یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سیلاب های تند انقلاب انرژی در راه است


سیلاب های تند انقلاب انرژی در راه است
انتخاب «باراک اوباما» سر و صدای زیادی در جهان و امریکا به پا کرد. شاید در آغاز چنین به نظر آید که این ماشین تبلیغاتی بوده است که توانسته است چنین کند، اما واقعیت بسی پیچیده تر از این برداشت سطحی است. برای پاسخ به این پرسش که با انتخاب آقای اوباما جهان وارد چه تحولاتی خواهد شد ناچاریم چند نکته مهم زیر را یادآور شویم.
الف) اصولاً بحران های جهان مدرن که گاه به جنگ های بسیار خانمان براندازی هم فرجام یافته است، حاصل اختلافاتی است که میان دو قدرت سیاسی یا اقتصادی در درون ساختار قدرت های بزرگ و میان آنها به وجود می آید. جنگ های جهانی اول و دوم که خود حاصل اختلافات فوق میان دو قدرت مهم آلمان و انگلیس بود، در فرجام خود دو قدرت جدید دیگر را وارد میدان جهان در قرن بیستم کرد. به طوری که تضادها و تعاملات میان این دو قدرت، در نیمه دوم قرن بیستم، جهان را به دوران جنگ سرد وارد کرد.
ب) بگذارید روشن تر بگوییم. در سرآغاز جنگ جهانگیر اول وضع دو قدرت بزرگ مهم آن روز جهان یا بهتر بگوییم دو جناح قدرت جهان به رهبری این دو کشور به شرح زیر بود.
۱) آلمان دارای قدرت اقتصادی بالایی شده بود (تولیدات و تجارت صنعتی) اما قدرت سیاسی متناسب با آن قدرت را نداشت. به عبارت دیگر توسعه آلمان منجر به بروز اختلافات میان قدرت اقتصادی، سیاسی وی شده بود.
۲) انگلستان وضع معکوسی داشت. این کشور قدرت اقتصادی اش ضعیف شده بود، اما از میراث قدرت سیاسی بالایی بهره مند بود، از جمله آنکه بر دریاها حکومت می کرد.
حاصل این نوع اختلافات چالشی بود که میان دو قدرت صنعتی اروپایی به وجود آمد. این چالش آنقدر پرقدرت بود که نه تنها مذاکرات به نتیجه نرسید بلکه تروری در صربستان بهانه شروع جنگی خانمان برانداز شد؛ جنگی که دومش نیز از راه رسید و توانست قرن بیستم را قرنی تراژیک برای تاریخ جهان کند.
به هر صورت حاصل این دو جنگ ظهور دو ابرقدرت امریکا و شوروی بود. اروپا که خود آغازگر جنگ شده بود نه تنها با خاک یکسان شد، بلکه هم ثروت و هم دانشمندانش را از دست داد، در حالی که امریکا وضع معکوسی پیدا کرد. نه تنها بمبی در این کشور فرود نیامد، بلکه آن ثروت ها و دانشمندان نیز جذب امریکا شدند؛ ابرقدرتی که هم قدرت سیاسی بی نظیری نصیب برد، و هم صاحب قدرتمند ترین اقتصاد جهان شد. به طوری که بعد از جنگ دوم جهانی ثروتی که امریکا تولید می کرد از کل ثروت جهان بیشتر شده بود. امریکا هم ابرقدرت اقتصادی و هم ابرقدرت سیاسی شده بود؛ تعادلی که به نظر می آمد پایدار است.
دومین ابرقدرت شوروی بود. این کشور به رغم ضعف شدید اقتصادی خود، بعد از جنگ دوم قدرت سیاسی حیرت انگیزی را صاحب شد و توانست جغرافیایی گسترده را در دست گیرد. تقریباً تمامی اروپای شرقی، همراه با بخشی از آلمان تجزیه شده، نصیب او شده بود، ضمن آنکه بیشتر ممالک مرکز آسیا و میانه آن را رسماً از آن خود کرده بود؛ قدرتی که در زمان کوتاهی بعد از جنگ دوم صاحب بمب اتمی نیز شده بود، به سرعت تبدیل به عظیم ترین زرادخانه نظامی جهان شد. با این حال این قدرت سیاسی حیرت انگیز همواره از ضعف اقتصادی رنج می برد. ماشین تولید ثروتش فروش مواد خام و تسلیحات نظامی بود. به همین دلیل ناچار شد تمامی نیروی سیاسی به دست آورده خود را در جریان جنگ سرد برای به دست آوردن ثروت اقتصادی از همین راه یعنی فروش مواد خام و تسلیحاتی حفظ کند. چنین جریانی که نوعی ناپایداری مدام را به این کشور تحمیل می کرد، حزب حاکم کمونیست را وادار می کرد مستبدانه تر عمل کند. اقتصاد شوروی اقتصاد سرمایه داری دولتی بود؛ ساختاری که مهم ترین ضعف وی ناتوانی در مقابله با تقدیر کاهش بهره وری بود بنابراین طبیعی بود چنین قدرتی فرو ریزد.
در دهه های ۶۰ و۷۰ قرن بیستم میلادی، آنگاه که جنگ سرد میان این دو ابرقدرت در اوج خود بود، مرکز بحران جهان که ممکن بود جنگ سومی از درون آن پدید آید، «دیوار برلین» بود. اما به سرعت معلوم شد این کشور از آنچنان بحران اقتصادی و تولیدی رنج می برد که نمی تواند غذای نیروی نظامی خود را در زمان جنگ، حداقل در مدتی کم تامین کند. تخمین زده می شود؛ در پایان جنگ سرد میزان بدهی شوروی به بانک های جهان سرمایه داری به بیش از دویست میلیارد دلار رسیده بود، در مقابل در غرب ناظر بر رویدادی کاملاً متفاوت شدیم. امریکا با اجرای طرح مارشال به سرعت در بازسازی اروپا و ژاپن نقش بازی کرد تا بتواند جهان سرمایه داری را با استفاده از این روند از اعضای قدرتمند بیشتری بهره مند سازد.
شتاب گیری نیروی پژوهش در سازمان های کار نه تنها توانست موجب افزایش بهره وری کیفی و تنوع کالایی در جهان صنعتی شود، بلکه با ظهور بهره وری کیفی و سرعت گیری در عرصه تولید کالاها و خدمات نوین، شرایطی جدید به وجود آمد که مهم ترین آنها به شرح زیر است.
۱) شتاب گیری پژوهش موجب کاهش ارزش مواد خام نسبت به سهم دانش و تکنولوژی در کالاهای ساخته شده شد. به طوری که این کاهش از قدرت خرید جهان در حال توسعه کاست و بحرانی به نام بحران افت تقاضای موثر در جهان سوم را به وجود آورد.
۲) به سرعت معلوم شد دیگر مواد خام نمی توانند منبعی مطمئن برای حفظ تقاضای موثر در جهان سوم باشند، ضمن آنکه انحصار فروش و مالکیت این مواد به دست دولت کشورهای دارنده مواد خام افتاد و بدین ترتیب این دولت ها علاوه بر قدرت سیاسی صاحب قدرت اقتصادی نیز شدند. در حقیقت در این کشورها نوعی اقتصاد «شبه سوسیالیستی» یا سرمایه داری دولتی شکل گرفت که حاصلش افت شدید بهره وری از یک سو و دخالت گسترده این دولت ها در زندگی مردم کشورشان بود. این به معنی استمرار استبداد سنتی در ایران هم بود. به طوری که دولت ها نمی گذاشتند، جریان جدایی دو قدرت سیاسی و اقتصادی از یکدیگر پدید آید؛ جریانی که بنیاد و نیروی زاینده دموکراسی در عهد مدرن را از طریق تبادل مالیات با امنیت به وجود می آورد.
۳) از سوی دیگر به تدریج قدرت های اقتصادی اروپا خود را از بحران خلاص کردند و کشورهای جدیدی در جهان توانستند وارد جریان توسعه و ایجاد ثروت شوند، بنابراین ظهور قطب های جدید اقتصادی در جهان بعد از جنگ دوم به تدریج از قدرت اقتصادی امریکا کاست.
۴) رشد تکنولوژی و افزایش ارزش دانش و فن در تولید کالاها و خدمات، جهان سرمایه داری را واداشت تا فکری برای جریان کاهش تقاضای جهان سومی کند که تقاضای بالقوه بالایی داشت و می توانست از تقاضای موثر بالایی هم بهره مند باشد. بنابراین جریان انتقال سرمایه و تکنولوژی به کشورهای جهان سوم از دهه ۸۰ میلادی قرن بیستم آغاز شد.
۵) طبیعی بود کشورهای دارنده مواد خام- با توجه به فضای متمرکز اقتصادی و سیاسی خود- نمی توانستند با اقتصاد متمرکز و سرمایه داری دولتی بهره وری کار را بالا برند. این جریان می توانست نیروی تقاضای بالا را برای آنها فراهم کند. این بود که شعارهایی چون خصوصی سازی و حقوق بشر مطرح شد، تا به تدریج فرد وابسته و مصرفی در جامعه یی مستبد به فرد مستقل جامعه تولیدی تبدیل شود.
برای آنکه بتوانیم این روند را به درستی روشن کنیم و پاسخ دهیم که چرا این مفاهیم از آغاز دهه ۸۰ قرن بیستم میلادی در جهان مطرح شدند؟ لازم است به چند اصل مهم زیر توجه کنیم. اصولی که تحلیل های ما براساس آنها استوار شده است.
۱) هیچ تاجر زرنگی به دنبال مشتری فقیر نمی رود. بر عکس تاجر زرنگ دوست دارد مشتریانش از ثروت بیشتری برای خرید بهره مند باشند. بنابراین برخلاف تصور و نظر عده یی که بر آنند کشورهای قدرتمند می خواهند ما را به خاک سیاه بنشانند، این پرسش مطرح می شود که کدام تاجر ثروتمندی چنین می خواهد که آنها بخواهند؟ این روش تحلیل مربوط به دوره تسلط اقتصاد سیاسی مواد خامی- کالایی به جهان سوم بود. جریانی که با شتاب پژوهش از دست رفت. بنابراین چنین تحلیلی نادرست است.
۲) اختلاف تکنولوژیک میان دو کشور یا دو حوزه، هرگز نمی تواند از آستانه یی بیشتر باشد، چرا که مبادله قطع می شود. برای مثال کشوری که جاده ندارد، تقاضایی هم برای خرید اتومبیل ندارد یا کشوری که نیروی الکتریسیته ندارد خریدار یخچال و رادیو و تلویزیون نیست. این اصل نیز باعث آن می شود تا کشوری که دارای توسعه شتابان است کشور عقب مانده را به سوی توسعه بکشاند تا اختلاف خود را به آستانه بالاترین تقاضای موثر بکشاند.
به همین دلیل بود که شعارهای خصوصی سازی و حقوق بشر برای افزایش بهره وری و رشد انگیزه کار و نوآوری مطرح شد. به طور خلاصه عصر رقابت برای تصاحب سهم بیشتری از تقاضای ثابت به پایان رسیده بود.
عصر رقابت برای زایش تقاضا فرا رسیده بود. علت نیز روشن بود، نیروی پژوهش می توانست مدام عرضه جدید بیافریند. به همین دلیل می توان گفت؛
این جریان جدید، طبعاً عکس جریان قدرتی بود که از بعد از جنگ، رهبری و مدیریت کشورهای صنعتی را به دست داشت. در زیر این تمایزات را نشان داده ایم.
- تمایز میان نظام مبادلاتی کالا با مواد خام با نظام مبادلاتی کالایی
● نظام مبادلات کالا - مواد خام
- ثروت اصلی پشتوانه تقاضا، از مواد خام و فروش آن به دست می آید.
- اقتصاد متمرکز سرمایه داری دولتی را به کشور فروشنده مواد خام تحمیل می کند.
- دولت ها دارای دو قدرت سیاسی و اقتصادی، آن هم به طور توامان می شوند.
- هیچ نیرویی در مقابل دولت هایی که از طریق فروش مواد خام ثروتمند شده اند، وجود ندارد، بنابراین دولت ها رفتاری مستبدانه پیدا می کنند، به طوری که تحمل شنیدن نقد و آرای تصحیح شده را ندارد.
- دولت ها به سرعت تمامی نهادهای اجتماعی را از طریق حقوق ویژه خود می بلعند. به همین دلیل مردم به چنین نهادهایی اعتماد ندارند و عملاً سر دولت ها را کلاه می گذارند.
- دولت ها به دلیل ثروت اقتصادی دارای حقوق ویژه شده و چون تعریف مجدد از خود نمی کنند، فساد و رانت در آنها شکل می گیرد.
● نظام مبادلاتی کالایی
- ثروت اصلی پشتوانه تقاضا، ارزش افزوده کار بهره ور است.
- اقتصاد براساس مالکیت فردی - خصوصی تعریف می شود.
- قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی جداست.
- نیاز متقابل دو قدرت سیاسی و اقتصادی، باعث ظهور بازخورد کنترلی و تصحیحی متقابل« مالیات - امنیت» می شود. به طوری که آرای جدید متولد شده و نهادهای کار خود را تصحیح می کنند.
- میان نهادهای دولتی با نهادهای مردمی تفاوت وجود دارد و تعامل و نقد متقابل سیاست با اقتصاد موجب کنترل قدرت طرفین می شود و شرایط اعتماد پدید می آورد.
- چون دولت ها قدرت اقتصادی خود را از طریق مالیات به دست می آورند، نمی توانند حقوق ویژه کسب کنند و چون کنترل متقابل وجود دارد، سیستم ها خود را تصحیح می کنند. (نیاز متقابل)
● از اقتصاد کینزی تا نوآوری های تکنولوژی
غرض اصلی در اقتصاد کینزی ثبات و افزایش تقاضای موثر از طریق فعال کردن برخی از فاکتورهای اقتصادی بود، شرایطی که فعال شدن بیشتر پژوهش و نوآوری را می تواند خود به خود به وجود آورد. به تدریج معلوم شد تعادل میان عرضه با تقاضا بر هم خورده است، به طوری که گروه های عظیمی از مردم جهان نمی توانستند تقاضای بالقوه خود را به بالفعل تبدیل کنند چرا که جهان کاهش ارزش مواد خام نسبت به دانش و تکنولوژی منجر به کاهش تقاضای بالفعل در جهان با «توسعه کند» شده بود. دیگر اقتصاد سیاسی مبتنی بر مبادله مواد خام با کالا، نمی توانست این بار را به دوش کشد، ضمن آنکه این جریان با بی اثر کردن قوانین مبادله باعث افت قدرت تقاضای معطوف به تولید و فروش کالا در جهان با توسعه کند شده بود. بنابراین ضروری بود این نیرو جایگزین نیروی مدیریتی جدیدی شود که می توانست موجب افزایش تقاضای موثر از طریق تولید شود. به همین دلیل بود که از اواخر دهه ۷۰ قرن گذشته شرایط جهان دگرگون شد. اما یک ماده خام از این قاعده پیروی نکرد و آن نفت بود به همین دلیل بحران جهان از دیوار برلین به خاورمیانه آمد. علت آن بود که نیروهای سیاسی اقتصادی متکی به مبادله مواد خام با کالا همراه با گرایش های منتفع از فروش نفت در کشورهای خاورمیانه با این روند مقابله می کردند. جریان این مقابله به صورت زیر ظاهر شد.
۱) ظهور گرایش های رادیکال به طوری که این گرایش ها موجب تحریک مبادله مواد خام با تسلیحات در کشورهای با قدرت سیاسی محافظه کار می شدند.
۲) ترور شخصیت های صلح طلب منطقه
۳) مطرح کردن عصر اطلاعات در حالی که بشر هنوز با معضل انرژی روبه رو است و عصر آتش را بعد از عصر آب (کشاورزی) و خاک (صنعت) پشت سر نگذاشته است. این جریان اجازه نداد میدان برای تحلیل معضل انرژی و بحث عالم گیر آن گشوده شود.
۴) هنگامی که کارتر آمد مالیاتی تا حد سالانه ۷۰ میلیارد دلار به شرکت های نفتی تحمیل کرد تا صرف تحقیقات انرژی جایگزین شود با آمدن جمهوریخواهان و به ویژه ریگان موضوع معکوس شد و او نه تنها مقادیری از این مالیات را بخشید بلکه بقیه را با رویای دروغین «یک ابرقدرت در جهان» صرف رشد تکنولوژی های جنگ ستارگان کرد که ثمری برای توسعه امریکا و جهان دربر نداشت.
۵) به هر صورت جریانی که نطفه آن در دوره کندی بسته شد و طی آن باید نظامیان و پنتاگون از صحنه اقتصاد سیاسی امریکا کنار می رفتند در دوره این رئیس جمهور با ترور وی متوقف شد. سپس با آمدن کارتر قرار بر این شد که این حرکت ادامه یابد. در مقابل تراست های مواد خام و تسلیحاتی با مطرح کردن نظریه «نئومحافظه کاری» خود این شعارها را از محتوای عملی آن خالی کردند. به طوری که نه تنها جریان زایش تقاضا در جهان سوم ابتر ماند بلکه بحران فراگیر انرژی به بحران خطرناک تر محیط زیست از یک سو و تروریسم خاورمیانه یی از سوی دیگر بدل شد.
این تحرک به معنی ظهور بحرانی جدی به ویژه برای امریکا بود و چنین هم شد. اکنون با آمدن اوباما شرایط به گونه یی شده است که گروه مخالف نه می تواند او را ترور کند و نه از میدان به در کند چرا که خود نیز همراه با اقتصاد بحرانی فعلی نابود می شود. تنها نظامیان بسیار راست امریکایی اند که هنوز رویای جنگ را در ذهن می پرورانند.«اوباما» آخرین شانس تغییر انتقال قدرت از ساختار بعد از جنگ دوم به ساختاری جدید است که طی آن باید مشکل انرژی حل شود. هر کشوری که به معضل انرژی در شاخه های تولید، تبدیل، ذخیره، مبادله و بازیافت آن پاسخ گوید قدرت آینده جهان خواهد بود.ویژگی های جهان آینده را باید در ظهور تکنواکوسیستم ها جست وجو کرد. این سیستم ها دارای پتانسیل نوآوری و تنوع حیرت باری هستند، ضمن آنکه چرخه های مولدی را پدید می آورند که تعادلات زیست محیطی را برهم نمی زند. در این میدان ناچاریم گرایش های دوگانه سیاسی- اقتصادی قدرت را به گرایش های سه گانه سیاست، اقتصاد و فرهنگ بدل کنیم. این تبدیل به معنی تحرک ساختار اقتصاد کینزی به اقتصاد دیگری است. در اقتصاد کینزی موضوع اصلی تضاد و رابطه عرضه با تقاضا بود. نه عامل محیط زیست در آن موثر بود و نه عوامل اجتماعی و فردی، بنابراین اولین و مهم ترین وظیفه اندیشمندان آن است که نظریه اقتصادی «نیودیل» یا کینزی را مورد بازنگری قرار دهند.امروزه می دانیم سیاست نقطه آغاز، اقتصاد نیروی تبدیل و فرهنگ نیروی زایندگی و هدف است که همان دانایی و آگاهی درونی است. این مثلث باید به گونه یی تنظیم شود که بتوان در آن از انگیزه های طبیعی اقتصادی بهره برد. آن متفکری که بتواند این رابطه را پیدا کند مثلث سه اندیشمند را که ماکیاولی، مارکس و اوست کامل خواهد کرد. ماکیاولی قدرت سیاست را تحلیل کرد، مارکس به رابطه میان اقتصاد با سیاست پی برد. ولی ساختار جدید جهان باید بتواند به تکنواکوسیستم ها و تکنوسوسیو سیستم ها دست یابد. در غیر این صورت ورود گروه های زیادی به حوزه تقاضای موثر به معنی مرگ تعادلات زیست محیطی خواهد بود. مرگی که همه ما را به کام خود خواهد کشید.در نگاهی دیگر می توان آمدن اوباما را با توجه به اهداف زیر مورد تحلیل قرار داد.
۱) تغییر رابطه جهان صنعتی با جهان با توسعه کند، آن هم در حول محور مبادلات کالایی. یعنی تبدیل نظام مبادلات مواد خام - کالا به نظام مبادلات کالایی.
۲) حل معضل انرژی و ورود به انقلاب انرژی یا عصر آتش.
۳) رهایی از تحقیرشدگی و طبعاً بی اثر شدن تروریسم.
۴) جدی گرفتن قضیه حقوق فردی و خصوصی سازی با توجه به اهمیت حضور قدرت دولتی به صورت غیربوروکراتیک و تعریف شده. به عبارت بهتر دولت های ثروتمندشده با دلارهای مواد خامی باید ناچار شوند، ثروت خود را از طریق اخذ مالیات به دست آورند.اگر بخواهیم به صورت نظری موضوع را تحلیل کنیم باید چنین عنوان کنیم که در جهان امروز با نوعی فقدان تعادل میان دو قدرت سیاسی یا اقتصادی روبه رو شده ایم که اگر رفع نشود، جهان به سوی بحران خطرناک تری به حرکت در خواهد آمد.
به هر صورت مجموعه اشتباهاتی که به ویژه دستگاه دیپلماسی جمهوریخواهی در امریکا آنها را پدید آورد، وضع را به صورت زیر در آورده است.
۱) روسیه امروز با از دست دادن قدرت سیاسی که آن را به صورت تصادفی در بعد از جنگ جهانی دوم به دست آورده بود، کوشش می کند هنوز هم همان نقش را بازی کند و از طریق آن نقش کلاسیک برای خود سهم اقتصادی بیشتری تدارک کند. هنوز هم جناح های قدرتمند کا گ ب در روسیه حاکم اند.
۲) امریکا از بعد از جنگ به تدریج قدرت زیاد اقتصادی خود را از دست داد، به طوری که امروزه سهم وی در اقتصاد جهانی به پایین تراز ۲۵ درصد رسیده است. بنابراین دچار عدم توازن در قدرت های سیاسی و اقتصادی خود شده است. تمایز امریکا با شوروی آن است که امریکا از زیربناهای لازم برای تصحیح جریان فقدان توازن خود بهره مند است.
۳) کشورهایی نظیر ژاپن، آلمان، چین و کره دارای قدرت اقتصادی جدیدی شده اند اما متناسب با آن سهم در امنیت جهان بازی نمی کنند. آنان نیز از قدرت سیاسی رهاشده به ویژه توسط شوروی سابق، برای خود سهم می خواهند.
۴) خاورمیانه تنها منطقه یی در جهان است که هنوز دارای ماده خام ارزشمندی به نام نفت است. به همین دلیل حجم عظیمی پول به این منطقه سرازیر می شود که می تواند بودجه های بالای قدرت های سنتی و کلاسیک را تامین کند. از طرف دیگر خاورمیانه تنها منطقه یی در جهان است که تا همین یکصد سال پیش دارای یک قدرت بزرگ امپراتوری منطقه یی بود (عثمانی) که وحدتش در جنگ اول فرو ریخت و دچار تجزیه شد. ضمن آنکه جریان مصرف کالا در مقابل مواد خام نوعی تحقیرشدگی منطقه یی به وجود آورد (چرا که کالا همان فرمان اجرایی است و حاصل عمل به فرمان اجرایی تحقیرشدگی است). وجود پول بسیار زیاد همراه با آن تحقیرشدگی و پیشینه استبداد سنتی حاکم، وضع پیچیده یی در خاورمیانه پدید آورده است. شاید خاورمیانه اولین منطقه جهان باشد که تحت تاثیر امواج انقلاب انرژی قرار خواهد گرفت. اگر خاورمیانه خود انرژی جایگزین را پیدا نکند، آنگاه این بزرگ ترین حوزه ثروت زاترین مواد خام جهان، یعنی نفت به منطقه یی فقیرتر و بحرانی تر تبدیل می شود، آن هم در حالی که قابلیت استراتژیک جذاب خود را از دست خواهد داد.باید توجه داشت استقلال و حفظ تمامیت کشورمان دستخوش تصمیماتی است که همین امروز می گیریم. اگر نتوانیم به درستی با تحولاتی که خواهند آمد، آشنا شویم و اگر نتوانیم جدال های امروز را به درستی تحلیل کنیم، آنگاه حکایت ما حکایت مردم آن دهی است که در مسیر سیلاب قرار دارد و متوجه نیست رگبارهای تندی که می بارد، او را به ناگاه دستخوش چه بحران های آنارشیکی خواهد کرد.
● جدال های خطرناک
همیشه آنگاه که قدرتی کهنه توسط قدرتی نوین به چالش گرفته می شود، زمینه یی سنگین برای بروز جدال های گاه خطرناک پدید می آید. ساختار این جدال ها به شرح زیر است؛
۱) جدال های درونی سیستم که میان عناصر قدرت کهنه و نو درمی گیرد. (جدال های درون سیستمی)
۲) جدال هایی که میان گروه های قدرت کهنه و نو میان سیستم ها درمی گیرد. به طوری که یکی از سیستم ها نقش نو و دیگری نقش کهنه را بازی می کند. (جدال های برون سیستمی)
شرایط ظهور جدال ها نیز بسیار مهم هستند. این شرایط گاه از طریق تحمیل رویدادهای برونی و گاه از طریق ظهور نیروهای درونی و سرانجام در عالم واقع به صورت آمیزه یی از این دو پدید می آیند.
عامل ظهور این جدال ها در عرصه اجتماعی تغییراتی است که به شرح زیر ظاهر می شوند؛
تاثیرپذیری از قانون کاهش کیفیت و افزایش بحران در درون سیستم. به طوری که سیستم ها تعادل میان قوای اقتصادی یا سیاسی خود را از دست می دهند. این وضع ممکن است حاصل عوامل زیر باشد؛
۱) متغیرهای بیرونی
۲) متغیرهای درونی
۳) ضعف مدیریت و ناتوانی وی در تنظیم رابطه نظم با تغییر
۴) بحران های ادواری
در جهان امروز آنچه ما شاهد آنیم از طریق تحلیل روابط سه یا چهار شکل از سرمایه های اقتصادی- صنعتی پدید می آید. اصولاً چهار نوع سرمایه در جهان فعال هستند، اینان عبارتند از سرمایه های صنعتی، سرمایه های مواد خامی، سرمایه های نظامی- تسلیحاتی و سرمایه های مالی. در حقیقت سرمایه های مالی با هر یک از سرمایه های دیگر وحدت کنند، شکل حرکات سیاسی - اقتصادی و حتی فرهنگی جوامع نیز تغییر خواهد کرد.
● سرمایه ها و انواع وحدت آنها
▪وحدت سرمایه های مالی با مواد خامی و تسلیحاتی
۱) گرایش به سوی افزایش اختلاف میان کشورهای با توسعه زیاد و توسعه کند، به دلیل وابستگی تقاضای کشورهای با توسعه کند به فروش مواد خام
۲) ظهور سیستم های متمرکز و شبه سوسیالیستی قدرت دولتی - حکومتی و ظهور حکومت های مستبد و تمامیت خواه.
▪ وحدت سرمایه های مالی با سرمایه های صنعتی
۱) گرایش به سوی کاهش اختلاف میان کشورهای با توسعه زیاد و توسعه کم، از طریق انتقال تکنولوژی و سرمایه به کشورهای با توسعه کند
۲) ظهور سیستم های غیرمتمرکز و جدایی دو قدرت سیاسی و اقتصادی از یکدیگر، و در مقابل کنترل متقابل این دو از طریق بازخورد «امنیت - مالیات».
● سرمایه ها و قدرت های متمایز آنها
- گرایش به سوی افزایش اختلاف به دلیل وابستگی تقاضای موثر به فروش مواد خام
- مطرح شدن سیستم های متمرکز و ظهور حکومت های مستبد و تمامیت خواه.
هنگامی که در اواخر دهه ۷۰ قرن بیستم میلادی سرمایه های مالی متوجه شدند کشورهای متکی به فروش مواد خام دیگر نمی توانند با اتکا به فروش مواد خام خود، هم بدهی خود را بپردازند و هم تقاضای موثر خود را کنترل کرده و افزایش دهند، بحران بدهی کشورهای مذکور آشکارا آنها را در معرض بحران های پیچیده قرار داد. در مقابل کشورهای صنعتی، سرمایه های صنعتی آنها نیاز به تقاضای موثر بیشتری داشتند چرا که نوآوری ها شتاب بیشتری گرفته بود. از سوی دیگر سرمایه های مالی متوجه شدند وام های پرداخته شده توسط آنها از شانس پایینی برای رجعت بهره مندند. این دو بحران موجب جدایی سرمایه های مالی از سرمایه های مواد خامی و پیوند آنها با سرمایه های صنعتی شد. با این حال نفت تنها ماده خامی بود که از قاعده کاهش ارزش پیروی نکرد. عللی که نفت از این قاعده پیروی نکرد و بحران های حاصل آن به شرح زیرند؛
۱) شرکت های نفتی از نفوذ زیادی به ویژه در خاورمیانه و پنتاگون برخوردار بودند. آنها توانستند از فرآیند تحمیل مالیات برای پژوهش های جایگزین انرژی که توسط نیروی جدید سیاسی به آنها تحمیل شده بود، بگریزند.
۲) آنها به ویژه در خاورمیانه شرایطی پدید آوردند که نه تنها موجب سقوط نیروی سیاسی جدید شد، بلکه تفکر کلاسیک قدرت در بعد از جنگ دوم را برای چندین دوره حاکم بر دستگاه سیاسی امریکا کرد.
۳) به این ترتیب خاورمیانه به مرکز بحران دنیا تبدیل شد. علت آن این بود که از یک سو پول زیادی به این منطقه سرازیر شد و از سوی دیگر این جدال ها منجر به قدرت گیری رادیکال ها و تندروان سیاسی در این منطقه شد. به طوری که حاصل پیوند سه جزء نیروهای رادیکال، دستگاه سیاسی و دلار نفتی تروریسم کوری بود که در منطقه پدید آمد.
۴) جغرافیای سیاسی خاورمیانه که حاصل سقوط عثمانی و ظهور تعادل جدید در بعد از دو جنگ بود، با ظهور این جدال ها دچار ابهام های جدیدی شده است. این در حالی است که نیروهای ملی در این منطقه به شدت ضعیف شده اند.
۵) شرایط سیاسی خاورمیانه به گونه یی است که می تواند بسیار گول زننده باشد. به همین دلیل رهبران کم تجربه و جوان سیاسی ناتوان از تحلیل صحیح رویدادهای این منطقه ممکن است خاورمیانه را دستخوش بحران های مدام تجزیه و شکل گیری قدرت های نامتوازن تر کنند؛ وضعی که موجب افت شدید امنیت در این منطقه خواهد شد.
۶) به احتمال زیاد تا زمانی که نتوانند به انرژی های جایگزین دست یابند، خاورمیانه دستخوش بحران خواهد ماند، چرا که کاهش و افزایش ارزش نفت هر یک بحرانی خاص می آفریند و این یعنی ظهور نوعی بن بست حاصل دیرکرد در ظهور تکنولوژی های جدید انرژی.
اگر قیمت نفت افزایش یابد از یک سو موجب صرفه شدن جریان سرمایه گذاری روی سایر منابع انرژی خواهد شد اما تروریسم بیشتری نیز در منطقه پدید می آید و اگر برعکس قیمت نفت کاهش یابد، موضوع سرمایه گذاری روی انرژی های جایگزین صرفه خود را از دست خواهد داد، ولی تروریسم ضعیف می شود. این همان بن بستی است که شرکت های نفتی از آن بهره بسیار می گیرند.
۷) اینکه شرکت های نفتی تا چه زمانی می توانند در منطقه خاورمیانه تاثیرگذار باشند، خود پرسشی مهم است، چرا که خروج آنها از جریان های تاثیرگذار سیاسی موجب ظهور تحرک دیگری در منطقه خاورمیانه خواهد شد. به طوری که می توان امیدوار بود نوعی امنیت پایدار در منطقه شکل گیرد. با این حال باید توجه داشته باشیم که اکثر شرکت های مهم نفتی، در حال انتقال دفاتر خود به کشورهای جنوبی خلیج فارس هستند به ویژه دوبی یکی از این مناطق جنوب خلیج فارس هدف مهم سرمایه های مواد خامی شده است. در چنین شرایطی پرسش مهم آن است که وضع امنیت چنین شرکت هایی در جهان چگونه خواهد شد؟
جهان امروز چنان است که اگر نتوانیم به درستی رویدادهای پدید آمده را مورد بررسی قرار دهیم، با سیلابی روبه رو خواهیم شد که همه ما را با خود خواهد برد؛ جدال هایی که متاسفانه پیروزمندی نخواهند داشت. همیشه واقعیت از هر نوع برداشت دیگر بهتر می تواند دریچه گریز از این بحران را به ما نشان دهد. در غیر این صورت همه ما ناچار خواهیم بود زندگی را با نوعی احساس غبن نسبت به ازدست رفته ها به پایان رسانیم. یک اصل مهم می گوید؛ «سیلی نقد به از حلوای نسیه.»
محسن قانع بصیری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید