شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


می نویسم که فراموش کنم


می نویسم که فراموش کنم
«چنبره افعی ها»۱ از رمان های معروف نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی، فرانسوا موریاک است. موریاک این رمان را در میانه دوره کاری خود و بعد از نوشتن شش رمان در سال ۱۹۳۲ می نویسد. رمانی که می توان گفت بسیاری از خصوصیات فردی و اخلاقی موریاک و پس زمینه های تربیتی او را در خود دارد.
موریاک از رمان نویسان مطرح بین دو جنگ در فرانسه است و در کتاب های تاریخ ادبیات اغلب نام او را در زمره رمان نویسان کاتولیک و در کنار بلوا، برنانوس و ژولین گرین می آوردند. عنوانی که موریاک علاقه یی به آن نداشت و ترجیح می داد خود را «کاتولیکی که رمان می نویسد» بنامد، نویسنده یی که حالات روحی و روانی، هوای نفس و گناهان شخصیت هایش را توصیف می کند و از منظری کاتولیکی آنها را مورد انتقاد قرار می دهد. به همین خاطر است که شخصیت های موریاک اغلب انسان هایی در درجات پایین معنوی و دارای خصوصیات اخلاقی نه چندان مقبول اجتماع هستند. تعهد موریاک در به تصویر کشیدن رجل سیاسی و بورژوا ها، رمان هایش را مملو از انسان های خسیس، حریص و فاسد کرده، اما بسیاری از منتقدان هم دهه موریاک چون کلود مانیی او را عنصری خنثی در روند تحولات اجتماعی دانسته اند و معتقد بودند او تنها رمان نویسی است که در حاشیه فریاد می زند و نمی تواند چیزی را تغییر دهد.
«چنبره افعی ها» رمانی است که به شکل یک نامه آغاز می شود. نامه یی که لویی وکیل دادگستری، به همسرش ایزا می نویسد. سرتاسر کتاب محتویات این نامه است که اندکی جلوتر رنگ و بوی خاطرات شخصی به خود می گیرد.
لویی دهقان زاده یی است که بر حسب اتفاق ارثی به مادرش می رسد و او که بسیار خسیس است در انتهای عمر سرمایه بسیار هنگفتی جمع می کند. ایزا همسر اوست، اما سال هاست که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند و و لویی فکر می کند ایزا و فرزندانش در حال توطئه برای تصاحب اموال او هستند. این ناگفته ها که لویی مشغول نگارش آنهاست در واقع آن چیزهایی است که دوست دارد با همسرش در میان بگذارد و از خلال آنها خواننده به تفاوت فاحش تصویر حقیقی لویی با آنچه فرزندانش به عنوان پدری مستبد و قسی القلب از او سراغ دارند، پی می برد.
مساله ارث و والدین بورژوا یکی از موتیف های مرکزی رمان های مویاک است که در رمان های «ردای رومی»، «حق تقدم» و «ترز دکیرو» نیز تکرار شده اند. تصویر بورژواهای خشک و جدی و مقدس مآب از تصاویر مرکزی رمان های موریاک است و آن هم بی شک ریشه در کودکی و محل زندگی موریاک دارد. موریاک کودکی خود را در بوردو گذرانده؛ شهری که قسمت هایی از رمان «چنبره افعی ها» نیز در آن می گذارد.
موریاک خود درباره بوردو می گوید؛ «خودنماترین و خشک ترین بورژواهای فرانسه در بوردو ساکنند.» تصویر خشک و جدی و مقدس مآب بورژوا در رمان «چنبره افعی ها» به خوبی در شخصیت «هوبر»، پسر لویی، تجلی یافته است.
هر چند به خاطر گونه رمان، به جز شخصیت اصلی دیگر شخصیت ها پرسپکتیو چندانی نمی یابند، اما فرزندان لویی جدیت و خشکی را از پدر و خشکه مقدسی را از مادر به ارث برده اند و رفتار آنها با پدر و مادرشان و تنها گذاشتن پدرشان در نهایت و به ویژه نامه پایانی کتاب که هوبر برای خواهرش، «ژنویو»، می نویسد، نقدهای بسیار جدی یی است که موریاک به این طبقه اجتماعی وارد می کند.
مانیی درباره موریاک می گوید؛ «به رغم خلق موجودات خسیس و حریص در رمان های خود، به دنیای پول و سرمایه خللی وارد نکرده و از توضیح این واقعیت که نظام خانواده به شدت متکی به نظام ارث و میراث است خودداری کرده است.» موریاک یک شخصیت بسیار خسیس آفریده که غذای خوب نمی خورد، به جز با خانواده اش به سفر نمی رود که مجبور شود دو خرجی کنار بگذارد و زمانی که تگرگ می بارد تک و تنها می خواهد از موها نگهداری کند تا خسارت کمتری وارد شود، این شخصیت در پایان چندین و چند جا اشاره می کند که فرزندانش چه تنی و چه ناتنی افعی هایی هستند که بر زندگی او چنبره زده اند، تا اینجا درست مطابق گفته مانیی است، اما این شخصیت ناگهان تحول می یابد و احساس می کند پول و طلاهایش مارهایی اند که بر قلبش چنبره زده اند و سعی می کند آنها را به فرزندانش بسپارد. تحول شخصیتی لویی پس از مرگ همسرش داستان را یک سر به مسیر دیگری می کشاند.
لویی یکی از آن سه خصوصیت را ندارد. لویی خشکه مقدس نیست و این مساله یکی از اساسی ترین مشکلات و اختلافات او با همسرش است. لویی پس از مرگ ایزا تحول می یابد، مذهبی می شود و به راحتی و آرامش خاطر از سرمایه و طلاهای هنگفتش چشم می پوشد. آنچه بعد از مرگ ایزا می خوانیم کاملاً باورپذیر است، هر چند هوبر در نامه یی تمام آنها را عقب نشینی وکیلی شکست خورده می خواند، اما خواننده یی که از ابتدا درگیر رابطه ایزا و لویی بوده و تاثیر آخرین برخورد و دیالوگ آنها را در پیشبرد رمان درک کرده، به خوبی آگاه است که این رمان قرار نیست درباره مساله توطئه فرزندان بر سر ارث و میراث باشد. این رمان رمانی عاشقانه است که از مردی می گوید که تمام عمر کاری کرده که برایش خوشحالی به بار نیاورده و حالا هم نمی تواند مرده ها را از گور بیرون بیاورد. این رمان درباره پیری است، هم در ستایش پیری است و هم در مذمت آن و در تقابل آن با جوانی. «چنبره افعی ها» مونولوگی است طولانی از زبان پیرمردی که از انتقام و نفرت می گوید، اما در سطور پایانی دفترچه خاطراتش خود را سرشار از عشق می بیند. به این ترتیب آن تصویری که از فرانسوا موریاک در مقام رمان نویس و روزنامه نگاری متعهد داریم که در پایان عمرش تمام وقت خود را صرف تمجید از شارل دوگل کرده را در شروع رمان باید کنار بگذاریم. البته این دلمشغولی سیاسی هرچند بسیار اندک در این رمان خودی نشان می دهد و آن مساله دریفوس است که اختلافات این زن و شوهر را دامن می زند.
موریاک خود نیز در سن چهل سالگی دچار تحول شخصیت عظیمی شد. پیش از آن، اغلب شخصیت های موریاک با سنگدلی او و همراه با خصوصیات منفی خلق می شدند، در طول داستان در پلیدی بیشتر غرق می شدند و در پایان نیز هیچ راه رستگاری پیش پایشان نبود و سرنوشت انسان های موریاک همه این گونه سیاه بود. اما بعد از این تحول شخصیتی است که موریاک گذشت و اغماض مقابل نوع بشر و شخصیت هایش را می آموزد و به این گفته عیسی مسیح می رسد که برای «عیسی مسیح وضعیتی که انسان در آن از همه چیز قطع امید کند، وجود ندارد.» این کتاب پس از تحول شخصیتی موریاک نوشته شده و به همین خاطر است که این چنین پایان می پذیرد، رمانی که با انتقام آغاز می شد با کلمه«عزیز...» پایان می پذیرد. و شاید جذابیت این رمان که آن را متمایز از فرم معمول رمان هایی زمان خودش می کند، آن است که این رمان خطاب به همسری منفور نوشته شده، نه محبوب.
مضمون مرگ یکی از مضمون هایی است که به وفور در کتاب تکرار شده است. از آغاز رمان لویی را می بینیم که منتظر است هر آن مرگش سر برسد و اصلاً دلیل اش برای نگارش این نامه ها مرگ است. مرگ پدر لویی که در خردسالی او اتفاق می افتد. بعد مرگ مادرش. مهم تر از همه مرگ دختر کوچکش، ماری، که تنها فرزندی است که از او نمی ترسید، به آغوشش می رفت و لویی نیز بسیار او را دوست می داشت. بعد مرگ مارینت، خواهر ایزا که در فامیل ایزا تنها زنی بود که به لویی احترام می گذاشت، با او به پیاده روی و اسب سواری می رفت و در شب آخر حضورش در آغوش او گریه کرده بود. و مهم تر از همه مرگ ایزا که نقطه عطف داستان است که در کمال ناباوری لویی زودتر از مرگ او اتفاق می افتد و باعث تحولات بعدی داستان می شود و در نهایت مرگ لویی که پشت میز کارش حین نوشتن این داستان اتفاق می افتد و سرانجام منجر به این می شود که کتاب به دست فرزندانش بیفتد و آنها با قضاوت هایشان، کتاب را تنها بهانه یی برای آرام کردن عذاب وجدان شان بدانند.
کتاب پاراگراف درخشانی دارد در باب مرگ که لویی در ابتدای نامه اش می نویسد؛ «نزد من مرگ چون دزد نخواهد آمد. سال هاست که او در کمین من است، صدایش را می شنوم و تنفس اش را حس می کنم، مرگ خیلی حوصله دارد به خصوص برای من که تحریک اش نمی کنم و به انتظارش هستم. من زندگی ام را در لباس راحتی و در همان صندلی راحتی که مادرم به انتظار مرگ نشست، تمام می کنم. من هم مثل او نزدیک یک میز پر از دوا نشسته ام. ریشم نتراشیده، بدبو و اسیر عادات زشتی هستم.» ترجمه کتاب با توجه به سبک خاص و جمله های کوتاه و درخشان موریاک ترجمه خوبی به نظر می رسد، هر چند مترجم کتاب هفت سال است که فوت کرده است، فقط به نظر می رسد که کتاب پیش از چاپ خوانده نشده، چرا که در بخش هایی زمان های افعال با هم همخوانی ندارند و برخی کلمات از قلم افتاده و جمله بی معنی شده است.
اما کتاب یک مزیت مهم دارد که آن را از کتاب هایی که تازه چاپ می شوند، متمایز کرده است و آن طرح جلد درخشان آن است. مردی سیاه و سفید، با دستان و اندامی بسیار تنومند نشسته بر یک صندلی اعیانی و قلبی سرخ که در سینه اش می تپد که بسیار با مضمون کتاب همخوانی دارد.
سمیرا قرائی
پی نوشت؛
۱- چنبره افعی ها / فرانسوا موریاک/ ترجمه؛ جواد صدر/ انتشارات لوح فکر / چاپ اول- ۱۳۸۶ /تعداد؛ ۱۱۰۰ نسخه
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید