چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

زمین مرکز جهان نیست؟!


زمین مرکز جهان نیست؟!
● بررسی دیدگاه «خواجه نصیر» و «کوپرنیک»
«انقلاب کوپرنیکی» بزرگترین انقلاب علمی از ارسطو تا اینشتین محسوب می شود. کوپرنیک با آنچه گفت و نوشت نه تنها علم را تغییر داد، بلکه بر فرهنگ و تمدن اثرگذار شد. بی شک این انقلاب از پایه های تاریخی نوزایی اروپا محسوب می شود.
آقای دکتر جمیل رجب از متخصصان برجسته آثار نجومی خواجه نصیر الدین طوسی و استاد تاریخ علم در دانشگاه اوکلاهماست که برای نخستین بار متن منقح و انتقادی کتاب «تذکره خواجه نصیر» را همراه با ترجمه انگلیسی آن در ۲ جلد در آمریکا به چاپ رسانده است. مقاله حاضر نیز از کارهای تطبیقی اوست که چندی پیش به زبان انگلیسی منتشر شد. این مقاله که به همت حجت الاسلام والمسلمین آقای مهندس حسن طارمی ترجمه شده به صورت خلاصه شده در پی آمده است.
این مقاله از مجموعه مقاله های ویژه نامه گرانبهایی است که فصلنامه فرهنگ متعلق به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در شماره ۶۲-۶۱ درباره خواجه نصیرالدین طوسی بزودی منتشر خواهد کرد. این مجموعه بویژه از جهت فقدانی که در تاریخ نویسی اندیشه های خواجه نصیرالدین طوسی در ایران وجود دارد کاملاً قابل توجه خواهد بود. انتشار این مجموعه مدیون تلاش های استاد تاریخ علم دانشگاه صنعتی شریف، دکتر آقایانی چاووشی است. وی کتاب مفصلی نیز درباره اندیشه های فلسفی و علمی خواجه نصیر در دست تهیه دارد.
وجوه فقره ای در کتاب «درباره دوران افلاک آسمانی» کوپرنیک، ناظر به گردش زمین، حاکی از آگاهی مستقیم یا غیرمستقیم او، از وجود جریانی در جهان اسلام بوده که همین مسأله را بررسی می کرده است. پیشینه این جریان به خواجه نصیرالدین طوسی (متوفی ۶۷۲) می رسد. چشمگیرترین قرینه، استناد هر دو منجم (طوسی و کوپرنیک) به موضوع ستاره های دنباله دار برای تشکیک در برهان های بطلمیوس در مجسطی است که این استناد مبتنی بر مشاهدات رصدی است.
همچنین روش کوپرنیک در بررسی این مسأله ـ که بیشتر به عنوان مسأله طبیعیات مطرح شده، تا باشد مسأله ای نجومی است ـ حاکی از زیستن او در دل سنت نجومی اسلامی در سده های متأخر (پس از قرن هفتم هجری) است، بیش از آن که به سنت مدرسی لاتینی سده های میانه وابسته باشد. این نکته، بویژه با به کارگیری مدل های غیربطلمیوسی به وسیله کوپرنیک تأیید می شود؛ مثلاً «جفت طوسی»، که خود تاریخی طولانی در دوران اسلامی دارد و حال آن که تقریباً نشانی از آن در اروپای سده های میانه نیست. سرانجام این که، قوشجی، عالم مقیم استانبول، درست پیش از آن که کوپرنیک به دنیا بیاید، امکان حرکت وضعی زمین را پذیرفت.
این نکته، همچنین فرض انتقال غیرمتنی را مطرح می سازد.در سال های اخیر، مباحثات درخور توجهی، در زمینه امکان تأثیرگذاری نجوم اسلامی سده های متأخر، بر تأملات کوپرنیک و دیگر اخترشناسان عصر رنسانس صورت گرفته است. نظر غالب این است که تأثیر مورد اشاره، محدود به مدل های ریاضی و احتمالاً، منحصر به انتقادهایی بوده که از نجوم یونانی منتج این مدل ها شده بوده است.
چون درنجوم اسلامی در سده های میانه، همچنان زمین مرکزی باقی ماند، حدس زده شده است که دلایل کوپرنیک برای روی آوردن به یک کیهان شناسی خورشید مرکزی و متحرک شمردن زمین در سیاق نجوم اروپایی پدید آمده بوده است؛ اما برخی شواهد درخورد تأمل وجود دارد که مباحثات کوپرنیک درباره حرکت زمین را با بحث طولانی و بسیار موشکافانه حرکت احتمالی وضعی زمین ـ که در میان شماری از اخترشناسان و فیلسوفان و متکلمان مسلمان مطرح شد ـ پیوند می دهد. در آنچه پس از این خواهد آمد، من از شواهد ارتباط کوپرنیک با این جریان درازمدت در نجوم اسلامی بحث خواهم کرد، برخی موضوع های اصلی را که به این نگرش در عالم اسلام دامن زد خاطرنشان خواهم کرد و برخی دلالت های تضمنی این بحث برای نجوم کوپرنیکی را غوررسی خواهم نمود.
● شواهد
کوپرنیک در فصل هشتم از کتاب اول «درباره افلاک آسمانی» می کوشد تا برخی استدلال های رایج و مقبول درباره مرکزیت زمین در عالم را رد کند. ابتدا از چند مشکل ناشی از انتساب گردش روزانه به منطقه سماوی به عنوان یک کل یکپارچه، بحث می کند و متعاقب آن فرضیه بدیل، یعنی گردش روزانه زمین را پیش می کشد و می کوشد موجه بودن آن را نشان دهد.
بدین منظور، او شعری را از آینیاس نقل می کند که در آن به این نکته اشاره شده است که از وجود یک کشتی روی یک دریای آرام بی موج، انسان نمی تواند بگوید آیا کشتی در حرکت است یا زمین. کوپرنیک این شعر را نشانه آن می داند که «این بیان که همه عالم در گردش [و حرکت] است، نتیجه باور به حرکت وضعی زمین است». البته، این باور با یک پرسش جدی روبه رو بود و آن این که با فرض حرکت وضعی زمین، حرکت متناظر و به لحاظ تجربی، ضروری ـ اجسام نزدیک زمین و دور از آن چگونه تبیین می شود؟ این مسأله، قطعاً یکی از مشکل ساز ترین موضوع های مرتبط با فرضیه حرکت وضعی زمین بود و بطلمیوس به نتایج نامعقول (و مشاهده نشده ای) توجه ویژه کرده بود که، به نظر او، با فرض گردش وضعی زمین، برای چیزهای موجود در هوا رخ می داد.
● پاسخ کوپرنیک به این پرسش به قرار زیر است:
«در این صورت، ما درباره ابرها و دیگر اشیای معلق در هوا یا چیزهایی که فرو می افتند یا برعکس، چیزهایی که بالا می روند چه باید بگوییم؟ [ما] می توانیم بگوییم نه تنها زمین همراه با دریاهایی که به آن متصل اند دارای این حرکت [وضعی]اند، بلکه همچنین بخش بزرگی از هوا و هر چیزی که به همان منوال دارای پیوندی طبیعی با زمین است، این حرکت وضعی را دارد.
هم هوای نزدیک به زمین که با ماده زمین یا آب آمیخته شده است با همان طبیعت زمین هماهنگ می شود و هم حرکت هوا ـ که بر اثر مجاورت با زمین به دست آمده است ـ در یک گردش دائمی، بدون مقاومت، مشارکت دارند. از سوی دیگر، این مطلب اهمیت کمی ندارد که طبقه بالای جو [اثیر] با حرکت افلاک هماهنگ است، (و این هماهنگی) با آن دسته از ستاره هایی که خلق الساعه پدید می آیند (یعنی دنباله دارها) نشان داده می شود. اعتقاد بر این است که دنباله دارها در آن مکان پدید می آیند و سپس مانند دیگر ستارگان، طلوع و غروب دارند. ما می توانیم بگوییم که آن بخش از هوا، به اعتبار فاصله زیادش از زمین، تحت تأثیر حرکت زمین نیست. نزدیک ترین بخش هوا به زمین و چیزهای معلق در آن، آرام می مانند مگر آنها که با حرکت باد یا تکانی دیگر جابه جا شوند. چه جهت دیگری وجود دارد که باد در هوا باشد، جز آن که موجی در دریا پدیدآید؟
اجازه بدهید این فقره را با فقره ای ازتذکره نصیرالدین طوسی مقایسه کنیم. تذکره کتابی است در علم هیأت که نگارش نخستین نسخه آن در ۶۵۹ پایان پذیرفت.
فقره موردنظر ما در فصل اول از باب دوم درج شده است. موضوع این باب، شناخت اجرام سماوی بر پایه اصول نجوم بطلمیوسی است. طوسی، جداً علاقه مند به اثبات سکون زمین است، اما برخلاف دیگر برهان های این فصل، که در بیشتر آنها او - به تبع بطلمیوس- برای اثبات ادعاهایی چون کرویت افلاک و زمین به شواهد تجربی تمسک می جوید؛ در این فقره وی رهیافت تجربی بطلمیوس را به شیوه قاطع نفی می کند، همان شیوه ای که کوپرنیک به کار بست: «حرکت نخستین را نمی توان به زمین نسبت داد.
این امر نه از آن روست که متحرک بودن زمین سبب می شود که اگر چیزی به هوا پرتاب شود آن چیز پس از بازگشت در جای نخست خود قرار نگیرد، بلکه در سمت غرب آن واقع شود؛ و نه از آن جهت که حرکت زمین موجب می شود که اگر چیزی چون تیر یا یک پرنده از زمین فاصله بگیرد سرعت این چیز درصورت هم جهت بودن با حرکت زمین کندتر و در صورت خلاف جهت حرکت زمین بودن، تندتر باشد؛ چرا که ممکن است هوای متصل به زمین [در این حرکت فرضی] همراه با زمین حرکت کند (یشایعُها). همانگونه که اثیر همراه با فلک حرکت می کند، به دلیل این که ستارگان دنباله دار (ذوات الاذناب) همراه با حرکت اثیر در حرکت اند. باری، (دلیل این که نمی توان حرکت نخستین را به زمین نسبت داد) این است که زمین خود مبدأ میل مستقیم است و این مانع حرکت طبعی دورانی آن می شود.»
آنچه، در ابتدا، در مقایسه این دو فقره توجه را بیش از اندازه جلب کرد، استفاده از بحث «ستاره دنباله دار» بود که هم کوپرنیک و هم طوسی به آن استناد کرده اند.
هر دو مؤلف برای اثبات دیدگاهشان درباره حرکت احتمالی زمین این موضوع را پیش کشیده اند، اما ما قادر نیستیم به سادگی از راه مشاهده اشیایی که در هوا قرار دارند یا به هوا پرتاب شده اند، این مطلب را بگوییم. در هر صورت، من با سنجش دقیق تر هر دو متن، بر دیگر همانندی های آن دو واقف شدم؛ مثلاً مفهوم «درپی چیزی رفتن» following یا «با چیزی هماهنگ شدن» conforming که هر دو دانشمند برای شرح مقصود خود به کار برده اند؛ یعنی این نکته که در طبقات پائین جو همان چیزی روی می دهد که در بالا اتفاق می افتد (واژه Sequi در لاتین و یُشایُع در عربی).
من همچنین دیدم که در خود ساختار استدلال نیز مشابهت وجود دارد؛ یعنی یک مورد را برای طبقات پائین جو مطرح می کند و هماهنگی آن را با حرکت زمین نشان می دهد، سپس به موضوع دنباله دارها در طبقات بالای جو اشاره می کند تا درستی ادعای مطروحه را قطعی کند.
● به کارگیری موضوع دنباله دارها برای دفاع از مسأله گردش وضعی زمین
هر ۲ دانشمند از دنباله دارها برای فراهم ساختن یک مورد قابل مقایسه استفاده می کنند تا این مفهوم را که «هوا و هرچه در آن است می توانند در حرکت وضعی زمین مشارکت داشته باشند» موجه سازند. برای پیگیری این استدلال، باید ابتدا آموزه زیربنایی ارسطویی را درباره دنباله دارها بفهمیم.
ازنظر ارسطو، دنباله دارها یک پدیده تحت القمرند و چون چنین است، انسان می تواند فرض کند که این دنباله دارها در حرکت روزانه عالم، سهمی ندارند.
درواقع، احتمال می رود، مشاهده دنباله دارها ارسطو را به این نتیجه گیری رهنمون شده باشد که طبقات بالای جو، به نوعی، بخشی از حرکت روزانه را تشکیل می دهند.
از دیدگاه طوسی و کوپرنیک، این حقیقت که ارسطو توانست استدلال کند بر این که بخش بالای جو می تواند با حرکت روزانه افلاک همراهی - یا سازگاری- داشته باشد، یک توجیه طبیعی را برای این ایده پیش کشید که طبقات پائین تر- یعنی هوا- می تواند تابع گردش زمین باشد؛ البته، اگر افلاک منشأ حرکت روزانه نباشند.
بجاست یادآوری شود که تئوری ارسطو درباره دنباله دارها، هم در جهان اسلام و هم در عالم مسیحیت سده های میانه، فهمیده و به خوبی پذیرفته شده بود.آلبرت کبیر (۱۲۸۰-۱۱۹۳) در شرح خود بر آثار علوی ارسطو، این مطلب را به زیبایی به تصویر کشیده و در آن به ابن سینا و غزالی، که علی الظاهر از دیدگاه ارسطو درباره دنباله دارها حمایت کرده اند، استناد کرده است. آلبرت خود نیز همین فرضیه را پذیرفته است.
می توان به اغلب احتمال، ادعا کرد که کوپرنیک از سلف نجومی اش در عالم اسلام، به رغم خلأ مشابهت های زبانی و فرهنگی، اندکی بیش از اسلاف نجومی اش در اروپا متأثر بوده است. این احتمال ، با التفات به این واقعیت که بحث دنباله دارها برای قطعی کردن حرکت وضعی احتمالی زمین، در عالم اسلام استمراری دیرپا داشته و از طرفی در نجوم اروپایی سده های میانه هیچ نشانی از آن وجودندارد، تقویت می شود.
برای مثال، قطب الدین شیرازی (متوفی) درکتابش با عنوان التحفهٔ الشاهیهٔ فی الهیئهٔ ، در نقد استادش نصیرالدین طوسی - نه درمقام یادآوری نظر ارسطو- این مطلب را پیش کشید که اگر دنباله دارها حقیقتاً به تبع حرکت روزانه فلک قمر حرکت کنند (بالمشایعه)، «در آن صورت آنها موازی استوای سماوی (فلک معدل النهار) خواهندماند، حال آن که آنها از شمال به جنوب درحرکت اند و حرکت آنها مستند به یک نفس فلکی متصل به آنهاست که گاه آنها را موازی و گاه غیرموازی با فلک حرکت می دهد» (باب،فصل).
این انتقاد در شماری از شروح تذکره طوسی نیز مطرح شده است، از جمله درمشهورترین و پرخواننده ترین شرح، یعنی شرح میرسیدشریف جرجانی، که با موضع شیرازی درباره دنباله دارها همدلی داشت و درعین حال تأکیدکرده بودکه این موضع چندان باموضوع بحث - یعنی مسأله متابعت هوا از گردش زمین - مرتبط نیست (جرجانی ، برگ a-b ۲۰).
مولی علی قوشجی نیز این موضوع را پیگیری کرد. قوشجی در شرحش بر تجریدالاعتقاد طوسی ، قطب الدین شیرازی را به چالش کشید و دیدگاه او را در انکار متابعت دنباله دارها از حرکت روزانه افلاک رد کرد. او در این بحث به ظهور یک دنباله دار در سال استدلال کرد که شخصاً آن را دیده بود.
مناقشه قوشجی که به مشاهده دنباله دارها توجه دارد ، تا قرن دهم ‎/ شانزدهم ادامه می یابد. عبدالعلی بیرجندی (متوفی و بنابراین معاصر کوپرنیک)، نیز یکی دیگر از شارحان تذکره طوسی بود که همین مناقشه را مطرح ساخت. او یادآوری کرد که سؤال درباره متابعت (مشایعت ) هوا از حرکت زمین نباید بستگی به این داشته باشد که آیا دنباله دارها باحرکت افلاک، متحرک اند، زیرا این سند را فقط نصیرالدین طوسی به عنوان یک دلیل مؤید مطرح کرد و راه حل او نمی تواند تعیین کننده یک راه یا راه دیگر باشد (بیرجندی ، برگ ب ).
نکته ای که در این جا باید بر آن تأکیدکنیم این است که پرسش موردنظر که ناظر به حرکت دنباله دارها و ربط آنها به حرکت وضعی زمین بود، برای چند قرن، در عالم اسلام معرکه آرا و محل گفت وگو و مباحثه بود. تا آنجا که من می توانم مطرح کنم،کوپرنیک نخستین دانشمند در اروپا بودکه این موضوع را ، به نحوی که با سنت نجوم اسلامی بسیار تقارب داشت، پیش کشید. اینجا بار دیگر، به باور من ، آگاهی از متن ( و سنت ) مباحثه در دل هر فرهنگ، برای نشان دادن سرنخ های انتقال یا تأثیرگذاری ، مهم است. در بخش آتی، ما به جنبه های دیگر زمینه های عقلانی و تاریخی که زیرساخت استدلال طوسی و کوپرنیک بوده است، می پردازیم.
● مسأله آزمایش های رصدی
یکی از موضوع های انتقادی که با فرض گردش وضعی زمین پیش می آمد، با تجربه های رصدی مرتبط بود. به زبان ساده، مشاهداتی وجود داشت که می توانست قطعیت سکون یاحرکت زمین راتعیین کند. بطلمیوس در مجسطی، به طور ضمنی امکان چنین مشاهداتی را پیش کشید. وجوه متعددی در برابر استدلال او وجود دارد، که آنها را به قرار زیر خلاصه می کنیم (Toomer، ،۱۹۸۴ دوره اول ، ش، ص ۴۵-۴۴):
۱) با درنظرگرفتن سرعت حرکت زمین ، اشیایی که واقعاً در روی زمین قرار ندارند، به سرعت جا می مانند و چنین به نظر می رسد که آنها به جهت مغرب حرکت کنند.
۲) ممکن است کسی در پاسخ اشکال اول، این طور ادعا کندکه احتمال دارد هوا همراه زمین بگردد. پاسخ بطلمیوس این است که دراین حالت اشیایی که در داخل هواهستند، همچنان جا می مانند.
۳) سپس ممکن است کسی ادعا کند که اشیا تا حدودی باهوا یکی شده باشند. بطلمیوس در جواب می گوید اگر وضع چنین بود ، این اشیا همواره ساکن به نظر می رسیدندکه این به منزله زیرپاگذاشتن تجربه ماست.
به روشنی معلوم است که طوسی و کوپرنیک در فقره ای که در بخش دوم نقل شد، درمقام واکنش در برابر بطلمیوس اند. آن دو به این واقعیت توجه داده اندکه مشاهدات رصدی مورد استناد بطلمیوس ، برای مشخص کردن سکون یاعدم سکون زمین قطعیت ندارند. این پرسش ، تاریخی طولانی و پیچیده در عالم اسلام دارد که جزئیات آن می تواند بر مباحثات اروپایی پرتو بیفکند. سابقه این مسأله در عالم اسلام درکتاب قانون مسعودی تألیف ریاضیدان بزرگ، ابوریحان بیرونی ، که در ۱۰۳۰‎/۴۲۱ تدوین شده، قابل پیگیری است.
بیرونی دراین کتاب گزارش می دهدکه برخی اشخاص ناشناس بر این عقیده اندکه یک جسم سنگین در هوا می تواند دو حرکت داشته باشد: یکی حرکت دورانی که به اعتبار جزئی از جهان درحال حرکت روی می دهد و دومی حرکت طولی که نتیجه حرکت روبه پائین است. به مثابه یک نتیجه برای این دو حرکت، وقتی یک جسم به بالا پرتاب می شود می تواند در همان خطی قرار گیرد که از آن نقطه پرتاب شده است. مسیر این جسم، برخلاف آنچه یک مشاهده گر می بیند، مستقیم به بالا و از آنجا به پائین نیست؛ بلکه مقداری انحنا به سمت شرق دارد (قانون مسعودی ، ۶-،۱۹۵۴ ج ،۱ ص ۵۱) . تحت چنین اوضاعی آزمایش های رصدی بطلمیوس نمی توانست قطعیت آفرین باشد که آیا زمین می گردد یا نه. البته بیرونی خود این دیدگاه را محل تردید قرار داده است.
بعد از طوسی، این پرسش همچنان در عرصه ای وسیع با قوت و پویایی، به سبب فقره موجود پیش گفته در تذکره، مطرح ماند. یک بار دیگر، شاگردش قطب الدین شیرازی در این مقام موضعی مخالف گرفت؛ با این ادعا که اگر جو زمین با حرکت زمین بچرخد، در آن صورت با پرتاب دو صخره بزرگ و کوچک در جهت نصف النهار، این دو در بازگشت به زمین در دو جای متفاوت خواهند افتاد، زیرا هوا صخره بزرگ را کمتر از صخره کوچک حرکت می دهد. به طور کلی، به نظر می رسد قطب الدین با بطلمیوس موافق است که مشاهده می تواند تکلیف پرسش از حرکت زمین را روشن کند.
موضع قطب الدین شیرازی خیلی زود با اعتراض مواجه شد. نظام الدین نیشابوری (وی در ۱۳۱۱‎/۷۱۱ مشغول تألیف بوده است) و متکلم و دانشمند نامور، میرسید شریف جرجانی، هر دو درباره مثال دو صخره بزرگ و کوچک از شیرازی انتقاد کردند. پاسخ آنها به شیرازی این بود که این دو صخره، هر دو هم اندازه با حرکت وضعی زمین حرکت می کنند. بدین ترتیب، آنها بر دیدگاه طوسی صحه گذاشتند که درباب حرکت فرضی (احتمالی) زمین نمی توان برپایه زمینه های تجربی تصمیم گیری کرد.
این گفتمان، بتدریج پیچیده و ظریف شد، به طوری که نویسندگان مختلفی چون قوشجی و بیرجندی تلاشی را به کار بستند تا اقتضائات و الزامات زمین گردنده را فهم کنند و آرایی چون هماهنگی هوا و اشیای داخل آن با گردش زمین را تحلیل نمایند.
پرسش درباره آزمون های رصدی، حائز اهمیت کانونی در فعالیت دو دانشمند فرانسوی قرن چهاردهم ‎/ هشتم هجری، یعنی ژان بوریدان و نیکول اورم بود. از دانشمند اخیر پیش از این یاد شد، اما بوریدان (۱۳۵۸-۱۳۰۰ ‎/ ۷۵۹-۶۹۹) فیلسوف و مدتی نیز رئیس دانشگاه پاریس بود. وی در کتابش با عنوان «پرسش ها» در باب اسما و العالم ارسطو چنین مطرح کرد که مشاهده ای صورت گرفته که نافی امکان گردش زمین است.
این مشاهده بدین قرار است که اگر پیکانی را مستقیم به سمت بالا پرتاب کنیم، در صورت حرکت وضعی زمین، این پیکان در برگشت نباید به همان نقطه ای اصابت کند که از آن پرتاب شده است، چرا که «نیروی محرک شدیدی که در آغاز صعود به پیکان داده شده، در برابر حرکت جانبی هوا مقاومت خواهد کرد و در نتیجه، حرکت آن هم اندازه حرکت هوا نخواهد بود.»
این سخن می توانست به سود حامیان فرضیه گردش وضعی زمین تلقی شود که مدعی بودند جو که همراه زمین می گردد، پیکان پرتاب شده را با خود حمل می کند، اگرچه در نظر مشاهده گر چنین می نماید که پیکان بسادگی در خطی مستقیم حرکت کرده است زیرا این پیکان همراه با مشاهده گر و [هر دو به تبع زمین] حرکت کرده اند. آن طور که ملاحظه می شود، موضع بوریدان و نیز موضع معارض او، کاملاً به آنچه ما پیش از این در قانون بیرونی خواندیم، نزدیک است.
درواقع، بوریدان نیز مانند بیرونی، معتقد است که با عمل رصد و مشاهده می توان این مسأله (حرکت وضعی زمین) را حل کرد.
نگاه اورم بسیار متفاوت بود. به اعتقاد او، هیچ عمل رصدی نمی تواند سناریوی مفروض بوریدان را قطعیت بخشد؛ یک پیکان یا یک سنگ وقتی به سمت بالا پرتاب می شود، در حرکت فرضی زمین مشارکت دارد و براین اساس، درست مانند حرکت های اشیای داخل کشتی در حال حرکت، همان گونه که دیده می شود که در حال سکون. بنابراین، نمی توان از نحوه کنش پیکان پرتاب شده، پاسخ این پرسش را که «آیا زمین می گردد» به دست آورد. درواقع، اورم دیدگاهی را می پذیرد که عملاً با نظریه طوسی و بسیاری از اتباع او (و البته نه همه آنان)، همسان است و بر همین قیاس، با نظریه کوپرنیک نیز هماهنگی دارد. اما اورم از این موضع پیش تر می رود و در اختلاف قابل ملاحظه ای با طوسی قرار می گیرد. این مطلب که «هیچ استدلالی نتیجه بخش نیست» بدان معناست که نه رصدها و نه استدلال های عقلانی بر پایه طبیعیات و نه حتی احتجاجات کلامی نهایتاً نمی توانند نشان دهند که آیا زمین حرکت می کند یا نه.
● جمع بندی
برای نتیجه گیری ما می توانیم ببینیم که هم در اسلام و هم در اروپای سده های میانه، طیف قابل ملاحظه ای ازدیدگاه ها، ناظر به ارتباط تجارب رصدی با حرکت زمین، وجود داشته است. با این همه باید یادآوری کرد که بحث از حیث متن متفاوت است؛ در عالم اسلام این مباحثات به طور جدی در درون سنت علم نجوم (هیأت) روی داد، ولی در اروپا این بحث را باید در سنت شرح نویسی برطبیعیات ارسطو جست وجو کرد.
همچنین، استمرار این مباحثات، چه از حیث اصطلاحات و واژگان و چه از حیث مشارکان، در عالم اسلامی بسی گسترده تر از اروپای سده های میانه بود. در عین حال، تأکید می کنیم که این ملاحظات نمی توانند ثابت کنند که استدلال کوپرنیک برای حرکت وضعی زمین تحت تأثیر نجوم اسلامی بوده است؛ البته با التفات به مجموعه ملاحظات، بی تردید، این فرض قابل پیشنهاد است.
استاد تاریخ علم دانشگاه اوکلاهاما
معاون علمی بنیاد دایرهٔ المعارف اسلامی
جمیل رجب ‎
ترجمه حسن طارمی‎
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید