چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


پیراهنی که بی سر و پا نیست


پیراهنی که بی سر و پا نیست
علی رضا بدیع شاعر جوانی ست که حدود ده سال در کوچه باغ‌های شعر و شعور قدم زده و ازسال ۱۳۷۹سرودن جدی را آغاز کرده است. عناوین کشوری زیادی که در جشنواره‌های مختلف به دست آورده از حرکت او نکاسته است. درجا زدن و تکرار را ناپسندترین چیزها در شعرمی داند. خوانش اولیه اشعارش این را به ما می گوید. به به و چه چه‌های دیگران، به خصوص آن‌ها که چیزی جز همین نمی دانند او را آزرده می کند. صادقانه برخورد می کند و دوست دارد منتقد تا جایی که برایش امکان دارد صادقانه ترین نظرها را برایش بدهد.
این صمیمیّتی که در اثر او می بینیم چیزی جدای از زندگی و رفتار او نیست. همان ویژگی و حالتی که در خیلی از شعرهای امروزیان کیمیاست، عنصر اصلی شعرهای اوست. احساسش را در لباس شعر بیرون می‌ریزد، نه چیز دیگر:
و در این روزها آن قدر از احساس لبریزم
که حتّی گاه گاهی در لباسم شعر می ریزم
تو وقتی می رسی، بر کرت کرتم لرزه می افتد
شبیه خاک نیشابور جددرجد غزل خیزم
جسارتی که غزل‌های او را آذین می کند نیز در زندگی او پیوسته جاری ست، او رها از این که دیگران چه فکر می کنند، اندیشه و خیالش را روی صفحه کاغذ سر می دهد، بنگرید چگونه در مقام تمجید معشوق، شکوه خداوند را به یاری می‌گیرد:
زمان خلق تو حتی خدا جسارت کرد
و عشق مثل جنونی به زن سرایت کرد
یا:
خدا به معجزه لایزال خود شک داشت
تو را که دید، به اعجاز خود یقین آورد
و این بیت که جسورانه تصویرآفرینی می کند و مطمئن است برخی به این گونه تصاویر روی خوش نشان نمی دهند. او آفرینش‌های شاعرانه خود را پی می‌گیرد و نمی تواند خودش نباشد:
زنانگی اگر امروز مانده از «زن» توست
منی که این همه امروز عاشقم «من» توست
من آن هدیّه ناقابلم که دستانم
شبیه گردن بندی به دورگردن توست
جسارت او به همین تصویرآفرینی‌ها محدود نمی شود. او گاهی هنجارگریزی‌های سبکی زیبایی نیز دارد و خواننده جدّی شعر متوجّه می شود که این هنجارگریزی از نوع بشکن بشکن‌های معمول نیست که قریب به اتّفاق شعرای جوان از سر بی سوادی یا عقب نماندن از قافله شکستنی‌ها به آن رو می‌آورند. مثلاً در آن جا که برای قبله هشتم شعر می گوید، با آگاهی بیت هشتم را شهید می کند تا به مخاطب بگوید، اگر برای بیت هشتم غزل آفرینش شعر گفته است در حدّ خودش قلم زده، نه در شأن آن بزرگ:
در آن مجادله ابلیس از خدا پرسید:
چگونه عدل تو در خلق ما رعایت شد؟
یکی شبیه من این گونه رانده از همه کس
یکی شبیه رضا قبله جماعت شد
این شعربیت هشتم خود را شهیدکرد!
تمام زنجره‌ها در محاق افتادند
شبی که صورت ماهت دوباره رؤیت شد
نیزبنگرید به: «سیاه ماهی کوچک»، ص:۳۷، «با خودم یک شقیقه فاصله دارم»، ص:۷۷، «دستی از پشت ابرها آمد»، ص:۹۳ و «دو/چار»، ص:۸۲.
گاه نیز بدش نمی آید که خواننده اش علاوه بر لذّت خوانش، حظّ دیداری هم ببرد؛ یعنی احساس‌های مختلف خواننده را درگیر می کند:
جسم مرابگیر، و در خود مچاله کن!
خواهد چکید از بدنم چشم‌های تو
!
!
!
این ردّ کفش نیست، نشان تعجّب است
روییده وقت رفتنت از ردّپای تو...
او در این جا نوعی شعر نقّاشی (شعرکانکریت) آفریده است. شاعر می خواهد نوعی نقّاشی خاص را نمایش دهد، تا علاوه بر ذهن، سهم چشم نیز محفوظ باشد. این رد کفش نیست، یعنی رد کفش هست، نشان تعجّب است. یعنی هم نیست، هم هست. «قطره اشک هست یا نیست؟» را نمی گوید، ولی از فحوای کلام و شکلی که رسم کرده متوجّه می‌شویم قطرات اشکی ست که پشت سر معشوق ریخته است، یا نشان پاهای اوست، زمانی که شاعر عاشق را ترک می‌کرده است.
مثال دیگر:
تأویل‌های تازه از مجهول عشق است
این رویکرد تازه بر مفهوم زن را ـ
تنها تو در شعر «سپید» خویش داری:
« ! ، .»
بانوی فروردینی! از عطر وجودت
پُر می‌کنی جای «بهاراندام» من را
که خواننده را در سرایش این شعر سهیم می کند و شاید اگر هیچ نشانه ای به دست نمی‌داد و مصراع را سپید (« ») می گذاشت سپیدخوانی مخاطب راحت تر اتّفاق می افتاد.
در این بیت شاعر از نوعی تکنیک دیگر نیز سود برده است که مصراع دوم با مصراع سوم در ارتباط معنایی تنگاتنگی قرار دارد: «مفهوم زن را تنها تو در... »که طرح این مسئله مجال و فرصتی دیگر می‌خواهد (ر.ک. پایان نامه کارشناسی ارشد: «غزل دهه هفتاد از نظر شکل و محتوا»، کرخی، عباس ۱۳۸۳، دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی). تکنیک جدیدی در غزل نیست و نوعی از رد العجز علی الصدراست. شاعران امروز گاه در این تکنیک زیاده روی می کنند، به گونه ای که تکنیک، خود را به رخ خواننده می کشد و از حالت طبیعی خارج می شود. در صورتی که تکنیک باید چنان آهسته و لطیف جای خود را باز کند که گاه در خوانش اوّل متوجّه آن نشویم و فقط از زیبایی آن لذّت ببریم.
از جغرافیای طبیعی و تاریخ اجدادی اش نیز غافل نمی‌ماند، زیرا دانسته است حضور در فضایی که در آن بالیده و رشد کرده، بر صمیمیت زبان و شعر می‌افزاید. در بیت زیر به جای چشم‌های آبی معشوق، از سنگ نیشابور یعنی فیروزه استفاده می‌کند:
دو چشمش «سنگ نیشابور» را در یاد می‌آورد
تراش قامتش اسلیمی‌قالی کاشان را
و در چند بیت بعد در همین غزل:
... به پشتیبانی چشم تو، در اشراق شعر خود
سر انگشت می‌خواهم بچرخانم خراسان را!
یا:
تو وقتی می‌رسی بر کرت کرتم لرزه می‌افتد
شبیه خاک نیشابور جددرجد غزل خیزم
نیز بنگرید: «ما هیچ، ما شراب»، ص:۵۴، «و جای کفش‌های تو...!»، ص:۶۰ و شعرهایی که به همراهانش تقدیم کرده، به ویژه: «اورا...»که برای شهدای محروق انفجار قطار سال ۱۳۸۳ و معلّم سوخته دل ـ شاعر چشم‌ها و زخم‌ها ـ خدابخش صفادل سروده است.
از محاسن برجسته کتاب حاضر یکی هم این که از تکنیک زدگی به دوراست. او هرگز تکنیکی خاص را به رخ خواننده اش نمی‌کشد ـ هرچند، در غزل داستان گاهی زیاده روی می‌کند. سعی می‌کند نرم و آرام از تمام قابلیت‌های زبانی که به آن‌ها رسیده است استفاده نماید. و این توفیق کمی‌نیست.
در «حبسیه‌های یک ماهی» به نوعی از غزل با عنوان «غزل داستان» برمی‌خوریم: «هاپ چی»، ص:۷۵، «با خودم یک شقیقه فاصله دارم»، ص:۷۷، «به سمت جعد درختان...»، ص:۷۸، «این پیرهن آن قدرها هم بی سروپا نیست»، ص:۸۰، «دو/چار»، ص:۸۲ و... . گونه ای از شعر که تنها وجه شبهی که با غزل دارد، تعداد ابیات و چینش قافیه‌ها در آن است. در این قالب که در دوره ای با اقبال جدی شاعران مواجه شده بود، شاعر داستانی کوتاه را با بیانی اجتماعی و انتقادی با کمک بی زمانی، بی مکانی، چندفضایی، استفاده از تکنیک‌های فیلم نامه نویسی، سپیدخوانی و... چنان که در داستان کوتاه بیشتر مرسوم است، روایت می‌کند. بدیع سعی در نوآوری دارد، اما شاعری ست که از این مرحله به سرعت عبور می‌کند و درگیر نوآوری‌های جریانی، موج‌های گذرا و... نمی‌شود و در اشعار تازه اش نشان داده است که از موج سواری خوشش نمی‌آید و به هر تقدیر اگر روزگاری ـ آن هم به گونه ای اندک وگذرا ـ سوار بر موج نوجویی شده است، امروزه در شعر دنبال «آن» شاعری خود می‌گردد.
از این‌ها که بگذریم در «حبسیه‌های یک ماهی» نوعی دوگانگی بارز به چشم می‌خورد. فاصله‌های زیادی که بین برخی شعرها وجود دارد ـ و برخی دوستان در نقدهای شان به آن‌ها اشاره کرده اند. این دوگانگی ممکن است به خاطر این باشد که وی در لحظه سرایش اندکی از خودش فاصله گرفته است. یا این که مربوط به تجربه کم او در شاعری می‌شود که می‌بینیم بیشتر شعرهای ابتدای مجموعه درگیر افت وخیزند. از نگاه دیگری نیز می‌توان به این مقوله پرداخت و آن شتاب برخی شاعران جوان برای اثبات خودشان بین پیش کسوتان است.
آن‌ها برای رسیدن، عطش دارند و تا در اقیانوس شعر و شاعری حل نشده اند به هر دری می‌زنند. بدیع در قسمت‌هایی از کتاب حاضر گاه به این سمت رفته است و گاه و بیگاه دچار فراز و فرودهایی شده است. امّا در آثار تازه و منتشرنشده اش کمتر به این نوع شعرها برمی‌خوریم، چراکه به اعتقاد ما و به گواهی اشعارش، دیگر به دنبال اثبات «من شاعری» اش نیست و همان طور که پیش تر گفتیم «بنده طلعت آن باش که آنی دارد» شده است.
پرداختن به شعرهای تازه اش را به زمان نشر «گنجشک‌های معبد انجیر» موکول می‌کنیم، ولی به برخی از برجستگی‌های شعری او در کارهای جدیدش اشاره خواهیم کرد:
نگاه او در شعرهای جدیدش نسبت به زن بااحتیاط بیشتر و ادیبانه تر است. او متوجه شده عروس سخن اگر در پرده مطرح شود، بیشتر جلوه می‌کند، البته هنوز در این مقوله جسارت‌های پیشین را ـ در مفهوم، نه در زبان ـ رها نکرده است:
تا دست من به حلقه زلفت مزیّن است
انگار داده است سلیمان نگین به من
محدوده قلمرو من چین زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من
جغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من
او پس از «حبسیه‌های یک ماهی» کم کم به سادگی و پختگی رسیده است و این خاصیّت ذهن‌های پیچیده است که خیلی زود مراحل اولیه سرایش را طی می‌کنند تا به سادگی برسند، و به قول آن بزرگ: هنر در اوج خود به سادگی می‌رسد، بنگرید:
هم رفتنش خطاست و هم بازگشتنش
چون ارّه در گلوی سپیدار مانده است
یا:
با حوصله تنگ و دل تنگ چه سازم؟
با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
گاهی نیز تشبیه مرکّب، ارسال المثل و اسلوب معادله در این شعرها خیلی پررنگ می‌شود و گمان می‌رود به عنوان تکنیک تازه ای در دست شاعر جوان ما قرار گرفته است:
یک مشت کودکند به دور درخت سیب
انگشت‌های کوچک تو زیر چانه ات
یا:
ویرانه دوزخ به این دنیا شرف دارد
این گنج بادآورده را کی باد خواهد برد؟
و سرانجام این که برخی از آشنایی زدایی‌های محتوایی او درکارهای جدیدش خودی نشان می‌دهند. او که داستان‌های معروف ادبیات فارسی را خوانده، گاه در اصل داستان‌ها دست می‌برد:
سودابه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست
که هرچند به مدد عشق سودابه را روسپید می‌خواند، اما در اصل داستان دست برده است.
پایان سخن را به چند بیت از غزل «وصیت نامه» اختصاص می‌دهیم که تقدیم شده است به علی‌رضا قزوه. ذکر این نکته ضروری‌ست که مطمئناً مخاطب شاعر عام تر از چیزی ست که مطرح شده و قزوه شاید به عنوان نماینده ای از یک اجتماع و گروه خاص در این جا مورد نظر باشد نه دکتر علی رضا قزوه شاعر و نویسنده:
از آستین چپش بافت تاروپود مرا
و هدیه داد به این لختها وجود مرا
به تار منکه به یک سوی دیگر افتادهست
شبیه روز نخستین بدوز پود مرا
ببینکه زخم زبانهای عدّهای الکن
چه کرده روح ورمکرده و کبود مرا
به نام «عشق علیهالسّلام» پاکم کن
و بینیاز کن از ننگها وجود مرا
بگیر دست مرا، تا که پرزنان برویم
به معبدی که نبیند کسی سجود مرا
کنار درب جهنّم به هیأت یک زن
بایست، بعد خوشآمد بگو ورود مرا
به خانوادة من چند آیه نازل کن
که با سرور بگیرند یادبود مرا
سپس به عرش برین بازگرد و ترجمه کن
برای حوریههای جهان سرود مرا:
خدا ز حنجرهاش ساخت پود و تار مرا
و هدیه داد به یک مشت کر دوتار مرا
عباس کرخی
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید