چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه غی پوزیتیویستی علم


فلسفه غی پوزیتیویستی علم
علم كوهن در تاریخی دیدن این فرآیند در كتاب «قیاس ناپذیری پارادایم های علمی» اثر آقای غلامحسین مقدم حیدری كه توسط نشر نی به چاپ رسیده است، به شكل جالبی بررسی شده است. این كتاب كم حجم ولی پر مغز شامل سه فصل در حدود یكصد و چهل صفحه است.
فصل اول این كتاب به بررسی مبانی نگرش كوهن می پردازد. این فصل با این جملات آغاز می شود: «هنگامی كه كوهن دانشجوی سال های آخر رشته فیزیك در مقطع دكتری بود، جیمز بی كاننت رئیس دانشگاه هاروارد از او خواست كه در فراهم آوردن مجموعه كتاب هایی درباره تاریخ علم برای عموم به او كمك كند.
روش كاننت مطالعه موردی ظهور و سقوط نظریه های علمی بود. كوهن یكی از این مطالعات را كه به بررسی مكانیك از زمان ارسطو تا گالیله می پرداخت، بر عهده گرفت». نویسنده در ادامه به بررسی مشكلاتی كه كوهن در فهم فیزیك ارسطویی مواجه شد، می پردازد. یكی از بخش های فصل اول، بررسی ای است با عنوان «گاه شماری یا تاریخ نگاری». دیدگاه كوهن درباره تاریخ نگاری های متداول علمی و مشكلاتی كه با آنها مواجه می شد، را بررسی می كند و دو نوع تاریخ نگاری به نام های تاریخ نگاری «ویگی» و «غیر ویگی» را در مقابل هم می نشاند. این قسمت از فصل اول كتاب با ارجاع به آثار معتبر در زمینه تاریخ نگاری غیر ویگی و نقل قسمت های برجسته و تأمل برانگیزی از این آثار پایان می یابد. در ادامه این فصل به عنوان «نگرش گشتالتی و ادراك» بر می خوریم.
روان شناسی گشتالتی، شاخه ای از روان شناسی معاصر است كه آراءاش تأثیر زیادی بر موارد متفاوت علوم انسانی داشته است. نویسنده با اشاره به نكته اصلی روان شناسی گشتالتی كه «كل بیش از مجموع اجزایش است» سعی در كمك به خواننده برای بیشتر نزدیك شدن به آرای كوهن و خصوصاً مفهوم كلیدی «پارادایم» دارد. در ادامه بحث در روان شناسی و دیدگاه گشتالتی، مثال هایی از پزشكی مدرن ارائه می دهد كه در نوع خود مثال های مفیدی جهت فهم دیدگاه گشتالتی است.
بعد از این مقدمه چینی كوتاه، مثال هایی از فیزیك جدید ارائه می شود تا به بررسی دقیق مفهوم پارادایم می رسیم كه حاصل تلاش حاصل خیز مؤلف در انتقال مفهوم پارادایم از دیدگاه كوهنی آن به خواننده است. در واقع فصل اول این كتاب در حكم مقدمه ای طولانی است كه مؤلف سعی دارد با ارائه آن خواننده را گام به گام پیش برد. در فصل دوم كه عنوان «قیاس ناپذیری» را دارد، مهم ترین دیدگاه كوهن بازسازی می شود.
فصل دوم این كتاب با جمله ای از تامس كوهن كه گفته است: «آن چه در جهان دانشمند قبل از انقلاب اردك دیده می شد، پس از آن خرگوش دیده می شود»، آغاز می شود. این جمله كوتاه خود گویای بسیاری از ابعاد نظریه تامس كوهن درباره پارادایم های علمی و قیاس ناپذیری آنهاست. طبق نظریه كوهن در زمان های بحران، هنگامی كه دانشمندان جامعه علمی به نارسایی و عدم كارایی پارادایم شان كاملاً واقف می شوند و سعی در رفع مشكلات و اصلاح آنها می كنند، با كل یكپارچه ای مواجه می شوند كه مفاهیم، قوانین و اصول آن در شبكه ای از باورها و تعهدات متافیزیكی، نظری و ابزاری چنان به هم ممزوج شده كه همچون تار و پود یك بافته در هم تافته شده است و تصویری از جهان ارائه می كند كه تغییر و اصلاح هیچ بخشی از آن امكان پذیر نیست؛ مگر آن كه كل این تصویر طرد و تصویر نوینی از جهان ارائه شود و انقلاب علمی در واقع مرحله ای است كه این تغییر رخ می دهد. بطوری كه«طرفداران پارادایم های رقیب در جهان های متفاوتی به كار مشغولند».
تأكید كوهن بر «جهان های متفاوت» مؤید این امر است كه پارادایم نوین، اصلاح شده پارادایم پیشین نیست. و از این رو پارادایم های پیش و پس از انقلاب علمی قیاس ناپذیرند. مؤلف در ادامه به بیان سه جنبه مهم از قیاس ناپذیری پارادایم ها می پردازد: «قیاس ناپذیری مفاهیم»- «قیاس ناپذیری روش شناختی» و «قیاس ناپذیری مشاهدات.»
در نخستین بخش از این سه گانه قیاس ناپذیری را كه «قیاس ناپذیری مفاهیم(تغییر معنایی) » نامیده شده است، نقل قولی از كوهن آورده می شود كه «پارادایم های نوین از پارادایم های قدیم زاده می شوند و بسیاری از مفاهیم پارادایم قدیم را به همراه خود دارند.» این جمله تا حدودی برای كسی كه با آرای كوهن آشناست، متناقض نما می نماید، ولی راه برداشتن این ابهام در تقسیم بندی و شرحی است كه درباره قیاس ناپذیری ارائه می شود. حال این پرسش مطرح می شود كه آیا واژگان باقی مانده از پارادایم قدیمی معنای خود را در پارادایم جدید نیز حفظ می كنند؟ نویسنده در ادامه این طور ادامه می دهد:«برای پاسخ به این پرسش، ابتدا معنا را از نظر كوهن بررسی می كنیم: كوهن معتقد است بر خلاف تصور متداول، معنای یك واژه از لغت نامه ها به دست نمی آید، بلكه در حین استعمال آن محقق می شود.» هرچند كه اگر نویسنده محترم اشاره ای هم به دیدگاه ویتگنشتاین، فیلسوف مشهور قرن بیستم می كرد خالی از لطف نبود؛ ویتگنشتاین می گوید: «معنی را مپرس، طرز كاربرد را ببین». نویسنده در ادامه توضیحات مفصلی كه ارائه می شود به اینجا می رسد كه: «پس فرد معنای یك واژه را در كاربردهای زبانی جامعه ای كه بدان متعلق است، فرا می گیرد.
یعنی یك واژه در ارتباط با واژگان دیگر معنای خود را می یابد. به عبارت دیگر، هر واژه در شبكه در هم تنیده ای از واژگان قرار گرفته است. آنچه كه مفاهیم این شبكه را به یكدیگر مرتبط می سازد، قوانین، نظریه ها و كاربردهای پارادایمی است كه این شبكه زبانی بدان متعلق است؛ پارادایمی كه سبب به وجود آمدن جامعه ای خاص و شبكه زبانی مختص آن جامعه می شود.»در ادامه مواردی از تغییر معنایی در تاریخ علم بیان می شود:
۱) تغییر معنایی در انقلاب كپرنیكی
۲) تغییر معنایی در انقلاب نسبیتی
۳) تغییر معنایی در انقلاب كوانتومی.
هنگامی كه انقلاب علمی رخ می دهد و پارادایم نوینی جایگزین پارادایم پیشین می گردد، معیار انتخاب مسائل مطرح برای پژوهشگران نیز دگرگون می شود بطوریكه بسیاری از مسائل پارادایم قدیم كه تحت عنوان مسائل علمی برای دانشمندان دارای اهمیت محوری بودند، در پارادایم جدید اهمیت خود را از دست می دهند و یا اساساً از نظر طرفداران پارادایم نوین «كاملاً غیرعلمی قلمداد می شوند» و حتی بعضی اوقات مسأله به كلی منحل می گردد. بالعكس بسیاری از مسائل كه در پارادایم قدیم پیش پا افتاده به نظر می رسیدند، ممكن است در پارادایم نوین به عنوان بنیادی ترین مسائل در پژوهش علمی شناخته شوند. با چنین تغییری در حوزه مسائل، غالباً روشهای پژوهش نیز تغییر می نماید و تغییر مسائل و روشهای پژوهش، تغییر راه حل های پذیرفته شده به عنوان الگوهای حل مسأله را در پی خواهد داشت. این جنبه از قیاس ناپذیری را قیاس ناپذیری روش شناختی گویند. مؤلف در ادامه به بررسی برخی تغییرات روش شناختی تحت عناوین روش ریاضی، مسأله اتر ، و روش تصویر پذیری می پردازد.
كوهن معتقد است كه مشاهده صرفاً یك ادراك نیست كه دستگاه عصبی دانشمند آن را ثبت می نماید بلكه «آنچه یك شخص می بیند وابسته است هم به آنچه او می نگرد و هم به تجربه مفهومی-بصری پیشین او كه دیدن را به او آموخته است». این تجربه مفهومی-بصری ناشی از سنت علم عادی حاصل از پارادایم حاكم بر جامعه علمی می باشد كه شخص در آن آموزش دیده است. پس دانشمندان پیش و پس از انقلاب گرچه به یك چیز می نگرند اما یك چیز را نمی بینند. بنابراین هنگامی كه دانشمندان پیش و پس از انقلاب به تصویری، ابزاری، تیغه شیشه ای میكروسكپی یا هر چیز دیگری نگاه می كنند، به یك معنا همه آنها با همان چیز مواجه هستند و به همان چیز نگاه می كنند و بنابراین به تعبیری همان چیز را «می بینند». لكن نمی توان نتیجه گرفت كه آنان تجارب ادراكی همانند دارند. از این رو مشاهدات پیش و پس از انقلاب علمی قیاس ناپذیرند.
در فصل سوم كتاب مؤلف به بیان برخی از مهمترین مناقشات حاصل از قیاس ناپذیری می پردازد. این فصل با نقل قولی از كوهن شروع می شود كه: «در گزینش میان پارادایم ها هیچ میزانی بالاتر از توافق جامعه (علمی) مربوط وجود ندارد.» طبق معمول و مانند بقیه نقل قول هایی كه از كوهن ارائه شد، تكان دهنده و تعجب آور است و البته برای بسیاری از معرفت شناسان یا فیلسوفان علم، این نظر بسیار رادیكالیستی و غیر قابل قبول است. در این جا كوهن پرسش بسیار مهمی را مطرح می كند: دانشمندان براساس چه معیارها و موازینی میان پارادایم های رقیب به داوری می پردازند و سرانجام یكی از آنها رابر می گزینند؟ در این جا شایسته است تا باز هم جملاتی را از خود تامس كوهن بیاوریم تا زمینه را برای صورت بندی كامل تری كه در كتاب آورده شده است، فراهم آوریم. كوهن می گوید: «انتخاب بین پارادایم های رقیب در عمل، انتخابی بین شیوه های متعارض زندگی اجتماعی است» كه هیچ برهان اقناع كننده ای نمی تواند «به طور منطقی و یا بر حسب احتمالات الزام آور باشد.» وی همچنین معتقد است كه: «انتقال وفاداری از پارادایمی به پارادایمی دیگر، تجربه ای از نوع تغییر دین است كه نمی تواند اجباری باشد» و «این تجربه یا باید یكباره رخ دهد و یا اصلاً رخ ندهد.» نویسنده كتاب با استفاده از این مقدمات صورت بندی بهتری ارائه می دهد كه می توان آن را در سه شرط زیر خلاصه كرد:
۱) تغییر پارادایم، تغییر شیوه های متعارض زندگی اجتماعی است.
۲) تغییر پارادایم نمی تواند اجباری باشد.
۳) تغییر پارادایم یكباره(نه لزوماً در یك لحظه) رخ می دهد.
از این رو كوهن معتقد است كه گزینش میان پارادایم های رقیب صرفاً براساس استدلالهای منطقی مبتنی بر شواهد تجربی صورت نمی گیرد بلكه عوامل روانشناختی و جامعه شناختی نقشی مهم ، و گاه مهمتر از استدلالها و شواهد تجربی، در این بازی ایفا می كنند. مؤلف سعی می نماید كه با ارائه شواهدی از تاریخ علم همچون انقلاب كوپرنیكی، انقلاب نسبیتی ، انقلاب كوانتومی و پذیرش نظریه میكروبی در زیست شناسی مواضع كوهن در این زمینه را بطور ملموسی شرح دهد.
در اینجا دفتر این بحث مفصل را می بندیم و بازگشایی آن را به خواننده كتاب ارجاع می دهیم. اما در علم شناسی فلسفی یا فلسفه علم، مسائل مهم دیگری نیز وجود دارد كه آرای كوهن در این زمینه ها هم باعث كشاكش های فكری بسیاری شده و هنوز هم این بحث ها بین ۲ اردوگاه طرفداران واقع گرایی یا رئالیست ها و اردوگاه طرفداران نسبی گرایی معرفت شناختی، جریان دارد. البته توضیح كوتاهی در باب تعریف نسبی گرایی معرفت شناختی مناسب است و آن این است كه خواننده در نظر داشته باشد كه منظور از نسبی گرایی معرفت شناختی، نسبی گرایی ای است كه اندر باب حصول و امكان معرفت یقینی تردید می كند و نه كسی كه در خود وجود بما هو وجود و یا وجود جهانی خارج از ذهن انسان ها، شك می كند. ۲ مورد از این موارد عبارتند از «رشد انباشتی علم» و «تقرب به واقعیت در نظریه های علمی» است. رئالیست ها از آن جا كه اعتقادی به تغییرات انقلابی در نظریه های علمی ندارند و مسیر حركت علم را خطی و رو به بالا می بینند، معتقدند كه در اثر به وجود آمدن و اصلاح تدریجی نظریه ها، جامعه علمی با پدیده ای به نام رشد انباشتی علم مواجه می شود.
در صورتی كه در تلقی نسبی گرایانی چون تامس كوهن، تغییر نظریه ها با انقلاب و سقوط نظریه پیشین رخ می نماید و به خاطر خصلت سرنگون كننده انقلاب، هیچ انباشت علمی ای وجود ندارد. البته تلقی كوهن گرایان از عدم پذیرش خصلت رشد انباشتی علم به این معنا نیست كه كوهن گرایان در داخل پارادایم رایج هم به رشد انباشتی، اعتقادی نداشته باشند. مورد دیگر مسأله تقرب به واقعیت در نظریه های علمی است. از آن جا كه كوهن معتقد است هر فرد، جهان فیزیكی خارجی را به شیوه ای درك می كند كه تشكیل الگویی معنی دار را بدهد و این الگوی معنی دار برای دانشمند همان پارادایمی است كه در آن به پژوهش مشغول است، پس واقعیتی كه او در باره اش صحبت می كند، تصویر جهانی است كه پارادایمش برای او ترسیم كرده است. از این رو، فهم كامل واقعیت خارجی مستقل از دانشمند امكان ندارد و همواره محدود به پارادایمی است كه از منظر آن به جهان می نگرد. بنابراین، برای چگونگی تطابق یك نظریه منفرد با واقعیت نمی توان معیاری فراپارادایمی ارائه كرد. پس برای این پرسش كه یك نظریه منفرد چگونه با واقعیت تطابق می یابد، چندان پاسخ دقیقی وجود ندارد.
در قسمت نتیجه این فصل مؤلف مثال جالبی درباره معرفت می زندكه در اینجا آن را نقل می كنم: «قایق نویرات(Otto Neurath) مثال خوبی در این باره است: معرفت ما بسان قایقی است كه روی یكی از الوارهای آن ایستاده ایم. پس از مدتی الوار زیر پای ما سوراخ می شود و آب به درون قایق می آید، یعنی نظریه ای كه بدان معتقدیم مورد چالش و نقد قرار می گیرد. حال مجبوریم این الوار را با الوار دیگری جایگزین كنیم.
اما برای این كار چه می كنیم؟ ما ناگزیریم پاهای خود را از روی این الوار معیوب برداریم و بر روی الوار دیگر، یعنی ساختار معرفتی دیگری بگذاریم و به تعمیر یا تعویض الوار معیوب بپردازیم. در واقع ما شبیه ملوانانی هستیم كه مجبورند كشتی شان را روی دریای آزاد بازسازی كنند، بدون این كه قادر باشند اجزایش را در تعمیرگاهی در خشكی پیاده كنند و آنها را دوباره از بهترین مصالح بسازند.» مسائل مطرح شده مقدمه كوتاهی است درباره كتاب «قیاس ناپذیری پارادایم های علمی»، كه در حقیقت نخستین اثر تحقیقی است كه درایران درارتباط با نظریات تامس ساموئل كوهن منتشر شده است، از این رو مطالعه این كتاب ارزشمند توصیه می گردد.
محمدرضا همتی ترابی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید