جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ای کاش آدمی وتنش را


ای کاش آدمی وتنش را
● یادداشتی به بهانه نمایشگاه طراحی های نیکزاد نجومی
برای نسل امروز ایران هنرهای تجسمی یعنی فروختن تابلو، رپرتاژ در مجلات و روزنامه ها و احیاناً دادار دودورهای محفلی و صدور بیانیه و احکامی که تا سرکوچه مان هم اعتبار ندارد!
با این پس زمینه باور اینکه آدم بتواند با نقاشی و مجسمه و شعر و داستان جامعه اش را منقلب کند حتماً بعید به نظر می رسد، اما کم شمار نیستند نسلی که دلشان می خواست جهان را با فرهنگ تغییر بدهند، مهم نیست این آرزو چه سرنوشتی پیدا کرد، مهم این است که این نسل هنوز با مرور آن آرزو زندگی می کند و البته به خاطر آوردن آن نسل، امروز مرور مفاخر ملی ماست.
آدمیزادانی که هر چند ممکن است در رسانه ها و جراید اسمی و نامی از ایشان نبرند، یا اگر ببرند احیاناً به نیکی نبرند، اما مایه مباهات اصحاب هنرند و زندگی جاودانه شان از همین خاطرات آغاز می شود؛ نسل آغداشلو، ممیز، شیروانلو، رهنما، پاکباز، غفاری، طاهباز و... امروز تاریخ نوگرایی ایرانند و توجه نکردن به آنها یعنی نفی هنرپروری و تکفیر سنت تجدد در این سرزمین،
نیکزاد نجومی هم از بازماندگان همین نسل است.
او به عنوان هنرمند متعهد و طراحی معتقد همیشه با رفتارهای عصبی و جاه طلبانه سرشاخ بوده است. همین واکنش ها باعث شد تا پس از بازگشت از امریکا مورد مواخذه دستگاه جاسوسی پهلوی قرار گیرد و هجرت ناخواسته اش از همان سال ها آغاز شد، با این شناخت از سابقه نجومی می شود او را از پیشگامان هنر انقلابی ایران به حساب آورد.
دغدغه وافر او به موضعگیری های سیاسی و اجتماعی (در مقام هنرمند تجسمی) موجب شد تا به عنوان یکی از هنرمندان انقلاب (در سال ۵۹) طرف توجه و دعوت رئیس وقت موزه هنرهای معاصر قرار گیرد. اما متاسفانه آن نمایشگاه به دلایلی پس از مدت کوتاهی بر چیده می شود، پس از این تجربه تلخ نیکزاد ایران را برای همیشه ترک کرد و جز چند دیدار کوتاه هیچ گاه مدت زمان بلندی را در وطنی که دوستش می داشت ماندگار نشد.
به اعتقاد من نیکزاد نجومی یکی از تنهاترین هنرمندان معاصر ماست. تنها به این معنا که پس و پیش نخواهد داشت، نجومی در سنتی نفس می کشد که خیلی برای ما آشنا نیست و همین باعث شده است ادامه یی نداشته باشد. اصولاً نسل او باید مثل ممیز و کیارستمی می ماندند و به همین داشته های وطنی اکتفا می کردند یا مثل مثقالی و نجومی می رفتند و در این رفتن ریسک محو شدن را می پذیرفتند، که نجومی پذیرفت.
نجومی جزء معدود آدم هایی است که سایه پرخیر فیروز شیروانلو را رها کرد تا به دنبال گم کرده جوانی به ینگه دنیا برود. در آنجا معاشرت نزدیک با جریانات سیاسی و مخصوصاً کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بهانه شد تا ساواک او و همسر هنرمندش ناهید حقیقت را از وطنش بتاراند. حالا نیکزاد بیش از ۴ دهه است در قلمرو پرخطر فرهنگی امریکا (نیویورک) زندگی می کند، نفس می کشد و نقاشی می کند.
بارها شنیده ام محافل هنری داخلی نیکزاد را به نیویورکی بودن نقاشی هایش متهم می کنند، غافل از آنکه صداقت هنرمند در مخفی نکردن منویات درونی اش حسن به حساب می آید و چگونه ما صداقت روایی هنرمندی را نقص او تلقی می کنیم؟
در ضمن چگونه از کسی که چهار دهه از مهمترین دوران ادراک فرهنگی اش را در شهری مثل نیویورک گذرانده است انتظار داریم مثل نقاشی تهرانی فکر کند و انگیزه های این گونه داشته باشد؟
نیکزاد نجومی در حوزه تجسمی به دنبال نقد می گردد، در واقع در آثاری که از او دیده ام غالباً محتوای اثر در قالب نقد گفتمانی شکل می گیرد. چند سال پیش مروری از یک دوره کاملاً سیاسی اجتماعی از کارهایش را در یک مجلد فرنگی دیدم، در آنجا رگه هایی از تفسیر و تعبیر سیاسی هنوز به عنوان محتوای اثر وجود داشت، با این خصوصیت که در کل ماجرای بعدی آن نقاشی، گونه یی از زیبایی شناسی نیویورکی و گاه حتی می شود گفت ژورنالیستیک امریکایی به عنوان بیان بصری به کمک نقد او آ مده بود و در مجموع اثر را تبدیل به یک گفتمان دو سویه می کرد.
موضع گیری او هر چند خیلی متعصبانه شکل گرفته بود؛ اما بیشتر از آنکه ور تلخ سیاسی داشته باشد، بیشتر به شوخ طبعی های یک گپ دوستانه درباره سیاست شبیه بود. وری که رگه های اصیل آن را می شد در بعضی دوره های هانیبال الخاص هم شناسایی کرد. به اعتقاد من هانیبال الخاص، نیکزاد نجومی، بهمن محصص، مرتضی ممیز و جمال بخش پور جزء پیشگامان هنر منتقد به شرایط سیاسی در دوران پهلوی دوم هستند و از این منظر باید آغاز هنر انقلابی ایران به حساب آیند.
یادم می آید در آن کتاب تصویری شوخ طبعانه و متلک گونه از مرگ «دایانا» همسر ولیعهد بریتانیا وجود داشت. طنز تصویری این نقاشی انسان را منقلب می کرد آدم ها، اتمسفر و همه چیز عادی و بی استرس از مرگ و نیستی و توطئه خبر می داد، درست مثل شرایط واقعی همه جنایت ها. همان روزها به این فکر کردم که چگونه نقاش به جز مرور رفتارهای خودش در جهت گیری های هنری اش می تواند نسبت به همه حوادث اطرافش حساس باشد و البته نقاش بماند، هدف من تایید هنر سیاست زده یا اصالتاً هنر ملهم از حوادث سیاسی و اجتماعی نیست که اتفاقاً برعکس هنر غیرسیاسی را به شخصه بیشتر دوست می دارم اما به نظرم برخورد نیکزاد نجومی ورای نشانه های مادی و موضع گیری اجتماعی سیاسی نوعی کنش عاطفی به جهان بیرونی است به همین خاطر هر خبر و حادثه ژورنالیستی را تبدیل به یک سوژه تصویری می کند.
این کارکرد و رفتار گرافیکی با نقاشی می تواند سوژه های بی نهایتی را در اختیار او قرار دهد و این برای نسل بی سوژه ما درسی آموزنده است.
طراحی های نمایشگاه «دست نوشته ها» دوره یی راحت و مستقل در آثار نجومی هستند. مطمئن هستم اینها بخشی از یک پروژه وسیع تر از آن چیزی است که امروز در گالری هما می بینیم.
بنابراین قضاوت، بدون دیدن تمام دوره کاری او بیهوده به نظر می رسد اما از آنجایی که درون این طراحی ها شیئیت رنگی و خطی وجود ندارد تک تک آنها را دوست می دارم. پرهیز نیکزاد از اینکه به عناصر طراحی هایش شیئیت بدهد، دستاورد بزرگی در طراحی است، در واقع او با خلوص رنگ و فرم به نوعی یادآور این نکته از سنت مدرنیستی است که؛ «زیبایی شناسی می بایست بر معلولی والاتر از کار و افزارمندی متریال و ماده استوار باشد.»
این گونه برخورد با فرهنگ را در بسیاری از هنرمندان متعهد سیاسی و اجتماعی دیده ام، جالب اینجاست که هرگاه هنر به سمت رسمی شدن و دولتی بودن می رود به گونه یی سعی در احیای سنت های مادی گرایانه می کند حال آنکه هنر منتقد به لحاظ ایدئولوژیک در بیشتر مواقع به نفی مادیت اثر و القای محتوا و ماهیت معنایی اثر روی می آورد.نمونه بارزش حمایت فاشیسم و نازیسم از مادی گرایی یونانی مآب است در حالی که مدرنیسم در شکل ضدفاشیستی اش غالباً محتوامحور می شود البته به ذکر همین مورد اکتفا می کنم و بحث درباره این موضوع را به فرصتی دیگر می سپارم، با این حال برخورد نجومی رفتار متعهدانه یی با حوادث روزگارش دارد.
در بیشتر این تصاویر آدم های معاصر در حال رفتارهایی بسیاری عادی هستند و اغراق در عادی بودن برعکس آدم هایی مثل ما را مشکوک تر می کند، متاسفانه در فضایی از هنر زندگی می کنیم که به لحاظ محتوایی غالباً وقتی شگفت زده می شویم که شامورتی ببینیم، این سبب شده است وقتی عادی بودن فجایع، مصائب و حوادث را روبه رویمان می گیرد از عادی بودن آنها می هراسیم. در نقاشی های نیکزاد آدم ها کار شاقی نمی کنند، فریاد می کشند، سیگار می کشند، دراز می کشند، رنج می کشند و در آخر مثل خودش نقاشی می کشند ولی با این حال جذابند. تکنیک راحت و مسلط او هم مزید بر علت شده است و محتوای دهشتناک زندگی ما را عادی تر از آن چه هست در برابرمان قرار می دهد.
این نوع تلقی عادی نسبت به فجایع را پیش از نیکزاد تنها در اردشیر محصص دیده بودم و عجیب اینکه هر دوی این آدم ها نیویورک را برای زیستن برگزیده اند، الله اعلم، گویی نیویورک جایی است که همه چیز برای آدم علی السویه می شود.
فارغ از تمام این فرضیه ها نباید فراموش کنیم روح پرشور طراحی های نجومی ابداً شبیه رخوت یک آدم ۶۵ساله نیست، نقاشی ها و طراحی های نیکزاد نجومی نشانه پختگی است. ولی با این حال این تجربه و کثرت سابقه نتوانسته است روح جست وجوگر این آدم کنجکاو را بخشکاند، به همین دلیل در برخورد اول آثارش ابداً نشانه یی از روح پیرانه و تکرار مکررات یک نقاش شیوه گر را ندارد.
آثار امروزین نیکزاد نجومی به نوعی یادآوری این نکته است که آوانگاردیسم در طراحی سال ها پیش از جنگولک بازی های طراحانه نسل امروز در ایران شروع شده بوده است و اگر ما از این نسل بی خبر بوده ایم تقصیر از خود ماست و البته با تکرار تاریخی تجربه آن نسل، تاوان ندانستگی خودمان را داده ایم و می دهیم..
جوان های کم تجربه یی که فکر می کنند راحت طراحی کردن خصلت کاشفانه نسل آنها است با دیدن طراحی های این مرد ۶۵ساله می توانند کمی به خودشان بیایند و اطرافشان را با تبختر و تفرعن کمتری ببینند تا حداقل به جای یک وری نگاه کردن به گذشته و «نفی همه برای تایید خود» از نسل های قبلی بیاموزند و البته این نسل به طور حتم و مطمئناً می دانند آموختن و درس گرفتن همیشه صفت نیکویی است.
سخن را دراز نمی کنم، این بار هم نیکزاد با طراحی هایی بی تکلف و راحت به سرزمین مادری اش بازگشته است، به امید آنکه جماعت هنر میزبانی مهربان تر برای صاحبخانه یی چون نجومی باشند، خدایش نگاه دارد.
*عنوان یادداشت الهام گرفته از شعری از شفیعی کدکنی
شهروز نظری
منبع : روزنامه اعتماد