دو دهه‌ی آتی به نفت خلیج‌فارس وابسته خواهند شد.
در حالی كه مفسران گوناگون قویاً چنین استدلال می‌كنند كه در بحث درباره ی منافع آمریكا در خلیج‌فارس همچنان موضوع نفت مطرح است، به نظر می‌رسد اهمیت موضوع دسترسی مصرف‌كنندگان به نفت در اسناد اصلی استراتژی دولت بوش بسیار كاهش یافته باشد و جای خود را به نیاز به كنترل قیمت‌گذاری بین‌المللی نفت داده باشد. موضوع دسترسی به نفت در تصمیم به استفاده از زور علیه عراق، اگر نگوییم هیچ نقشی، نقش اندكی بازی كرد؛ در حالی كه در سالهای ۱۹۹۱ و ۱۹۹۰ چنین نبود. در حالی كه نیروهای آمریكایی به سرعت جهت تأمین امنیت میادین نفتی عراق و حفاظت از وزارت نفت عراق در برابر غارتگران در آغاز عملیات آزادی عراق،‌ به كنترل ذخایر نفتی در چارچوب استراتژی منطقه‌ای پرداختند،‌هدف حفظ جریان آزاد نفت به بازارهای بین‌المللی توجه اندكی را در استراتژی امنیت ملی به خود معطوف داشت. در حالی كه تأكید بیشتر بر حفظ منابع باثبات‌تر دسترسی به نفت (كه بهترین آنها كشورهای همسایه كانادا و مكزیك هستند) و گسترش منابع انرژی داخلی صورت می‌گیرد،‌ما امنیت انرژی خود و شكوفایی اقتصادی جهانی را با همكاری با متحدین و شركای تجاری‌مان و تولید‌كنندگان انرژی برای گسترش منابع و عرضه‌ی انواع انژری برای گسترش منافع و عرضه‌ی انواع انرژی در سطح جهان به ویژه در نیمكرده شمالی، آفریقا، آسیای مركزی و منطقه‌ی خزر تقویت خواهیم نمود. گزارش دیك چینی ،‌معاون رئیس‌جمهور آمریكا، درباره‌ی سیاست ملی انرژی نیز تأكید ویژه‌ی اندكی بر منطقه خلیج‌فارس می‌نهد. با توجه به اینكه در این متن چندان ذكری از این منطقه‌ی عمده‌ی نفت‌خیز جهان به عمل نیامده است، می‌توان نتیجه‌گیری كرد به نظر می‌رسد دولت بوش نوعی بازنگری در دسترسی آمریكا به نفت خلیج‌فارس به عنوان یك اولویت استراتژیك انجام داده باشد. دولت بوش به جای تأكید بر كنترل منابع منطقه به عنوان ابزاری ژئوپولیتیك، بر اهمیت خلیج‌فارس برای تثبیت قیمتها در بازارهای نفت جهانی تأكید می‌كند.
۵) دست زدن به تهاجم،‌عملیات آزادی عراق و بازنگری در وضعیت خلیج‌فارس
در حالی كه می‌توان توجیهات گوناگون برای توسل به زور در چارچوب عملیات آزادی عراق را مورد بحث قرار داد، بدون هیچ شكی محیط تصمیم‌گیری در خصوص سرنگونی صدام از حملات ۱۱ سپتامبر متأثر بود. پس از این حملات،‌دولت بوش دست به انتشار یك رشته اسناد در خصوص استراتژی زد كه بیان می‌داشت ایالات متحده در موارد بیشتری از زور استفاده خواهد كرد. دولت بوش كه با یك محیط امنیتی به ظاهر جدید و خطرناك‌تری مواجه شده بود، این ایده را رد كرد كه باید در انتظار حمله‌ی دشمن نشست تا شرط لازم برای پاسخگویی با توسل به زور تحقق گردد. در عوض، دولت بوش وعده داد تا بروز تهدید و پیش از آنكه تهدید بسیار جدی شود با استفاده از زور درصدد از بین بردن آن برآید. آن‌گونه كه در گزارش استراتژی امنیت ملی آمده است «ایالات متحده از دیرباز گزینه اعمال پیش‌دستانه را برای مقابله با تهدید جدی علیه امنیت ملی خود محفوظ داشته است. هر چه تهدید بزرگتر باشد، مخاطره انفعال بیشتر است- و دست زدن به اقدام پیش‌دستانه برای دفاع از خود، حتی در صورتی كه زمان و مكان حمله دشمن نامشخص باشد- توجیه‌پذیرتر می‌گردد. ایالات متحده برای پیش‌گیری از انجام این‌گونه اقدامات خصمانه توسط دشمنان در صورت لزوم به اقدام پیش‌دستانه مبادرت خواهد ورزید».در همان زمانی كه دولت بوش ایده‌ی استفاده از زور برای پیشدستی جهت از بین بردن تهدید و حمله به گروههای تروریستی دشمن در سطح جهان را مطرح می‌كرد؛ تحولی دیگر در نهادهای نظامی آمریكا در حال شكل‌گیری بود. این تحول كه در ابتدا «انقلاب در امور نظامی» (۵) نام گرفت و اینك «دگرگونی»(۶) نام دارد حاوی مفاهیم جدید هدایت جنگ بود كه با كاربرد پیشرفتهای تكنولوژیك در زمینه‌‌ی پردازش داده‌ها و پرتاب كه در دهه‌ی ۱۹۹۰ در جامعه رواج یافته بود، در نهادهای نظامی كشور در حال شكل‌گیری بودند. یكی از زیر مجموعه‌های مهم دگرگونی نظامی «جنگ شبكه – محور» خوانده می‌شود كه در آن نیروهای آمریكایی به گونه‌ای فزاینده در شبكه‌های فرماندهی و كنترل رمزدار به هم وابسته هستند،‌امری كه به میزان بسیار زیادی آگاهی از وضعیت، توانایی رزمی و كارآیی را افزایش می‌دهد. خلاصه اینكه عملیات شبكه – محور قدرت تخریب بیشتر، سرعت بیشتر، و نیاز كمتر به نیروی انسانی را به همراه دارد. طی نیمه دوم دهه‌ی ۱۹۹۰، ستون فقرات استراتژیك عملیات شبكه- محور شكل گرفت. نیروهای نظامی سیستم فرماندهی و كنترل جهانی(۷) را حسگرهای (GCCS) را وارد ساختار نیرو كردند كه توانایی پیوند داده‌های ناشی از انواع حسگرهای گوناگون را به یك تصویر عملیاتی عام دارد. اینك آن سطح از آگاهیها نسبت به موقعیت كه در اختیار واحدها در سطوح استراتژیك و عملیاتی قرار دارد می‌رود تا در دسترس واحدهای كوچك نیز قرار بگیرد. وزارت دفاع در حال ایجاد سیستمی است تا بدین‌وسیله آگاهیهای موقعیتی در اختیار اینترانت واحدهای كوچك نیز قرار گیرد، چیزی كه شبكه اطلاعات جهانی (GIG) (۸) نامیده می‌شود.
در پایان دهه‌ی ۱۹۹۰ هماهنگ با ارائه سیستم فرماندهی و كنترل جهانی نسل جدیدی از مهمات هدایت شونده دقیق وارد عملیات شد كه امكان انهدام فیزیكی اهداف با حداقل ریسك برای سكوهای پرتاب و نیروهای امریكایی را فراهم می‌كرد. افزایش آگاهیهای موقعیتی، نیروهای شبكه‌ای و وارد كردن ضربه از راه دور علیه مجموعه‌ی اهداف متمایز توسط مطبوعات در جریان عملیات آزادی عراق «شوك و هیمنه»(۹) نامیده شد. نیروهای نظامی به این مفهوم عملیاتی عنوان «عملیات مبتنی بر تأثیرات» را داده‌اند. فرماندهی نیروهای مشترك این مفهوم را به عنوان فرآیندی برای دستیابی به نتیجه یا «تأثیر» استراتژیك مطلوب بر دشمن تعریف كرد كه از طریق كاربرد طیف وسیعی از تواناییهای نظامی و غیرنظامی در سطوح تاكتیكی، عملیاتی و استراتژیك براساس همیاری، تضریب و انباشت تواناییهای مزبور قابل تحقق است. به كارگیری نیرو با استفاده از اصول «عملیات مبتنی بر تأثیرات» طرحی كاملاً جدید برای هدف‌گیری دشمن بالقوه به دنبال داشت. به جای فرسایش، سبك مبارزه عملیات نظامی با تعداد زیادی نیرو كه به مرور زمان تجمع پیدا می‌كنند،‌«عملیات مبتنی بر تأثیرات» نوید این را می‌داد كه اراده دشمن برای نبرد از طریق تأثیرات مبتنی بر همیاری،‌هدف‌گیری هماهنگ، عملیات اطلاعاتی و نیروهای ویژه نابود شود.
برخی معتقدند كه عملیات هوایی در جنگ اول خلیج‌فارس نخستین استفاده از «عملیات مبتنی بر تأثیرات» بود. اكثر تحلیل‌گران موافقت دارند عملیات آزادی عراق به طور عمدی با استفاده از مفاهیم مرتبط با «عملیات مبتنی بر تأثیرات» برنامه‌ریزی و اجرا شد. زیرساخت و پایگاه مقدم عملیات كه طی دهه‌ی ۱۹۹۰ در خلیج‌فارس به وجود آمد، در اجرای مرحله‌ی متعارف و بسیار عالی عملیات آزادی عراق- البته علیه دشمنی فاقد تواناییهای لازم- كارساز گردید. هماهنگی در خصوص تجمع نیروها و تجهیزات نظامی بدون عناصر فرماندهی مقدم موجود در كویت، بحرین و قطر بسیار دشوارتر می‌بود. اجرای عملیات تهاجمی عمدتاً از تأسیسات واقع در قطر (اردوگاه الصیلیه و العدید) فرماندهی می‌شد كه همچنین عملیات هوایی را با استفاده از هواپیماهای ضربتی زمین پایه و دریا پایه هماهنگ می‌ساخت. گرچه تلاش می‌شد تا این امر از دید عموم مردم پنهان بماند، اما سعودیها طبق معمول حریم هوایی و تأسیسات خود را در اختیار انواع نیروهای آمریكایی قرار دادند كه در عملیات آزادی عراق دخالت داشتند.
وجود جای پای مقدم در استفاده از زور علیه عراق كارساز بود و به طور مداوم قدرت نظامی متعارف آمریكا را به سایر دولتهای منطقه گوشزد می‌كرد. در راستای اهداف «بازنگری دفاعی چهار ساله»(۱۰) و «استراتژی نظامی ملی»(۱۱)،‌این نیروها در خدمت اهداف دوگانه مطمئن ساختن دولتهای دوست نسبت به تعهدات امنیتی آمریكا (برای مثال قطر، بحرین، كویت، امارات متحده عربی و اسرائیل) و در عین حال جلوگیری از رفتار آشكارا تجاوزكارانه از جانب بازیگران منطقه‌ای غیر دوست مانند سوریه و ایران می باشند. از برخی جهات، جای پای خط مقدم همچنین ابزار قدرتمندی برای اجباری است كه نه تنها برای جلوگیری از تجاوز بلكه همچنین برای تغییر رفتار دولتهای منطقه مطرح شده است، اما باید توجه داشت كه شمشیر اجبار دولبه است.
جای چندان شكی وجود ندارد كه هدف از حضور ۱۷۰۰۰۰ پرسنل نظامی و تجهیزات آنها در خلیج‌فارس ارسال پیامی تهدیدآمیز به عنوان بخشی از چانه‌زنی قهری وسیع‌تری به كشورهایی نظیر ایران و سوریه است، اما در همان حال به منزله‌ی ارسال پیامی ملایم‌تر و اندكی مبهم‌تر به كویت، بحرین، قطر،امارات متحده عربی وعربستان سعودی نیز می‌باشد. زیرساختهای نظامی امروزی در خلیج‌فارس در خدمت اهدافی دوگانه و اندكی متناقض است؛ تقویت سیاست دولت بوش مبنی بر تشویق گسترش حكومت قانون و تعامل جهانی و در عین حال كمك به حفظ وضع موجود كه به معنای حفظ رژیمهایی است كه دچار نابهنگامی می‌باشند.
این امر نمی‌تواند اتفاقی باشد كه كشورهای خلیج‌فارس كه با آغوش باز از حضور نظامی آمریكا استقبال كرده‌اند. كویت، بحرین، قطر و امارات متحده عربی، از برخی جهات در حال حركت به سوی دموكراسی محدود و شفافیت هستند. در حالی كه این امر غیر واقع‌بینانه است كه از این كشورها انتظار داشته باشیم كه پذیرای نظامهای سیاسی سكولار به سبك غرب باشند، آنها در حال پذیرش سایر جنبه‌های حكومتداری قانونی هستند كه به ثبات جامعه‌ی بین‌المللی كمك می‌كند. به نظر می‌رسد كه همه‌ی این كشورها بر آن باشند كه خود را به عنوان كانونهای عملیاتی مهم مطرح سازند، نه فقط برای نیروهای نظامی آمریكا بلكه همچنین به صورت مراكز شبكه‌ای برای دنیای جهانی شده به گونه‌ای كه اجناس، افراد و پول از طریق فضاهای جغرافیایی و مجازی آنها عبور كند. برای مثال، دوبی خود را در اقتصاد جهانی به عنوان مركزی برای تفریح، انجام امور مالی و تجاری مطرح ساخته است. كلیه كشورهای كوچك خلیج‌فارس به شرطی كه از تضمینهای امنیتی آمریكا برخوردار شوند، به نظر می‌رسد كه در حال حركت به سمت ایجاد جوامعی مبتنی بر قانون باشند كه با مقتضیات دنیای جهانی شده سازگارتر است؛ آنها در این راه از دیگر كشورهای خاورمیانه بسیار پیشی گرفته‌اند. عربستان سعودی مهم‌ترین استثنا بر این قاعده است، گرچه جای چندان شكی وجود ندارد كه ملك‌عبدالله در پی آن است كه كشور را به سمت اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رهنمون سازد.
در حالی كه نیروهای نظامی آمریكا و تأسیسات نظامی كشور میزبان ممكن است چتری مناسب برای كشورهای خلیج‌فارس به وجود آورند و به طور غیرمستقیم مشوق آن نوع دگرگونی سیاسی باشند كه آمریكا در عراق در پی آن است، آنها همچنین اهرم نفوذ قدرتمندی علیه ایران و سوریه فراهم می‌كنند، دولتهایی كه بنا به گفته دولت بوش، تهدیدی عمده نسبت به امنیت و ثبات در نظام بین‌المللی به شمار می‌آیند. حضور نیروهای آمریكایی با حمایت یك عامل بازدارنده‌ی استراتژیك جدید، شبكه‌ای از تواناییهای نظامی را فراهم می‌سازد كه می‌توانند تأثیری بازدارنده، واداركننده و مستقیم بر هر دو بازیگر داشته باشد. موارد فراوان حشو و زواید، پراكندگی جغرافیایی و شهامت ایران در خصوص تكذیب و فریب در زمینه‌ی مسائل هسته‌ای نشانه آن است كه ارزیابی درستی از تواناییهای نظامی آمریكا اسرائیل وجود دارد. مهارت ایرانیها در خصوص پنهان‌سازی و تحكیم جاپاهای هسته‌ای‌شان عملیات ضد نیروی متعارف با هسته‌ای را برای هدف‌گیری در العدید، اوماها و تل‌آویو بسیار دشوارتر می‌سازد.۶) قوس بحران: حمله‌ی جهانی و خلیج‌فارس به عنوان مركز ثقل
در حالی كه زیرساختهای خلیج‌فارس نیز با هدف تشویق دگرگونی سیاسی و مقابله با پیشامدهای احتمالی نظامی در صحنه‌ی جنگ بنا گردیده‌اند، همچنین روشن است كه هدف از برپایی این تأسیسات ایجاد توانایی برای اعمال قدرت در مناطق دوردست است. نقش زیرساختهای خلیج‌فارس در استفاده از زور علیه عراق ممكن است طلیعه‌ای برای حوادث آتی باشد، با این فرض كه استفاده از زور در چارچوب عملیات آزادی عراق برای ایجاد دگرگونی سیاسی امری غیر معقول نبوده است. به نظر روشن می‌رسد كه رئوس كلی جا پای نظامی آمریكا در خلیج‌فارس می‌تواند در نقاط دیگر جهان نیز تكرار شود. اسناد گوناگون در خصوص استراتژی بر اهمیت فزاینده‌ی نیروهای خط مقدم برای استراتژی امنیتی جهانی آمریكا تأكید می‌كند. در بازنگری دفاعی چهارساله چنین آمده است: «با گذشت زمان، نیروهای آمریكایی هر چه بیشتر جهت حفظ موازنه‌ی منطقه‌ای مطلوب هماهنگ با متحدین و دوستان آمریكا با هدف دفع سریع حملات تنها با اعزام نیروهای تقویتی ناچیز و در صورت لزوم دسترسی مطمئن به نیروهای تعقیب‌كننده طراحی می‌شوند.» هدف دیگر نیروهای آمریكایی افزایش تواناییهای نیروهای مقدم و در نتیجه افزایش تأثیر بازدارندگی آنها و احتمالاً فراهم آمدن امكان تخصیص مجدد نیروهایی است كه اینك به عنوان نیروهای كمكی برای سایر مأموریتها اعزام می‌شوند.» استراتژی نظامی ملی این نكته را تقویت می‌كند و خاطرنشان می‌سازد كه «خط دفاع اصلی ما همچنان مقدم خواهد بود. نیروهایی كه در مناطق حساس فعالیت می‌كنند برای دفاع از ایالات متحده و حفاظت از متحدین و منافع آمریكا اهمیت اساسی دارند.»
زیرساختهای خلیج‌فارس مدلی در اختیار آمریكا قرار می‌دهند كه می‌تواند در سراسر جهان مورد تقلید قرار گیرد، به ویژه از این‌رو كه آمریكا در پی صف‌بندی مجدد نیروها در سراسر گیتی برای مقابله بهتر با تهدیدهای جدید است. داگلاس فیث،معاون وزیر دفاع در امور سیاست‌گذاری، چنین خاطرنشان ساخته است: «فرضیات اساسی ما در خصوص موضع مقدم دستخوش تغییرات بنیادی گردیده‌اند؛ ما دیگر انتظار نداریم كه نیروهای ما در محل بجنگند، بلكه هدف آنها قدرت‌نمایی در صحنه‌هایی است كه ممكن است از پایگاههایشان فاصله‌ی زیادی داشته باشند.» خلیج‌فارس سكوی ایده‌الی در اختیار آمریكا می‌گذارد تا از آن به قدرت‌نمایی نه فقط از آمریكا بلكه از مركز به اصطلاح «قوس بحران» بپردازد كه به گفته استراتژیستهای پنتاگون مسئله اصلی برای امنیت آمریكا در قرن ۲۱ خواهد بود. نیرو را می‌توان هم در محیط بلافصل این قوس و هم در خارج از قوس از پایگاههای واقع در خلیج‌فارس به كار گرفت كه مكمل امكانات ضربتی مستقر در خاك آمریكا هستند.
پنتاگون مشغول كار در مورد صف‌آرایی جدید نیروهای خط مقدم است كه قرارست به مقابله با تهدیداتی بپردازند كه از قوس بحران ناشی می‌شود؛ قوس مزبور از آمریكای مركزی و جنوبی شروع شده و شمال آفریقا، خاورمیانه،‌خلیج‌فارس و جنوب آسیا را در بر می‌گیرد. بحث بر سر این است كه از حضور نیروها در اروپا و شبه جزیره كره كاسته شود و آنها در مناطقی استقرار یابند كه واقع در قوس بحران می‌باشند. نام بارنت،‌استراتژیست معروف، این ناحیه از جهان را منطقه «شكاف» خوانده است: ناحیه‌ای كه شامل آن بخش از جهان می‌شود كه توسعه نیافته است و یا متعهد به مجموعه قواعدی نیست كه مشخصه‌ی تعاملات بین دولتی در كشورهای «مركز» یعنی كشورهای واقع در آمریكای شمالی،‌اروپا و نیز روسیه و كشورهای در حال توسعه آسیا می‌باشد. بارنت می‌گوید كه حضور نیروهای آمریكایی در خلیج‌فارس به منزله‌ی «صدور امنیت به بخشهایی از این «منطقه شكاف» است كه همچنان در معرض خشونت و بی‌ثباتی قرار دارند. رویدادها در عراق مؤید این امر می‌باشند كه ایالات متحده به «صدور امنیت» در این بخش از جهان برای آینده‌ای غیرقابل پیش‌بینی نیاز خواهد داشت. ایده‌ی صدور امنیت لزوماً مفهومی جدید نیست بلكه صرفاً روش دیگری برای ایجاد پیوند میان امنیت و منازعه با توسعه‌ی اجتماعی و سیاسی می‌باشد- پیوندی كه به ویژه در عصر پس از جنگ سرد از برجستگی خاصی برخوردار گردیده است.
طرح جدید پشتیبانی از عملیات مقدم در سراسر قوس بی‌ثباتی در «استراتژی دفاعی ملی ایالات متحده آمریكا» بیان شده است. این گزارش كه در مارس سال ۲۰۰۵ انتشار یافته،‌خواستار موضع جهانی جدید می‌گردد كه شامل ویژگیهای پایگاههای عملیات اصلی(۱۲) سایتهای عملیات مقدم(۱۳) و گستره‌ی وسیعی از مكانهای امنیتی مبتنی بر همكاریهای (۱۴) وسیع‌تر می‌شود. هدف عبارت از این است كه این تأسیسات به یكدیگر مرتبط باشند و از هم پشتیبانی به عمل آورند. پایگاههای عملیاتی اصلی مانند تأسیسات العدید برای پشتیبانی تعداد زیادی از نیروها و پذیرش تعدادی حتی بیشتر در مواقع بحران دارای زیرساخت مناسب می‌باشد. سایتهای عملیاتی مقدم تأسیساتی قابل درجه‌بندی و «گرم» هستند كه به منظور استفاده چرخه‌ای توسط نیروهای عملیاتی طراحی شده‌اند. این تأسیسات اغلب انبار تجهیزات از پیش استقرار یافته می‌باشند و پشتیبانی دائمی اندكی ارائه می‌دهند. سیاستهای عملیاتی قادر به پشتیبانی از دامنه‌ی فعالیتهای نظامی طی مدت زمانی كوتاه می‌باشند. می‌تواند انتظار داشت كه طرح شبكه‌ای جدید مناطق عملیاتی مقدم از مناطق عملیاتی اصلی در خلیج‌فارس به قوس بی‌ثباتی گسترش یابد.
طبق مقتضیات بیان شده در اسناد استراتژی دولت بوش، گستره‌ی جدیدی از تأسیسات نظامی در حال ظهور در خلیج‌فارس و آسیای مركزی می‌باشند، ایجاد جای پای نظامی در عراق تنها تكمیل‌كننده‌ی سایر تأسیساتی است كه هم اكنون برای استفاده در انواع پیشامدهای احتمالی موجودند. یكی از مفسران از تأسیس شش پایگاه دائمی در عراق سخن به میان آورده است كه سه تای آنها در حال حاضر در فرودگاه بین‌المللی بغداد، پایگاه هوایی طلیل در نزدیكی ناصریه و میدان هوایی باشور در شمال عراق در دست احداث می‌باشند. در اكتبر سال ۲۰۰۴، كنگره به عنوان بخشی از تخصیص بودجه مكمل برای تأمین هزینه‌های جاری در عراق و افغانستان،‌۶۲ میلیون دلار از بودجه‌ی ساختمان نظامی را به گسترش و تعمیر میدان هوایی الظفره در امارات متحده عربی اختصاص داد كه پذیرای نیروی ویژه سوخت‌رسانی مجدد برای هواپیماهای آمریكایی طی دهه‌ی ۱۹۹۰ بود. همین لایحه شامل ۶۰ میلیون دلار برای تأمین هزینه‌های ترمیم و بهبود میدان هوایی العدید در قطر بود. در افغانستان، ایالات متحده اخیراً طرحهایی را برای صرف ۸۳ میلیون دلار جهت ارتقای دو پایگاه اصلی خود در پایگاه هوایی بگرام (شمال كابل) و میدان هوایی قندهار در جنوب اعلام كرده است. وجوه تخصیص یافته صرف گسترش باندهای فرود و سایر تسهیلات جهت پذیرش پرسنل نظامی آمریكا خواهد شد. به موازات گسترش زیرساختها در افغانستان، ایجاد تأسیسات و تحكیم مشاركت سیاسی- نظامی در ازبكستان، قرقیزستان و قزاقستان مدنظر قرار گرفته است. ایالات متحده در سال ۲۰۰۲ در جهت تكمیل تأسیسات در منطقه‌ی خلیج‌فارس و اطراف‌ آن، نیروی ویژه‌ی مشترك و مختلف شاخ آفریقا(۱۵) را در جیبوتی تأسیس كرد. این نیرو با دولتهای منطقه جهت هماهنگ‌سازی، آموزش و اقدام مستقیم علیه گروههای تروریستی در منطقه به همكاری می‌پردازد.
۷) خلیج‌فارس و جنگ علیه تروریسم جهانی
تأسیسات موجود در قوس بی‌ثباتی كه مورد پشتیبانی مناطق عملیاتی اصلی در خلیج‌فارس قرار خواهد داشت، جای پای منطقه‌ای و ساختار نیرویی متفاوت از آن چیزی پدید خواهد آورد كه در پایگاههای خلیج‌فارس طی دوره مهار در دهه‌ی ۱۹۹۰ وجود داشت. این نیروها به انجام علیمات مستمر علیه عراق و به شكلی غیر مستقیم‌تر علیه ایران مبادرت می‌ورزیدند و به استقرار تجهیزات نظامی و انجام تمرینات با ارتشهای كشور میزبان اقدام می‌نمودند. در آینده، ساختار نیروهای مستقر در خلیج‌فارس و تأسیساتی كه در سایر بخشهای قوس ایجاد خواهند گردید، كمتر از نیاز به انجام عملیات رزمی عمده و بیشتر از نیازمندیهای مربوط به جنگ علیه تروریسم جهانی (۱۶) متأثر خواهند بود. در این نیروها، احتمالاً نقش نیروهای ویژه و امكانات ضربتی كه قادر باشند در فرصتی كوتاه و با توجه به محدودیتهای موجود، دست به اقدام بزنند، از برجستگی بیشتری برخوردار خواهد بود.
در سطح استراتژیك، این نیروهای خط مقدم به انجام چیزی خواهند پرداخت كه اسلایدهای توجیهی گوناگون وزارت دفاع از آن به عنوان «ایجاد اختلال» نام می‌برند؛ یعنی ایجاد اختلال در كاركرد شبكه‌های تروریستی و سلولهای فرماندهی و كنترل گروههای تروریستی كه در پی انجام عملیات علیه نیروهای آمریكایی در صحنه نبرد و اهداف غیرنظامی در داخل خاك آمریكا هستند. یكی از مفاد اصلی طرح، انجام عملیات علیه شورشیان اسلام‌گرا جنگ در خط مقدم و انجام عملیات نظامی در سراسر قوس بی‌ثباتی است. سایر مأموریتهای این نیروها عبارتنداز :‌
▪ محروم ساختن گروههای تروریستی از پناهگاههایی كه توسط دولتهای حامی آنها فراهم می‌شود؛
▪ انجام عملیات در مناطق جغرافیایی دور دست كه در خارج از كنترل دولتها قرار دارند، مانند مناطق مرزی قبیله‌نشین در پاكستان و شاخ آفریقا؛
▪ شناسایی، ردگیری و نابودسازی گروههای تروریستی پیش از آنكه این گروهها بتوانند به خاك آمریكا حمله كنند. این مأموریت توسط تجهیزات مراقبتی خط مقدم انجام خواهد گرفت و امكان هدف‌گیری سریع و نابودی هدفهای شناسایی شده، ترجیحاً در بردهای طولانی با استفاده از خانواده‌ی جدیدی از مهمات هدایت شونده‌ی دقیق و در صورت لزوم، درگیریهای نیرو به نیرو با استفاده از نیروهای عملیات ویژه یا نیروهای متعارف خط مقدم را فراهم خواهد نمود؛
▪ همكاری با شركای ائتلاف در مناطق عملیاتی مقدم برای شكست دادن گروههای تروریستی با تأكید ویژه بر كشورهایی كه مورد تهدید شورشیان قرار دارند؛
▪ دست زدن به عملیات روانی و اطلاعاتی كه ایدئولوژیهای اسلام‌گرا را كه هسته‌ای اصلی ایدئولوژی شورش به شمار می‌روند، بی‌اعتبار می‌سازند؛
▪ كمك به ایجاد شرایطی كه در آن گروههای تروریستی مشروعیت و پایگاه خود را در میان مردم از دست بدهند. نیروهای خط مقدم باید به گونه‌ای طراحی شوند كه به انجام اقدامات مدنی،‌اجرای قانون و دیگر عملیات به اصطلاح «ثبات‌ساز» دست بزنند؛
▪ حفظ انعطاف‌پذیری برای درگیر شدن در انواع جنگها از عملیات نظامی متعارف گرفته تا عملیات نامنظم یا ضد شورش؛
▪ گردآوری اطلاعات در مورد هدفها در مناطق عملیاتی مقدم.
تأسیسات واقع در خلیج‌فارس به مكانهای اصلی در شبكه‌ی پایگاههایی تبدیل خواهند شد كه در سرتاسر مركز و جنوب آسیا و شاخ آفریقا گسترش داشته و مأموریتهای مرتبط با جنگ علیه تروریسم را انجام خواهد داد. این پایگاهها همگی حالت شبكه‌ای پیدا خواهند كرد و از پیوندهای فرماندهی و كنترل مستحكمی برای مبادله اطلاعات و هماهنگی عملیات در سرتاسر آن بخش از قوس برخورار خواهند بود كه در اطراف خلیج‌فارس قرار دارد. عملیاتی كه از خلیج‌فارس فرماندهی می‌شوند و توسط نیروهای خط مقدم در سرتاسر صحنه نبرد به اجرا درمی‌آیند، آزمونی برای مفاهیم نوظهور انجام عملیات علیه دشمنانی خواهند بود كه از نظر جغرافیایی پراكنده هستند. دفتر دگرگونی نیرو و وزارت دفاع ابتكاری به نام «آزمایش عملیات توزیعی ولف‌پاك»(۱۷) طراحی نمود كه به كنكاش درباره فرماندهی و كنترل امكانات به لحاظ جغرافیایی پراكنده، شبكه‌بندی شده، مستقل و نیمه‌مستقل می‌پردازد. این مفاهیم عملیاتی بیانگر عملیاتی جداگانه هستند كه در آنها تعداد اندكی از نیروهای شبكه‌بندی شده به طور مخفیانه وارد مناطق دشمن با حمایت هواپیماهای بدون سرنشین و دیگر حسگرها می‌شوند تا گروههای تروریستی دشمن را هدف قرار دهند و یا در عملیات تروریستی جاری اختلاف ایجاد كنند.۸) «دگرگونی» و «عملیات مبتنی بر تأثیرات»: درسهایی از عراق و افغانستان
در حالی كه ایالات متحده به سمت اجرای مفاهیم جدید به كارگیری نیرو كه به شكل روزافزون نقشی مسلط برای نیروهای خط مقدم در نظر می‌گیرد، در حركت است درسهایی كه از دو عملیات نظامی جاری عراق و افغانستان گرفته می‌شود، برای برنامه‌ریزانی كه به مشاهده استفاده از نیرو در بخشهای مشخص قوس بی‌ثباتی در خلیج‌فارس و اطراف آن می‌پردازند، مفید است. در عراق، ایالات متحده عملیات نظامی متعارف بسیار موفقی را علیه یك دشمن بی‌لیاقت با یكپارچه ساختن امكانات هوایی، زمینی و دریایی در قالب یك عملیات هماهنگ انجام داد كه به گونه‌ای مؤثر صدام حسین را در عرض چند روی از اریكه‌ی قدرت به پایین كشید. اما این نتیجه‌گیری اشتباه خواهد بود كه این عملیات را به یك پیروزی برای دگرگونی نظامی و عملیات مبتنی بر تأثیرات فرض كینم. در حالی كه طرح هدف‌گیری مبتكرانه توسط حسگرها و مهمات دوربرد در جریان حمله به بغداد به اجرا درآمد و بر روی آن تبلیغ شد، قسمت اعظم سخت‌افزار نظامی مدرن آمریكا و مفاهیم عملیاتی پیچیده در محیط ضد شورش شهری عراق از اثربخشی كمتری برخوردار بوده است. نیروهای زمینی آمریكا كه فاقد مهارتهای زبانی و آشنایی كلی با جامعه و فرهنگ عراق می‌باشند، با وظیفه‌ی دشوار كاربرد برتری تكنولوژیك و مهارت عملیاتی خود علیه دشمنی روبه‌رو می‌باشند كه در بطن اجتماع،‌ دست‌كم در مراكز سنی عراق، لانه كرده است. بدون یك تصمیم‌ سیاسی روشن برای ارتقای سطح تعهد ملی، به نظر روشن می‌رسد كه ایالات متحده نمی‌تواند از راه نظامی شورش را سركوب كند و در عوض باید به نیروهای بومی برای ریشه‌كن ساختن شورش تكیه كند.
خلاصه اینكه،‌«عملیات مبتنی بر تأثیرات» و تواناییهای مدنظر قرار داده شده در دگرگونی نظامی به خودی خود چشم‌انداز پیروزی را ارائه نمی‌دهد. نسل جدیدی از نیروهای آمریكایی در عراق بار دیگر این درس را می‌آموزند كه هیچ جانشینی برای مهارتهای زبانی، آگاهی فرهنگی و اطلاعات تاكتیكی در نبرد علیه شورشیان وجود ندارد.
در افغانستان، درسهای «نظامی» برای ایالات متحده از درسهای گرفته شده در عراق متفاوت هستند، اما پیامدهای حاصل از تجربه‌ی افغانستان با مورد عراق شباهتهای نیز دارد. مانند عراق، افغانستان نمایانگر موفقیت شگفت‌آوری بود كه در آن تعداد نسبتاً اندكی از نیروهای آمریكایی در حدود چند صد نیروی عملیات ویژه)‌یك رژیم را در مدت زمانی نسبتاً كوتاه و با هزینه‌ی مستقیم اندك سرنگون ساختند. از زمان سقوط طالبان، نیروهای ویژه‌ی آمریكا هماهنگ با نیروی امنیتی بین‌المللی در افغانستان (ایساف)(۱۸) به رهبری ناتو به برقراری امنیتی كمك كردند كه برای برگزاری موفق انتخابات در اكتبر سال ۲۰۰۴ بسیار مهم بود. این نیروهای ویژه به همراه تیمهای بازسازی استانی (۱۹) كه با همكاری اتباع افغانستان به فعالیت می‌پردازند، مشغول تأمین امنیت و كمك به اجرای مأموریتهای بازسازی و برقراری ثبات در سراسر كشور می‌باشند. در حالی كه عناصر طالبان و القاعده همچنان در مرزهای افغانستان و پاكستان فعال می‌باشند، كشور دستخوش آن نوع بی‌ثباتی و خشونتی نیست كه بخشهایی از عراق را به طور دائم دربر گرفته است. روی هم رفته، فرآیند ملت‌سازی در افعانستان حركتی رو به جلو اما آهسته‌تر از آن چیزی است كه انتظار می‌رفت و هنوز زود است كه مورد افغانستان را از این لحاظ موفق یا شكست‌خورده قلمداد كرد. در حالی كه انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۴ موفقیت‌آمیز بود، انتخابات پارلمانی تا سپتامبر سال ۲۰۰۵ به تعویق افتاد. علی‌رغم اعلام موفقیت‌ توسط مقامات ارشد آمریكایی،‌تصویری كه سایرین ارائه می‌دهند اندكی متفاوت است.
دفتر ایمنی سازمان غیر دولتی افغانستان (۲۰) وابسته به اتحادیه اروپا در گزارش هفتگی خود كه دوره ۲۴ تا ۳۰ مارس سال ۲۰۰۵ را پوشش می‌داد در ۲۶ ایالت از ۳۴ ایالت افغانستان شرایط امنیتی را مبهم و نامشخص توصیف كرد. در مرحله‌ی متعارف عملیات رزمی، به كارگیری نیرو به شكلی ابتكاری و موردی، نشانگر انعطاف‌پذیری و خلاقیت بود. در افغانستان، وجود نیروهای مقاومت داخلی به آسانی قابل شناسایی نقش مهمی در كمك به آمریكا برای بیرون راندن طالبان ایفا كرد. این نیروها همچنین در مرحله‌ی پس از منازعه به برقراری امنیت در محل كمك كردند. نیروهای ویژه‌ی آمریكا با كمك مخالفانی منسجم كه در قالب یك نیروی ملی سازمان یافته بودند برای تواناییهای بومی با هشیاری در حال فعالیت می‌باشند و در همان حال در صورت لزوم برای تكمیل و تقویت نیروهای دفاعی محلی، توانایی لازم برای انجام اقدامات مستقیم علیه القاعده و طالبان را حفظ كرده‌اند.
اما درس گرفتن زود هنگام از موارد افغانستان و عراق (كه هنوز در حال ارزیابی می‌باشند) گرچه ساده است، اما در شرایط فعلی می‌تواند گمراه‌كننده باشد. همچنین ترسیم پیامدهای وسیع‌تر آنها برای استراتژی امنیتی جدید ایالات متحده، در منطقه كار دشواری است. اگر بتوان درسی قاطع از این دو مورد برای برنامه‌ریزان گرفت، باید گفت كه تاریخ،‌موقعیت و بافت در برنامه‌ریزی و اجرای عملیات نظامی حایز اهمیت می‌باشند. در افغانستان، آمریكا یك نیروی مقاومت بومی- اتحاد شمال- در اختیار داشت كه اعضای آن طی قسمت اعظم ۲۵ سال گذشته در منازعات داخلی افغانستان دخیل بودند. اتحاد شمال دارای ساختار فرماندهی نسبتاً منسجمی بود كه با دشمنی با تواناییهای نظامی متقاون مواجه بود. در عراق،‌ یك نیروی مقاومت زیرزمینی در برابر صدام در جنوب شیعه‌نشین وجود داشت كه تقریباً به طور كامل برای برنامه‌ریزان آمریكایی از ماهیتی مبهم برخوردار بود و در نتیجه در تعقیب مرحله‌ی نظامی متعارف تهاجم هیچ‌گونه فایده‌ای نداشت.
با این حال، فقدان آگاهی نستب به زیرساختهای متعلق به شیعیان صرفاً از جهل وسیع‌تر نسبت به جامعه‌ی عراق ناشی می‌شد كه در نتیجه تقریباً سی سال سلطه‌ی توتالیتر صدام نابود شده بود. در عراق، نسل جدیدی از پرسنل نظامی با محیطی روبه‌رو شدند كه ایالات متحده در آن به عنوان یك نیروی نظامی اشغالگر تلقی می‌شد، امری كه از جنگ ویتنام بدین سو بی‌سابقه بود. از این رو، شگفت‌آور نیست كه آمریكا تلاش كرده است تا تواناییهای نظامی عظیم خود را به گونه‌ای به كار ببرد تا انجام عملیات ضد شورش علیه دشمنی با تواناییهای نامتقارن را ممكن سازد.
● فرجام
رویدادهای سه سال گذشته در خاورمیانه نشان می‌دهد كه ایالات متحده در حال باز تعریف اهداف استراتژیك خود در منطقه می‌باشد. آمریكا دیگر از وضع موجود و حفظ روابط تاریخی مبتنی بر دسترسی به انرژی و ثبات در بازارهای نفتی جهان راضی نیست. مشاركت میان آمریكا و عربستان سعودی در دست بازتعریف است، در حالی كه روابط آمریكا با كشورهای خلیج‌فارس در راستای كمك به دستیابی به اهداف نظامی آمریكا برجستگی بیشتری یافته است.
برخلاف استفاده دردسرآفرین از تأسیسات نظامی سعودی در دهه‌ی ۱۹۹۰، پایگاههای مطمئن برای علمیات نظامی در قطر، بحرین، كویت و امارات متحده عربی برای آمریكا در پی تهدیدات نوظهور در قوس بحران و پیرامون آن، بسیار مفید از كار درآمد، تأسیسات واقع در خلیج‌فارس اینك در دست تكمیل با پایگاههای اضافی هستند كه در افغانستان، آسیای مركزی و شاخ آفریقا احداث می‌شود.
با این حال، استفاده از نیرو برای دستیابی به دگرگونی سیاسی در خاورمیانه و نقاط دیگر به معنای پذیرش امور غیرمنتظره و محدودیتهای كنترل دگرگونی مزبور می‌باشد. ممكن است دولت شیعه و اسلام‌گرا در عراق درخواست خروج آمریكا از كشور را مطرح كند، پذیرش ایده‌ی استفاده از زور برای ایجاد دگرگونی سیاسی همچنین به معنای پذیرش این ایده است كه ثبات به طور فی‌نفسه لزوماً یك هدف استراتژیك عمده نیست. عراق نمونه‌ای بارز از این امر است، كشوری با ویژگیهای تاریخی مشخص كه زمینه‌ی چندان مناسبی برای آزمایش دگرگونی سیاسی فراهم نمی‌آورد. میراث تاریخی دولتی كه از ویژگیهای اجبار،‌اقتدارگرایی و كنترل متمركز دولت بر فعالیتهای سیاسی و اقتصادی برخوردار بوده، چالشهای عمیقی فراروی فرآیند دگرگونی سیاسی قرار می‌دهد.
در حالی كه این امر واقعیت دارد كه حملات یازده سپتامبر محیط امنیتی جهانی را برای آمریكا بازتعریف نمود، این باز تعریف حاوی عناصر مهم دیگری نیز بوده است كه به شكل‌گیری تصمیمی برای استفاده از زور علیه عراق كمك كرده است. ایالات متحده در نتیجه‌ی همگرایی بسیاری از عوامل گوناگون به هدف استراتژیك دگرگونی سیاسی منطقه رسید. دگرگونی نظامی، «عملیات مبتنی بر تأثیرات» و وجود زیرساختهای توسعه یافته نقشی غیر مستقیم و حمایت‌كننده از تصمیم سیاسی برای استفاده از زور در عراق دارند. كلیه‌ی این عوامل در تركیب با یكدیگر این موضوع را مطرح می‌سازند كه از زور می‌توان در تعقیب اهداف سیاسی بدون هزینه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ملازم با آن استفاده كرد. استفاده از تعداد كمتری از نیروهای كاملاً داوطلب در عملیاتی صاعقه‌آسا كه تلفات اندكی به دنبال خواهد داشت، رویایی برای تصمیم‌گیران بوده است: رویایی كه با شورشهای داخلی در عراق تا حدود زیادی نقش بر آب شد.
اما جای چندان شكی وجود ندارد كه شیوه جدید آمریكایی جنگ كه مشخصه آن «عملیات مبتنی بر تأثیرات»،‌هدف‌گیری متعارف و هسته‌ای بلندمدت و افزایش آگاهی نسبت به موقعیت است، در تصمیمات آتی برای استفاده از زور به عنوان ابزار استراتژی و سیاست نقش مهم ایفا خواهد كرد. عملیات آزادی عراق تنها نقطه آغاز این پدیده در استراتژی نوظهور دفاع جهانی بود كه می‌تواند به منزله‌ی حضور نیروهای خط مقدم در سراسر جهان باشد كه به دفعات بیشتری برای مدیریت یك محیط امنیتی نامطمئن به كار گرفته خواهند شد. به نظر روشن می‌رسد كه زیرساختهای واقع در خلیج‌فارس همچنان به صورت یك ویژگی‌ ماندگار باقی خواهند ماند و ممكن است حتی مركز ثقل زیرساختهای جهانی در حال ظهوری باشد كه نیروهای آمریكایی را در سراسر گیتی به گونه‌ای مستقر خواهد ساخت كه پاسخگوی نیازمندیهای گسترش حوزه‌ی دموكراسی و صدور امنیت برای برقراری ثبات در نقاط پرآشوب جهان باشند.
نویسنده: جیمز - راسل
مترجم: پیروز - ایزدی
پاورقی‌ها
۱-این اثر ترجمه مقاله‌ای با مشخصات زیر است:‌
James A. Russell, Strategy, Security, & War in Iraq : The United States & the [Persianl Gulf in the ۲۱ st Century, Cambridge Review of International Affairs, Vol. ۱۸, Number ۲, July ۲۰۰۵ .
۲-Operation Eaenest Will
۳- Operation Desert Fox
۴- American New Century Project
۵- Revolution in Military Affairs
۶- Transformation
۷- Global Command and Control System
۸- Global Information Grid
۹- Effect – Based Capabilities
۱۰- Quadrennial Defense Review
۱۱- National Military Strategy
۱۲- Main Operating Basea (MOBs)
۱۳- Forward Operating Sites (FOS)
۱۴- Cooperative Security Locations (CSLs)
۱۵- Combined Joint Task Force Horn of Africa (CTJF HOA)
۱۶- Global War on Tgrrorism (GWOT)
۱۷- WolfPAC Distributed Operations Experiment
۱۸- International Seceurity Force in Afghanistan (ISAF)
۱۹- Provincial Recinstruction Teams (PRTs)
۲۰- Afghanistan Non Governmental Organization Safety Office (ANSO)
منبع : باشگاه اندیشه