جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


آدم های تنها در سنگرهای دسته جمعی


آدم های تنها در سنگرهای دسته جمعی
● یادداشتی بر مجموعه داستان «شب های چهارشنبه» برنده جایزه ادبی روزی روزگاری
در تاریخ ادبیات ایران و جهان بسیارند مجموعه داستان هایی که ارزش ماندگاری شان بیشتر متکی بر یک یا دو داستان کوتاه بوده و هرگاه نامی از آنها به میان آید همگان بر داستان خاصی از آن مجموعه تکیه می کنند.
پرواضح است که این بدان معنا نیست که باقی داستان های آن مجموعه فاقد ارزش ادبی اند اما طبیعتاً هستند روایت هایی که پایه و اساس ساختاری شان یا مضمون مورد ارائه شان رازی دارد ماندگار. این که چگونه نویسنده آثار متنوع خود و روایت اش را در قالب یک داستان خاص بهتر به منصه ظهور می رساند شاید قابل تحلیل نباشد.
عوامل پیدا و پنهان بسیارند و مکانیسم ذهن پیچیده. مجموعه داستان «شب های چهارشنبه» نوشته «آذردخت بهرامی» نیز چنین ویژگی ای دارد. در عین این که هرگز نمی توان از هوشمندی نویسنده در ارائه داستان های «گربه لیدا، نانوایی، تیر چراغ برق»، «کالïمه»، «جمع کل»، «بی قرار» و «تله» صرف نظر کرد اما خود داستان «شب های چهارشنبه» در ابتدای مجموعه چنان قدرتمند و زیبا رخ می نماید که خواننده بی اختیار در حین خوانش باقی داستان ها به قصه ابتدایی فکر می کند.
قصه ای که راوی آن اول شخص بوده و در قالب یک نامه فرم داستان برای خواننده ساخته می شود. راوی اول شخصی که زنی است احتمالاً سی ساله یا کمی بیشتر، همسر یک روزنامه نگار است و به نظر می رسد که خودش نیز در این حوزه مشغول کار بوده و می خواهد به هر قیمتی زندگی زناشویی اش را از خطر احتمالی برهاند. خطری که به نظر می رسد واقعی نیست. ما همه چیز را طبیعتاً از منظر او درمی یابیم.
اویی که در عین اقتدار سخت لرزان و نامطمئن به نظر می رسد. راوی زنی را در نامه مورد خطاب قرار می دهد که احتمال می دهد گوشه چشمی به زندگی او داشته و درصدد برقراری ارتباطی پنهانی با مهرداد همسرش است. ما در سطر به سطر این نامه اطلاعاتی را از چگونگی آشنایی و ازدواج راوی و مهرداد به دست می آوریم.
اطلاعاتی که رمز جاودانگی اش در ذکر جزئیاتی است به ظاهر پیش پا افتاده. مثلاً این که مهرداد کنترل تلویزیون را به آشپزخانه می برد یا گوشی تلفن را به اتاق خواب یا کلید انباری در جیب کاپشن اش است به خودی خود اهمیتی ندارد ولی وقتی نویسنده بارها بر این جزئیات زندگی روزمره تکیه کرده و از آنها بار داستانی می کشد ارزش مضاعفی پیدا می کنند. نکته ای که در این باب حائز اهمیت بوده این است که در سال های اخیر غالب داستان نویسان به طرح مسائلی شگفت انگیز و اعجاب آور در ساختار و مضمون توجه داشته اند، غافل از این که همین جزئیات به ظاهر ریز و بی اهمیت است که قصه ها را به روایت هایی قابل درنگ بدل می کند. دیگر لازم نیست در میانه اثر فیلی در هوا کشته شود تا خواننده جذب داستان شود بلکه همین روزمرگی تکراری که پایه های زندگی در عصر حاضر را می سازد در صورت توجه نویسنده بعدی شگفت می تواند پیدا کند.
بعدی که باعث می شود مخاطب بارها به آن متن مراجعه کند و از خواندنش غرق در لذت شود. راوی اول شخص «شب های چهارشنبه» اگر در ذهن تک تک خواننده هایش با تمام جزئیات ثبت می شود، به دلیل هوشمندی نویسنده است در دقت به این نکات ریز و همچنین نگاه طنزآمیز و شکاک این زن.
زنی متعلق به طبقه متوسط با دغدغه هایی مشخص و متعین. او مانند بسیاری از نمونه های آشنای این تیپ درصدد ساختن زندگی مشترک با پیش زمینه ای عشقی بوده و به نظر می رسد در زمان حال داستانی به همه چیزی که می خواهد رسیده است.
حال آن که زندگی او در پوسته ظاهری اش بی نقص است. مهرداد به گونه ای برای ما ساخته می شود که پیش خود فکر می کنیم دیگر یک زن از همسر خود چه می تواند بخواهد. مهرداد تقریباً با معیارهای مرد مورد قبول مطابقت کامل دارد ولی آنچه ما نمی بینیم و نمی دانیم دلیل این عدم اعتماد به نفس راوی و لغزان بودن این زندگی مشترک است.
زندگی دونفره ای که براساس احترام متقابل تعریف می شود. شخصیت های فرعی این داستان هم مانند استاد فرهی و بهمن از جنس خود این آدم ها تصویر می شوند ولی با تمام احوالات این زن گویی به هرآنچه زیبا بوده و تجربه کرده نمی تواند اعتماد کند. او یک تنه از روایت مکرر زندگی روزمره تجربه ای یگانه می سازد. وقتی نویسنده از زبان او می گوید، ذلیل مرده و «ذلیل مرده» را او می تواند هر بار با یک املا بنویسد، و یا زمانی که از رفتن به کلاس زبان انگلیسی به همراه مهرداد می گوید، همه این صحنه ها و موقعیت ها به یمن حضور نگاه طناز راوی در عین سبکی و سیالیت از وجود چیزی خبر می دهند که قابل دیدن نیست.
اما به شدت حس می شود. حسی که تا مدت ها پس از پایان یافتن داستان خواننده را رها نمی کند، او می تواند بارها از خود بپرسد، چرا راوی به آنچه می بیند اعتماد نمی کند؟ و اوج تراژدی کاراکتر نویسنده وقتی بیشتر ساخته می شود و در یاد می ماند که بارها بر وجود گل میخ پرده در کنار پنجره تکیه می کند. او می خواهد خود را نگران زنی نشان دهد که با او رقابت می کند. او به فکر حریفی است که می تواند وجود داشته یا نداشته باشد.
و راستی این که چنین زنی واقعاً عینیت دارد یا نه در روایت چندان اهمیتی ندارد. آنچه مهم بوده این است که تزلزل آدم های شهرنشین به خوبی توسط «آذردخت بهرامی» به تصویر کشیده است. گویی بیشتر آدم های مجموعه داستان «شب های چهارشنبه» ساکنان شهری هستند بی دفاع. آدم هایی تنها در سنگرهایی دسته جمعی.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه شرق