پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


پترزبورگ شهر و همزادش


پترزبورگ شهر و همزادش
بعضی رمان نویسان مردان شهری اند، مثل بالزاک پاریسی و توماس مان لوبکی. شهر دوچهره داستایفسکی، پترزبورگ است با آن معماری انتزاعی و محصور بین مردم طبقه پایین دست.
«کمتر جاهایی وجود دارند که بتوان در آنها این همه تاثیرات مبهم، خشونت بار یا عجیب یافت (...)» داستایفسکی
گرچه گاهی پیش می آید که انسان ها ناگهان به شهری علاقه مند شوند، اما باید پذیرفت که رمان نویس نیز از این میل مستثنی نیست و این گونه است که در افق آثار اکثر رمان نویسان، شهری خیالی یا واقعی نمایان می شود. خیالی ترین شهرها مثل «بلستون» میشل بوتور یا بعضی از شهرک های هزارتویی بورخس (الزاماً) غیرواقعی ترین شهرها نیستند. روزمرگی شهری که بتوان از لحاظ جغرافیایی جای آن را مشخص کرد اغلب ممکن است به حد شبح گون یا وهم انگیز برسد. پاریس بالزاک و وین «دوده رر» از این دسته اند. احیاناً می توان از این شهرها لیستی تهیه کرد که لوبک توماس مان و «تریسته» اسوه وو را نیز شامل شود.
اما از میان تمام شهرهایی که می توان فهرستی از آنها تهیه کرد- شهرهایی با طرح هایی پیچیده، شهرهای مدور، شهرهای طبقه طبقه، شهرهایی نامرئی مثل کارتاژ فلوبر که برای اثبات مدعا طبق نقشه های فراموش شده ساخته شده اند- شهری هست که باوقار و مهلک، در نوری سربی رنگ، با نماهای فاخر قصرها، آبراه ها، اسکله ها و با جذام های بنفش رنگی که در پس دورنماهای فاضلانه اش پنهان می کند، ظاهر می شود. آن شهر مشخصاً پترزبورگ داستایوفسکی است؛ «انتزاعی ترین و موزون ترین شهر جهان». هندسه خشک و بی روح خیابان هایش با آن قصرها و بناهای یادبود، در برابر آشفتگی بی شکل محله های شلوغ و نقوش درهم تابیده کوچه هایی قرار می گیرد که تیره و تارترین نکبت همان جا پرسه می زند.
در واقع در پس جلوه دروغین تمام این داربست معمارانه، شبکه ای درهم و برهم از خیابان های کج ومعوج، کارگاه ها، ساختمان های پوسیده با حیاط هایی تعفن انگیز، قمارخانه ها و زباله دانی هایی از همه نوع در هم می لولند. داستایفسکی بهتر از هر نویسنده روسی می دانست چگونه با آن صحنه پردازی دوسویه و سازگار با التهابات روح اش بیماری پترزبورگ را بیان کند. «اسویدریگایلوف» در «جنایت و مکافات» می گوید؛ «یافتن جایی غیر از پترزبورگ که روح آدمی چنین تاثیرات گزنده، اندوهبار و غریبی را متحمل شود، دشوار است.» از «همزاد» گرفته که دومین رمان از رمان های داستایوفسکی است تا «همیشه شوهر» و با گذر از کنار «ابله»، «جوان خام» و «جنایت و مکافات»، بخش اعظم آثار داستایوفسکی توانش را از همین خاک تامین می کند. این توده متخلخل سنگ ها و بدبختی ها بر سرنوشت شخصیت های او سنگینی می کند. کل شهر و حتی آب و هوای آن نیز تعیین کننده مشخصه وقایع و کشمکش های رمان های او هستند.
با این حال این صحنه پردازی صرفاً مختص داستایفسکی نیست. برخی از عناصر از گوگول و پوشکین به عاریت گرفته شده اند. در واقع پوشکین پیشتر در «سوارکار مفرغین» آن روی مخوف شهرک سلطنتی را نشان داده است. هنگام سیل قهرمان او «اوژن» می بیند آنچه از سنگ و بناهای فاخر وجود دارد به یک خیال واهی بی شکل ریزریز می شوند و تیرک ها و تابوت ها روی «نه وا»۱ شناورند. هجوم آب ها شهر را از قید این شبه معماری رها می سازد، معماری ای که چیزی جز یک هم بند نیست و از پس این تقارن مستحکم که ناگهان فروریخته، واقعیت ژرف ، بافت ناپایدار و جوهر حقیقی باتلاقی آن آشکار می شود. سنگ و سنگ فرش های دورنماها دیگر توان آن را ندارند که آنها را در خود جای دهند. «پالمیر شمالی» جایش را به شهری درک ناشدنی می دهد که مانند جادوی آب های راکد تالاب های فنلاند ظاهر می شود.
شهر دوچهره تنها درونمایه مربوط به پترزبورگ نیست که داستایفسکی از پوشکین به عاریت گرفت. او همچنین درونمایه ای از شهر که جنون آور است را نیز از پوشکین گرفته است. در «بی بی پیک»۲ «هرمان» همان قمارباز گوشه گیری که تکبر و جاه طلبی او را به شدت می آزارد و روان اش در آستانه جنون تضعیف شده بود، «راسکلنیکوف» کتاب «جنایت و مکافات» را طرح می زند. یکی از شخصیت های همین رمان می گوید؛ «پترزبورگ شهر نیمه دیوانگان است.» قهرمان کتاب «همزاد» مثل «گولیادکین» در گوشه ای از خیابان به لنگه خود برمی خورد و او را گم می کند، هر شخصیت داستایوفسکی همزادی دارد. بدین ترتیب می توان «راسکولنیکوف» را همتای «اسویدریگایلوف»، شاهزاده «میشکین» را همتای «راگوژین» و «استاوروگین» را همتای «ورخورفنسکی» دانست و الی آخر. پس چرا شهری هم که بی تردید یکی از شخصیت های اصلی این اثر است، چهره ای دوگانه نداشته باشد؟ موقعیت ارضی را نیز باید به شهر و آب وهوایش افزود.
در واقع پترزبورگ هرگز به اندازه «شب های روشن» برای قهرمانان داستایفسکی کشنده نبوده است؛ «نه روز، نه شب، نه سایه، نه روشنایی.» این شب های روشن که به مانداب های «نه وا» می مانند و جزء لاینفک شهر هستند، احساسات را تشدید می کنند و آنها را در هوای پرحرارت غوطه ور می سازند. داستان «همیشه شوهر» اینطور آغاز می شود؛ «تابستان از راه رسید و ولچانینوف بر خلاف انتظار در پترزبورگ ماند.» همه چیز گفته شده است و نیازی به افزودن هیچ چیز، نه غبار و نه گرمای طاقت فرسا نیست. «پاول پاولوویچ» که همچون خوابی آشفته ذهن «ولچانینوف» را می آزارد، با کلاه اش که روکشی از جنس کرپ دارد، پاورچین پاورچین از «دورنمای نفسکی»۳ عبور می کند. فقط باید در را هل داد و وارد شد. در یکی از همین شب های روشن بود که شاهزاده «میشکین» بر نیمکتی در «باغ تابستانی» نشست؛ همچنین در یکی از همین شب ها بود که او در اتاق «راگوژین» و پشت پرده های شاه نشین پیکر چاقو خورده «ناستازیا فیلیپوونا» را پیدا کرد. جسد را در برزنتی پیچیده بودند تا گرما فسادش را تسریع نکند.
آن سوی محله هنگ «ایزمایلوفسکی»، آن سوی «مویی کا»۴ و آن طرف آبراه «کاترین» می توان قدم به قدم قهرمان داستایفسکی را تعقیب کرد، قهرمانی که در خیابان های خلوت مجاور زاغه های چرک، زیر کورسوی لرزان تیرهای چراغ برق و در مه پرسه می زند... بوی تعفن مانداب ها، آغشته به عطر غریب مرگ پیرامون اش گشت می زند.
با وجود این در طرف دیگر «نه وا» جزیره «واسیلی» در افق نقش می بندد. ردای ساتنی سرخ و گرگ سیاه «آندری بی یلی»۵ ته یک صندوق در اتاقی با اثاثیه غم انگیز قرار دارند. همان جاست که او الساعه رمان بزرگش، «پترزبورگ» را خواهد نوشت. با این کار او شهر، قهرمان داستانی تمام و کمال خواهد بود.
پی یر کومبسکو
مترجم : حامد یوسف نژاد
پی نوشت؛
۱- :Nژva رودخانه ای که از پترزبورگ می گذرد و به خلیج فنلاند می ریزد.
۲- داستانی از الکساندر پوشکین
۳- خیابان مشهوری در پترزبورگ
۴- رودی در پترزبورگ
۵- (۱۹۳۴- ۱۸۸۰) شاعر و رمان نویس سمبولیست روس
منبع : روزنامه شرق